تبیان، دستیار زندگی

سکانس اول

مکان:اینجا

زمان:همین پیش پای شما

جملگی کاربران گرد پیکر نیمه جان برسا گرد آمدندی و موی کنان و مویه کنان به دنبال راه چاره ای می گشتندی

برسا نفس های آخر را میکشیدنی و یکی از کاربران لاپورت(همان راپورت یا گزارش) لحظه به لحظه از حال و روز بیمار در حال احتضار می آوردندی:

تاپیکها قفل شد....واویلا، امکان لاگین هم برداشته شد

با شنیدن این خبر شیون اهالی برسا گوش فلک را نیمه کر کردندی.

در این گیر و دار ومیان آن همهمه و جیغ و فغان ،مدیر سیستم ظهور کردندی و خطاب به حاضرین فرمودندی:

هان ای کاربران!!!شما را چه می شود؟!

مک لارن جلو آمدندی و عارض شدندی:

ای مدیر سیستم،ای با کفایت،ای مهربان،برسا در حال پرپر شدن است و در حالیکه بغض کرده بود ادامه داد:من برسامو از شما میخوام...سپس در حالی که لحن آلن دلونی به خود گرفته بود ادامه داد:تو به من قول داده بودی...دیگر گریه امانش نداد

مدیر سیستم با مشت محکم به دیفال (شما بخونید دیوار) کوفت و با صدایی محکم گفت:نبینم غمتونو...پاک کنین اشکارو که چاره ی کار پیش منه(بشارت باد شما را که فردین هنوز زنده است)

مک لارن از شادی به هوا پریده و با هیجانی وصف ناپذیر گفت:به افتخارشون خانمها دست......آقایون...آقایون....آقایون هم دست

مدیر سیستم در حالیکه قند در دلشان قنداب میشد ادامه دادند:بس است دیگر.مک لارن به برسا تنفس مصنوعی بده و دنبال من بیابید

مکلارن شروع کرد به ماساژ قلبی ...1001...1002....1003

در این میان عده ای با لحن مشابه یکی ازشخصیتهای کارتونی پیاپی دم ازنشدن و نتوانستن میزدند و میگفتند:من میدونم...برسا بر نمیگرده(کی گفت گلام تو کارتون گالیور؟چرا حرف تو دهنم میذارید؟!!)

سکانس دوم:

مکان:اتاق مدیر بخش فنی

زمان:یکم بعدش

مدیر سیستم:السلام علیک یا مدیر بخش فنی

مدیر بخش فنی:السلام علیک یا مدیر انجمنها

مدیر سیستم:خسته نباشید

مدیر بخش فنی :شما هم خسته نباشید

در این حین صدای اعتراض مک لارن در حالی که همچنان ماساژ قلبی می داد بلند شد که:1001....آخر خوش انصافها....1002....من جانم از تن به در شد...1003 ...داغانمان کردین....1001 خب بروید سر اصل مطلب دیگر

مدیر سیستم که از تماشای صورت مک لارن به اینک به رنگ کبود گرائیده بود دلش به رحم آمد ،گفت:اوه اوه راست می گوید همی....برویم سر اصل مطلب ...و رو به مدیر بخش فنی کرد و شرح مختصری از حال و روز برسا را برای ایشان بازگو کرد.

مدیر بخش فنی فرمود:مریض را اینجا بگذارید و فردا باز گردیدندندینی

  مدیر سیستم و هیئت همراه ،برسا را به یدِ با کفایت آن حضرت سپرده و با ندای "نخود نخود هر که رود خانه ی خود" راهی منازل گشتندی....

سلام

خانووم گل گل که قبلا در مورد این تاپیک زیبا باهاشوون حرفیدم اما مک لارن...

وای که چقدر ذوقیدم...راستشو بگوو رووزی چند خط تمرین میکنی و چند سال طوول کشید تا اینا رو نوشتندی

خب توو این مدت که داستان اینا به علت برووز سرمای بروودتی بادهای جنووبی تیر ماه مسلسلانه ... (هر کی ربطشوونو گفت یه شب از نگهبانیاش کم میشه...) ... که بر تصمیمات فرماندهی محترم کل قوای برسا نیکادل عزیز خوشکل ناز مامانی(تقصیر من چیه پاچه ی فرمانده میاد جلو)تاثیر مستقیم داره!چرا؟(زیرا)میخ و تخته اش جوور شد و درش بستیدن گرفت ما شدیم افسرده که دیدی یاسان یه بار توو عمرت خواستی بری سربازی اوونم در پادگان بسته شد(همه قبوولتوون میاد که توو پادگانموون فرمانده و سرباز با هم مساوی بوودن دیگه)حالا منتظریم یه چادری چیزی بدن بریم تووش و کارموونو شرووع کنیم...اقا چادرم نداشتیم عیب نداره ما به یه وجب خاک اوونم نقطه منفی بینهایت مرزم راضییم

و اما کی گفته برسا پسره؟باید دختر باشه ! چرا؟(زیرا)...

تا بعد

هوالمعشوق

دلخوش عشق شما نیستم ای اهل زمین به خدا معشوقه من بالایی است.

***********************

سلام

خب جا داره یک بار دیگه این جمله مو تکرار کنم :

باباااااااااااااااااا

نذار این استعداد اینجوری بمونه ...حیفه...

ههههههههه ههه هه

و در ضمن برسا دختره چون دوست داشتنیه

(هه هه فوش بود دیگه؟؟؟)

**یا علی از تو مدد**

~~

به همه دوستاي خوب قديمي و جديد

خانوم گل جونم و مکلارن عزيز گـــــــــــــــــــــــــــــل کاشتين اساتيد، اينقدر ننوشتين ننوشتين که يه دفعه بياين طوفان کنين

} اميدوارم اينجا هم بتونيم مثل برساي خودمون پادگانمونو راه بندازيمو حد اقل بعد از اينهمه تلاش يه کارت پايان خدمت نصفه نيمه هم که شده بگيريم.فقط زودتر لطفا چون هوا داره سرد ميشه و بارونم که شروع شده ما زير اين بارون خيس ميشيما!!!

اگه قنديل نشيم هنر کرديم(:

سلام

والا من که حال خوندن این همه را نداشتم ولی به خنده های کاربران خندیدم

با سلام!

پیش از هر چیز باید بگم که من تمامی داستان «جراحی پلاستیک برسا» را همین جا و از پشت همین تریبون به شدّت و حدّت تکذیب می نمایم و اعتقاد دارم که این انجمن برسا نیست.چون برسا نه تنها با جراحی پلاستیک،بلکه با دستکاری ژنتیکی هم به این صورت در نمی آمد.فلذا وظیفه ی خود می دانم که در جهت تنویر افکار عمومی و ابطال شایعات، حقیقت را که در کتابی با نام «وقایع اتفاقیه ی تبیان» خوانده ام ذیلا مکتوب دارم:

انجمنی را حکایت کنند برسا نام که به قدر وسع خویش کاربر داشت و آنان را در گرد یکدگر خوش می داشت.چند صباحی بگذشت که مالک انجمن بانگ برآورد که: ای کاربران، انجمنی نو بنا نهاده ام رشک انجمن های اقصی نقاط عالم!

ساخته ام من چنان انجمنی

که نباشد چون او در این عالم

هیچ مشکل نباشد اندر آن

هی ارور او نمی دهد هر دم

بس که او مدرن و با حال است

دل از آن برنمی کند آدم

دل جمله کاربران شاد گشت و از غم وغصه آزاد گشت که پس از چندین مجاهدت در سالیان ماضی،اکنون زمان آسایش است که تبیان برای ایشان انجمنی بی بدیل آراسته و آن را از هر گونه عیبی پیراسته تا جبران مافات نماید و کاربران را از خویش راضی.پس همگی با دو صد شور شعف به سوی انجمن جدید شتافتند وآن را در زاویه ای یافتند ولی به محض دیدن روی برتافتند که این چگونه موجودیست؟

بیافتند در آن گوشه انجمنی

که از آن می رمید هر کژدم

راستی او شبیه شیری بود

ولی بی اشکم و سر و دم!!!

القصه کاربران زبان به اعتراض گشودند که این موجود بدوی هرگز نتواند جای برسا را در نزد ما گرفتن. لیکن مالک با زبانی چرب با کاربران سخن گفتن آغازید که: این تازه ابتدای کار است و جای توسعه بسیار.چنان امکاناتی در این انجمن خلق نمایم که همگی انگشت تحیر به دهان تعجب بگزید و این را وعده ی راستین من دانید.پس در میان کاربران دو دستگی فتاد گروهی گفتند که ما بر قول تو اعتماد می نماییم و با هم انجمن را می سازیم و حتی در این راه سر می بازیم که از قدیم الایم گفته اند که:

دست در دست هم دهیم به مهر

انجمن ها را کنیم آباد

گروه دیّم فی الجمله بر ای عقیده بودند که بر قول تبیان اعتماد نتوان کرد و بدین طناب پوسیده در چاه نتوان شد که حکیمان گفته اند که عاقل از یک سوراخ دو بار گزیده نگردد و اگر شما قصد انجمن ساختن داشتید در این دو ساله بدان می پرداختید.و از قدیم الایام گفته اند که مشت نمونه ی خروار است و نیز گفته اند که:

سالی که نکوست از بهارش پیداست

ماستی که ترش است از تغارش پیداست

مدتی چند دو گروه به مجادله پرداختند و هرچه بیشتر گفتند و شنیدند کمتر به توافق رسیدند.تا اینکه تبیان بانگ برداشت که: یاران من مخروشید و بیهوده با این طایفه مکوشید که من مالک برسایم و هر آینه که اراده نمایم در آن را تخته می کنم پس شما بار رحلت از برسا بربندید و به انجمن جدید نقل مکان نمایید که من دانم و اینان.

القصه اوضاع بدان منوال که خواست تبیان بود رقم خورد و برسا تخته گردید و به تاریخ پیوست. کاربران ناراضی نیز انجمن های جدید را تحریم نمودند وپای بدان نگشودند.چندی گذشت و چون کاربران رفته باز نگشتند و کاربران مانده نیز از نرسیدن امکانات دلسرد گشتند و اوضاع انجمن رو به کساد رفت. تبیان از تعطیلی انجمن ها اندیشناک گشت و از برباد رفتن رویای کاربر ملی بیمناک.با خود گفت:گناه از منست و قول حکما معتبر که گفته اند:

چو کردی با کلوخ انداز پیکار

سر خود را به نادانی شکستی

چو تیر انداختی بر روی دشمن

حذر کن کاندر آماجش نشستی

فلذا گروه فنی را فرمود تا انجمن را دریابند و خلاف عادت مالوف در اعتلای آن بکوشند.اینگونه بود که امکانات جدید بر انجمن سرازیر گشت و شور فعالیت در کاربران باقی افزون گشت.لیکن هنوز کاربران رفته باز نگشته بودندند.فلذا حیلتی اندیشید و برقی در چشمانش درخشید و شایعه ای پدید آورد که این انجمن همان برساست که تحت نیشتر جراحان پلاستیک بدین روز در آمده است و هر آینه دوره ی نقاهتش تمام گردد و همان برسای سابق شود.گروهی چند از کاربران که هنوز مرگ برسا را یارای باور نداشتند با شنیدن این خبر آن را باور نمودند که عرب گفته است: الغریق یتشبث بکلّ حشیش. پس شاد گشتند و شادمانی ها نمودند و آن شایعه را در انجمن طنز علنی نمودند و بر گسترش شایعه دامن زدند...(باقی اوراق داستان را در این کتاب موریانه خورده و قابل خواندن نیست.در صورت کنجکاوی مراجعه شود به تاریخ بیهقی!!!)

سلام دوستان  خوبین؟؟

پیشاپیش عید غدیرخم رو به همتون تبریک میگم امیدوارم ازش به بهترین شکل استفاده کنیم.

راستی من یکی دوتا عذر خواهی بهتون بدهکارم

اولی واس اینکه کم پیدام میشه که به خاطر درسا و دوری راهمه که نمیزاره هر روز بیام نت

دومی هم به خاطر پست قبلیمه . آخه من اون پستو توی برنامه ای که از برسا دانلود کرده بودیم نوشتمو بعد اینجا ثبتیدم ولی نمیدونم چرا همه چیزش قاطی پاتیو به هم ریخته شد!!!

به هر حال معذرت  دوستان.

جناب مکلارن سلام و ممنون چشم سعی میکنم بیشتر حرفای الکیمو بثبتم. به شاه شوریده سران عزیز هم تبریک و خسته نباشید میگم هم به خاطر داستان و هم به خاطر آواتار تامل برانگیزشون.

بهتره زیاد وقت نگیرم ، پس تا بعد دوستان.

یــــــــــــــا عــــــــــــــــــلـــــــــــــــــی

خیلی قشنگ بود واقعاً که از خنده روده بر شدم.خانوم گل واقعاً که شما دست به طنزتون خیلی عالیه.

امیدوارم همیشه همین جوری تبیانیها رو بخندونین.