• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن حوزه علميه > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
حوزه علميه (بازدید: 19510)
چهارشنبه 2/10/1388 - 21:17 -0 تشکر 171649
سوالات متفرقه

با سلام

سوالات متفرقه کاربران عزیز ...

چهارشنبه 2/10/1388 - 19:25 - 0 تشکر 171631

بسم الله الرحمن الرحیم سلام علیکم این حدیث را خودم چند وقت پیش از آیت الله مکارم شیرازی استفتاء کردم وجواب ایشان این بود اعتباری ندارد))) (((

قال الله عزّوجلّ:
تندي نكن با كسي كه تو را بر او مسلط كردند تا با تو تندي نكنم.(كافي2/303)

 

 اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فی فرج مولانا صاحب الزمان

 

..............................................................

وبلاگ من:شهر ما(کلیک کن حالش رو ببر)

چهارشنبه 2/10/1388 - 19:34 - 0 تشکر 171632

بسم الله الرحمن الرحیم سلام من جواب آیت الله مکارم را قرار دادم ،اما توجیه شما در این حدیث واقعا سست است،اگر معصومی برای پیش بردن اهدافش بیاید گناه کند ،همان بهتر که اسمش را معصوم قرار ندهیم وآبروی اسلام را هم نبریم زحمت پرسیدن ،بیشتر از درست کردن توجیهات سست نیست؟!@!!

قال الله عزّوجلّ:
تندي نكن با كسي كه تو را بر او مسلط كردند تا با تو تندي نكنم.(كافي2/303)

 

 اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فی فرج مولانا صاحب الزمان

 

..............................................................

وبلاگ من:شهر ما(کلیک کن حالش رو ببر)

چهارشنبه 2/10/1388 - 20:57 - 0 تشکر 171646

سلام دوست عزیز ایا مطمئن هستید مطلبی که از سوی بنده نوشته شده رو خواندید؟!!! که اینگونه زود قضاوت کردید لطفا سه سطر اول و بند آخر رو با دقت بیشتر میخوانید. کسی نگفت این روایت صحت دارد یا نه موفق باشید

چهارشنبه 2/10/1388 - 21:13 - 0 تشکر 171648

خوش صدایی

اوائل طلبگی ام به روستایی جهت تبلیغ اعزام شدم ، آنها مقیّد بودند مبلّغ باید خوب و خوش صدا مصیبت بخواند و چون من نمی توانستم ، عذر مرا خواستند و من نیز آنجا را ترك كردم .


استاد قرائتی

يکشنبه 6/10/1388 - 20:36 - 0 تشکر 172372

سلام و عرض تسلیت.
از امروز دیگه طلابی که تبلیغ رفتن بر میگردن به خونه هاشون.انشالله خاطراتشونو بزارن اینجا.
یه خاطره دایی بنده نقل میکردن که خیلی ناراحت کنندست(بگم که ایشون در روستای کلاردشت در شمال کشور نزدیک دو سال یا بیشتر نمیدونم،امام جماعت مسجدشون بودن) :
دایی میگفت : یکی دو هفته ای یکی از مسجدی های ما نمیومد مسجد.بعد از دو هفته اومد!!!
ازش پرسیدم آقای فلانی شما دو هفته نیومدید مسجد ! کجا تشریف داشتند؟!
این بنده خدا یه چیزی گفت که باید ما طلبه ها خاک برسرمون کنیم !
گفت : حاج آقا عذر شرعی داشتم!!!
دایی ما نمیدونست بخنده یا گریه کنه!!! گفت حاجی مگه شما هم عادت ماهیانه دارید!!!!!!!!!!..... بگذریم.
خلاصه شیخ ما فهمید که این بنده خدا بعد از 50 سال عمر نمیدونه باید بعد از جنابت غسل انجام بده و فکر کرده بود هر وقت دلش خواست میتونه غسل کنه!!!
نتیجه : طلاب و روحانیون باید باور کنند که بار سنگینی بر روی دوششون دارن.مسئولیتی که بعد از ائمه اطهار بر انهاست رو باید به نیکی به جا بیاورند.اینکه فردی بعد از 50 سال عمر ساده ترین احکامش رو ندونه مایه شرمندگی روحانیته.البته بماند که متاسفانه مردم ما از روحانیت دور شدن و روز به روز دور تر میشن و روز قیامت اخوند و غیر آخوند مورد محاکمه الهی به خاطر قصورشون قرار میگیرن.
یا علی مدد

خدا را جدی بگیرید .          امام زمانتان را جدی بگیرید .         در امورتان جدی باشید .

*انجمن معارف به دنبال بهترین هاست*
*اگر یکی از بهترین هایید*
*همین الآن کلیک کنید*

چهارشنبه 9/10/1388 - 1:0 - 0 تشکر 172941

سلام
گفته میشه كه پیامبر (ص)می فرمایند: بیشتر اهل جهنم زنان هستند
واقعا چنین حدیثی وجود داره؟و اگه وجود داره؛ توی كدوم  كتاب یا كتاب ها اومده؟
با تشكر.

سه شنبه 18/12/1388 - 9:7 - 0 تشکر 189024

این خاطرات برگرفته از آیدی سلمان فارسی در سایت کانون گفتمان قران از زبان همسر مبلغش هست
جالبه
http://www.askquran.ir/showthread.php?t=5816
بسم الله الرحمن الرحیم

منطقه ای که ایشون برای تبلیغ رفتن یکی از منطق جنوبی استان کرمان هست .از توابع رمشک ( ۹۶ ٪ جمعیت رمشک سنی هستن )
حدود ۵۰ تا ۷۰ خانوار جمعیت داره .
تقریبا ۴ ساله که برق دارن . البته بعضی از روستاهایی که دوستانشون رفتن تقریبا یکی دو ساله که برق دارن
مسکنشون هم به ۳ صورته : بعضی ها با بلوک یه اتاقی درست کردن بعضی ها هم تقریبا یک متری با گل یک دیواری درست کردنو روشم مثل نیم دایره با برگ درخته خرما سقف درست کردن که بهش میگن توپ . بعضی ها هم کلا با برگ درخت خرما برا خودشون خونه درست کردن.
********
۲- یکی از شبهای قدر با تعدادی از مردم روستاشون میرن به روستایی که در نزدیکی اونا بودن . تا به همراه یکی دیگر از دوستانشون که در اونجا بودن ، دو تا روستا در یک محل برنامه داشته باشن . برای سحری براشون نون و ماست میارن . ظاهرا نونه ۲ سانت قطرش بوده و خیلی سفت بوده .
[فکر کنید اگه برای مهمونشون اینو اوردن ، غذای خودشون چی بوده ]
[البته یه جیره غذایی بهشون دادن]
**********
نزدیکی های روستایی که همسرم هستن ، یه روستایی هست که در اونجا درگیریهای قومی و قبیله ای زیاده . همسرم میگفتن که یکی از شبهای قدر یکی از اهالی روستا که برای احیا اومده بوده اونجا گفته بوده که در گیری شدیدی در اون روستا بوده و مثل نقل و نبات به یکدیگر تیراندازی می کردن .
*************
دیشب میزبان حاج آقا در روستا ، پیرمردی مهمانشون بود که ایشون افطار رو پیش حاج آقا بودن .
شام عدسی بوده . اهل اون روستا معمولا غذاشون رو با دست می خورن ، پیرمرد هم شامش رو شروع میکنه بخوردن.
بعد از اتمام غذا پیرمرد همون جا تنگ آب رو بر میداره و دستش رو توی کاسه غذاییش می شوره
خلاصه ظرف غذاش تقریبا دیگه پر شده بود ، که پیرمرد دستاش تمیز میشه و میشنه کنار سفره.
نگران نباشید ظرف حاج آقا جدا بوده

   

مدیر انجمن حوزه علمیه 

تماس بامن:

forum:www.mahdiyavar.mihanbb.com

e-mail:ya_lasaratelhosain@yahoo.com


 

سه شنبه 18/12/1388 - 9:8 - 0 تشکر 189025

در همین تاپیک مزبور خودم تعریف کردم

خب
دوستان باید به سروقت اومدن درمسجدخصوص درایام ماه مبارک رمضان (بازخصوص)موقع نمازمغرب وعشاء مقیدباشن
یادم نمی ره
دوبارکه بنابه دلایلی نتونستم زودبرسم
(فقط3،4 دقیقه تاخیر)
خودنمازگزارا شخصی که قبول داشتن روبه عنوان امام جماعت انتخاب (شایدم تنبیه دیراومدن ما)
خلاصه ازاون به بعد
زودترازبقیه حاضر می شدم...

   

مدیر انجمن حوزه علمیه 

تماس بامن:

forum:www.mahdiyavar.mihanbb.com

e-mail:ya_lasaratelhosain@yahoo.com


 

سه شنبه 18/12/1388 - 9:11 - 0 تشکر 189026

از خاطرات آیدی محمد مهدی در سایت کانون گفتمان قرآن

******
روز اول که رفتم مسجد فقط دو تا پیرمرد بودن که وقتی نماز تموم شد یکیشون گفت : تکبیر!! بعد شروع کردن به تکبیر گفتن . الله اکبر یکیشون گفت خامنه ای رهبر یکی دیگه شون به خشم گفت خمینی رهبر .
منم زدم زیر خنده !!!
********
یه شب توی اتاق تنها خوابیده بودم . همه جا هم تاریک . سکوت مطلق . یه دفعه شنیدم یکی داره سرفه میکنه .
اولش ترسیدم . بعد دیدم تند تند داره سرفه میکنه . فکر کردم از این علی اللهی هاست اومده .
بعد یه خورده دقت کردم فهمیدم که گوسفند بوده داشت سرفه میکرده .
صداش خیلی شبیه ادم ها بود ...
**********
یه روز داشتم نماز ظهر میخوندم توی سجده دیدم یه عقرب زرد از کنار دستم رد شد .

واااااااااااااااااییییییی ییییییی !!!!
*******

   

مدیر انجمن حوزه علمیه 

تماس بامن:

forum:www.mahdiyavar.mihanbb.com

e-mail:ya_lasaratelhosain@yahoo.com


 

سه شنبه 18/12/1388 - 9:12 - 0 تشکر 189027

خاطره آیدی عمو مهربون از دوستانه
*******
باسلام و عرض ادب و احترام خدمت سروران گرامی

اگر اجازه بفرمایید مطابق بحث عنوان تاپیک حقیر نیز خاطره ای از اولین سفر تبلیغ عمومهربون بنگارم.. البته این تبلیغ برای امسال و این ماه و اون ماه نیست، محرم الحرام سال 1380 هجری شمسی بود که یه تیپ مافوق علمایی زدیم و برای امر مقدس تبلیغ آماده بسوی روستای مربوطه... قبل از ظهر با یک عدد ماشین لندور سپاه با چند نفر از دیگر دوستان عازم شدیم، اذان ظهر رسیدیم اولین روستای مورد نظر تبلیغ یکی از دوستان (روستایی نزدیک ده خودمان) نماز را خوانده و نهار را در رستوران یکی از شرکت های معادن آنجا صرف کردیم و برای تحویل آشیخ اولین روستا رهسپار آنجا.. همانطور که بالا متذکر شدم چون روستا و میزبانش آشنا بودند، برای عرض ادب و احترام و دست بوسی از ماشین پیاده و داخل خانه شدیم.. میزبان عزیز چون خودش پسر طلبه اش شهید (خاطره ای از شهید نقل قول کردیم) و از زمره خانواده های درجه یک تدین و مذهب بودند، بمحض ورود ما گل از گلش شکفت و شروع کرد به دیده بوسی و احوالپرسی.. از اون طرف چون من شناس بودم و آن عزیزان احترام فوق العاده ای به سادات می گذارند مادر شهید دوست داشتنی که شخصی بغیر از مادر بزرگ عیالات خودمان نبودند؛ بر طبق روال همیشه آقا ما را بوسه باران دل انگیزناک فراوانی کردند! حال نکته جالب این رویارویی این بود که دیگر رفقا خبر از ماجرا نداشتند هاج و واج مونده بودند که الله اکبر.!!! این که سر تا پا اشکال شرعی درش نهفته است و لا غیر... ما هم متعاقبا شیطونیمون گل کرد و با یه حالت جدی گفتیم: این که ایرادی ندارد اخوی، خلاصه خوشگلی هم واسه خودش درد سرهایی داره دیگه.!!! استغفرالله ربی و اتوب الیه.........

عزیزان همراه برای عدم تکان بیشتر، لندور را به پیکان موتور پژویی مبدل کردن و باز به سفر خود ادامه دادیم، چراکه همان شب باید اولین منبر را می رفتیم و بعبارتی شب اول ماه محرم می بود.. رسیدم به دومین روستای دیگر دوستمان ایشان را هم به میزبان مربوطه تحویل دادیم و دقیقا یادم هست که بهم گفت بنظرت امشب حول محور چی بحث کنم، بهش گفتم تا میتونی از فضایل و برکات و ثواب گریه کردن بر امام حسین (ع) بگو تا مجلست واسه روضه خوانی آماده و با اولین السلام علیک... ناله هاشون به آسمون هفتم بلند شود که شاید نگویند حاجی ده ما بلد نیست روضه بخونه (چون خود من بچه همون اهالی بودم می دونستم که روضه خوندن و صوت خوش برایشان اهمیت ویژه ای داره) مخلص کلام دم دمای غروب رسیدیم به روستای مورد تبلیغ عمو همیشه مهربون.. یادم هست هوا ابری بود بخود می گفتیم چه خوبه امشب باران مفصلی هم بیاد، اونوقت میگن عجب حاجی خوش پا و قدمیه (کلا روستاهای آنجا از کم آبی رنج می برند) باور کنید اتفاقا باران اومد اونم چه بارونی واستون در ادامه خواهم گفت.. وقتی رسیدیم روستا ملت همه با وضو و آماده باش دم درب مسجد برای اقامه نماز مغرب و عشاء منتظر ایستاده بودند، پیاده و با اهالی احوالپرسی و نماز را به جماعت اقامه کردیم و برای صرف شام منزل یکی از بزرگوران روستا به اتفاق رفتیم (جاتون خالی هر شب شام آبگوشت داشتیم اونم چه آبگوشتایی با نون محلی) بعد از صرف شام رهسپار مسجد محله برای ایراد سخنرانی شدیم، از آنجایی که در خانواده ایی تربیت و رشد یافته بودیم که از پدر و پدر جد و ابر جد همه و همه واعظ و روحانی و طلبه بوده و هستیم.. و با توجه به اولین دفعه ای بود که به تبلیغ می رفتم، هیچ اضطراب و استرسی نداشتم.. انصافا منبر خوب و جالبی هم تحویل دادم و تا اونجایی که تونستیم اشک ملت رو در آوردیم (ناگفته نماند اهالی مردم خطه مذکور به لحاظ حال خلوص بالایی که دارند نمی دونم چی، اگر بدترین صدا و بعبارتی انکر الأصوات ترین آدم هم بودی بازم مردم گریه می کردند، بهرحال شاید مهربون زور زیادی نزده باشه) بعد از منبر فقط یه نظر دادم اینکه جای منبر رو تغییر دهند چرا که منبر دقیقا کنار پرده حایل و تمایز آقایان از خانم ها بود و گاهی اوقات که می خواستی سرتو به این طرف و اون طرف برای رفع خستگی و رساندن کلمات به مخاطب بچرخانی مشکل ساز بود.. دیگه اینکه همان لحظه بهشون گفتیم انشاالله نماز جماعت صبح نیز اقامه خواهد شد، اما با عرض تأسف اهالی گفتند که از آشیخ های قبلی کمتر شخصی نماز صبح رو به جماعت برایمان خونده.. که سریعا واکنش نشان داده و گفتم بسیار کار اشتباهی بوده و من و شما نباید اشتباهات دیگران را تکرار و خودمون رو از فیض و ثواب نماز جماعت صبح بی بهره کنیم (اونجا بود که بازم بخودمون گفتیم ایول عمویی تو دیگه کی هستی)

موقع بیرون رفتن از مسجد اگر باورتون بشه چه بارون دل انگیز بهاری داشت میومد، فقط اینو بهتون بگم چون عمامه هدیه اخوی بخاطر اولین سفر تبلیغی به اخوی کوچیکتر بود و علی الظاهر از کیفیت مطلوبی بدلیل عدم شناخت برخوردار نبود؛ و حسابی هم بارون خورده بود تا ما رسیدیم اتاق محل مورد اسکانمان خود بخود عمامه باز شد افتاد رو زمین.!! سر تونو بدرد نیارم اون 10 روزی که ما اونجا بودیم 15 الی 20 مرتبه عمامه پیچیدیم و هی درود و سلام و صلوات به روح اخوی فرستادیم.... جونم واستون بگه رفتیم برای اقامه نماز صبح و خداییش مردم چه زن و چه مرد خوب اومده بودند، خدا اجر جزیل به همشون عنایت فرماید.. حین برگشت، آقا یه خروس بسیار با ابهت و جذبه ای پایین اتاق داشت قدم می زد.. نمی دونید چه تاج زیبا و دم بلند بالایی داشت و چه بادی به غبغبش انداخته بود تا جایی که ما رو خوف مستولی شد مبادا الآن بیفتد دنبالمون، خدایا یه عنایت و نظری حالا اگر طرف خشمناک بشه! چه جوری با این قبا و عبا و عمامه ی شل و وارفته با این نعلین ها توی این کوچه های پر از گل و لا فرار کنیم، تازه اونم اونوقت صبح!! الله اکبر.. الله اکبر به تو پناه می برم.. خلاصه یه آیه و وردی خوندیم و پرسان پرسان از کنارش رد شدیم، وقتی رسیدم به اتاقمان گفتم حالا صبر کن حاجی مهربون رو می ترسونی! دارم واست... بعد از کلاس احکام و قرآنی عمومی که گذاشته بودیم، میزبان عزیز که ابراهیمی نامی بودند (با ابوی مهربون آشنایی داشتند) اومدن نزدیک و گفتند حاج آقا نهار چی دوست دارین براتون تهیه و تدارک ببینیم، گفتم هر چی دوست داشته و دارین برای من هیچ فرقی نمی کنه هر چی خودتون بخوردید منم یا علی، اما ایشون اصرار کرد که هر چه شما مایل باشید.. بهش گفتم آقای ابراهیمی من که توقع نه از شما داشته و دارم اما حالا که اصرار می کنی و اگر نگی عجب شیخ پرویی، بیا و این خروسه هست اون پایین بگیر و خلاصش کن و منو مدهوش.. گفت مشکلی نیست اما این خروس هفت ساله است تا حدودایی گوشتش نپز شده، اگر اجازه بدین یکی دیگه رو سر ببریم.. گفتم نه نه نه! اگر نظر منو خواستار باشین همون خوبه، نهار آماده شد اما همانطور که ابراهیمی گرامی گفته بود و با توجه به اینکه 3 ساعت تمام درون دیگ زود پز پخته شده بود بازم ناپخته بود تا جایی که یادمه قاشق های هر دومون کج شد (حال یا جنس قاشق ها خوب نبود یا خروسه خیلی لجباز) و مجبور شدیم با دست به جون خروس دل انگیز بیافتیم و ما نفهمیدیم چلو خروس می خوریم یا آدماس نعنایی.....!

مخلص مخلص مخلص کلام... بعد از صرف نهار گفتیم یه چند دقیقه ای استراحت کنیم، تازه داشت چشامون به اصطلاح گرم می شد که ناگاه صداهای نا دل انگیزناکی (حمار) به کلی خواب را از چشمان ربود.. دقت کردیم بینیم از کجا این صداهای لاجمیل میاد متوجه شدیم دقیقا از طویله ای که همون آقا خروسه سکونت داشته بودند!! نگو همسایه زوج الحماریون بودند و ما بی خبر بودیم.. (بخودمون گفتیم ظاهرا این قصه سر دراز داره) یه چند روزی تحمل کردیم اما باور کنید دیگه نمی شد صداشون رو تحمل کرد (هر روز اونم نیم ساعت کنسرت داشتیم) یه روز بعد از ظهری عبا رو انداختیم رو دوش و رفتیم دم درب خانه میزبان.. گفتم دستم به دامنت بیا یا جای منو عوض کن یا جای این زوج عاشق را، بابا این دوتا گاهی اوقات با هم ظاهرا اختلاف پیدا می کنند و دق و دلیشو سر من بی نوا در میارن، بیا و یه آقایی و محبّتی کن و منو از شر این قضیه نیز خلاص کن، گفت حاج آقا می خوای یکیشون رو ببریم به گمانم دیگه مشکل حل بشه.. گفتم اصلا و ابدا اونوقت باید هر دقیقه و ساعتی شاهد شنیدن صدای این یکی در رثای فراق اون یکی باشم!!! گفتم یا جای منو تغییر دهید یا آنها را.. بنده خداها این خواسته ما را هم به دیده منت قبول و عمومهربون رو خجل زده مرام و معرفت خویش کردند. (یادش بخیر) اما بی تعارف و تعریف بگم با توجه به روابط عمومی بالا و ذوق و سلیقه ای که داریم خود اهالی گفتند حاج آقا شما فردی بودی که تمام حرف و مسئله هایی که میگفتی را فهمیدیم و تنها شیخی بودی که میشد باهات مزاح کرد.. برای همین همان موقع قول سفر تبلیغ دهه ماه صفر را نیز ازمون گرفتند، و خدا شاهد است که زمان خداحافظی چه من و مردم همه گریه می کردیم.. و این یکی از بهترین سفرهای تبلیغی مهربون بود...!

در پایان از تمامی عزیزان و بزرگوارانی که وقت صرف خواندن خاطره که چه عرض کنم قصه ی من کردید پیشاپیش متشکر و سپاسگزارم و عذر خواهی بابت طولانی شدن.. یا حق و خدانگهدار 13/مهر/87

   

مدیر انجمن حوزه علمیه 

تماس بامن:

forum:www.mahdiyavar.mihanbb.com

e-mail:ya_lasaratelhosain@yahoo.com


 

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.