• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن طنز و سرگرمی > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
طنز و سرگرمی (بازدید: 20324)
شنبه 30/8/1388 - 23:59 -0 تشکر 164839
اشعار طنز

به نام محبوب

توی این تاپیك می خوایم برترین اشعار طنز رو از برترین شعرای طنز بخونیم:

اولی در ذم ازدواج ها و وصلت های نامتناسب در جامعه

شعر از حضرت گل آقا

پشه و ازدواج مجدد!!! 


توجه: لطفا ( پشه را با تشدید بخوانید!!) 



آن شنیدم پشه ء زن مرده ای! 

پشه زن مرده و افسرده ای! 

چون عیالش مرد در مرگش گریست 

مدتی بی همسر و بی زن بزیست! 

عاقبت گفتند اورا دوستان! 

هست فیلی ( ماده) در ( هندوستان)!! 

شوهر او زد از این دنیا به چاک!! 

زیر ماشین رفت ناگه شد هلاک!! 

خواستگاری کن که آید در برت! 

چون که تنهایی. شود او همسرت! 

این نصیحت پشه را خوشحال کرد!! 

زود از این گفتار استقبال کرد 

بال پر بگشود در روی هوا 

رفت سوی فیل . با شورو نوا 

پشه او را خوشگل و زیبا بدید 

عشقی از وی آمدش در دل پدید 

گفت ای فیل ملوس و عشوه گر!! 

از همه خوبان عالم خوبتر! 

آن شنیدم شوهرت رفته ز دست 

مانده ای تنها که این خیلی بد است 

من هم از روزی که بی زن مانده ام 

پشه ای آواره و در مانده ام! 

حرف مردم را نباید کم گرفت 

بایدت این آبرو محکم گرفت 

چاره این درد و هم راه علاج!! 

ازدواج است ازدواج است ازدواج!! 

تو زن من باش من نان آورت!!!! 

فخر کن بر شوهر نام آورت !!! 

فیل ماده چون شنید این حرف گفت: 

ازدواج ما بود یک حرف مفت! 

در نظر آور کنون آینده را 

کی توانی داد خرج بنده را؟؟! 

کودکی آید اگر از ما پدید ؟! 

از عجایب باشد و نوع جدید!! 

مانع دیگر که اصل مطلب است!؟ 

باعث تشویش در روز و شب است!! 

این که تو در آسمان پر میزنی! 

کی دگر روی هوا فکر (( زنی)) ؟؟ 

شب نیایی گر به منزل . من کجا؟ 

دسترس دارم به تو ای نا قلا؟؟؟ 

من چه می دانم کجا خوابیده ای ؟؟ 

یا برای من چه خوابی دیده ای؟؟ 

روز و شب من در زمین تو در هوا 

وصلتی اینسان نمی باشد روا !! 

بی تناسب چونکه باشد ازدواج 

جز طلاق آنرا نباشد خود علاج! 

این طلاق و این جدایی ها همه 

بین آدمها بود بی واهمه!! 

پند من بشنو تو در ختم سخن!! 

بی تناسب زن مگیر ای هم وطن!! 

 

شنبه 26/10/1388 - 11:28 - 0 تشکر 176306

خوف و رجـــــــــــــــــــــــــا

اصولا بنده از اشعار طنز آمیز می ترسم
ولیکن باز می گویم که از پرهیز می ترسم

چو شعر طنز می خوانم شما یک بند می خندی
ولیکن بنده پشت میکروفون یک ریز می ترسم

سیاست چون وتو دارد سیاست را وتو کردم
که از لبخند این مردان ِ صاحب میز می ترسم

تفاوت هم ندارد « این وری » یا « آن وری » ، کلا
ز نوباوه ، حیاتی ، میبدی ، شب خیز می ترسم

سیاست را رها کن تا برایت نکته ای گویم
جوانی عاشق برقم که از پیریز می ترسم

من از لیلی گریزانم و از شیرین هراسانم
من از افسانه و رویا و مهرانگیز می ترسم

و از نسرین ، سمانه ، آسیه ، سیمین ، سحر ، سیما
و از چشمان سارا ( خواهر پرویز! ) می ترسم


نمی دانم چه ترسی دارم از افسون دلبرها
که از یک شال و مانتو روی رخت آویز می ترسم

بگویم یا نگویم راز بعدی را ( نخندی ها ! )
از این آدامسهای کوچکِ لاویز می ترسم

چنان ترسیده ام از معنی ِ پرواز ِ کرکسها
مگس آهسته در گوشم بگوید « ویز » می ترسم

شگفتا آنقدر تشویش دارم از دل و بی بی
که توی سبزی ِ خوردن هم از گشنیز می ترسم

« اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل مارا »
دگر از هرکه باشد بچه ی تبریز می ترسم !

« شب رحلت هم از بستر روم در قصر حورالعین »
ندارد وحشتی اما از آنجا نیز می ترسم

شبیه بچه ای ترسو از ابرو و لب و گیسو
و از هرچی که مامان گفته باشد « جیز!» می ترسم

چنان می ترسم و می لرزم و قلبم تپش دارد
که گویی دارم از صدام یا چنگیز می ترسم

چه صورتها که پنهانند پشت لایه ای رنگین
از ایوروشه ، لانکوم ، نیوا ، ساویز می ترسم

چرا اینقدر چربی تو چرا ژل می زنی اصلا
نمی دانی من از جاهای خیلی لیز می ترسم ؟!

تو یک موجود وحشتزا ولی من شاعری رعنا
من از برخورد بین خاور و ماتیز می ترسم !

برایت گفتم اینها را به من گفتی برو دکتر
از آن دارو که دکتر می کند تجویز می ترسم

تو ایرادی نداری ای عسل کابوس ِ رویایی
من از چشمان مست و ابروان تیز می ترسم

شنبه 26/10/1388 - 11:29 - 0 تشکر 176307

جای پای رود به روایت اهل دانشگاه
اهل دانشگاهم
روزگارم خوش نیست
ژتونی دارم ،خرده عقلی،سر سوزن شوقی
اهل دانشگاهم پیشه ام گپ زدن است
گاهگاهی می نویسم تکلیف
می سپارم به شما
تابه یک نمره نا قابل بیست
که در آن زندانی است
دلتان زنده شود
چه خیالی –چه خیالی می دانم
گپ زدن بیهوده است
خوب می دانم دانشم بیهوده است
استاد ازمن پرسید
چقدر نمره زمن می خواهی؟
من از او پرسیدم
دل خوش سیری چند؟

.........................................
اهل دانشگاهم
قبله ام آموزش
جانمازم جزوه
مشق از پنجره ها میگیرم
همه ذرات وجودم متبلور شده است
درسهایم را وقتی می خوانم که خروس
می کشد خمیازه
مرغ و ماهی خواب است
خوب یادم هست
مدرسه باغ آزادی بود
درس بی کرنش می خواندیم
نمره بی خواهش می آوردیم
تامعلم پارازیت می انداخت
همه غش می کردیم
وکلاس
چقدر زیبا بود
ومعلم چقدر حوصله داشت
درس خواندن آنروز مثل یک بازی بود
کم کمک دور شدم از آن جا
بار خود را بستم
عاقبت رفتم دانشگاه
به محیط خشن آموزش
وبه دانشگاه علوم سرایت کردم
رفتم از پله کامپیوتر بالا
چیزها دیدم در دانشگاه
من گدایی دیدم در آخر ترم
دربه در می گشت
نمره ای بهر قبولی می خواست
من کسی را دیدم
که از دیدن یک نمره ده
دم دانشگاه پشتک می زد
شاعری دیدم
هنگام خطابه
به خرچنگ می گفت ستاره
واسید نیتریک را
جای نوشابه می نوشید
همه جا پیدا بود
همه جا را دیدم
بارش اشک از نمره تک
جنگ آموزش با دانش جو
حذف یک درس به فرماندهی کامپیوتر
فتح یک ترم به دست ترمیم
قتل یک لبخند در آخر ترم
همه را من دیدم
من در این دانشگاه
در به در و ویرانم
من به یک نمره ناقابل ده خشنودم
من به لیسانس قناعت دارم
من نمی خنذم اگر دوست من می افتد
من نمی خندم اگر نرخ ژتون را دو برابر بکنند
من نمی خندم اگر موی سرم می ریزد
من در این دانشگاه در سراشیب کسالت هستم
خوب میدانم استاد
کی کوئیز میگیرد
برگه ی حذف کجاست
سایت و رایانه آن مال من است
نقلیه و دانشکده از آن من است
ما بدانیم اگر سلف نبود
همگی می مردیم
واگر حذف نباشد همگی مشروطیم
ونپرسیم که در قیمه چرا گوشت نبود
کار ما نیست شناسایی مسئول غذا
کار ما نیست شناسایی بی نظمی ها
کار ما شاید این است که در مرکز پانچ
پی اصلاح خطا ها برویم

شنبه 26/10/1388 - 11:29 - 0 تشکر 176308

دزد بازار شعـــــــــر!


ابیات سروده ی مرا پس بدهید
مضمون ربوده ی مرا پس بدهید
هر واژه ی آن پاره ای از جسم من است
لطفا دل و روده ی مرا پس بدهید!


***

دستی به تطاولی گشودیم که چه؟!
مضمونی از این وآن ربودیم که چه؟!
یک عمر بدون اینکه شاعر باشیم
بیش از همه شاعران سرودیم که چه؟!


***

بی سرقت از این و آن سرودن سخته!
هر واژه ی ما ز شاعری بدبخته!
ای کاش پلیس ۱۱۰ می آمد
می کرد دکان شعر ما را تخته!


***

استاد سخن نگشت تا دزد نشد
تا دزد نزد به دزد ، شادزد نشد
با قافلهّ شعر رفاقت ننمود
آن کس که نهان شریک با دزد نشد!


***

از پیشهّ شعر چون نمی یابی مزد
پس آنچه میسر است بردار و بدزد
و آن گاه که دیگران خبردار شدند
فریاد بزن: بگیرش...ای دزد ای دزد!!


***

تنها نه نگین ز دست جم می دزدند
هر چه برسد ، ز بیش و کم می دزدند
یک مشت خیال خام و یک مشت دروغ
چیزی ست که شاعران ز هم می دزدند!

شنبه 26/10/1388 - 11:30 - 0 تشکر 176309

حرف آباد !

گفت راوی:

میز گردی از برای شش هزار و سیصد و شصتاد و پنجم بار

شد برای حل و فصل مشكلات مردمان، تشكیل

مردمان در انتظار گفته ای، حرفی ز مسئولان

تا كه با گفتار خود بیخ گرانی را بر اندازند

و " فلك را سقف بشكافند و طرحی نو دراندازند "

آن یكی با لحن خوش حالت برانگیزی ندا در داد:

" آی... مردم ! شادمان باشید!

آمد آن روزی كه در عهد عتیق باستانی ! وعده تان دادند

آنك این ما! خیل ارزانی گرایانی كه می گفتند خواهند آمد از آنسوی حرف آباد ! "

گفت راوی: یك تن از مشكل گشایان قصد صحبت كرد

قبل هر كاری به آمریكا و اسرائیل لعنت كرد

بعد گفت: " ای دوستان فریاد!

می كند كمبود در این مملكت بیداد

نیمی از مستضعفان ویلایشان بی آب و بی برق است!

من به چشم خویش، در اطراف شمران

دیده ام مستضعفانی راكه دل شان سخت پر درد است

رنگ كادیلاكشان زرد است! "

بعد از آن فرمود با فریاد:

" ای دو صد نفرین بر این نرخ و بر این توزیع وارون باد! "

و وزیرا ن دگر گفتند: " ایدون باد ! "

***

آن یكی دیگر ندا در داد: " آری راست می گوید

لیكن اكنون وقت تغییرات بنیادی است!

فی المثل دختر عموی دایی همسایه داماد شوهر خاله عم عیال بنده بیكار است

دست این بیچاره را آخر به جایی بند باید كرد

فكر بكری چند باید كرد! "

وانگه از دل بركشید آهی و با چشمان گریان گفت:

" سعی ما، در جذب نیرو بیش از این بادا ! "

جمله گفتند : " اینچنین بادا! "

***

گفت راوی: همچنان گفتند!

بعد از آن پچ پچ كنان، آهسته با هم مشورت كردند

مردمان در انتظار گفته ای، حرفی، نفس در سینه ها محبوس

عاقبت، شد حاصل این میز گرد اعلام:

" آنك ای مردم!

ما از آنجایی كه می دانیم مردم سخت محرومند و محتاجند،

و از آنجایی كه دولت " قیم " و بابای كشورهای محروم جهان هم هست،

و از آنجایی كه ملتهای بی بابای آفریقا، سیاه و با نمك هستند،

اعتبارات رفاهی شما، صرف رفاه مردم آن خطه خواهد شد! "

مردمان از خنده بر این رأی ترسیدند

آنقدر گشتند تا یك گوشه، راوی را" مچل" دیدند

بی مروتها به ایشان، سخت خندیدند!

شنبه 26/10/1388 - 11:30 - 0 تشکر 176310

جیب هایم خالی ست
كفش هایم كهنه ، چشمم كور
من عجب دنده نرمی دارم
من پول هایم را وقتی می گیرم ،
كه فاتحه اش را خوانده باشد زن من
سر گلدسته برج
جیب من جای گره خوردن هیچ است و شپش
هر كجا هستم باشم ، خانه ای می خواهم
اجاره، رهن ، كرایه همه اش مال من است
چه اهمیت دارد كه اجاره با لا ست
صاحبان خانه چه خبر از ته جیبم دارند
پول را باید جست ، وام باید كه گرفت ،
خانه ای نقلی ساخت
زیر قرض باید رفت
با همه اهل و عیال ،نان خشك باید خورد
مگر این اشكنه ها چه كم از دیزی سنگی دارد !
بهتر آن است كه قانع باشیم
و نگوییم كه پول و پله لازم داریم !
حرف دیگر،كافیست
خانه در یك قدمی است
و طلبكار آنجاست!
كفش را باید كند
پول را باید جست

شنبه 26/10/1388 - 11:31 - 0 تشکر 176311

. . . . . از سر بیکاری . . . . .

* * *

یک نفر پیدا کند از بهر این بیکار،کــار
چون که دارد هر کسی از آدم بیعار،عار
*
وقت بیکاری و بیماری و بیزاری خود
چشم امید از رفیق همدم و دمدار،دار
*
توی بازار محبت،کم فروش عقلش کم است
می خرد آن بی خرد از بهر سی صنار،نار
*
هر که را گشتم رفیق،آخر مرا آزرد و رفت
گشته ام دیگر ز دست این همه آزار،زار
*
قاتی هم هست نیش و نوش،اما خوب نیست
گر که هم خانه شود با مرغ بوتیمار،مار
*
گر گرسنه گردد آدم،دین و مین حالیش نیست
می شود دائم ز فکر سفره ناهار،هار
*
قبلا آدم بودم اما چون فتادم بر زمین
گشتم از ترفند این دنیای آدمخوار،خوار
*
ای عزیز!این حرفهایم از سر بیکاری ست
یک نفر پیدا کند از بهر این بیکار،کار !!

شنبه 26/10/1388 - 11:31 - 0 تشکر 176312

کم فروشی ا زمیل ارسالی گروه معراجیان

داد و غوغا می شود تا کم فروشی می کنند
باز اما صبح فردا کم فروشی می کنند
کاسبان پشت ترازو ، کارمندان پشت میز
صحبت از پول است هرجا کم فروشی می کنند
کارمند ثبت و سوزنبان و مامور پلیس
برقی و نجار و نانوا کم فروشی می کنند
مادران درخواندن لالایی واهدای شیر
کودکان هم توی لالا کم فروشی می کنند !
دختران شهرمان حاضر به امر ازدواج
منتها مامان و بابا کم فروشی می کنند
در محاکم قاضیان و در میادین داوران
هر کسی حتی کولینا ! کم فروشی می کنند
آب می بندند در برنامه هاشان مثل دوغ
در صدا هم مثل سیما کم فروشی می کنند
تا دلت خواهد پالیکال و سگ و تام و جری
منتها در سیندرلا کم فروشی می کنند !
متنها ی لوس و اشکالات صحنه جای خود
مجریان هنگام اجرا کم فروشی می کنند
کاردان ، شب خیز ، احمد زاده ، حتی یحیوی
مثل شهرام شکیبا کم فروشی می کنند

گر سر وپایت بگیرد درد، درمانگاه ها
توی درمانت سراپا کم فروشی می کنند
من خودم دیدم که بعضی رستورانهای بزرگ
درسوسیس-کالباس ِ پیتزا کم فروشی می کنند
متن خیلی از خبرها تیغ سانسور می خورد
فی المثل ایرنا وایسنا کم فروشی می کنند
نقشه های دلربایی شان اگرچه کامل است
در اطاق خواب ویلا کم فروشی می کنند
دوستان پنهان به بزم کم فروشی می روند
بی مرامان تنها تنها کم فروشی می کنند
صحبت از اینجا و آنجا نیست ، هرجایی شده
بدتر از اینجا در آنجا کم فروشی می کنند
دوستم می گفت بسیاری سفارتخانه ها
در صدور برگ ویزا کم فروشی می کنند !
برخی استادان دانشگاههای معتبر
موقع حل معما کم فروشی می کنند
کشور ایران کش آمد در سفر از بس که " تی...
...بی تی " و ایران پیما کم فروشی می کنند
در آسانسور ، در توالت ، در ستون ، درپنجره(!)
برج سازان تا ثریا کم فروشی می کنند
خودروسازان توی شمع و پیستون و سرسیلندر
یا ته ِ چارشاخ گاردا{ن!} کم فروشی می کنند
در نفس خواننده ها هر وقت کم می آورند
توی آها ها هاها ها کم فروشی می کنند !
مطمئنا بعضی از افراد در بعضی امور
از گذشته تا به حالا کم فروشی می کنند
" گوییا باور نمی دارند روز داوری"
از تریبون رفته بالا کم فروشی می کنند
کم فروشی شیوه ی بسیار معمولی شده
من شنیدم در اروپا کم فروشی می کنند
قافیه هر چند بسیار است گاهی وقتها
شاعران هم در غزلها کم فروشی می کنند
در شگفتم من که بعضی عاشفان هفتاد سال
در بروز عشق حتی کم فروشی می کنند
گفتم : از آتش نمی ترسی ؟ به من خندید و گفت :
در جهنم هم ایشالا کم فروشی می کنند !
خوش به حال مردمانی که در این بازارها
توی دلبستن به دنیا کم فروشی می کنند
جیب آنها پر شد از این کم فروشی هایشان
شعر من هم جور شد با " کم فروشی می کنند" !

شنبه 26/10/1388 - 11:32 - 0 تشکر 176313

((من نمی دانم که چرا می گویند امتحان باید داد

وتقلب نکنید

و چرا هیچ کسی واحد خود پاس نکند.

تقلب زیباست و رساندن عیب نیست

((چشمها را باید شست جور دگر باید دید.))

برگه من چه تفاوت با برگه پاسخ دارد

بیچاره برگه مرا پس بدهید

برگه من سرنوشت فردای من است

اهل تقلب هستم

قبله من کاغذ در جیب من است

من تقلب با تپش قلبم می کنم

وقتی که مراقب به ته سالن است

فرقی بین نمره من با بیست نیست

((چشمها را باید شست جور دگر باید دید))

پشت من دوستم هست

پشت میز دوستم چه خبرهاست

خدا می داند.

در سالن امتحان چه بوی تقلبی می اید

((در دلم چیزی هست))

مثل چرخیدن سر بر کاغذ

مثل یک دید سریع بر پاسخ

انقدر بد خط است

که چشمهایم کور شد.

من عجب جرعت خوبی دارم

که نترسیدم از چشم غره او

وقت دیگر تمام شد

چاره ای جز رفتن نیست

فرقی بین نمره من با بیست نیست

شنبه 26/10/1388 - 11:32 - 0 تشکر 176314

حافظ در عصر جدید
نیمه شب پریشب گشتم دچار کابوس
دیدم به خواب حافط توی صف اتوبوس
گفتم : سلام حافظ ،
گفتا : علیک جانم
گفتم : کجا روی ؟
گفت : والله خود ندانم
گفتم : بگیر فالی
گفتا : نمانده حالی
گفتم : چگونه ای ؟
گفتا : در بند بی خیالی
گفتم : که تازه تازه شعر و غزل چه داری ؟
گفتا : که می سرایم شعر سپید باری
گفتم : ز دولت عشق ،
گفتا : کودتا شد
گفتم : رقیب ،
گفتا : کله پا شد
گفتم : کجاست لیلی ؟ مشغول دلربایی؟
گفتا : شده ستاره در فیلم سینمایی
گفتم : بگو ، زخالش ، آن خال آتش افروز ؟
گفتا : عمل نموده ، دیروز یا پریروز
گفتم : بگو ، ز مویش
گفتا :که مش نموده
گفتم : بگو ، ز یارش
گفتا :ولش نموده
گفتم : چرا ؟ چگونه ؟ عاقل شده است مجنون ؟
گفتا : شدید گشته معتاد گرد و افیون
گفتم : کجاست جمشید ؟ جام جهان نمایش ؟
گفتا : خریده قسطی تلویزیون به جایش
گفتم : بگو ، ز ساقی حالا شده چه کاره ؟
گفتا : شدست منشی در دفتر اداره
گفتم : بگو ، ز زاهد آن رهنمای منزل
گفتا : که دست خود را بردار از سر دل
گفتم : ز ساربان گو با کاروان غم ها
گفتا : آژانس دارد با تور دور دنیا
گفتم : بگو ، ز محمل یا از کجاوه یادی
گفتا : پژو ، دوو ، بنز یا گلف نوک مدادی
گفتم : که قاصدک کو آن باد صبح شرقی
گفتا : که جای خود را داده به فاکس برقی
گفتم : بیا ز هدهد جوییم راه چاره
گفتا : به جای هدهد دیش است و ماهواره
گفتم : سلام ما را باد صبا کجا برد ؟
گفتا : به پست داده ، آورد یا نیاورد ؟
گفتم : بگو ، ز مشک آهوی دشت زنگی
گفتا : که ادکلن شد در شیشه های رنگی
گفتم : سراغ داری میخانه ای حسابی ؟
گفتا : آنچه بود ار دم گشته چلوکبابی
گفتم : بیا دوتایی لب تر کنیم پنهان
گفتا : نمی هراسی از چوب پاسبانان ؟
گفتم : شراب نابی تو دست و پا نداری ؟
گفتا : که جاش دارم و افور با نگاری
گفتم : بلند بوده موی تو آن زمان ها
گفتا : به حبس بودم از ته زدند آن ها
گفتم : شما و زندان ؟ حافظ ما رو گرفتی ؟
گفتا : ندیده بودم هالو به این خرفتی

شنبه 26/10/1388 - 11:33 - 0 تشکر 176315

هركس را بخت برگردد
اسبش اندر طویله خر گردد
گر به جنگل رود پی هیزم
جنگل از خانه صافتر گردد
گر به كوه التماس سنگ كند
سنگ نایاب چون گهر گردد
گر به دریا قدم نهد پی اب
گر روی سوی بحر بر گردد
سال صدبار گر شود ناخوش
نا خوشیش همه كوفت وگر گردد
گر بچیند بنای دامادی
شب اول عروسش نر گردد
با همه حال شكر باید كرد
كه مبادا ازاین بدترگردد.

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.