به نام خدا
سلام
از دیشب تا امروز، من و خانوادهام همه نگران بودیم یعنی چی میشه؟
یعنی ناهید میره؟
اگه رفت و خونه رو دید و نرفت تو چی میشه؟
اگه رفت و نشست سر زندگیش، اون وقت چی؟
نکنه بره و دوباره این همه رشته پنبه بشه؟ اما اگه هم نمیرفت از یه نظر دیگه براش بد میشد.
خلاصه همه تو خونه یه پا کارشناس مسائل خانواده شده بودیم. تا اینکه همین نیم ساعت پیش، دوباره از زن عموی سعید، خبرهای جدید به دستمون رسید.
ناهید برای بحث نفقه، یه وکیل دیگه، این بار یه وکیل زن گرفته بود. همراه وکیل و یک مامور میرن ببینند، خونهی مستقل چطوریه؟
وقتی نزدیک خونه میرسن، ناهید میبینه این خیابونها که همش آشناس، داریم که به طرف همون خونهی قبلی میریم، خونهای که تو آپارتمان مادرشوهر بود. خونهای که تمام این خاطرات بد اونجا رقم خورد. خونهی وحشت. اگه آپارتمان نبود، با اغراق یا اصلاً چرا با اغراق، میشد اسمش رو گذاشت کلبهی وحشت و حتی بدتر از اون.
ناهید خندش گرفته بود و به وکیلش و مامور و سعید، گفت این که همون جای قبلی هستش.
سعید که از این رفتار ناهید و زرنگیش تو آوردن وکیل به همراه خودش جا خورده بود، به مامور همراه میگه:" من فقط گفته بودم این خانم(ناهید) بیاد، قرار نبود وکیل همراهش باشه".
وکیل ناهید هم جوابش رو میده و میگه موکل من حق داره با وکیلش بیاد و شما نمیتونی اعتراض کنی.
از این جواب، سعید عصبانیتر میشه و میگه: "من با این خانم( وکیل)، حرفی ندارم."
خلاصه این بحث و جدلها تموم میشه و علی رغم این که این خونه، خونهی جدیدی نیست، باز هم میرن تو. وقتی وارد خونه میشن، مامور به سعید میگه: تو این خونه تو چی اضافه کردی؟ که سعید با پر روئی تمام جهیزیهی ناهید رو نام میبره. اما ناهید سریع عکسالعمل نشون میده و میگه این وسایل جهیزیهی خود من بوده. سعید چند چیز خنده دار دیگه مثل بخار شو و از این جور خرده وسایل نام میبره و میگه اینا رو هم تهیه کردم اما هنوز نچیدم. نگو همین خرده ریزها هم جهیزیهی خواهر کوچیکش هست [همون خواهری که تو چند قسمت قبل ازش یاد کرده بودم].
ناهید وقتی وقاحت سعید رو تو تصاحب جهیزیهی خودش میبینه، درخواست استرداد اونا رو میکنه. که بهش میگن باید سیاههی جهیزیه رو همراهت بیاری. اما ناهید که سیاهه جهزیه تهیه نکرده بود.
معمولاً رسم بر اینه که وقتی عروس جهیزیهی خودش رو خونهی داماد میبره، یه سیاهه تهیه میشه و به امضاء خانواده داماد میرسه. اما مادر ناهید وقتی که قرار بوده این کار رو بکنن، میگه: من دارم پارهی جگرم رو میدم، چه چیزی با ارزش تر از دخترم هست". مادر ناهید نمیدونست، قراره در آینده عاقبت دخترش این طور بشه وگرنه شاید....
راه دیگه که پیش پای ناهید میذارن اینه که، شاهد برای جهیزیه با خودش بیاره... .
دوستان عزیز خدا رو شکر با دعای شما عزیزان به خیر گذشت و ناهید در دام نیفتاد. خوشبختانه خدا موقعیت رو جوری قرار داد که سعید کاری رو بکنه که به نفع ناهید هست. از همتون ممنونم و باز هم ازتون میخوام ناهید رو فراموش نکنید. شاید این اتفاق برای هر کسی بیفته