شعری از:
خانم مریم سقلاطونی
(تقدیم به درختی که در زر آباد قزوین,روز دهم عاشورا,خون گریه می کرد)
که گفته عشق فقط حق آدمیزاد است
و حق لیلی و مجنون و قیس و فرهاد است
که گفته دلبری از آن سنگ وآهن نیست
و سهم غیر درختان و چشمه و باد است
شنیده ام که درختی است عاشق و مومن
درخت بی بر و باری که در"زرآباد"است
درخت بی برو باری که فارغ از این خاک
*ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است*
همان درخت که در ظهر گرم عاشورا
به خون نشسته و در پای عشق افتادست
درخت بید زرآبادی عزاداری
که شسته از همه ی لحظه های دنیا دست
همان درخت که اثبات کرده با اشکش
که عشق موهبتی ذاتی و خداداد است
درخت مثل من و تو دل و زبان دارد
و در سکوت بلندش هزار فریاد است
که گفته عشق از آن فرشته رویان است؟
که گفته عشق فقط مال آدمیزاد است؟
*بیت تضمیتی از حافظ*