• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن روانشناسي > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
روانشناسي (بازدید: 7062)
شنبه 28/5/1391 - 19:24 -0 تشکر 518396
گشتالت و مفاهیم اساسی گشتالت درمانی

تاریخچه

روان‌شناسی گشتالت، در دهه دوم قرن بیستم به منزله اعتراضی نسبت به عنصرگرایی روان‌شناسی "وونت" در آلمان آغاز شد. کار ویلیام جیمز(William James)، یعنی مخالفت با عنصرنگری روان‌شناسی نیز صورت ابتدایی روان‌شناسی گشتالتی است.

گشتالت(Gestalt)، عبارت است از کلیتی پویا که از دو یا چند بخش تشکیل شده است. گشتالت­درمانی(Gestalt Therapy)، با کل فرد سر و کار دارد که چیزی بیش از جمع رفتارهایش است. گشتالت­درمانی، روشی پدیدارشناختی است که تجربه انسان را منبع داده­ها می­داند و بر تجربه درمانگر و مراجع از واقعیت تاکید دارد. گشتالت­درمانی، یک رویکرد وجودی است که بر مسئولیت‌پذیری افراد در قبال خودشان و نقش آنان در تجربه­های کنونی خودشان تاکید دارد. در گشتالت­درمانی، معضلات مربوط به گذشته و آینده در قالب زمان حال بررسی می­شوند. هدف کلی گشتالت­درمانی، خودآگاهی از دیگران و محیط است که موجب کمال و یکپارچگی انسان می­شود.
  شواهد تحقیق نشان می­دهند که گشتالت­درمانی توسط یک درمانگر بالیاقت و موثر، می­تواند تغییرات مفید و مهمی را ایجاد نماید و در مقابل، درمانگران ناآگاه اثرات مخرب و غم­انگیزی را به وجود می‌آورند.


در نهضت گشتالت و در میان کسانی که سخت تحت تاثیر مفاهیم گشتالت قرار گرفته‌اند به گروه‌هایی بر می‌خوریم.
کهلر، کافکا و ورتایمر که بنیانگذار رسمی مکتب گشتالت شناخته می‌شوند. و لوین(Lewin) از جمله اندیشمندانی بوده‌است که با طرح "نظریه میدانی" به توسعه مکتب گشتالت کمک زیادی نموده است.
در سال 1921، ورتایمر، کافکا، و کهلر با همکاری گلدشتاین(Goldstein) و گروهل(Gruhle ) مجله پژهش روان‌شناختی را پایه‌گذاری کردند، که ارگان رسمی  مکتب فکری گشتالت شدند.  


 
درک روان‌شناسی گشتالت عبارت است از درک مفاهیم مرکزی آن، که در میان مفاهیم اصلی، گشتالت و میدان(field) را می‌توان نام برد. کلمه آلمانی گشتالت در انگلیسی به قالب، هیئت و ساختار، شکل یا الگو ترجمه شده است. مکتب گشتالت اولین حرکت روان‌شناختی آلمان، بر مبنای روش آزمایش بود. استدلال اصلی آن‌ها این بود که حقایق روان‌شناختی «از ذرات ایستای نامربوط تشکیل نمی‌شود» و لذا مطالعه آن‌ها نیازمند شیوه کل‌گراست. آن‌ها عقیده داشتند که ادراک، ترکیب نامتشکلی از عناصر نیست که بطور متوالی بصورت مفاهیمی معنی‌دار در ذهن با هم پیوستگی داشته باشند، بلکه ادراک را کلیتی منسجم و متشکل از یک هیئت(configuration) یا یک گشتالت می‌دانستند.
آ‌ن‌ها اعتقاد داشتند که یادگیری بصورت ناگهانی و از طریق کسب بینش صورت می‌گیرد. "کهلر" اعتقاد داشت که در حل مساله، میمون‌ها به آزمایش و خطا نپرداختند بلکه به کسب «بینش» رسیدند. نظریه گشتالت یکی از معدود نظریه‌هایی است که در زمان طرح دیدگاه‌های تجربه‌گرایی، با رویکرد خردگرایانه مطرح گردید.
گشتالت گرایان، کار خود را با مفاهیم نسبتا انتزاعی در خصوص طبیعت ادراک و تفکر و ساخت تجربه روانی آغاز کردند. آن‌ گاه به تفسیر مشاهدات روزمره در چارچوپ این مفاهیم نو پرداخته و نمود نیروهای سازمان دهنده مفروض در نظریه‌شان را به وضوح در آزمایش‌های خود به اثبات رساندند. ادراک و نیز فرایندهای مساله‌گشایی بیش از هر چیز دیگر مورد توجه روان‌شناسان گشتالت بود، و یادگیری یک امر ثانوی و فرعی و کم اهمیت تلقی می‌شد.
این مکتب، نقش زمینه(background) و سازمان‌یابی(organization) را در فرایندهای ادراک پدیداری، چنان بصورت قانع کننده‌ای نمایان ساخت که فقط مخالفان سرسخت ممکن است دستاوردهای آن را بی اعتبار اعلام کنند.
نهضت گشتالت، اثری ماندگار بر روان‌شناسی بر جای گذاشت و در زمینه‌های  ادراک، یادگیری، تفکر، شخصیت، روان‌شناسی اجتماعی و انگیزش تاثیر کرد. آن‌ها تاکید بر تجربه هشیار از نوع پدیدارشناسی می‌کردند.
رویکرد پدیدارشناسی در روان‌شناسی اروپا گسترده‌تر از ایالات متحده است، اما تأثیر آن را بر روان‌شناسی آمریکا می‌توان مشاهده کرد.

شنبه 28/5/1391 - 19:25 - 0 تشکر 518397

ماهیت انسان از دیدگاه روانشناسی گشتالت

از نظر صاحبنظران گشتالتی انسان از نظر عملی ماهیتی تعاملی و از نظر اخلاق ، طبیعتی خنثی دارد. در این دیدگاه انسان به منزله یک ارگانیزم و یک کل است که نیاز شدیدی به محیط و تعامل با آن دارد. انسان کلا یک موجود احساس کننده ، تفکر کننده و عامل است که از لحاظ اخلاق نه خوب است و نه بد. روانشناسان گشتالتی به ذاتی بودن نیاز انسان به سازمان و وحدت تجربه ادراکی معتقدند. انسان تمایل دارد تا در جهت چیزهای کل و یا هیات‌های خوب حرکت کند تا از تنشهای خود بکاهد و کلیت خود را به ظهور برساند.

تمایل اساسی انسان تلاش برای کسب تعادل به عنوان یک ارگانیزم است. ارگانیزم انسان یک واکنش کننده یا دریافت کننده منفعل و فعل پذیر نیست. یک ادراک کننده و سازمان دهنده فعال است که بر طبق نیاز و علاقه خودش اجزای جهان مطلق را انتخاب می‌کند و دنیای خودش را از دنیای عینی بوجود می‌آورد. چون ارگانیزم موجودی خود کفا نیست پیوسته با محیط خود در تعامل است تا به نیازها و علائق خود جامه عمل بپوشاند.

شنبه 28/5/1391 - 19:26 - 0 تشکر 518398

مكتب گشتالت


  ایتلسون (1974) دو مكتب رفتارگرایی و گشتالت را تز و آنتی تز همدیگر می نامد، یكی از مهمترین اختلاف های این دو مكتب این است كه طرفداران مكتب گشتالت معتقدند پدیده ها و رویدادهای مركب و همچنین رفتار را نمی توان به اجزای ساده (به عنوان مثال تداعی های   ) تجزیه كرد، زیرا تركیب و هیئت هر پدیدة‌مركب (یعنی گشتالت آن) متفاوت از مجموع اجزای آن است. پس رفتار و فرایندهای پایة روانی از قبیل ادراك، شناخت، احساس و تفكر را نیز نمی توان به اجزای تشكیل دهندة آنها مانند «پیوندها» تجزیه كرد.پژوهشگران مكتب گشتالت بیش از دیگر مكاتب به شرایط محیط (به معنی جامع آن) توجه دارند، كوفكا (1935)، از بنیانگذاران این مكتب، محیط را به دو نوع «جغرافیایی» و «رفتاری» تفكیك میكند. «محیط جغرافیایی» به معنی «محیطی كه به طور عینی وجود دار» و «محیط رفتاری» بدان گونه كه «به وسیلة فرد تجربه می شود» به كار می رود.


یك نفر ممكن است از یك محیط جغرافیایی در دو مقطع زمانی، دو نوع ادراك و تجربة مختلف بیابد. به طور مثال، یك بار برای گردش و تفریح و بار دیگر برای معالجة یكی از نزدیكان خود از شهرستان به تهران می آییم. اگر برای سیر و سیاحت به تهران آمده باشیم، ممكن است مشكلات رفت و آمد و سر و صدای شهر را ناراحت كنده نیابیم و كوشش كنیم دوران اقامتمان در تهران طولانی تر شود. اگر برای معالجه به تهران آمده باشیم، احتمالاً مشكلات رفت و آمد را به زحمت تحمل می كنیم.


«محیط جغرافیایی» بخشی از «محیط رفتاری» است، زیرا ویژگی های محیط جغرافیایی نیز شناختی را كه از محرك ها و رویدادها حاصل می شود متاثر می سازد. دخالت محیط جغرافیایی در محیط رفتاری از یكسو و اكتسابات و تجارب مشترك افراد حین اجتماعی شدن از سوی دیگر موجب می شود در محیط رفتاری افراد و گروه ها جنبه های مشترك به وجود آید.

شنبه 28/5/1391 - 19:27 - 0 تشکر 518401

کورت کافکا (1941ـ1886)


کورت کافکا که در برلین به دنیا آمد احتمالاً مبتکرترین فرد از پایه‌گذاران روانشناسی گشتالت است. او تحصیلات خود را در دانشگاه برلین گذراند و به علوم و فلسفه علاقه‌مند گردید.
روانشناسی را با کارل استامپ خواند و درجه دکتری خود را در 1909 دریافت کرد. در 1910 رابطه‌ای پر بار و طولانی را با ورتایمر و کهلر در دانشگاه فرانکفورت آغاز نمود. سال بعد در دانشگاه جیسن، در 60 کیلومتری فرانکفورت شغلی را پذیرفت و تا سال 1924 در آنجا باقی ماند. درخلال جنگ جهانی اول در درمانگاه روانپزشکی با بیماران دارای آسیب مغزی و زبان‌ پریش کار کرد.
بعد از جنگ، که روانشناسان ایالات متحد از شکل‌‌گیری مکتب جدیدی در آلمان آگاه شدند، کافکا مقاله‌ای برای مجله آمریکایی بولتن روانشناختی نوشت. این مقاله با عنوان «ادراک: مقدمه‌ای بر نظریه گشتالت» (کافکا، 1922) مفاهیم اصلی روانشناسی گشتالت و نتایج و معانی ضمنی تحقیقات قابل ملاحظه‌ای را ارائه داد. اگرچه این مقاله برای بسیاری از روانشناسان آمریکایی اولین تبیین نهضت گشتالتی بود، ممکن است به نهضت زیان رسانیده باشد. عنوان مقاله «ادراک»، سوء‌تفاهمی را به وجود آورد که سال‌‌ها دوام یافت؛ مخصوصاً این اندیشه که روانشناسی گشتالت انحصاراً با ادارک سر و کار دارد و بنابراین با سایر زمینه‌های روانشناسی بی‌ارتباط است.
درحقیقت، روانشناسی گشتالت به‌طور گسترده با مسائل تفکر و یادگیری و درنهایت با تمام جنبه‌های تجربه هشیار سر و کار داشت.
مهمترین دلیل برای اینکه روانشناسان گشتالتی اولیه انتشارات منظم خود را بر ادراک متمرکز کردند روح زمان بود: روانشناسی وونتی، که گشتالتی‌‌ها در مقابل آن قیام کردند، بیشترین پشتیبانی خود را از پژوهش درباره احساس و ادراک به دست آورده بود. بنابراین، روانشناسان گشتالتی ادراک را به عنوان عرصه خود انتخاب کرده بودند تا از سنگر خود وونت به او حمله کنند. (میکائیل ورتایمر، 1979، ص. 134).
در 1921 کافکا کتابی در زمینه روانشناسی رشد کودک به نام رشد ذهن منتشر کرد که هم در آلمان و هم در ایالات متحد با توفیق روبه‌رو گشت. او به عنوان استاد مدعو دانشگاه کرنل و دانشگاه ویسکانسین به آمریکا رفت و در 1927 در کالج اسمیت در نورتمپتن ماساچوست جایی که تا زمان فوتش در 1941 در آنجا ماند به مقام استادی منصوب شد.
در 1935 کتاب اصول روانشناسی گشتالت را منتشر کرد که مطالعه آن مشکل بود و آنگونه که منظور او بود به‌طور واضح روانشناسی گشتالت را توضیح نداد

شنبه 28/5/1391 - 19:28 - 0 تشکر 518402

ولفگانگ کهلر (1967ـ1887)

ولفگانگ کهلر سخنگوی نهضت گشتالت بود. کتاب‌های او با مراقبت و دقت نوشته شده، در چندین جنبه از روانشناسی گشتالت کارهایی استاندارد است. تربیت کهلر در فیزیک زیر نظر ماکس پلانک او را ترغیب کرد که روانشناسی باید خود را با فیزیک متحد کند و گشتالت‌‌ها (شکل‌‌ها یا الگوها) در روانشناسی مثل فیزیک به وقوع می‌پیوندند.
کهلر در استونی به دنیا آمد، پنج ساله بود که خانواده او به بخش شمالی آلمان نقل‌مکان کرد. تحصیلات دانشگاهی‌اش را در توبینگن، بن و برلین گذراند و در 1909 مدرک خود را از کارل استامپ در دانشگاه برلین دریافت کرد. او به دانشگاه فرانکفورت رفت ودرست قبل از ورتایمر و دستگاه حرکت نمای او به آنجا رسید. در 1913، بنا به دعوت آکادمی علوم پروس، کهلر به سفری دریایی به تنریف در جزایر قناری در ساحل شمال‌غربی آفریقا رفت تا به مطالعه شمپانزه‌‌ها بپردازد.
شش ماه پس از رسیدن به آنجا، جنگ جهانی اول شروع شد و گزارش کرد که نتوانست آنجا را ترک کند اگرچه سایر شهروندان آلمانی درخلال سال‌های جنگ ترتیبی دادند که به وطن بازگردند. براساس داده‌های تازه تاریخی که توسط یک روانشناس تفسیر شده است چنین آمده که او جاسوس آلمان‌‌ها بوده و فعالیت پژوهشی او سرپوشی برای فعالیت‌های خرابکارانه‌اش بوده است (لی، 1990). به او اتهام زده شده که بر فراز طبقه آخر منزلش یک فرستنده قوی رادیویی نصب کرده بود تا اطلاعات مربوط به حرکت کشتی‌های متحدین را گزارش کند.
شواهد حمایت‌کننده از این ادعا نامطمئن است و بین روانشناسان گشتالتی و تاریخ‌نویسان بر سر این مطلب اختلاف نظر وجود دارد.
چه به صورت یک جاسوس و چه دانشمند یکه و تنها رها شده به دلیل جنگ، کهلر هفت سال بعد را به مطالعه رفتار شمپانزه‌‌ها پرداخت. او کتاب فعلاً کلاسیک ذهنیت میمون‌ها (1917) را نوشت که در 1924 به چاپ دوم رسید و به زبان‌های انگلیسی و فرانسه ترجمه شد.
در 1920 کهلر به آلمان بازگشت و دو سال بعد در دانشگاه برلین به عنوان استاد روانشناسی جانشین استامپ شد و تا سال 1935 در آنجا ماند. دلیل آشکار برای این مقام مورد غبطه، انتشار کتاب گشتالت‌های فیزیکی ایستا و پویا (1920) بود که به جهت سطح بالای دانشوری‌اش تحسین زیادی را برانگیخت.
نیمه دهه سال‌‌های 1920 سال‌های سختی برای زندگی شخصی کهلر بود. او از زنش جدا شد، با یک دانشجوی جوان سوئدی ازدواج کرد و پس از آن هیچ تماسی با چهار فرزندی که از ازدواج اولش داشت نگرفت. در دست‌های او لرزشی آشکار شد که در هنگام عصبانیت بیشتر قابل دیدن بود. برای اینکه خلق او را اندازه بگیرند، دستیاران آزمایشگاه او هر روز صبح دست‌های او را نگاه می‌کردند تا ببینند چقدر لرزان است.
در سال تحصیلی 1926ـ1925، کهلر در دانشگاه‌های هاروارد و کلارک به سخنرانی پرداخت و علاوه بر انجام وظایف علمی، به دانشجویان دوره تحصیلات تکمیلی نحوه تانگو رقصیدن را یاد می‌داد. در 1929 کتاب روانشناسی گشتالت را منتشر کرد که جامع‌ترین مباحث نهضت گشتالت را دربر داشت.
در 1935، به دلیل برخوردهایش با حکومت نازی، آلمان را ترک کرد. بعد از اینکه بر ضد دولت سخنرانی کرد گروهی از نازی‌‌ها به کلاس او یورش بردند. او نامه‌ای متهورانه بر ضد نازی به یکی از روزنامه‌های برلین نوشت زیرا از انفصال خدمت استادان یهودی از دانشگاه‌های آلمان به خشم آمده بود. در عصر روزی که نامه‌اش چاپ شد، او و چند تن از دوستانش در منزل منتظر بودند تا گشتاپو برای دستگیری‌شان بیاید اما ضربه ترس‌آور هرگز به در زده نشد.
کهلر پس از مهاجرت به ایالات متحد در کالج سوارتمور در پنسیلوانیا به تدریس پرداخت، چندین کتاب منتشر کرد و ویرایش مجله گشتالتی پژوهش روانشناختی را به عهده گرفت. در 1956 از انجمن روانشناسی آمریکا جایزه خدمات برجسته علمی را دریافت کرد و مدت کوتاهی پس از آن به عنوان رئیس انجمن انتخاب گردید.

شنبه 28/5/1391 - 19:29 - 0 تشکر 518404

کرت لِوین :


کرت لِوین در سپتامبر 1890 در آلمان به دنیا آمد و در 11 فوریه 1947 در سن 57 سالگی بر اثر حمله قلبی در گذشت. او در خانواده‌ای یهودی زاده شد. در سال 1909 در دانشکده پزشکی دانشگاه فرایبرگ ثبت نام کرد امّا سپس رشته تحصیلی خود را عوض کرد و برای آموختن زیست ‌شناسی به دانشگاه مونیخ رفت. او سرانجام مدرک دکتری خود را از دانشگاه برلین اخذ کرد.


لوین در سال 1921 تدریس فلسفه و روان‌شناسی را در دانشگاه برلین آغاز کرد. محبوبیت او در بین دانشجویان از یکسو و نوشته‌های متعدد او از سوی دیگر، توجه دانشگاه استنفورد را جلب کرد و در سال 1930 به عنوان استاد میهمان به آن دانشگاه دعوت شد. لوین سرانجام به تابعیت آمریکا درآمد و به تدریس در دانشگاه آیوا پرداخت. او تا سال 1944 به همکاری خود با این دانشگاه ادامه داد.


با وجودی که لوین همواره بر اهمیت نظریه‌ها تأکید می‌نمود امّا همچنین اعتقاد داشت که نظریه‌ها باید کاربرد عملی داشته باشند. او پویش گروهی را در دانشگاه ام‌آی‌تی و آزمایشگاه‌های آموزش ملّی ( NTL ) بنیاد نهاد. او همچنین تحت تاثیر روان‌شناسی هیأت‌نگر (یا روان‌شناسی گشتالت)، نظریه معروف خود به نام نظریه میدانی را ارا ئه کرد. این نظریه بر اهمیت شخصیت افراد، تعارضات بین فردی و متغیرهای موقعیتی تأکید دارد. بر طبق نظریه میدانی لوین، رفتار فرد، نتیجه تعامل او با محیط است. این نظریه تأثیر عمده‌ای بر روان‌شناسی اجتماعی داشت.


از دیگر کارهای لوین می‌توان به پژوهش‌های او در زمینه شیوه‌های رهبری اشاره کرد. او در مطالعه خود، دانش‌آموزان را در سه گروه جداگانه که به شیوه‌های قدرت طلبانه، دموکراتیک (مشارکت جویانه) و آزادمنشانه رهبری می‌شدند قرار داد. مطالعه لوین نشان داد که رهبری دموکراتیک بر دو روش دیگر برتری دارد. این یافته‌ها بر غنای پژوهش‌های مربوط به سبک‌های رهبری افزود.


لوین یکی از نخستین روان‌شناسانی بود که به طور سیستماتیک به آزمایش رفتار انسان می‌پرداخت. کارهای او تاثیر قابل ملاحظه‌ای بر روان‌شناسی تجربی، روان‌شناسی اجتماعی و روان‌شناسی شخصیت داشته است. او نویسنده توانا و بسیار فعّالی بود و در دوران حیاتش بیش از 80 مقاله و 8 کتاب در موضوعات مختلف روان‌شناسی منتشر کرد.


کرت لوین به دلیل کارهای پیشتازانه‌اش در به کارگیری آزمایش‌ها و روش‌های علمی برای بررسی رفتارهای اجتماعی به عنوان پدر روان‌شناسی اجتماعی مدرن شناخته می‌شود. لوین نظریه‌پردازی بود که تأثیر ماندگارش بر روان‌شناسی، او را یکی از روان‌شناسان برجسته قرن بیستم ساخته است.

شنبه 28/5/1391 - 19:30 - 0 تشکر 518406

گذشته ی گشتالت


کهلر در یکى از سخنرانى‌هاى خود مى‌گوید "به عقیدهٔ من، ما هیچگاه نخواهیم توانست هیچ مسئله‌اى را حل کنیم، مگر اینکه به منشاء مفاهیم مورد نظر خود بازگردیم، یا به عبارت دیگر، تا زمانى که از روش پدیدارى استفاده نمائیم، یعنى روش تحلیل کیفى تجربه را".
او در ادامه گفت که این روش مورد اقبال همگان واقع نشده و مخالفان آن را کسانى دانست که "ترجیح مى‌دهند با مفاهیمى سروکار داشته باشند که در جریان علوم، معانى آن روشن شده و از موضوع‌هائى که این مفاهیم در مورد آنها صادق نیست، مى‌پرهیزند". این بیانیه در واقع درخواست او براى استفاده از پدیدارشناسى به‌عنوان توصیف آزاد از تجارب فورى بدون تجزیه و تحلیل آنها به اجزاء بود.



  البته توصیف همواره در علم، مقدم است، و بررسى براساس فرضیهٔ مشخص، پس از آن مى‌آید. از این‌رو است که تشریح، مقدم بر فیزیولوژى است، زیرا علم با مشاهده آغاز مى‌شود. در هر مرحله از علم، مشاهدهٔ دقیق، ضرورى است، در حالى‌که فرضیات را بعد هم مى‌توان انجام داد. ارسطو و ارشمیدس هر دو مشاهده‌گران خوبى بودند. لئوناردو داوینچى مشاهده‌گرى عالى بود. گالیله مشاهده‌گر و فرضیه‌ساز خوبى بود، همانند کپلر و نیوتن. همان‌طور که مى‌بینیم، پدیدارشناسى از مراحل مقدم علم است.   


  گوته را مى‌توان یک پدیدارشناس دانست و به‌گونه‌اى در رأس سنت روانشناسى قرار مى‌گیرد. مشاهدات بسیار او در زمینهٔ رنگ‌ها، مورد قبول دانشمندان زمان خود قرار گرفت. پرکینى مشاهده‌گرى دقیق بود. در حقیقت تمام فعالیت‌هاى فیزیولوژیست‌هاى حواس قبل از هلمهولتز بیشتر پدیدارشناسانه بودند. کتاب اول یوهانس میولر در سال ۱۸۲۶ در باب پدیدارشناسى بینائى بود. بخش عمده‌اى از کتاب Psychophysik فخنر (۱۸۶۰) پدیدارشناسى بود. مشاهدات او دربارهٔ حافظهٔ رنگ (که حالا روانشناسات گشتالت آن را ثبات رنگ - Color Constansy مى‌نامند). پدیدارى بود، همان‌طور که مشاهده او در این زمینه که اندازهٔ اصلى اشیاء در حال دورشدن به آن سرعت که تصویر شبکیه‌اى آنها کوچک مى‌شود، تغییر نمى‌کنند (که حالا به آن ثبات اندازه - Size Constancy مى‌گویند).    

  هرینگ روش گوته و پرکینى را دنبال کرد. او بانفوذترین پدیدارشناس سال‌هاى (۱۸۷۰-۱۹۰۰) بود. روانشناسان گشتالت اهمیت و نفوذ او را حس کردند. هرینگ همانند فخنر، پدیده‌هاى "ثبات رنگ" و "ثبات اندازه" را مشاهده و توصیف کرد. آزادى توصیف در این افراد خیلى بیشتر از کسانى بود که مجبور شدند قیودات و مقررات شدید روش وونت را رعایت کنند. به‌طور کلی، پدیدارشناسان سعى بر یافتن یک "آزمایش اساسی" (Emperimentum crucis) کردند، آزمایشى بسیار اساسى و قانع‌کننده که بتواند یک موضوع کلى مورد مشاهده را به اثبات برساند. مثلاً مشاهدات پرکینى در سپیده‌دم از تغییر رنگ‌ها از این گونه است.    


از آنجا که پدیدارشناسى با تجربهٔ آنى سروکار دارد، نتیجه‌گیرى‌هاى آن نیز بلافاصله است. این برآیندها به فوریت به‌دست آمده و نیازى به اینکه صبر کنیم تا نتایج محاسبات و اندازه‌گیرى‌هاى کمى روشن شوند، نیست. به‌همین دلیل، یک پدیدارشناسى از آمار استفاده نمى‌کند، زیرا به‌دست آوردن فراوانى (Frequency) در یک لحظه مقدور نیست و مشاهدهٔ آن بلافاصله ممکن نمى‌باشد. از این‌رو بود که بسیارى از دستگاه‌هاى پیچیده‌اى که هرینگ ساخته بود، بیشتر براى نمایش موضوع‌ها تا آزمایش آنها بود. هرینگ قبل از به‌کار بردن دستگاه داده‌هاى علمى را مى‌دانست، او فقط از آن وسایل و ابزار براى قانع کردن دیگران استفاده مى‌کرد. روانشناسان گشتالت معاصر نیز از همین روال تبعیت مى‌کنند و نمودارهاى نمایشى تر و تمیز آنها بیشتر براى این است که خواننده را پیرو پدیدارشناسى کنند تا موضوعى را به اثبات رسانند.    

  سؤال مهم دیگرى که در رابطه با پدیدارشناسى مطرح مى‌شود، موضوع فطرت‌گرائى (Nativism) است. طى چهل سال آخر قرن نوزدهم، بحث و جدلى مداوم در مورد ادراک فضائى در جریان بود. فطریون معتقد بودند که ادراک روابط فضائى فطرى و تجربه‌اى آنى است. عینى‌گرایان (Empiricists) اعتقاد داشتند که این رابطه اکتسابى است. کانت از فطریون حمایت کرد. نظریهٔ لتزى دربارهٔ شکل‌گیرى مفهوم فضا در تجربه از عینى‌گرایان پشنیبانى نمود. هلمهولتز و وونت عینى‌گرا بودند، هرینگ و اشتومف فطرت‌گرا. به‌نظر ما کاملاً روشن است که پدیدارشناسى فطرت‌گرا است، یعنى معتقد است ادراک فطرت انسان است و نگران اینکه چگونه چنین چیزى در تجربه حاصل مى‌گردد، نمى‌باشد. روانشناسان جدید گشتالت بدون تردید با عینى‌گرائى هلمهولتز دربارهٔ ادراک فضائى مخالف هستند. براى مثال مى‌گویند که یک خط، یک تجربهٔ آنى از یک پدیدهٔ مداوم و متصل است و نه یک سرى از نقطه‌هاى جداگانه. بنابراین، بى‌اساس نیست اگر بگوئیم که فطرت‌گرائى بخشى از زمینه‌هاى آماده براى پیدایش روانشناسى گشتالت بود.    

  واژهٔ پدیدارشناسى هنگامى به روانشناسى وارد شد که هوسرل در سال ۱۹۰۱ توجه را به آن جلب نمود. در سال ۱۹۰۷ که اشتومف معتقد شد که روانشناسى علم کنش‌هاى روانى است و نه محتواى آن، او از پدیدارشناسى استفاده کرد. هم‌چنین مک در سال ۱۸۸۳ و کالپى در سال ۱۸۹۳ با قبول فضا به‌عنوان یک احساس، موضع پدیدارشناسى گرفته بودند، زیرا داده‌هاى تجربهٔ شخصى را در علم، مورد قبول قرار داده بودند. این موضع را با واژهٔ مثبت‌گرائى معرفى نموده‌اند، ولى مثبت‌گرائى اولیهٔ مک و کالپى در راستاى پدیدارشناسى بود. در حالى‌که مثبت‌گرائى اشلک (Schlick)، کارنپ (Carnap) و سایر پیروان معاصر آن، پدیدارگرا نبودند. گاهى شنیده مى‌شود که روانشناسان گشتالت از مثبت‌گراهاى جدید و معاصر شکایت مى‌کنند، ولى به‌هرحال، مک یکى از اجداد آنها بود که باید به وجود وى افتخار نمایند. اگر تجربه مستقیم و آنى منظور نهائى است، پس ورتهایمر هم مانند مک، یک مثبت‌گرا بود.   


  این واقعیت که پدیدارشناسى فضاى علمى آن زمان را پر کرده بود و جهت توصیف تجربه به آن متوسل مى‌شدند را در نوشته‌هاى آزمایشگاه میولر در گوتینگن، جینش (Jaensch)، کتز، و روبین در سال‌هاى (۱۹۰۹-۱۹۱۵) مى‌توان یافت. کتز در نوشته‌هاى خود "تأسیس" روانشناسى گشتالت در سال ۱۹۱۲ را پیش‌بینى کرد.

شنبه 28/5/1391 - 19:32 - 0 تشکر 518408

دیوید کتز (David Katz)

  دیوید کتز متولد ۱۸۸۴ درجهٔ دکتراى خود را از میولر در سال ۱۹۰۶ دریافت کرد. او در سال ۱۹۰۷ مقاله‌اى دربارهٔ حافظهٔ رنگ منتشر کرد، ولى مقاله مهم او در زمینهٔ رنگ در سال ۱۹۱۱، انتشار یافت. این مقاله یک بررسى پدیدارشناسى است. کتز نشان داد که مسائل مربوط به رنگ و فضا به یکدیگر ارتباط داشته و جدائى‌ناپذیر هستند.   


  روانشناسى سنتى بر این فرض بود که خصوصیات ادراک یک چشمى (Monocular Perception) به‌علت ویژگى‌هاى شبکیه محدودیت دارد و تنها چیزى که مى‌توان با یک چشم درک کرد که یک میدان دوبعدى است، و در آن نیز شکل و اندازهٔ درک شده، تابع ثابتى از شیوهٔ تحریک‌پذیرى شبکیه است. ولى یک پدیدارشناس به توصیف تجربه در میدان ادراک بیشتر از ساختار شبکیه اهمیت مى‌دهد، لذا کتز نیز چنین کرد. او کشف کرد که سه نوع رنگ وجود دارد؛ ۱- رنگ‌هاى سطحى (Surface Colors) که دوبعدى و موضعى (Localization) بوده و معمولاً شیئى ادراک شده هستند.   


  ۲ . رنگ‌هاى حجمى (Volumic Color) که سه‌بعدى بوده و نور از آنها رد مى‌شود، مانند مایعات رنگی، هواى رنگى و فضاى به ظاهر بدون روشنائی.   


  ۳ . رنگ‌هاى فیلم، که موضعى (Localize) نبوده و ویژگى‌هاى فضائى (Spatial Chara cteristics) را ندارند مانند رنگى که در اسپکتروسکوپ (Spectroscop) مشاهده مى‌شود. رنگ‌هاى سطحى رنگ‌هاى مربوط به اشیاء مى‌باشند که رنگ آنها در نورهاى مختلف ثابت مى‌ماند. ولى یک رنگ سطحى را مى‌توان در حد یک رنگ فیلم تقلیل داد، اگر آن را از پشت پردهٔ کوچک‌کننده (Reduction Screen) نگاه کنیم. پرده‌اى که سوراخ کوچکى در آن تعبیه شده است. پرده سبب مى‌شود که برگه‌هاى (Clues) مربوط به بعد سوم حذف شود و درنتیجه، رنگ، عینیت، فاصله و گرایش به ثابت بودن، تحت تغییر نور را از دست مى‌دهد. این برداشت نشان مى‌دهد که ادراک رنگ، امرى بسیار پیچیده است، ولى مى‌توان میدان پیچیدهٔ نیروهاى مختلف را به نیروها و شرایط محدودتر و ساده‌تر رنگ فیلم تقلیل داد، در صورتى‌که بعضى از عوامل را که کل ادراک را تعیین مى‌کند، حذف نمائیم.   


  کتز در گوتینگن تا سال ۱۹۱۹ باقى ماند و با میولر همکارى کرد و سپس به استکهلم رفت. او مقاله‌اى در باب مطالعهٔ پدیده‌اى در حس لامسه انجام داد. او همواره از حامیان جدى پدیدارشناسى بود. میولر نظر روشنى نسبت به روانشناسى گشتالت نداشت و آن را در سال ۱۹۲۳ شدیداً مورد انتقاد قرار داد، ولى نسبت به مردان جوانى که در آزمایشگاه او گرایش به روانشناسى گشتالت و پدیدارشناسى نشان مى‌دادند، سخت‌گیرى نمى‌کرد.

شنبه 28/5/1391 - 19:32 - 0 تشکر 518409

ادگار روبین 

  پدیدارشناس دیگر گوتینگن، ادگار روبین (Edgar Rubin) متولد ۱۸۸۶ بود که تحققات خود را دربارهٔ پدیده "شکل - زمینه" (Figure - Ground) و ادراک بصرى در سال ۱۹۱۲ چند ماه قبل از اینکه مقالهٔ ورتهایمر دربارهٔ حرکت ظاهرى انتشار یابد شروع کرد. روبین کشف کرد که یک ادراى بصرى معمولاً دو بخش دارد: شکل و زمینه. غالباً شکل مرکز توجه است، شیء در چارچوبى محصور است، و خلاصه یک "چیزی" است مادى که دیده مى‌شود و شکل کلى دارد. بقیه میدان ادراکى زمینه محسوب مى‌شود که فاقد جزئیات بوده، در حاشیه توجه قرار داشته و معمولاً در مکانى دورتر از شکل به‌نظر مى‌رسد. زمینه به‌نظر نمى‌رسد که یک شیء باشد. 

محرک مبهم تصویرى که ادراک شکل - زمینه را ترسیم مى‌کند، نشانگر پنجه سیاه بر روى زمینه سفید است و یا شکل سه انگشت سفید روى زمینه سیاه را نشان مى‌دهد. از ای.روبین ۱۹۱۵   


  تمام این تفاوت‌هاى پدیدارى موضوع‌هاى جالبى هستند، مانند نیمرخ معروف زن مسن و زن جوان که گاهى این و گاهى آن، به‌نظر مى‌رسد و شکلى که در تصویر ضمیمه مى‌باشد، مشاهده مى‌شود. در این تصویر یا پنجهٔ سیاه در زمینه سفید دیده مى‌شود یا انگشتان سفید در زمینه سیاه مشاهده مى‌گردد. اگر یک بار این الگوى مبهم را ببینیم، ما نخست پنجه‌هاى سیاه را مى‌بینیم، در صورتى‌که تصویر براى بار دوم ارائه شود، امکان بیشترى وجود دارد که آن را بشناسیم؛ اما اگر تصادفاً انگشتان سفید به نظر ما در بار دوم برسد، در آن صورت آنها را نخواهیم شناخت، زیرا انگشتان پنجه نیستند و شیء ادراک شده متفاوت است، گو اینکه "شیء محرک" (stimulus - object) فرقى نکرده است. در اینجا در حقیقت پدیده‌اى در برابر ما قرار دارد که ما را مجبور مى‌کند یک "مجموعه هیئت‌هاى کلى و پویا" (Dynamic Totalities) را مورد توجه جدى قرار دهیم، تغییرى پدیدارى که مستقل از تغییرات شبکیه است و عوامل دستگاه مرکزى اعصاب آنها را به‌وجود مى‌آورد. تحقیق‌هاى روبین داده‌هاى مفیدى را براى روانشناسى گشتالت فراهم نمود که بسیار مورد استفاده دانشمندان این رشته قرار گرفت.   


  روبین که اهل دانمارک بود از گوتینگن به کپهناگ رفت و در آنجا به‌عنوان برجسته‌ترین روانشناس دانمارک شناخته شد. او نتایج تحقیق‌هاى خود را در حمایت از روانشناسى گشتالت در سال ۱۹۲۱ منتشر کرد. ولى تا این زمان، روانشناسى جدید گشتالت استقرار یافته بود و دیگر براى هیچ فردى امکان پیش‌بینى آن وجود نداشت.

شنبه 28/5/1391 - 19:33 - 0 تشکر 518411

نکات مثبت گشتالت­ درمانی

  گشتالت­درمانی، از روشنفکرگرایی انتزاعی که در بقیه دیدگاه‌ها وجود دارد، اجتناب کرده و مراجعان را تشویق به آگاهی یافتن و به‌کار بردن تمام ظرفیت هیجانی خود می­نماید. به نظر می­رسد که این رویکرد، مخصوصا برای افرادی که نسبتا باز و بی­پرده و بیش از حد روشنفکر هستند، مفید باشد؛ زیرا که بر آزادی‌های حال مراجع، نسبت به استبداد گذشته تاکید می­کند. گشتالت‌درمانی با دیدگاه مثبتی که از ماهیت انسان دارد، خود را از بدبینی دیگر رویکردها آزاد می­سازد.

شنبه 28/5/1391 - 19:35 - 0 تشکر 518413

انتقادات وارده بر گشتالت­ درمانی

  گشتالت­درمانی، در عین حال که فواید عملی زیادی دارد، خالی از محدودیت نیز نیست. برجسته­ترین محدودیت گشتالت­درمانی مساله مهارت، تربیت، تجربه و قضاوت درمانگر است. چون در تکنیک‌های گشتالت­درمانی سعی می­شود عواطف شدید شناسایی شوند و رهایی آنها تسهیل شود، مشاوری که این شیوه را به‌کار می­برد، باید در امر اجازه دادن به مراجع برای به تجربه درآوردن عواطف شدید شایستگی داشته باشد و از آن نهراسد. مشاور، باید در ایجاد رابطه نیکو نیز تبحر و تخصص داشته باشد. مشاور، باید در زمینه کاربرد تکنیک‌ها بداند که چه موقع، با چه کسی و در چه موقعیتی از آنها استفاده کند. چون در گشتالت­درمانی تاکید زیادی بر فرایند حال و آگاهی و تجربه مستقیم گذاشته می­شود، احتمال دارد مراجعانی که این شیوه در مورد آنها اعمال می‌شود با جامعه فعلی، هماهنگی مطلوب نداشته باشند. با وجود این، امید می‌رود که آنها به ایجاد جامعه نوتر و مهربان‌تری برانگیخته شوند؛ جامعه­ای که در آن افراد می­توانند انسانیت تام و تمام خود را رشد داده و از آن لذت ببرند.
  محدودیت عمده گشتالت­درمانی، دامنه نسبتا محدود تعداد مراجعان است که چنین درمانی برای آنها قابل اجرا است. این محدودیت نشات گرفته از چند عامل زیر است:
·        نقش مواجهه­گر مشاور
·        شدت تجربه هیجانی مراجع در درمان
·        فلسفه فردگرایی بسیار شدید که به نظر می­رسد هر نظام اجتماعی و روش زندگی دیگر را حقیر
         می­شمارد.

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.