حس بد....
درست شب سخت ترین امتحانت مثل قدیم طبق یه عادت ناخواسته دستت میره رو تایپ تبیان دات نت و مثل همیشه اول از همه انجمن ها و لیست تاپیک های جدید....
خداحافظی...
معرفی.....
یاد تمام دو سالی میفتم که چه زندگی ها با این تبیان داشتیم..... چه دوستی ها که شکل نگرفت....
چه اتفاقا که نیفتاد.....
و چه تبیانی داشتیم و چقدر به وجود هم مینازیدیم و جقدر ....
و چقدر آدمها زود از هم سیر میشن
و چقدر بدم اومده از آدم بودن
و ایکاش میشد واسه ی همیشه جلوی دستامو بگیرم و نذارن تایپ کنن تبیان دات نت و
چقدر...........
و چقدر سخته بی پدر
بی مادر
بی برادر
و بی دوست زندگی کردن
اومدم انرژی بگیرم که بتونم درس بخونم ولی تمام جزوه هامو پرت کردم اونور... چقدر بی معنی دارم ادامه میدم
و خودم موندم چرا دارم ادامه میدم
و میدونم چرا دارم ادامه میدم.....
و خدا هست...
و همین بهانه برای تا ابدیت زیستن کافی است....