• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن صندلی داغ > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
صندلی داغ (بازدید: 7261)
دوشنبه 7/5/1392 - 16:24 -0 تشکر 627128
§کدام رؤیایت را بوسیده ای§

به نام خدا

سلام بر همگی

چرا رویا؟
 چرا بوسه؟
بوسه رو نماد وصال و رسیدن گرفتم. رسیدن یا تحقق رویاهایی که در سر داشته اید.
ما خیلی آرزوها داریم. اما برخی، چیزی بیش از آرزو هستند. مثل رویا می مانند؛ عجیب و دست نایافتنی. دست کم گمان داریم  مگر در وادی خیال به رویت جمال رویشان نائل شویم:) و وقتی محقق می شوند گویی که خواب شیرینی تعبیر شده...
کسی هست که رویایی در سر نداشته باشه؟! بعید میدونم...اما اینکه چه کسی به رویایش دست یافته ...بنظرم موضوع خوبیست برای پرسش و بحث.
شما دوست عزیز چطور؟
حال رویاهایتان چطوره؟
با کدام ها روبوسی داشته اید؟
کدام را درآغوش گرفته و از شادی اشک ریخته اید؟
از رویاهای تعبیر شده تان بگویید
یا از رویاهای واقعی که رویای تعبیرش را دارید!



خودم که فکر میکنم
تا به الان
شاید چهار رویای روشن رو در ذهن دارم
که بصورت رویایی در زندگی ام نقش حقیقت یافتند.

یکی شون قبولی در دبیرستانم بود
که ابدا احتمال قبولی نمیدادم
واقعا باورم نشد که پذیرفته شدم
هم آزمون فوق العاده سختی داشت
هم گزینش سخت گیرانه ای
خیلی از بچه های هوشمند و باانگیزه مدرسه راهنمایی مون هم در آزمونش شرکت کرده بودند
شاید از من هم خیلی سرتر بودند
اما همیشه فکر میکنم این توفیق بزرگی بود
نه چونکه استحقاق و لیاقت داشتم
شاید امتحان زندگی بود
شاید زمینه رو مهیا کرد برای رشد فرهنگی و عقیدتی و فکری ام
و مقدمه شد برای قبولی در دانشگاهی که
اون هم به رویا می مانست
واقعا ورود به هر دو مکتب رو
لطف خاص خدا میدونم
و
سومین رویا:
یک مسئله خانوادگی بود
که بسیار باورنکردنی
متحقق شد و فیصله یافت
بسی زیباتر از آنچیزی که به مخیله مان خطور میکرد
که در بهترین حالت خیلی بدتر از واقع امر فرض میکردیم
خداروشکر
و رویای دیگر
به اندازه اینها مهم نبود
اما شیرین شیرین
واقعا شیرین و دوست داشتنی:)
با رنگ دوستی رایحه محبت :)
که بماند:)

حال اگر دوست دارید از خودتان بگویید
فرقی نداره خودتون برای رویا چه نقشی ایفا کرده اید
بگویید چه بر سر آن رویاهای دیرینه آمد؟

------------------------------------------------------------

چقدر انتخاب عنوان سخت بود. چند تا رو خواستم بذارم دیدم مورددار میشه! کدام رویا را بوسیده ای؟/بوسه بر رویا/...!

یک نیمه ی من شعور افلاطون است، یک نیمه ی دیگرم دل مجنون است،،،من بر لب تیغ راه رفتم یک عمر،این رنگ حنا نیست به پایم، خون است

 


چهارشنبه 9/5/1392 - 15:47 - 0 تشکر 627736

samare93 گفته است :
[quote=samare93;707283;627565]اگه از آرزو بگم که من از بچگی آرزوهایی داشتم که فکر کنم به هیچ کدوم به جز قبولی در کنکور نرسیدم! (الان برا چی زنده ام من؟!!:)) البته شوخی بود به بعضیاش رسیدم:دیی

من همیشه دوست داشتم (و دارم) که دانشکده افسری میرفتم ...عاشق تفنگ بازی و اسلحه کشی بودم!
(و هستم) عاشق کارای پر خطر ...:)

 دوست داشتم تیراندازی  یاد بگیرم...حتی دفاع شخصی هم میخواستم برم! ولی کلا هیچ کدوم بنا به دلایلی محقق نشد:(

البته امید دارم بعد درس برم تو افسری دوره اش رو ببینم ...اگه خــــــــــدا بخــــــــــواد و همسر آیندم! اجازه بده حتما میرم:دییییی (مگه جرات داره بگه نــــــــه!!!):))

اوفففففف یه آرزوم که شاید برای شما کوچیک باشه و بهش رسیدین ولی من نرسیدم رانندگیههه!:))
هر بار میخوام برم ثبت نام کنم نمیشه!امسال اگه ثبت نام نکردم از سمت بزرگ! جانشینی استعفا میدم!!:دیییی 

یه آرزوی بزرگ هم دارم که هنوز بهش نرسیدم ....خخخخخ( مدیونیـــــــن اگه فکر بد کنین!:)) ) باور کینن اون چیز نیستاا ولی نمیگم! :))

سلام
ایول بابااااااااااا

ببینم پینت بال رفتی بازی کنی آیا؟

منم چون بچگیم بیشتر با پسرا بزرگ شدم! و دور و برم خیلی پسر همسن و سال بود معمولا با اونها بازیای پسرونه مثل پلیس بازی و...میکردم بدم نمیاد!! خیلی شبا خواب اسلحه و اسلحه کشی میبینم! باورت میشه چند بار خواب دیدم تو مناطق جنگی ایام دفاع مقدس هستم و وسط معرکه و زیر آتش دشمن؟!؟!

حالا ما که گواهینامه داریم کجای دنیا رو گرفتیم؟! :| ولی منم بعد گرفتنش یه حس "آخیش راحت شدم" بهم دست داد که نگو...اوووف

خخخخخخ...مگه فکر بده اگه به اون فکر کنیم؟ دقیقا به اون چیز فکر کردم! خخخخخخخ میخواستی بگی!دییییی



یک نیمه ی من شعور افلاطون است، یک نیمه ی دیگرم دل مجنون است،،،من بر لب تیغ راه رفتم یک عمر،این رنگ حنا نیست به پایم، خون است

 


چهارشنبه 9/5/1392 - 15:53 - 0 تشکر 627739

نفس صبحدم گفته است :

سلام...
عـــــــــــادت؟اصلن...
تنهایی برای من یک فرض محاله
من نمیتونم اصلن تنها باشم.تنهایی از یکطرف یکرنگی زندگی هم یکطرف.دوتاش برام سخته تحملش.


بله.من هنوز هم همون پیشنهاد های قبلی رو دارم براتون.اینطوری زندگی کردن ادم رو خسته میکنه.
بعضی اوقات اگه فردای زندگی مشخص نباشه.یعنی اینکه هرروزت یک مدل خاص باشه.نه زندگی کاری
باعث میشه ادم شادابی بیشتری داشته باشه
اما اینکه بدونین فردا صبح دفترین.نهار دفترین.شب دفترین.برسین خونه هم وقت استراحته یکم سخت میکنه کار رو..
من هم امیدوارم به زودی در این حیطه هم به یسرا برسین:)
soltan_azdad گفته است :

سلام
عادت میکنی
الان من چهار پنج سالی میشه تنهایی هستم ولی واقعا اوایل سخت بود.سختیش ازین بابت بود خونه که میرفتی نمیدونستی باید دقیقا چه کاری بکنی.باور کن فکر میکردی ببینی چه کاری کنی:))
ولی خب یه جورایی من زیاد هم خونه نیستم.شب میرم درجا منهدم میشم تا اینکه صبح بیدار میشم.بعضی وقتا به خودم میخواستم عادت بدم بعد از نماز صبح بیدار بمونم دیدم محاله:))
خودم هم راضی هستم و هم ناراضی ولی خب بیشتر ناراضی هستم.اینطوری زندگی کردن نیست...فقط نفس کشیدنه و یه جوری ادامه دادنه.با اینکه به واسطه کارم هر روز کاریم یه طوریه و کلا با اتفاقای عجیب هر روزه طرفم ولی بازم دوست دارم بیشتر بتونم جا باز کنم.قبلا در این مورد صحبت کرده بودیم زیاد ادامه نمیدم:)
در مورد رزومه واقعا خوشحالم.چون خیلی چیزا ید گرفتم.واقعا 1 ساعت کارم برابر بود با 10ساعت کلاس درسم.جدی میگم بی اغراق!حداقل برای من اینطوری بود...ان مع العسر یسرا:) البته من دیگه تقریبا کار قبلیم رو ادامه نمیدم چون واقعا با ادامه دادنش شاید به این زودیا به جایگاه مناسبی نمیرسیدم.ترجیح دادم چیزی که پایش رو داشتم رو به انرژیه علاقم یه سینرژی کردم و بدون ازین شاخه به اون شاخه پریدن تو این حیطه دارم ادامه میدم.امیدوارم تو این وادی هم به "یسرا" برسم:))
نفس صبحدم گفته است :

ای وااای
من اصلن طاقت زندگی اینطوری رو ندارم...واقعن در تعجبم چطوری دووم اوردین تا الان
خیلی سخته زندگی ادم یکرنگ بشه و هرروز همون نقش دیروز.همون کار دیروز.ولی تبریک میگم که تاالان دووم اوردین

خیلی سخته واقعن.پدر من هم یک مدت کلن تهران بودن.سخت ترین روزهای عمرمون بود.اصلن نبود بابام.کار و در امدش تو تهران خوب بود.اما خوب نبود چه فایده...
نه تفریح نه شادی نه مهمونی
فقط خونه بودیم و نهایت با دوستا میرفتیم بیرون و فوقش یه کلاسی چیزی هم داشتم
تفریح خونوادگی رو بیشتر از هرچیزی دوس دارم.نباشه انگار ادم زندگیش روح نداره.تو اون یکسال واقعن احساس بدی داشتم:|
ولی خوب اون سختی هارو تحمل کردین که الان رزومه کاری خوبی دارین...
همیشه در پس هر سختی یک شیرینی راحتی هم وجود داره که خداوند تو قران هم تاکید کرده

soltan_azdad گفته است :
[quote=نفس صبحدم;705102;627701][quote=soltan_azdad;507077;627526][quote=نفس صبحدم;705102;627448][quote=soltan_azdad;507077;627209]سلام
تاپیک خیییییلی عالی ایه...
خوشم اومد
تو شب خوبی هم زده شد!!!!
راستش من این چند روز پیش یکم درگیر بودم نشد بیام نظرم رو بگم ولی الان فکر میکنم میبینم یکم دچار روزمرگی شدم.یعنی صبح ها پا میشم میرم بیرون یه سری فعالیت انجام میشه و برمیگردم خونه و تمام!!!
آدم بدون آرزو میشه این.البته آرزو که خیلی دارم ولی خب اصلا بهشون فکر نکردم و تو ذهنم پررنگ نشدن تا هدف گذاری درستی براشون انجام بدم.میگم که روزمرگی!!!
اما اینکه کدوم آرزو رو بوسیدم(حالا رویا یا ارزو فرقی نداره:))  )
تو کنکور زیاد خوشحال نشدم ... المپیاد چندتا مقام الکی و شانسی آوردیم اونم زیاد کیف نکردم.البته بهم حس غرور میدادا.خیلی هم پزشو میدادم:)) ولی اینکه جزو رویاهام باشه نه.بیشتر بخاطر اینکه عاشق رقابت بودم و اون پیروزیش برام مهم بود شرکت میکردم یعنی مثلا اگر المپیاد ریاضی نبود مطمئن باشید تو المپیاد زیست میرفتم:))
در مورد پیشنهادهای کاری هم چون واقعا شرایطشون برام سخت بود زیاد خوشحال نمیشدم فقط واسه اینکه مجبور بودم میرفتم:)) آخریا یکم بهتر شد.یکم رزومه جمع کردیم کارای ایزو انجام میدیم یکم کلاسمون بالا رفت ولی اوایل مثلا یادمه اولین کار رسمی مرتبط با رشته تحصیلیم ترم دوم و سوم دقیقا از خونمون (شهرک ژاندارمری-بلوار مرزداران) تا نظر اباد باید میرفتم که ماهی 200 تومن بگیرم.آقا ماهی 100 تومن فقط کرایه تا اونجا بود و هر مسیری 2.5 ساعت راه بودم.خانم نفس اینو خوب درک میکنه:)) به هر زوری و کلاس پیچوندن و هرکاری میرفتیم دیگه
کلا بگم نمیگم خوشحال نمیشدم ولی خب اونطوری نبود جزو آرزو یا رویاهام باشه
امااااا دو سه سال پیش یه اتفاق خوب بزرگی تو زندگیم افتاد که شاید از کوچیکی تا الان با اون درگیر بودم که به عنوان یکی از بدترین اتفاقات زندگی یه نفر میتوسته باشه...خوشبختانه این موضوع بعد از سالها برطرف شد و این روزا تقریبا داره مثل استخونی که جدا شده کم کم به هم جوش میخوره و گرمتر میشه, شاید این رویای من نبود چون از همون کوچیکی دیگه اصلا فکر نمیکردم این اتفاق بی افته ولی وقتی افتاد بیش از هرچیزی تو زندگیم خوشحال شدم.موضوع خانوادگیه اقا:))هی وارد حریم خصوصی میشن!!!
البته دیگه چه حریمی مونده.وقتی مجبورم میکنید عکس موقع درس خوندن تو 4 صبح رو بزارم دیگه چه حریمی چه کشکی:))


سلام
نفس جون عزیزم بابا اینا خارجکی هستن...خونه دقیقا براشون حکم خوابگاست... اصلا آلمانیزه شده رفته...کاریش نمیشه کرد...بیا ما به درد هموطنهای خودمون برسیم:))

یک نیمه ی من شعور افلاطون است، یک نیمه ی دیگرم دل مجنون است،،،من بر لب تیغ راه رفتم یک عمر،این رنگ حنا نیست به پایم، خون است

 


چهارشنبه 9/5/1392 - 17:2 - 0 تشکر 627775

سلام لیلا جان از وقتی این تاپیک رو دیدم کلی فکر کردم چیزی به ذهنم نرسید اما فکر می کنم امشب باید یکی از رویاهام رو ببوسم بذارم کنار...

شاید تقدیر قابل تغییرنباشد،اما تغییر قابل تقدیر است.
چهارشنبه 9/5/1392 - 17:49 - 0 تشکر 627793

haniehz گفته است :
[quote=haniehz;454874;627775]سلام لیلا جان از وقتی این تاپیک رو دیدم کلی فکر کردم چیزی به ذهنم نرسید اما فکر می کنم امشب باید یکی از رویاهام رو ببوسم بذارم کنار...

سلام هانام:)
ببوسی بذاری کنار؟! خب چرا؟!...رویات خیلی باورنکردنیه آیا...یا رفته در فاز غیر ممکن و محالات...یا رویای خوبی نیست و میخوای توبه کنی ازش؟!دییی
چقدر دراماتیک...چه تراژدیک:(((

یک نیمه ی من شعور افلاطون است، یک نیمه ی دیگرم دل مجنون است،،،من بر لب تیغ راه رفتم یک عمر،این رنگ حنا نیست به پایم، خون است

 


چهارشنبه 9/5/1392 - 17:53 - 0 تشکر 627796

لیلای او گفته است :

سلام هانام:)
ببوسی بذاری کنار؟! خب چرا؟!...رویات خیلی باورنکردنیه آیا...یا رفته در فاز غیر ممکن و محالات...یا رویای خوبی نیست و میخوای توبه کنی ازش؟!دییی
چقدر دراماتیک...چه تراژدیک:(((
haniehz گفته است :
[quote=لیلای او;399461;627793][quote=haniehz;454874;627775]سلام لیلا جان از وقتی این تاپیک رو دیدم کلی فکر کردم چیزی به ذهنم نرسید اما فکر می کنم امشب باید یکی از رویاهام رو ببوسم بذارم کنار...

لیلی جان استرس قبل اعلام نتایجه
:|
از نگرانی دوتایی باهانی داریم منجمدمیشیم ذوب میشیم
باز میشیم بسته میشیم:))

 

 

دوران خوش آن بود که با دوست به سر شد ***باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود  

 

 

 

 

 

 

چهارشنبه 9/5/1392 - 18:2 - 0 تشکر 627805

سلام


دیشب در کمال حیرت دیدم یکی از رویاهای پیشینم به طرز عجیبی تعبیر شده!


من مدتی قبل رویای پرواز به آلمان رو داشتم...بخاطر تحصیل در دانشگاههای خیلی معتبرش در یکی از گرایش های فلسفه...
بخاطر تعبیر این رویا اقداماتی هم کردم...
کلاس زبان آلمانی رفتم و کار کردم...
برای انگلیسی برنامه چیدم...
تحقیقاتی کردم و شرایط تحصیل و زندگی در اونجا رو جویا شدم...
با خانوادم صحبتها کردم و به جایی رسید رای اونا شد خواست من!...
و کلا به جایی رسید داشتم تصمیمم رو میگرفتم..فقط با مسئله اقتصادیش هنوز تکلیفم روشن نبود...اما اونش رو میشد یه فکرایی کرد...
بعدا به دلایلی رایم برگشت...

و اما...حالا بعد حدود یکسال!

من دیشب در محضر یکی از اساتید دانشگاه لودوییگ مونیخ داشتم فلسفه ریاضیکال می آموختم!

به صورت کلاس مجازی!

روزشماری میکردم که کلاسها برگزار شه

با اینکه انگلیسی تدریس میکنه ولی ویدئوی لگچر ها رو زیر نویس انگلیسی زدن و این کار رو راحت تر میکنه. فایلها و پی دی اف و چکیده درس ها هم برای دانلود موجوده. خلاصه برای آدم باانگیزه و پیگیر و سختکوش یک فرصت طلاییه.
امیدوارم کم نیارم و تا تهش برم

الان دیگه رویایم شده قبولی در امتحانات این کورس و گرفتن مدرک!

بهرحال تجربه ی جالبیه. و درس شیرینی.

--------------------------------------------------
شما هم در صورت تمایل به سایت www.coursera.org برید
ببینید رشته تخصصی یا مورد علاقه شما رو داره؟چه کورسی؟چه تاریخی؟
و آیا فرصت دارید یا خیر
بعد هم براحتی ثبت نام کنید.

شاید مسئله فقط زبان باشه چون فعلا بیشتر کلاسها انگلیسی هستن و زیر نویس فارسی هم لاموجود!

ولی خیلی معرکه ست

بهترین اساتید و بهترین دانشگاهای دنیا در خدمت شما هستند
کااااااااملا رایگان



یک نیمه ی من شعور افلاطون است، یک نیمه ی دیگرم دل مجنون است،،،من بر لب تیغ راه رفتم یک عمر،این رنگ حنا نیست به پایم، خون است

 


چهارشنبه 9/5/1392 - 18:10 - 0 تشکر 627818

لیلای او گفته است :

سلام میترای من:)

ما که چشم به ستاره ی مردم نمیدوزیم والا! ما مثل آفتابگردونیم که وقتا شبا ستاره ها بهش چشمک میزنن سرشو میندازه پایین تا به خورشیدش خیانت نکنه!

یه چیزی هم که خودم حس میکنم اینه که افراد از آنچه بنظر میرسه هستند،خوشبخت ترند؛و از آنچه بنظر میرسه خوشبختند، بدبخت ترند!

من هیچ وقت نخواهم خواست جای کسی باشم...رویاهای خوشگل دیگران هم چه بوسیده چه نبوسیده ارزانی خود ایشان:)


mitra_mvm گفته است :
[quote=لیلای او;399461;627732][quote=mitra_mvm;699606;627557]سلام بچه های آرزومند من...

خیلی ببخشید ولی وقتی حرفای همتون رو خوندم خندیدم خنده نه لبخند!!

میدونید چیه همه چیزای خیلی قشنگی دارید که شاید زیاد خوشحالتون نکرده و تازه آرزوها و رویاهایی دارید که بوسیدیدشون!!!

چیزایی دارید که برای خیلیا یه رویای دست نیافتنیه!مثل یه ستاره دوره!!ستاره ای که همیشه چشمک میزنه!بعد طبق روال معمول هر بار یکی از این آدما میره بی اینکه لحظه ای آرزو کرده باشه که یه چشمک اون ستاره مال اوئن باشه!
بعد اون ستاره میمونه و چشمکش و آدمایی که چشمک اون زیاد براشون معنی نداره...!!!

خوش باشید با رویاهای بوسیده و نبوسیدتون بچه های من:-)


سلام دوباره به فرزند آرزومند من :-)
شما چشمت به دنبال آرزوهای دیگران نیست!!!
حرف من این بود که شما انقدر چیزای خوب دارید که برای خیلیا حتی یه رویا هم نیست!!یا همون بهتره بگیم یه رویای خیلی خیلی دوره!!!
اما جالبه که بازهم آرزوهایی داری که بوسیدیشون!!!تا حالا فکر کردی چقدر خوشبختی مه این همه شرایط خوب داری که به حقیقت پیوسته؟!!اگه اینا رو نداشتی شاید اینا برات یه آرزو بود!من فکر کردم و خندیدیم خدایا!!ما کجاییم و آنها کجایند...؟!!!;-)

از پله های ابر

پایین می آید

بی ذوقی نکن چتر سیاه!

    (M.V.M

چهارشنبه 9/5/1392 - 18:17 - 0 تشکر 627823

mitra_mvm گفته است :


سلام دوباره به فرزند آرزومند من :-)
شما چشمت به دنبال آرزوهای دیگران نیست!!!
حرف من این بود که شما انقدر چیزای خوب دارید که برای خیلیا حتی یه رویا هم نیست!!یا همون بهتره بگیم یه رویای خیلی خیلی دوره!!!
اما جالبه که بازهم آرزوهایی داری که بوسیدیشون!!!تا حالا فکر کردی چقدر خوشبختی مه این همه شرایط خوب داری که به حقیقت پیوسته؟!!اگه اینا رو نداشتی شاید اینا برات یه آرزو بود!من فکر کردم و خندیدیم خدایا!!ما کجاییم و آنها کجایند...؟!!!;-)
لیلای او گفته است :

سلام میترای من:)

ما که چشم به ستاره ی مردم نمیدوزیم والا! ما مثل آفتابگردونیم که وقتا شبا ستاره ها بهش چشمک میزنن سرشو میندازه پایین تا به خورشیدش خیانت نکنه!

یه چیزی هم که خودم حس میکنم اینه که افراد از آنچه بنظر میرسه هستند،خوشبخت ترند؛و از آنچه بنظر میرسه خوشبختند، بدبخت ترند!

من هیچ وقت نخواهم خواست جای کسی باشم...رویاهای خوشگل دیگران هم چه بوسیده چه نبوسیده ارزانی خود ایشان:)


mitra_mvm گفته است :
[quote=mitra_mvm;699606;627818][quote=لیلای او;399461;627732][quote=mitra_mvm;699606;627557]سلام بچه های آرزومند من...

خیلی ببخشید ولی وقتی حرفای همتون رو خوندم خندیدم خنده نه لبخند!!

میدونید چیه همه چیزای خیلی قشنگی دارید که شاید زیاد خوشحالتون نکرده و تازه آرزوها و رویاهایی دارید که بوسیدیدشون!!!

چیزایی دارید که برای خیلیا یه رویای دست نیافتنیه!مثل یه ستاره دوره!!ستاره ای که همیشه چشمک میزنه!بعد طبق روال معمول هر بار یکی از این آدما میره بی اینکه لحظه ای آرزو کرده باشه که یه چشمک اون ستاره مال اوئن باشه!
بعد اون ستاره میمونه و چشمکش و آدمایی که چشمک اون زیاد براشون معنی نداره...!!!

خوش باشید با رویاهای بوسیده و نبوسیدتون بچه های من:-)

سلام میترام:)
درست میفرمویی بانوی ما...ولیک... جوابت رو در تو همون جواب قبلی که دادم دوباره بیاب!
+اینکه تو تاپیک "خاطرات و دلنوشته ها" یه جمله نوشتم. اونو بخون:)

یک نیمه ی من شعور افلاطون است، یک نیمه ی دیگرم دل مجنون است،،،من بر لب تیغ راه رفتم یک عمر،این رنگ حنا نیست به پایم، خون است

 


چهارشنبه 9/5/1392 - 18:55 - 0 تشکر 627836

لیلای او گفته است :

سلام میترام:)
درست میفرمویی بانوی ما...ولیک... جوابت رو در تو همون جواب قبلی که دادم دوباره بیاب!
+اینکه تو تاپیک "خاطرات و دلنوشته ها" یه جمله نوشتم. اونو بخون:)
mitra_mvm گفته است :


سلام دوباره به فرزند آرزومند من :-)
شما چشمت به دنبال آرزوهای دیگران نیست!!!
حرف من این بود که شما انقدر چیزای خوب دارید که برای خیلیا حتی یه رویا هم نیست!!یا همون بهتره بگیم یه رویای خیلی خیلی دوره!!!
اما جالبه که بازهم آرزوهایی داری که بوسیدیشون!!!تا حالا فکر کردی چقدر خوشبختی مه این همه شرایط خوب داری که به حقیقت پیوسته؟!!اگه اینا رو نداشتی شاید اینا برات یه آرزو بود!من فکر کردم و خندیدیم خدایا!!ما کجاییم و آنها کجایند...؟!!!;-)
لیلای او گفته است :

سلام میترای من:)

ما که چشم به ستاره ی مردم نمیدوزیم والا! ما مثل آفتابگردونیم که وقتا شبا ستاره ها بهش چشمک میزنن سرشو میندازه پایین تا به خورشیدش خیانت نکنه!

یه چیزی هم که خودم حس میکنم اینه که افراد از آنچه بنظر میرسه هستند،خوشبخت ترند؛و از آنچه بنظر میرسه خوشبختند، بدبخت ترند!

من هیچ وقت نخواهم خواست جای کسی باشم...رویاهای خوشگل دیگران هم چه بوسیده چه نبوسیده ارزانی خود ایشان:)


mitra_mvm گفته است :
[quote=لیلای او;399461;627823][quote=mitra_mvm;699606;627818][quote=لیلای او;399461;627732][quote=mitra_mvm;699606;627557]سلام بچه های آرزومند من...

خیلی ببخشید ولی وقتی حرفای همتون رو خوندم خندیدم خنده نه لبخند!!

میدونید چیه همه چیزای خیلی قشنگی دارید که شاید زیاد خوشحالتون نکرده و تازه آرزوها و رویاهایی دارید که بوسیدیدشون!!!

چیزایی دارید که برای خیلیا یه رویای دست نیافتنیه!مثل یه ستاره دوره!!ستاره ای که همیشه چشمک میزنه!بعد طبق روال معمول هر بار یکی از این آدما میره بی اینکه لحظه ای آرزو کرده باشه که یه چشمک اون ستاره مال اوئن باشه!
بعد اون ستاره میمونه و چشمکش و آدمایی که چشمک اون زیاد براشون معنی نداره...!!!

خوش باشید با رویاهای بوسیده و نبوسیدتون بچه های من:-)


از پله های ابر

پایین می آید

بی ذوقی نکن چتر سیاه!

    (M.V.M

پنج شنبه 10/5/1392 - 3:33 - 0 تشکر 627856

سلام لیلای عزیزم
به خاطر ثبت این مبحث بهت آفرین میگم. همیشه موضوعاتی رو انتخاب میکنی که آدم ها همیشه باهاش درگیرن! البته آدمهای اهل فکر(خوش خوشانتون شد؟!!)
امروز و امشب، روز و شب خوبی بود. یعنی مطمئنم برای هرکسی که دوست داشت احیا بگیره شب خوبیه و این از لطف خدا هست به همه. همه ی ما ها که پر از اشتباهیم. و حالا خدا اییییییییین همه فرصت بهمون داده که بابرکت ترین و بزرگترینش شبهای قدره و وااای بر ما اگه به فکر این نباشیم که ازش استفاده کنیم.
حاج آقای مسجدی که امشب رفتیم، برا تشریح آگاهی امام به اعمال ما، یه تشبیه جالبی زد. میگفت تو بدن ما میلیاردها سلول عصبی وجود داره، و حالا وقتی یک تار مو از بدن کشیده بشه، آدم دردش رو احساس میکنه. امام عصر (عج) هم اینطوری به اعمال ما آگاهی دارن(یه ماجرایی هم قبلاها خونده بودم، یه شخصی میخواسته بره زیارت امام رضا، قبلش گناه ِ بدی مرتکب میشه، شب خواب میبینه به صورت امام رضا(ع) سیلی زده، از خواب میپره و هراسون و گریون میشه، به یکی میگه این خوابو، بهش میگه که با هرگناه به اماممون سیلی میزنیم) حالا این هم اینطوره، از گناهان و خطاها و اشتباه رفتن های ما اماممون درد میکشن.
شب قدر شبیه که سرنوشت ما رو می نویسن و اگر ما همون آدم قبل باشیم، خب تقدیرمونم همونیه که بود! باید تغییر کنیم تا تقدیر ما هم تغییر کنه، مثل حر بن ریاحی، که تو روز عاشورا تغییر کرد و رفتار امام حسین باهاش تغییر کرد.
من فضای این تاپیک و جمعی رو که توش حاضرن گرم و صمیمی میبینم و راحت میتونم حرف بزنم.
من با خوندن سوالت، واقعا مجبور شدم فکر کنم که به کدوم رویام رسیدم و به کدوم نرسیدم! و این یعنی بد!
ماها با رویا ها و آرزوهامون زنده ایم. حالا این حتما نباید یه چیز خیییییییییییلی بزرگ باشه. شاید خریدن یه کتاب هم باشهD: یعنی برای مسایل کوچیک هم همیشه این احتمال رو بدیم که شاید انجام نشه و اون بشه برامون رویا که اینطوری با تحققش، برامون لذت بخش و شیرین میشه.
همه آروزها و رویاهامون رو گفتیم. به بعضیا رسیدیم و به بعضیا نرسیدیم. حتی بعضیامون میگیم مجبوریم به این روند ادامه بدیم. یا اینکه بعضیا هم مثل من نمیدونن چی باید بخوان؟!
جناب اضداد یه چیز خیلی جالبی رو بیان کرد. اینکه باید فرصت بدیم به داده های ذهن تا به عقیده تبدیل بشه. مشکلی که چندوقت اخیر باهاش درگیر بودم. حجم بالا و متنوع و گسترده ای از اطلاعات به طوری که باعث شد حالا یه سدی جلوی مغزم باشه و نتونم هرچیزی رو راه بدم، تا زمانی که ذهنم و فکرمو سامان ندادم.
مشکل اصلی ما اینه که هنوز هدفمون از زندگی رو نتونستیم پیدا کنیم. برا همین هی از این شاخه به اون شاخه می پریم.
هدف هم یه چیز آرمانی نباید باشه. تو یک جمعی این سوال پرسیده شد که هدفتون چیه، اکثرا میگفتن رضایت خدا، بنده ی خوب بودن و ...! خب این نیست! بنظرم یه چیزی مثل تعیین جایگاه موفق شغلی، علمی، و... میتونه هدف باشه.
خب پرحرفی کردم.
دوست دارم ادامه داشته باشه بحث
فعلا
یاعلی

-----------------------------
راستی اینجا رو هم به نگاهی بندازید. متن جالبیه! ولیجه... نفوذ فکری....
http://aviny.com/article/yadasht/91/03/ahle%20beit%20-panahian.aspx

 السلام علیــــــــــک یا ابا عبدالله

 

ای شیـــــعه تو را چه غــم ز طوفـــان بلا

آن جا که سفینة النجـــــــاة است حسیـــــن (ع)

 

یابن الحســـــن روحـــــــــی فداک

برو به انجمن
فعالترین ها در هفته گذشته
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.