• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن ادبيـــات > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
ادبيـــات (بازدید: 5654)
سه شنبه 16/3/1391 - 14:20 -0 تشکر 459560
کوچه باغ بارانی


اینجا یه کوچه باغه برای نوشتن شعر،متن،ترانه،جمله یا هر چیز دیگه ای فقط به شرط این که..........

 بارانی باشه!

ماهی روحم به اقیانوس هم راضی نبود

طفلکی لالایی این برکه خوابش کرده است!

شنبه 7/5/1391 - 12:25 - 0 تشکر 483011

آرزو می کنم تا در متروکه ترین صومعه ی دنیا ،


رو در روی معبد مقدس ،


به گیسوهای عروس پیر سوگند یاد کنم


که چند روز پیش در یکی از خیابان های شهر


در ایستگاه اتوبوس ،


یا روی یک صندلی سیاه ،


یا در سالن یک نمایش ،


یا در بازار کتاب ،


یک ستاره را دیدم


که لباس ِ زرد زنبورها را پوشیده بود !


چه می خواهم بگویم ؟


می خواهم بگویم ،


رنگ ها قادرند خواب را در چشمان ِ خواب ما بشکنند !


کدام رنگ ؟


رنگِ زرد ِ لباس ِ زنبورها که آن ستاره پوشیده بود !


باورش مشکل است !


ولی باور کن که من با آن ستاره


درباره ی باد و درختان ِ زیتون ،


دریا و سفر های دور دنیا ،


چتر و باران ها و زیبایی ِ رویایی چشم ها صحبت کردیم !


می بینی ؟


می بینی سلام گفتن به کسی که سلام را می فهمد ،


چقدر مشکل است !



از : حسین پناهی

يکشنبه 8/5/1391 - 10:39 - 0 تشکر 483877


آنگاه بانوی پر غرور عشق خود را دیدم
در آستانه پر نیلوفر،
که به آسمان بارانی می اندیشید

و آنگاه بانوی پر غرور عشق خود را دیدم
در آستانه پر نیلوفر باران،
که پیرهنش دستخوش بادی شوخ بود

و آنگاه بانوی پر غرور باران را
در آستانه نیلوفرها،
که از سفر دشوار آسمان باز می آمد.

احمد شاملو

ماهی روحم به اقیانوس هم راضی نبود

طفلکی لالایی این برکه خوابش کرده است!

يکشنبه 8/5/1391 - 23:20 - 0 تشکر 484615

هوای چشمانم گاهی آنقدر ابری می شود و بغض چنان جسارتش را به حنجره ام



ابراز می کند که دلم می خواهد باز هم مثل کودکی هایم باران ببارد.....



باز هم مردی با اسبی سفید در باران بیاید......



باز هم من سیبم را به دارا بدهم و از او انار بگیرم...



چقدر دلم برای شب های مهتابی ، ماه پشت ابر ، و برای تاب بازی و توت



تنگ شده ...دیگر هیچوقت دروغ نخواهم گفت...چون سرنوشت گوسفندان



چوپان دروغگو  دلم را می آزارد...چقدر تشنه ام شاید به اندازه ی تمام سال هایی



که آب را در صفحه ی اول فارسی به جا گذاشتم....شاید به اندازه ی غربت گل



سرخی که سال هاست در مقابل چشمان معصومت نگرفته ام ...صدایم کن..


.


صدایم کن از پشت دیوار های فاصله ... و شفافیت نگاهت را  لحظه ای بر این



وجود خاکستری ارزانی دار....



شکیبا

دوشنبه 9/5/1391 - 18:46 - 0 تشکر 485693

باران برایت مجلس ترحیم می گیرد


حال و هوای سینه ام را بیم می گیرد



اینجا غروبی خسته و غمگین سراغت را


از برگهای آخر تقویم می گیرد



یک نیمه سیب سرخ گاهی در خیال خویش


کام خودش را از لب آن نیم می گیرد



عشق خداوند و تو در قلبم نمی گنجد


روزی تعادل را از این اقلیم می گیرد




تو آن بت سرخی که در این داستان آخر


چشمت تبر از دست ابراهیم می گیرد



روزی از این زندان خودم را می رهانم. حیف


کبریٍِِ شعر من فقط تصمیم می گیرد




- حامد(سهند )ابراهیمی



سه شنبه 10/5/1391 - 10:55 - 0 تشکر 486485

دیر است ، گالیا!
در گوش من فسانهٔ دلدادگی مخوان!
دیگر ز من ترانهٔ شوریدگی مخواه!
دیر است گالیا! به ره افتاد کاروان

عشق من و تو ؟ ...آه
این هم حکایتی ست
اما در این زمانه که درمانده هر کسی
از بهر نان شب
دیگر برای عشق و حکایت مجال نیست
شاد و شکفته در شب جشن تولدت
تو بیست شمع خواهی افروخت تابناک
امشب هزار دختر همسال تو ولی
خوابیده اند گرسنه و لخت روی خاک
زیباست رقص و ناز سرانگشت‌های تو
بر پرده‌های ساز
اما هزار دختر بافنده این زمان
با چرک و خون زخم سرانگشت هایشان
جان می کنند در قفس تنگ کارگاه
از بهر دستمزد حقیری که بیش از آن
پرتاب می کنی تو به دامان یک گدا
وین فرش هفت رنگ که پامال رقص توست
از خون و زندگانی انسان گرفته رنگ
در تار و پود هر خط و خالش، هزار رنج
در آب و رنگ هر گل و برگش، هزار ننگ
اینجا به خاک خفته هزار آرزوی پاک
اینجا به باد رفته هزار آتش جوان
دست هزار کودک شیرین بی گناه
چشم هزار دختر بیمار ناتوان ...

دیر است گالیا!
هنگام بوسه و غزل عاشقانه نیست
هر چیز رنگ آتش و خون دارد این زمان
هنگامهٔ رهایی لبها و دست هاست
عصیان زندگی است
در روی من مخند!
شیرینی نگاه تو بر من حرام باد!
بر من حرام باد از این پس شراب و عشق!
بر من حرام باد تپشهای قلب شاد!
یاران من به بند،
در دخمه‌ های تیره و نمناک باغشاه
در عزلت تب آور تبعیدگاه خارک
در هر کنار و گوشهٔ این دوزخ سیاه

زود است گالیا
در گوش من فسانهٔ دلدادگی مخوان
اکنون ز من ترانهٔ شوریدگی مخواه!
زود است گالیا! نرسیدست کاروان...
روزی که بازوان بلورین صبحدم
برداشت تیغ و پردهٔ تاریک شب شکافت،
روزی که آفتاب
از هر دریچه تافت،
روزی که گونه و لب یاران همنبرد
رنگ نشاط و خندهٔ گمگشته بازیافت،
من نیز باز خواهم گردید آن زمان
سوی ترانه‌ها و غزلها و بوسه ها
سوی بهارهای دل انگیز گل فشان
سوی تو،
عشق من


هوشنگ ابتهاج

سه شنبه 10/5/1391 - 19:23 - 0 تشکر 486924

بیا دست در دست هم


قلبهایمان را


زیر باران


به گردش ببریم


دل ما از سنگ نیست


دل ما کاهگلی ست


         صمیمانه


          ساده


           روستایی



بگذار تا باران


بوی قلبهای ما را بیدار کند


بگذار با باران


ما به جایی برویم


که نیازی نیست به چتر


که در آن ییلاق سبز عشاق


نیاز همگان


باران است


سینا بهمنش

چهارشنبه 11/5/1391 - 10:10 - 0 تشکر 487570

شاهرگ های زمین از داغ باران پر شده ست


آسمانا! کاسه ی صبر درختان پر شده ست



زندگی چون ساعت شماطه داره کهنه ای


از توقف ها و رفتن های یکسان پر شده ست



چای می نوشم که با غفلت فراموشت کنم


چای می نوشم ولی از اشک،فنجان پر شده ست



بس که گل هایم به گور دسته جمعی رفته اند


دیگر از گل های پرپر خاک گلدان پر شده ست



دوک نخ ریسی بیاور یوسف مصری ببر


شهر از بازار یوسف های ارزان پر شده ست



شهر گفتم!؟ شهر! آری شهر! شهر


از خیابان! از خیابان! از خیابان پر شده ست



 فاضل نظری

ماهی روحم به اقیانوس هم راضی نبود

طفلکی لالایی این برکه خوابش کرده است!

چهارشنبه 11/5/1391 - 12:15 - 0 تشکر 487706

باران و چتر و شال و شنل بود و ما دو تا…
جوی و دو جفت چکمه و گِل بود و ما دو تا…

وقتی نگاه من به تو افتاد، سرنوشت
تصدیق گفته‌های «هِگِل» بود و ما دو تا…

روز قرارِ اوّل و میز و سکوت و چای
سنگینی هوای هتل بود و ما دو تا

افتاد روی میز ورق‌های سرنوشت
فنجان و فال و بی‌بی و دِل بود و ما دو تا

کم‌کم زمانه داشت به هم می‌رساندمان
در کوچه ساز و تمبک و کِل بود و ما دو تا…

تا آفتاب زد همه جا تار شد برام
دنیا چه‌قدر سرد و کسل بود و ما دو تا،

از خواب می‌پریم که این ماجرا فقط
یک آرزوی مانده به دِل بود و ما دو تا…

مرحومه نجمه زارع

پنج شنبه 12/5/1391 - 10:25 - 0 تشکر 488568

شده باز ابر بارانزای تو امشب وبال من


و باران می چکد از شیروانی خیال من


گرفته رنگ ِ چشمان ِ تـــو حــال ِ آسمانـم را


هوای شرجی شبهای گیلان است حال من


شبیخـــون لب ســـرخ تــــو راه خواب را بسته


چه ظلمی می کند لبهات بر چشمان لال من !


نترس از اشک با جرأت تکان ده شانه هایت را


تمام غصــــه ها جـا می شود در دستمال من


بیا دار و ندارم را بگیر و دل به من بسپار


تمام شعر هایم مال تو اما تــو مال من


بهمن صباغ زاده

ماهی روحم به اقیانوس هم راضی نبود

طفلکی لالایی این برکه خوابش کرده است!

پنج شنبه 12/5/1391 - 17:3 - 0 تشکر 488791

میدانم که نمی شود


همراه باران ساعت پیش


بر زمین باریده باشی



ولی چهره خیست


اینجا روی زمین


به من لبخند می زند ...


...


... نه عزیزم !


حالا که بالای سرم


ایستاده ای و لبخند می زنی


نباید آن سنگ را در این گودال آب می انداختی



داشتم شعری برایت می گفتم















برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.