• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن ادبيـــات > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
ادبيـــات (بازدید: 15795)
يکشنبه 14/8/1391 - 10:47 -0 تشکر 571457
سلمان ساوجی


خواجه جمال‌الدین سلمان بن خواجه علاءالدین‌محمد معروف به سلمان ساوجی (زاده ۷۰۹ (قمری) - درگذشته ۷۷۸ (قمری) - ساوه) از شاعران اوایل قرن هشتم هجری است. وی از بزرگتٰرین قصیده‌سرایان و غزل‌گویان ایران است.  پدرش خواجه علاءالدین‌محمد اهل قلم بود. 

یکی از دلایل عمده شهرت سلمان، در قصیده مصنوعی به نام بدایع‌الاسحار است که در روزگار جوانی و در مدح غیاث‌الدین محمد وزیر سروده‌است. سلمان این قصیده را به تقلید از سید ذوالفقار شیروانی و قوای گنجه‌ای سرود. در این زمان این شاعر حدود بیست و شش یا بیست و هفت ساله بود.







پنج شنبه 18/8/1391 - 9:48 - 0 تشکر 572458

غزل شمارهٔ ۴۰



سلمان ساوجی





دلی چو زلف تو سر تا به پای، جمله شکست




ز سر برآمده، در پا فتاده، رفته ز دست






ز من برید و به زلفت بریده‌ات پیوست




به پای خویش آمد به دام و شد پا بست






زهی لطافت آن قطره‌ای که مهری یافت




ربوده گشت و ز تردامنی خویش برست






تو در حجاب ز چشمم، چو ماهی اندر سی




منم اسیر به زلفت چو ماهی اندر شست






همین که چشم تو صف‌های غمزه بر هم زد




نخست قلب سلیم شکستگان بشکست






چگونه چشم تو مست است و زلفت، آشفته




چنان به روی تو آشفته‌ام به بوی تو مست






ندانم آنکه خبر هست از منت، یا نیست




که نیستم خبر، از هر چه در دو عالم هست






بیار ساقی، از آن می، که می پرستان را




به نیم جرعه دردی، کند خدای پرست






وجود خاکی سلمان، هزار باره چو خاک




به باد دادی و زان گرد، بر دلت ننشست



شنبه 20/8/1391 - 9:43 - 0 تشکر 572796

غزل شمارهٔ ۴۱



سلمان ساوجی





گر بدین شیوه کند، چشم تو مردم را مست




نتوان گفت، که در دور تو، هشیاری هست






خوردم از دست تو جامی، که جهان جرعه اوست




هرکه زین دست خورد می، برود زود از دست






دارم از بهر دوای غم دل، می، برکف




این دوایی است، که بی وصل تو دارم در دست






می‌زند، حلقه زلف تو در غارت جان




نتوان، با سر زلف تو، به جانی در بست






می، به هشیار ده ای ساقی مجلس، که مرا




نشئه‌ای هست هنوز، از می باقی الست






من که صد سلسله از دست غمت، می‌گسلم




یک سر مو نتوانم، ز دو زلف تو گسست






هر که پیوست به وصلت، ز همه باز برید




وانکه شد صید کمندت، ز همه قید برست






جان صوفی نشد، از دود کدورت، صافی




نا نشد در بن خمخانه، چو دردی بنشست






با سر زلف تو سودای من، امروزی نیست




ما نبودیم که این سلسله در هم پیوست






جست، سلمان ز جهان بهر میان تو کنار




راستی آنکه ازین ورطه، به یک موی بجست



شنبه 20/8/1391 - 9:43 - 0 تشکر 572797

غزل شمارهٔ ۴۲



سلمان ساوجی





ای دل شوریده جان، نیست شو از هر چه هست




کز پی تاراج دل، عشق برآورد دست






منکر صورت نشد، عارف معنی شناس




راه به معنی نبرد عاشق صورت پرست






از پی محنت شود، مست محبت، مدام




هر که شراب بلی، خورد ز جام الست






بزم وصال تو را، چشم تو خوش ساقی است




کز نظرش می‌شود، مردم هشیار مست






خادم نقاش فکر، نقش رخت سالها




خواست که بر لوح جان، بندد و صورت نبست






یک سحر از خواب خوش، چشم خوشت بر نخاست




دست ندادش شبی، با تو به خلوت نشست






از سر من گر قدم، باز گرفتی چه شد




لطف تو صد در گشاد، یک دراگر بست بست






کام دل خویش یافت، هر که به درد تو مرد




درد دل خویش جست، هر که ز درد تو جست



شنبه 20/8/1391 - 9:44 - 0 تشکر 572798

غزل شمارهٔ ۴۳



سلمان ساوجی





تا بر نخیزی، از سر دنیا و هر چه هست




با یار خویشتن، نتوانی دمی، نشست






امشب، چه فتنه بود که انگیخت چشم او




کاهل صلاح و گوشه نشینان شدند مست






عاشق ندید، در حرم دل، جمال یار




بر غیر یار، تا در اندیشه، در نبست






صوفی به رقص، بر سر کوی، بکوفت پای




عارف ز ذوق، بر همه عالم فشاند دست






ساقی قدح به مردم هشیار ده، که من




دارم، هنوز، نشوه‌ای از ساغر الست






این مطربان راهزن، امشب ز صوفیان




خواهند برد، خرقه و دستار و هر چه هست






من جان کجا برم، ز کمندش که باد صبح




جانها بداد، تا ز سر زلف او بجست






صیدی، که در کمند تو، روزی اسیر شد




ز اندیشه خلاص همه عمر، باز رست






اصنام اگر به روی تو، ماننده‌اند نیست




فرقی میان مذهب اسلام و بت پرست






خواهی که سربلند شوی، از هوای او




سلمان چو خاک در قدم یار گرد پست



شنبه 20/8/1391 - 11:9 - 0 تشکر 572825

غزل شمارهٔ ۴۴



سلمان ساوجی





از کوی مغان، نیم شبی، ناله نی، خاست




زاهد به خرابات مغان آمد و می‌، خواست






ما پیرو آن راهروانیم، که ما را




چون نی بنماید، به انگشت، ره راست






من کعبه و بتخانه نمی‌دانم و دانم




کانجا که تویی، کعبه ارباب دل، آنجاست






ای آنکه به فردا دهی امروز، مرا بیم!




رو، بیم کسی کن که امیدیش به فرداست






خواهیم که بر دیده ما، بگذرد آن سرو




تا خلق بدانند که او، بر طرف ماست






بنشست غمت در دل من تنگ و ندانم




با ما چنین تنگ نشینی، ز کجا خواست؟






بسیار مشو غره، بدین حسن دلاویز




کین حسن دلاویز تو را حسن من آراست






جمعیت حسنی، که سر زلف تو دارد




از جانب دلهای پراکنده شیداست






از عقد سر زلف و رقوم خط مشکین




حاصل غم عشق، آمد و باقی همه سوداست






عشق تو ز سلمان، دل و جان و خرد و هوش




بر بود کنون، مانده و مسکین‌ تن و تنهاست



شنبه 20/8/1391 - 11:10 - 0 تشکر 572826

غزل شمارهٔ ۴۵



سلمان ساوجی





بیا که بی لب لعل تو، کار من، خام است




ز عکس روی تو، آتش فتاده در جام است






مرا که چشم تو بخت است و بخت، در خواب است




مرا که زلف تو، شام است و صبح، در شام است






دلم به مجلس عشقت، همیشه بر صدر است




زبان به ذکر دهانت، مدام در کار است






طریق مصطبه، بر کعبه راجح، است مرا




که این، به رغبت جان است و آن، به الزام است






درون صافی از اهل صلاح و زهد، مجوی




که این نشانه رندان دردی آشام، است






مکن ملامت رندان، دگر به بدنامی




که هرچه پیش تو ننگ است، نزد ما، نام، است






دلا تو طایر قدسی، درین خرابه مگر




که نیست دانه و هرجا که می‌روی، دام است






محل حادثه است، این جهان، درو آرام




مکن که مکمن ضغیم، نه جای آرام است






اگر چه آخر روز است و راه منزل، دور




هنوز اگر قدمی می‌نهی، به هنگام است






برفت قافله عمر و می‌پزی، هوسی




که رهروی و درین وقت، این هوس، خام است






رسید شام اجل، بر در سرای امل




ولی چه سود سلمان هنوز، بر بام، است



شنبه 20/8/1391 - 11:12 - 0 تشکر 572828

غزل شمارهٔ ۴۶



سلمان ساوجی





تا بدیدم حلقه زلف تو، روز من، شب است




تا ببوسیدم سر کوی تو، جانم بر لب است






یا رب! آن ابرو، چه محرابی است کز سودای او؟




در زوایای فلک، پیوسته یارب یارب، است






پیش عکس عارضت، میرم که شمع از غیرتش




هر شبی تا روز‌گاهی در عرق، گه در تب است






آفتابی، امشبم، در خانه طالع می‌شود




گوییا در خانه طالع، کدامین کوکب است؟






پای دار ای شمع و منشین تا به سر، خدمت کنیم




پیش او امشب که ما را خود سر و کار امشب است






صوفیان! گر همتی دارید جامی در کشید




زان خم صافی، که صاحب همتان را مشرب است






حسن رویت قبله من نیست تنها، کین زمان




در همه روی زمین، یک قبله و یک مذهب است






جان به عزم دست بوست، پای دارد، در رکاب




گر تعلل می‌رود، سستی ز ضعف مرکب است






روح سلمان، قلب و عشقت بر ترست از طور روح




ورنه عشقت، گفتمی روح است و قلبم قالب است



شنبه 20/8/1391 - 11:12 - 0 تشکر 572830

غزل شمارهٔ ۴۷



سلمان ساوجی





از بار فراق تو مرا، کار خراب است




دریاب، که کار من از این بار، خراب است






پرسید، که حال بیمار تو چون است؟




چون است میپرسید، که بیمار خراب است






کی چشم تو با حال من افتد که شب و روز؟




او خفته و مست است و مرا کار خراب است






هشیار سری، کز می سودای تو مست، است




آباد دلی، کز غم دلدار خراب است






من مستم و فارغ ز غم محتسب امروز




کو نیز چو من، بر سر بازار، خراب است






تنها نه منم، مست، ز خمخانه عشقت




کز جرعه جامش، در و دیوار خراب است






سلمان ز می جام الست، است چنین مست




تا ظن نبری کز خم خمار، خراب است






زاهد چه دهی پند مرا؟ جامی ازین می




درکش که دماغ تو ز پندار خراب است



شنبه 20/8/1391 - 11:13 - 0 تشکر 572831

غزل شمارهٔ ۴۸



سلمان ساوجی





عاشقان را از جمالش، روز بازار امشب است




لیلة القدری که می‌گویند پندار امشب است






حلقه‌ها، بین بسته، جانها، گرد رخسارش چو زلف




قدسیان را نیز گویی روز بازار، امشب است






عاشقان! با بخت خود شب زنده دارید امشبی




ز آنکه در عمر خود آن شوریده، بیدار امشب است






پای دار، ای شمع و منشین، تا به سر خدمت کنیم




پیش او امشب، که ما را خود سر و کار، امشب است






عود در مجلس دمی خوش می‌زند بی‌همنفس




آری، آری، وقت انفاس شکربار، امشب است






جنس فردا پیش نقد جان من، امشب، به می




می‌فروشم، کان بضاعت را خریدار، امشب است






زاهدان! یک دم مجالی چون کنم تدبیر چیست؟




چون پس از عمری، مجال صحبت یار، امشب است






گفته‌ای سلمان، که سر ایثار پایش می‌کنم




گر سر ایثار داری وقت ایثار، امشب است



شنبه 20/8/1391 - 11:13 - 0 تشکر 572832

غزل شمارهٔ ۴۹



سلمان ساوجی





تا به هوای تو دل، از سر جان، برنخاست




از دل بی‌طاقتم، بار گران ، برنخاست






عشق تو تا جان و دل، خواست، که یغما کند




تا جگرم خون نکرد، از سر آن، برنخاست






بر دل نازک تو را، بود غباری، ز من




تا نشدم خاک ره، آن زمیان، برنخاست






سرو نخوانم تورا، کز لب جوی بهشت




چون قد زیبای تو، سرو روان برنخاست






زلف پریشان تو، باد به هم برزند




کز دل سودا زده، آه و فغان بر نخاست






بیش به تیغ ستم، خون غریبان، مریز




ظلم مکن در جهان، امن و امان برنخاست






پرتو مهر تو تا، بر دل سلمان، بتافت




ذره صفت از هوا، رقص کنان، برنخاست



برو به انجمن
فعالترین ها در هفته گذشته
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.