زمانی دل بهلول از اوضاع زمانه گرفته بود و
در خرابه ای مشغول ذكر خدا بود. در ضمن
لباسش را برای وصله زدن از تن در آورده بود.
زن بی عفتی چشمش به او افتاد:
بهلول را دعوت به كار بد كرد.
بهلول گفت:
وزن دستهای من چقدر است؟
زن بد كاره ، وزن پاهای من تا وزن تمام اعضا
را پرسید.
بهلول گفت:
كدام عاقل حاضر است بخاطر لذت عضو كوچكی ،
تمامی اعضای خود را در آتش جهنم بسوزاند.
و از جای برخاست و نعره ای كشید و فرار كرد.