• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن معارف > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
معارف (بازدید: 17643)
سه شنبه 21/7/1388 - 21:2 -0 تشکر 158216
جایگاه مولانا در نزد اهل بیت(ع) (نقد مولوی)

بسم الله الرحمن الرحیم
 آیا آنانکه به صورت سطحی به « مثنوی » علاقه می ورزند،باور می کنند؟
آیا باور می کنند؟
چه را؟
در نظرات بعدی خدمتتان عرض خواهم کرد 
منتظر باشید 
---------------------------------
چرا ما اهل بیت پیامبر را رها ساخته ایم،قرآن وسخنان 14معصوم را رها کرده ایم وبه امثال مولوی چسبیده ایم.
آیا مولوی صوفی بوده؟
آیا تفکرات و اشعار مولوی مورد تایید اهل بیت(ع) بوده است؟

شنبه 9/8/1388 - 13:46 - 0 تشکر 161475

پاسخ سوالی که خودم از آیت الله مکارم شیرازی پرسیدم:

فرمودند:

اجمالا مشهور است که صوفی بوده، اما کسی که قدرت تشخیص دارد می تواند مطالب خوب او را بخواند

همچنین دوستان می توانند برای اطلاع بیشتر به جستجو در اینترنت بپردازند،بنده به دلایلی نمی توانم آدرس بدهم،در ضمن مطالبی را که از بعضی سایت ها آوردم ،به نشانه این نیست که من تمام مطالب آنها را قبول دارم ،چون در آن تایپیک ها عقائد انحرافی زیادی دیده می شد

به هر حال بنده ،یقین دارم که مولوی صوفی وسنی بوده وتا به حال هم کسی نتوانسته عقلا ومنطقی این را رد کند

این را هم بگویم که بنده در این مدت مطالب زیادی را در باره جلال الدین بلخی خواندم ،ولی چیزی تغییر نکرد واو را همچنان صوفی می دانم

قال الله عزّوجلّ:
تندي نكن با كسي كه تو را بر او مسلط كردند تا با تو تندي نكنم.(كافي2/303)

 

 اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فی فرج مولانا صاحب الزمان

 

..............................................................

وبلاگ من:شهر ما(کلیک کن حالش رو ببر)

شنبه 9/8/1388 - 13:51 - 0 تشکر 161476

جناب رسول(ببخشید دیگه نمیتونم اسمتونو کامل بیارم...اخه ما به کپی پست عادت نداریم) من از صمیم قلب براتون متاسفم چون واقعا فکر میکنم شما حتی پاسخ های منو نخوندید و فقط چند تا اسم دیدید...اگر شما نظر برخی از افراد را نوشته اید بنده هم نظر نوشته ام با منبع و سند...چند بار هم عرض کردم شعر خوب با مضموم غلط وجود خارجی ندارد...

اگر شما از مولانا متنفرید ... خوب متنفر باشید...کسی جلوتونو نگرفته...مختارید...ولی این حق رو ندارید که به عقاید دیگران توهین کنید

اگر قرار بر این باشه که هرکسی خودش رو علامه ی دهر بدونه و بر گفته های دیگران تکیه کنه اوضاع خوبی پیش نمیآد ...چه عرض کنم

در مورد منصور حلاج دوست عزیز باز که بدون سند حرف زدید...(جالبه)...منصور(رحمت الله علیه) به زعم بنده عارفی بود که شاید ایندگان او را خواهند شناخت برای ما هنوز زود است...البته ما هم الان میفهمیم که در کتاب دین و زندگی دبیرستان چه مطالبی را به خورد ما داده اند...(بیچاره ما!!!)

در مورد نظرات روحانی هایی که اسمشون رو آوردید باید عرض کنم که من نمی تونم در مورد این عزیزان اظهار نظر کنم چون علم خودم رو در اون حد نمی بینم حالا این مرجع بزرگوار علم خودشون رو در حد اظهار نظر در مورد مولانا میبینند دیگه من نمیدونم !...(تا چه در نظر اید)...در هر صورت هیچ کس معصوم نیست و امکان لغزش برای هر فردی وجود دارد...

بله ما هم میدانیم صوفی ها دشمن هستند اما مولانا صوفی نبود

البته برام جالبه که منبع مطالعاتی شما یک وبلاگ هست...

مثلا من هم میتونم فردا یک بحث ایجاد کنم با عنوان (جناب ...منفور در نزد اهل بیت)و یا( جایگاه ... نزد اهل بیت و امام زمان(عج)) و بعد از چندین وبلاگ، سایت ،کتاب و... نظریات اندیشمندان را در مورد منفور بودن ایشان بیان کنم...(آری...!)(اینچنین است برادر)

شما اگر از مولانا به خاطر سنی بودن متنفرید خوب متنفر باشید مشکلی نیست فقط این رو عرض کنم که علاوه بر مولانا باید از خیل عظیمی از عرفا و فقها و دانشمندان و فضلای ایرانی و... هم متنفر باشید چون سنی هستند...

دوست عزیز انقدر با اطمینان حرف نزنید...من از این اطمینان شما اصلا خوشم نمی آد...من هم نگفتم شعر جعل کرده اید گفتم شعر ها را ناقص اورده اید...(بهتر است خلط مطلب نفرمایید لطفا)...دلیل عدم اعتبار منابعتان هم در پاسخ های قبلی هم ذکر شده..(ندیدید؟؟؟)

بله مولانا از عمر تعریف کرده البته بسیار هم از عمر انتقاد کرده...درواقع مولانا در مورد خیلی ها در مثنوی صحبت کرده...هیچ انسانی مطلقاخوب یا بد نیست...همه چیز نسبی است...عمر هم جزو انسانهاست

اینکه برگزاری کنگره ی مولانا تاسف بار است یا نه بهتر است اهل فن و خبره ها اظهار فضل نمایند...(البته پاسخ هایی شایسته ی این توهین دارم که شاید باعث ناراحتی و رنجش خاطر برخی از دوستان شود و از درج انها خودداری میکنم)

در مورد اینکه حضرت مولانا را بدبخت معرفی کرده اید خوب به نظر من ادب مرد به ز دولت اوست...آری ادب مرد به ز دولت اوست بدبخت از منظر ما و دوستانمان کسان دیگری هستند که خوشبختانه دستشان رو شده و دیگر خریداری ندارند...البته ...(بماند)

درمورد آن مکاشفه که رخ داده من البته بهتر است که پاسخی ندهم قضاوت در این مورد با خوانندگان عزیز...مکاشفه...بله دوستان...تعجب نکنید اصلا...مکاشفه!!!

علامه مجلسی هم چنین نظری ندارند...(تا آنجا که من میدانم)(بهتر است منبع معرفی کنید و اگر نمیتوانید سند ارائه کنید در این بحث شرکت ننمایید... من هم میتوانم صدها جمله ی نغز بدون منبع و سند بنویسم در مورد بعضی ها...بله...بعضی ها)

احادیث شما در مورد صوفیه خوانده شد ولی من این احادیث چه ربطی به مولانا دارد؟؟؟

در مورد شعری که از مولانا ذکر نمودید برام جالبه شما بایزید بسطامی را هم کافر خواندید واقعا برام جالبه که شما چقدر گستاخ هستید که این اجازه را  به خودتون میدهید ... دوستان اگر به مزار بایزید تشریف ببرید خودتون میبینید که اونجا یک اتاق هست که محل عبادت بایزید بوده...بوی عطر مدهوش کنده ای همیشه از اون اتاق فضای امام زاده رو معطر میکنه...میتونید خودتون برید ببینید

بهتره دوستان عزیز خواننده ی این مطالب در این مورد نظر بدهند که اگر من نظر بدهم فکر کنم از سوی شما کافر خوانده شوم که کافر هم نجس است

بنده هم نیازی به ادامه ی بحث نمیبینم و این را هم میگویم که شما در حد و اندازه ای نیستید که بخواهید یک شخصیت جهانی همچون مولانا جلال الدین محمد(روحی له افدا) را رسوا کنید...قدری به پیرامون خود بنگرید رسوایان مشخصند و تعدادشان هم کم نیست و به امید خدا در اینده طبل رسوایی شان را خواهیم نواخت...

من هم فقط به عنوان یک مثال عرض کنم که این سخن بایزید بسطامی در حد درک خیلی ها نیست که اگر بود منصور حلاج(ره) به دار عشق آویخته نمیشد...در مورد قیامت هم باید عرض کنم که من دیگر مطالب شما را یه هیچ وجه مطالعه نخواهم کرد چون هیچ سند و منبع مشخصی ندارند و شما در نهایت...زاییده ها ی ذهن خود و همفکرانتان را به اهل بیت نسبت میدهید

سنی بودن مولانا واضح است اما من واقعا نمی دانم در برابر افرادی که این اجازه را به خود میدهند که  سنی را کافر بدانند چه بگویم ...

گفتید مولانا صوفی است گفتم نیست...دلیل نیاوردید...من هم دلیل نیاوردم

در هر صورت نظر شخص علامه محمد تقی جعفری برای بنده صد در صد قابل قبول است و خوشبختانه ما نسبت به هیچ احدی دچار افراط و تفریط نیستیم

و در نهایت شما این حق و اجازه را ندارید که نظر شخصی خودتون و یا افراد دیگر رو که شاید هیچ شناختی از حضرت مولانا ندارند به اهل بیت نسبت دهید...این حق را ندارید...این حق را ندارید

و در ضمن طالبانی ها (لعن الله علیهم ) جایگاهی ها در تفکر اسلامی ندارند...البته منظورم شما نیستید ها یه موقع

البته من هم تاکید میکنم که دیگر در این بحث شرکت نخواهم کرد و به نظر میرسد که نتیجه ای هم نخواهد داشت...آنچه که مورد نیاز و قابل قبول بود در پاسخ های بنده به تفصیل شرح داده شد و آن که به دنبال پاسخ است به زعم بنده پاسخ خود را دریافت خواهد کرد و دیگر  نیازی به اطناب سخن نمی بینم...

شما مکررا میگویید که یقین دارید مولانا صوفی بوده...ای بابا شما چقدر دانشمند هستید که یقین خود ا حجت میدانید...ما که هنوز به آن حد از علم نرسیده ایم...(دست مارا هم بگیرید...)

شما این مطالب زیاد را کی خواندید در همین چندروزی که از اعلام تحقیقتان گذشته...از کجا خواندید...گوگل و وبلاگ ها...جالبه..تند خوانی هم هنر خوبی است(یادمان باشد بیاموزیم)

و در نهایت باید این غزل مولانا را خواندکه:

بانکی عجب از آسمان در میرسد هر ساعتی ...مینشنود آن بانگ را الا که صاحب حالتی

ای سر فروبرده چو خر زین آب و سبزه بس مچر ...یک لحظه ای بالا نگر تا بوک بینی آیتی

ساقی در این آخرزمان بگشاد خم آسمان ...از روح او را لشکری وز راح او را رایتی

کو شیرمردی در جهان تا شیرگیر او شود ...شاه و فتی باید شدن تا باده نوشی یا فتی

بیچاره گوش مشترک کو نشنود بانگ فلک ...بیچاره جان بیمزه کز حق ندارد راحتی

آخر چه باشد گر شبی از جان برآری یاربی ...بیرون جهی از گور تن و اندرروی در ساحتی

از پا گشایی ریسمان تا برپری بر آسمان ...چون آسمان ایمن شوی از هر شکست و آفتی

از جان برآری یک سری ایمن ز شمشیر اجل ...باغی درآیی کاندر او نبود خزان را غارتی

خامش کنم خامش کنم تا عشق گوید شرح خود ...شرحی خوشی جان پروری کان را نباشد غایتی

منتظر بحث های بنده در انجمن معارف باشید خوشحال میشم که نظراتتون رو در مورد بحث ها بفرمایید...(به زودی)

اللهم عجل فی فرج مولانا صاحب الزمان(روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفدا)

به امید هدایت تمام گمراهان عالم

درود برروان پاک آزاد مردان نیک اندیش

سياوش بيدکاني

راوي بيداد و داد موسيقي و مردمان ايران زمين

خنياگر مرغ سحر ، باربد زمان

جناب استاد محمدرضا شجريان

دوشنبه 11/8/1388 - 13:33 - 0 تشکر 161783

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام علیکم

خب ،نشد،بهتره کاری رو که شروع کردم یه سر وسامانی بهش بدم

جناب tanbure_hag ،شما خودتون می گید من "کپی -پیست "می کنم پس به اعتراف خودتون(با گفتن این کلمه) مطالبم دارای منبع ومدرک هستند(حالا میرسه به اینکه منابعم معتبر هستند یا نه،که شما تا به حال هیچ مدرکی ارائه نکرده اید که منابع بنده نا معتبر است،پس لطفا ارائه دهید،مخصوصا )،همچنین این را خدمت شما عرض کنم که جز خدا، همه حتی ائمه اطهار (ع)(را که آیینه تمام نمای صفات فعل الهی می دانم)کپی- پیست می کنند(یعنی از خود چیزی ندارندوهمه را از خدا دارند) ،چون فقط خدا علم مطلق است وعلمش ذاتی است وبقیه باید از خدا (یعنی طریق اهل بیت وقرآن) کپی- پیست کنند وتا همین جور برسه به درجات پایین تر(که من هم از تحقیقات اشخاص دیگر استفاده کرده ام) ،پس من خجالت نمی کشم از اینکه کپی- پیست می کنم ،چون اگه اینطوری نبودم دیگه خدا بودم (لبخند)اما من خدا نیستم وبرای یاد گرفتن بیشتر باید بخونم،فکر کنم،وبشنوم ،پس کپی پیست را چه بخواهید ،چه نخواهید ،شما هم انجام می دهید

شما هم تا حالا از مثنوی برای ما شعر آورده اید،از علامه جعفری حرف می زنید،از استاد همایی و..حرف می زنید،میشه بفرمایید اگه این کپی- پیست نیست پس چیه؟

در ضمن فکر نکنم استاد همایی وحتی علامه جعفری و...از مراجع وفقهایی که من نظراتشان را خواندم از لحاظ علمی واعتقادی بالاتر باشند(یادتان باشد که اینجا بحث اعتقادی است نه شعر ،که من نظر استاد همایی و.. را بدانم،)نظر آنها محترم است اما در جایش ،یعنی ادبیات)

با بقیه حرفهاتون هم کاری ندارم وحاکم بین ما خداست ،

در ضمن یک نگاهی هم به منابع بندازید خوبه

منابع ومطالب زیر از نرم افزار گنجینه روایات نورو.. است که نام کتب هم در آخر آمده

در مورد آن سخن علامه مجلسی هم به بهتره یک نگاهی بکنید ،چون منبعش رو نوشتم

ابتدا در مورد منصور حلاج

قال الله عزّوجلّ:
تندي نكن با كسي كه تو را بر او مسلط كردند تا با تو تندي نكنم.(كافي2/303)

 

 اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فی فرج مولانا صاحب الزمان

 

..............................................................

وبلاگ من:شهر ما(کلیک کن حالش رو ببر)

دوشنبه 11/8/1388 - 13:34 - 0 تشکر 161784

منصور حلاج مدعی دروغین

منبع:http://www.behar.ir/html/index.php?name=Sections&req=viewarticle&artid=124&allpages=1&theme=Printer

چندیست بحث مدعیان کذاب امامت وارتباط دروغین با امام زمان در جامعه جریان یافته است و هر از چند گاهی نیز رسانه ها به دنبال طرح این موضوع برنامه های را در معرض دید عموم نهاده اند.آنچه قابل توجه و بررسی می باشد اینست که ادعای نیابت خاص و ارتباط به امام زمان (ارواحنا فداه) در این مقطع از زمان امری نو وتازه محسوب نمی گرددو ریشه در تاریخی کهن ازسوء استفاده مدعیان دروغین دارد .

تاریخ گواهی می دهد که افراد بسیاری از طیفهای مختلف ادعای سفارت، نیابت،بابیت و حتی امامت نموده اندو هر کدام نیز برای خود طرفدارانی را فراهم نموده اند وگروهی نیز پیشرفتهایی بسزا در این امر داشته اند.اولین فرد از این کاروان منحوس و ملعون فردی به نام ابومحمد حسن شریعی است:

شیخ طوسی(رحمت الله علیه) درباره «شریعی» می‏نویسد:

نخستین کسی که به دروغ و افترا، دعوی نیابت خاص از جانب امام زمان‏(علیه السلام) کرد، شخصی ‏معروف به «شریعی» بود. جماعتی از عالمان از ابومحمد تلعکبری از ابوعلی محمد بن همام نقل کرده‏اند: کنیه شریعی «ابومحمد» بود.

تلعکبری می‏گفت: «گمان دارم نام وی حسن باشد». او از اصحاب امام هادی(علیه السلام) و امام حسن عسکری(علیه السلام) به شمار می‏آمد. او نخستین کسی است که مدعی مقامی شد که خداوند برای او قرار نداده بود و شایسته آن هم نبود. در این خصوص، بر خدا و حجّت‏های پروردگار دروغ بست و چیزهایی به آنان نسبت داد که شایسته مقام والای آنان نبود و آن‌ها از آن به دور بودند؛ از این رو، شیعیان هم او را ملعون دانسته و از وی دوری جستند و توقیعی از جانب ولی عصر(علیه السلام) دربارة لعن و دوری از وی صادر شد.( شیخ طوسی، كتاب الغیبة، ص 398

محمد بن نصیر نمیری، ابوطاهر محمد بن علی بن هلال، ابوجعفر محمد بن علی شلمغانی، احمد بن هلال کرخی و حسین بن منصور حلاج از جمله این مدعیان دروغین بوده اند. در اینجا به گوشه ای از زندگی و افکارمنصور حلاج می پردازیم.

حسین بن منصور در سال 244 هجری قمری در قریه طور از قرای بیضای فارس در خانواده ای جدیدالاسلام وسنی مذهب دیده به جهان گشود و در دارالحفاظ شهر واسط به كسب علوم مقدماتی پرداخت و در 12 سالگی حافظ قرآن كریم شده و سپس جهت درك مفاهیم قرآن به تُستر (شوشتر) رفت آن گاه دو سال در خدمت سهل بن عبدالله تستری درآمد و راه و رسم تصوف را از او فراگرفت و خرقه پوشید.


در هجده سالگی عازم بغداد شد و از آنجا به سوی بصره رفت و با عمرو بن عثمان مكی همنشین شد و این مجالست هجده ماه به طول انجامید. در این ایام شطحیات حلاج آغاز شد از این رو عمرو از او رنجید و او را از خود راند. حلاج نیز رهسپار بغداد شد و در حلقه درس جنید وارد شد اما جنید او را به سكوت و خلوت نشینی فرا خواند.


مدتی بدین منوال – خلوت گزینی – گذراند اما تاب نیاورد و به قصد زیارت كعبه راهی حجاز شد.(2) یك سال مجاور بیت الحرام ماند و جز برای قضای حاجت از آن خارج نمی شد و از باد و باران و آفتاب گریزی نداشت. در این مدت غذایش در هر روز سه لقمه نان و اندكی آب بود.(بر خلاف دستور پیامبر در ترک رهبانیت)
پس از مجاورت كعبه به بغداد بازگشت و دوباره به حلقه یاران جنید بغدادی پیوست اما به جهت دعوی
"اناالحق" از جانب آنها طرد شد و رابطه خود را با صوفیه برید بعد از سفر سوم خود به حج، پدر زنش ابویعقوب و استادش عمروبن عثمان نیز از او بیزاری جستند.(3)


جنید نیز پس از ایجاد اختلاف و شنیدن سخنان حلاج به او گفت:
تو در اسلام رخنه ای و شكافی افكنده ای كه سر جدا شده از پیكرت می تواند آن را مسدود كند. (4) (البته خود جنید هم از منحرفین است)


از آن پس حلاج مسافرتهای فراوانی به هند ، خراسان، ماوراء النهر، تركستان، چین و .... كرد و پیروان بسیاری را به دور خود جمع كرد. به طوری كه مردم هندوستان او را "ابوالمُغیث" مردم چین و تركستان ابوالمعین، مردم خراسان و فارس ابوعبدالله زاهد و مردم خوزستان او را شیخ حلاج اسرار خطاب می كردند.(5)
حلاج پس از سفرهای طولانی و دیدار با مانویان، بودائیان و .... به بغداد بازگشت و دایره فعالیت خود را در این نقطه متمركز ساخت. او در میان مردم كوی و برزن می گشت و با انجام اموری خارق العاده آنها را به عقاید خویش دعوت می كرد و چنان به مردم تزریق می كرد كه مهدی موعود از طالقان ظهور خواهد كرد و ظهور وی نزدیك است.(
۶)

حلاج به رغم سنی بودن با ارسال نامه به بزرگان امامیه چون سهل نوبختی و ابوالحسن بابویه خود را وكیل و نایب امام زمان(عج) معرفی می كرد.

حلاّج پس از ادعای بابیّت، بر این شد که ابوسهل اسماعیل بن علی نوبختی (متکلم امامی) را در سلک یاران خود در آورد و به تبع او، هزاران شیعه امامی را که در قول و فعل تابع او بودند، به عقاید حلولی خویش معتقد سازد؛ به‌ویژه آن‌که جماعتی از درباریان خلیفه به حلاّج، حسن نظر نشان داده و جانب او را گرفته بودند.
ولی ابوسهل که پیری مجرّب بود، نمی‏توانست ببیند او با مقالاتی تازه، خود را معارض حسین بن روح نوبختی وکیل امام غایب معرفی می‏کند.


اسماعیل در پاسخ گفت: «وکیل امام زمان(علیه السلام) باید معجزه(گواهی بر مدعا) داشته باشد. اگر راست می‏گویی، موهای مرا سیاه کن. اگر چنین کاری انجام دهی، همه ادعاهایت را می‏پذیرم». ابن حلاج که می‏دانست ناتوان است، با استهزای مردم روبه‏رو شد و از شهر بیرون رفت. آن‌گاه به قم شتافت و به مغازه علی بن بابویه، (پدربزرگوار شیخ صدوق‏(رحمت الله علیه)) رفت و خود را نماینده امام زمان(علیه السلام) خواند. مردم بر وی شوریدند و او را با خشونت از شهر بیرون افکندند. ابن حلاج، پس از آن‌که جمعی از خراسانیان ادعایش را پذیرفتند، دیگر بار به عراق شتافت.( ر.ک: سید محسن امین، اعیان الشیعه، ج2، ص 48؛ صدر، سید محمد، تاریخ الغیبة الصغری، ص 532.)


سخنان شطح گونه، رفتار خارق العاده و .... حلاج باعث شد كه در سال 296 معتزلیان او را به حیله گری و شعبده محكوم كنند.در اصفهان نیز كه زعامت صوفیان آن بر عهده علی بن سهل اصفهانی (وفات280) بود، هنگامی كه سهل سخن از معرفت می كند، حلاج گفت: ای بازاری، شاید كه من زنده باشم و تو سخن معرفت گویی؟ علی سهل به فارسی گفت: هر آن شهری كه مسلمانان در آن باشند البته امثال ترا در آن شهر رها نكنند و حلاج كه فارسی نمی دانست نفهمید. مردم اصفهان قصد جان حلاج را كردند و حلاج نیز به ناچار از اصفهان خارج شد و به شیراز رفت.(7)


نكته جالب توجه در زندگی حلاج این است كه به رغم سنی بودن و گرایشهای عرفانی پس از انزوا و دوری از اهل تصوف سعی نمود تا در میان امامیه برای خود پیروانی جمع كند از این رو در میان شهرهای شیعه نشین می گشت و آنها را به نوعی تصوف مربوط به مهدویت دعوت می نمود و با ارسال نامه به بزرگان امامیه چون سهل بن اسماعیل نوبختی و ابوالحسن حسین بن علی بن بابویه خود را وكیل و نایب امام زمان (عج) معرفی می كرد و چنان وانمود می كرد كه ظهور امام زمان نزدیك است و به زودی از طالقان خراسان ظهور خواهد كرد. (8)


به همین جهت بزرگانی چون شیخ طوسی،(9) ابن اثیر (10) و ابن ندیم (11) او را در زمره مدعیان بابیت قرار داده اند.


سرانجام حلاج مورد لعن امام زمان قرار گرفت و بر اثر فتوای ابوبكر محمد بن داوود مؤسس مذهب ظاهریه مبنی بر وجوب قتل او و اقامه دعوای سهل بن اسماعیل بن علی نوبختی و پیگیریهای ابوالحسن علی بن فرات وزیر شیعی مقتدر عباسی در سال 301 در بغداد به زندان افتاد و پس از هفت ماه محاكمه در سال 309 به فرمان حامد بن عباس وزیر وقت عباسی به دار آویخته شد.(12)


انحرافات حلاج


علت اصلی این همه اختلاف در باب حلاج اتهاماتی است كه گروههای مختلف از قبیل:متصوفه، امامیه و حكومتیان به او وارد كرده اند اهم اتهامات حلاج عبارت بود از:


1- سحر، جادو و شعبده: این اتهام توسط دختر ابوالحسن سامری یكی از شاگردان حلاج بر او وارد شد.این زن همسر پسر حلاج ،حمد است كه چهار داستان برای تأیید اتهام خود نقل می كند، یكی این كه حلاج به او گفته بود: من تو را به همسری پسرم درآوردم. میان زن و شوهر ممكن است سوء تفاهم هایی پیش بیاید. ممكن است تو از برخی كارهای شوهرت بی خبر باشی و بخواهی در مورد كار او اطلاعی كسب كنی؛ در چنین مواردی، آن روز روزه بگیر و چون شب فرارسد، بر پشت بام و از آنجا خاكستر برگیر و با خاكستر و نمك به غذای خود چاشنی بزن سپس حجاب از روی خود بردار و هر چه را می خواهی درباره شوهرت بدانی برای من حكایت كن، زیرا من صدای تو را می شنوم.(13) غیر از این زن شیخ ابوعبدالله محمد خفیف شیرازی و خواجه عبدالله انصاری نیز بر این اتهام صحه گذاشتند و هر كدام داستانهایی در این باره نقل كرده اند.


2- دعوی ربوبی: این اتهام توسط ابوسهل ابن اسماعیل بن علی نوبختی بر او وارد شد این اتهام نامه ای است كه از یكی از اهالی دینور به دست آمد و بر بالای نامه نوشته شده بود. از رحمان رحیم به فلان بن فلان. این نامه توسط حلاج تأیید شد و وی پذیرفت او این نامه را نوشته است اما اتهام ربوبیت را نپذیرفت.اكثر فقها بر این اتهام صحه گذاشته اند و حلاج را گناهكار خوانده اند حتی ابومحمد جریری و شبلی نیز این اتهام را تأیید كرده اند.


3-مسئله عشق الهی: این مقوله از دعاوی مانوی مبنی بر تصور وجود جزء الهی در انسان و انجذاب اجزاء نور به مركز انوارفراگرفته شده است بدین گونه ،قول به عشق الهی نوعی دعوت به عقاید و تعالیم مانوی بود.(14)
4- تبدیل حج و سایر عبادات: این طرز تفكر كه در حقیقت بنیان شریعت را به مخاطره می انداخت یكی دیگر از اتهاماتی بود كه متوجه حلاج بود و به سادگی قابل تأویل و تفسیر نبود و در واقع همین اتهام منجر به صدور حكم قتل حلاج شد. حلاج به یاران خود آموخته بود كه هر كه نمی تواند به حج برود گوشه پاکیزه ای از منزل خود را در هنگام حج عبادتگاه خود قرار دهد و در پایان موسم حج شصت فقیر را با دست خود طعام دهد و آنها را لباس نو بپوشاند و هر كدام را هفت درهم دهد به مانند آن است كه حج واجب انجام داده است.حلاج مدعی بود این مطلب را از كتاب الاخلاص حسن بصری اقتباس كرده است.(15)

سوال: چرا مردم به مدعیان دروغین گرایش پیدا می کنند؟

در جامعه ای که ادبیات و زندگی اجتماعی آن آلوده به عقایدصوفیگری و عرفان های دروغین و ذهن جوانان آن پر شده از کرامات خود ساخته است و مطالعات اهل مطالعه مشتی خرافات به نام زندگی نامه عرفا  است جایگاهی مناسب برای نشر مدعیان دروغین عرفان،نیابت، ارتباط و حتی ادعای امامت پیش خواهد آمد و دراین خلال بسیاری از دینداران ساده انگار نیز قربانی این دروغ پردازان می گردند.

قدم اول برای حل معزل مدعیان دروغین پاک نمودن متون درسی و ادبی و همچنین سخنان سخنرانان از خرافات است.چه بسیار دیده می شود که یک سخنران در تلویزیون و حتی منبرساعتها از ابو سعید ابوالخیر- حلاج-عطار-مولوی-و.... از اهل خانقاه سخن پردازی میکنند و به تبلیغ کتب آنان مانندتذکره الاولیاء،مثنوی،کیمیای سعادت و.... می پردازند اما گوشه ای از کمالات نفسانی و طریق رحمانی اولیای حقیقی خداوند که حضرات معصومین(علیهم السلام) باشند را به سمع مستمعان خود نمی رسانند و باید نتیجه آن را امروز در جامعه اینگونه دید که می بینید......


پی نوشت:

1- معارف و معاریف.سید مصطفی حسینی دشتی ،ج4 ،ص641
2- مبانی عرفان و تصوف و احوال عارفان ،علی اصغر حلبی ،تهران ،انتشارات اساطیر، ص302
3- جستجو در تصوف ایران.عبدالحسین زرین كوب.انتشارات امیركبیر،ص136
4- مصائب حلاج.لوئی ماسینیون ،ص320
5- تراژدی حلاج در متون كهن، قاسم میرآخوندی،انتشارات شفیعی،ص23
6- آثار الباقیه ،ابوریحان بیرونی.ص275

7- جستجو در تصوف ایران، ص132
8- آثار الباقیه، ابوریحان بیرونی، ص275
9- الغیبه، شیخ طوسی، ص262
10- الكامل ابن اثیر ،ج8، ص7-126
11- الفهرست، ابن ندیم، ص284، چاپ مصر، ص 284
12- فرهنگ فرق اسلامی، محمد جواد مشكور، آستان قدس رضوی، ص163
13- مصائب حلاج، ص258-260 و 94-97
14- همان 176-207
15- نقد صوفی، دكتر محمد كاظم یوسف پور، انتشارات روزنه4 -151

قال الله عزّوجلّ:
تندي نكن با كسي كه تو را بر او مسلط كردند تا با تو تندي نكنم.(كافي2/303)

 

 اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فی فرج مولانا صاحب الزمان

 

..............................................................

وبلاگ من:شهر ما(کلیک کن حالش رو ببر)

دوشنبه 11/8/1388 - 13:35 - 0 تشکر 161785

نویسنده: محمد مهدی - نصر هرندی

ارسال كننده: محمد مهدی نصر هرندی

منبع: سایت - باشگاه اندیشه

در طول تاریخ مطالب مختلفی از حلاج نقل شده و یا داستان‌هایی از او روایت شده كه در نگاه اول آدمی را به این فكر وامی‌دارد كه وی انسان بزرگی بوده است. اما هنگامی كه بیشتر مطالعه می‌كنی و به سخنان علما در طول تاریخ اسلام گوش فرا می‌دهی، می‌بینی كه قضیه صد و هشتاد درجه برعكس است. یعنی به همان اندازه‌ای كه گمان می‌كردی وی شخصیت بزرگی است، می‌بینی یك شخصیت ناسالم است. در این مقاله تحقیقی به این موضوع می‌پردازیم.
پیش از هر چیز ابتدا به سخنان پیر روشن ضمیر امام خمینی -رحمه الله- توجه می‌كنیم كه فرمود:
حلاج و ابراهیم الخواص جاهل به مقام توحید و توکل بودند؛ زیرا صحراگردی و قلندری را با مقام توکل اشتباه کردند و ترک سعی و از کارانداختن قوایی را که حق تعالی عنایت فرموده به خرج توحید و توکل گذاشتند. (1)
ایشان در شعری خطاب به حلاج می فرماید: (2)
گر تو آدم‌زاده هستی علّم الاسماء چه شد (3)
قاب قوسینت کجا رفته است أو أدنی چه شد؟ (4)
بر فراز دار فریاد انا الحق می‌زنی
مدعی حق طلب انیت و انا چه شد؟
مرشد از دعوت به سوی خویشتن بردار دست
لا الهت را شنیدستم ولی الّا چه شد؟ (5)
و در جای دیگر می‌فرماید: (6)
از صوفی‌ها صفا ندیدم هرگز
زین طایفه من وفا ندیدم هرگز
زین مدعیان که فاش انا الحق گویند (7)
با خودبینی فنا ندیدم هرگز
و یا: (8)
تا کوس انا الحق بزنی خودخواهی
در سرّ هویتش تو ناآگاهی
بردار حجاب خویشتن از سر راه
با بودن آن هنوز اندر راهی
و یا: (9)
گر نیست شوی کوس انا الحق نزنی
با دعوی پوچ خود معلق نزنی
تا خودبینی تو مشرکی بیش نیی
بی خود بشوی که لاف مطلق نزنی
و یا: (10)
فریاد انا الحق ره منصور بود
یارب مددی که فکر راهی بکنم
اما این كه امام می‌فرماید «همچو حلاج خریدار سر دار شدم» واقعیت این است كه حلاج فرد پراستقامتی بود و در راه اندیشه باطل خود، اراده‌ای قوی داشت و از این حیث به اراده معروف شد و مورد مثل قرار گرفت و در واقع این صبر و استقامت وی را می‌توان الگو قرار داد، البته در راه حق. مانند این كه حاتم طایی به بذل و بخشش معروف شد و مثال زدن به وی دلیل بر این كه وی حتما فرد خوب و خداپرستی نیز بوده نمی‌شود، اما بخشش وی را می‌توان الگو قرار داد.
و اما مریدپروری حلاج به علت این بود كه وی به علت برخی ریاضت‌ها كنترل نفس خود را در اختیار گرفته بود (همانند مرتاضان هندی كه حتی ممكن است خدا را نیز قبول نداشته باشند) و عده‌ای از عوام گمان می‌كردند وی شخصیت بزرگی است كه این گونه خرق عادت می‌كند. اینجا بود كه وی با این كه از اهل سنت بود، حتی ادعای نیابت امام عصر (عج) را نمود. ابوریحان بیرونی -رحمه الله- در مورد او می‌فرماید حلاج در میان مردم كوی و برزن می‌گشت و با انجام اموری خارق‌العاده آن‌ها را به عقاید خویش دعوت می‌كرد و چنان به مردم تزریق می‌كرد كه مهدی موعود از طالقان ظهور خواهد كرد و ظهور وی نزدیك است. (11)
وی به سراغ علی بن بابویه (12) -رحمه الله- فقیه زمان در قم رفت و جالب این كه در حضور وی كه از مرتبطین با نواب ولی عصر (عج) بود، ادعای نیابت حضرت را نمود! اما علی بن بابویه كه نیك وی را می‌شناخت و از نیت پلید او آگاه بود، به حلاج فرمود «اتّدعی المعجزات؟ علیک لعنة الله»! (ادعای معجزه‏ای داری؟ لعنت خدا بر تو باد!) سپس به فرمان ایشان از پشت گردن حلاج گرفتند و با خشونت از شهر بیرون راندند. (13)
و اما علت اصلی این همه مخالفت با حلاج اتهاماتی است كه گروه‌های مختلف به خصوص امامیه و حتی متصوفه به او وارد كرده‌اند. اهم اتهامات حلاج عبارت بود از:
1- سحر و جادو: چهل اتهام در این باب توسط دختر ابوالحسن سامری كه عروس حلاج بوده است، به وی وارد شد. (14) خواجه عبدالله انصاری -رحمه الله- از بزرگانی بوده كه این اتهام‌ها را صحیح دانسته است. (15)
2- دعوی ربوبی: این اتهام توسط عالم جلیل‌القدر شیعه ابوسهل بن اسماعیل بن علی نوبختی بر او وارد شد. ابومحمد جریری و حتی شبلی كه از مریدان حلاج بود، این اتهام را تایید كردند. حلاج در یكی از نامه‌های خود می‌نویسد از رحمن رحیم (16) به فلان بن فلان! این نامه از یكی از مریدان حلاج در منطقه دینور كرمانشاه به دست آمده است. (17)
3- وحدت وجود: (18) حلاج قائل به وحدت وجود از نوع شرك‌آمیز آن بود. (19)
4- تبدیل حج و سایر عبادات: وی در عباداتی همچون حج بدعت گذاشته بود و مثلا می‌گفت هر كه نمی‌تواند به حج برود گوشه‌ای از منزل خود را در هنگام حج عبادتگاه خود قرار دهد و این به مانند آن است كه حج واجب انجام داده است! (20)
5- دفاع از شیطان و فرعون: حلاج می‌گوید صاحب من و استاد من ابلیس است. به آتش بترسانیدند ابلیس را، از دعوی خود بازگشت. فرعون را به دریا غرق کردند و از دعوی خود بازگشت. فرعون از روی کشفی که از خدا پیدا کرده بود، ادعای ربوبیت کرد! (21) بعدها كار به جایی رسید كه مریدان حلاج ابلیس را سیدالموحدین نامیدند و تا این حد گمراه شدند! (22)
پس از این همه جنایت امام زمان (عج) در توقیعی حلاج را لعن فرمود و این توقیع را مرحوم مقدس اردبیلی به آن اشاره كرده است. (23) پس از این توقیع، علمای معاصر حلاج حسین بن روح سومین نایب امام، علی بن بابویه، شیخ صدوق و قطب راوندی با حلاج مخالفت كردند و وی را مطرود و ملعون به حساب آوردند. (24)
برخی دیگر از علمای شیعه که به مخالفت با منصور حلاج برخواستند عبارتند از:
شیخ طوسی، (25) ابن ندیم، (26) شیخ مفید، (27) ابوسهل نوبختی، (28) شیخ طبرسی، (29) شیخ حر عاملی، (30) علامه بحرانی، (31) ...
بنابراین این كه عده‌ای می‌گویند حلاج را تنها مشایخ زمانش تكفیر كردند، چنین نبوده و از بین علمای گذشته تاكنون شمار زیادی وی را تكفیر یا رد كرده‌اند. نتیجه این كه مسیر عرفان خطرناك است و مانند لبه تیغ! اگر از یك طرف بیفتی به قعر ضلالت عن سبیل الله می‌رسی و اگر از طرف دیگر بیفتی به اوج قرب من الله و راه تشخیص آن علم است. باید با علم وارد شد، والا وارد نشدن بهتر است.
پی‌نوشت‌ها
(1) امام خمینی، شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 214
(2) امام خمینی، دیوان اشعار، ص 94
(3) اگر تو فرزند آدم هستی، پس اسماء الهی كه آدم یاد گرفته بود را چرا بلد نیستی؟! بنابراین تو اصلا فرزند آدم نیستی! یعنی انسان نیستی!
(4) كی تو می‌توانی به مقام قاب قوسین و أو أدنی (از بالاترین مقامات عرفانی) برسی؟!
(5) تو كافری! زیرا مرز بین ایمان و كفر یك الا الله است و تو تنها لا اله را گفتی و الا الله را نگفتی!
(6) همان، ص 217
(7) از بالاترین مراتب عرفان وحدت وجود است، البته در مسیر توحید. حلاج نه تنها به این وحدت وجود در مسیر شرك و نه توحید رسیده بود، بلكه گناه دیگر وی فاش كردن همین اعتقاد باطل است كه به خیال خودش حق بود.
(8) همان، ص 248
(9) همان، ص 246
(10) همان، ص 226
(11) ابوریحان بیرونی، آثار الباقیه، ص 275
(12) پدر بزرگوار شیخ صدوق -علیه الرحمة-
(13) شیخ طوسی، الغیبه، ص 403
(14) قاسم میرآخوری، تراژدی حلاج در متون كهن، ص 70
(15) لویی ماسینیون، مصائب حلاج، صص 94-97 و 258-260
(16) منظور وی خودش بوده است! (العیاذ بالله)
(17) عبدالحسین زرین‌کوب، جستجو در تصوف ایران، ص 132 و لویی ماسینیون، مصائب حلاج، ص 152
(18) علامه طهرانی، مهر تابان، ص 200: انواع وحدت وجود و این كه كدام یك از آن‌ها شرك‌آلود است، توسط علامه معزز آیت‌الله طباطبایی در این كتاب بیان شده است.
(19) عبدالحسین زرین‌کوب، جستجو در تصوف ایران، صص 176-207
(20) محمدكاظم یوسف پور، نقد صوفی، صص 4 -151 و لویی ماسینیون، مصائب حلاج، ص 153
(21) حلاج، الطوامیس، ص 51
(22) خیراتیه ج، ۲ ص ۱۲۶: به عنوان نمونه احمد غزالی
(23) مقدس اردبیلی، حدیقةالشیعه، ص 726
(24) لوئی ماسینیون، مصائب حلاج، ص360
(25) شیخ طوسی، الغیبه، ص 262
(26) ابن ندیم، الفهرست، ص 284
(27) شیخ مفید، الرد علی اصحاب الحلاج
(28) سید محسن امین، اعیان الشیعه، ج2، ص 48 و سید محمد صدر، تاریخ الغیبة الصغری، ص 532
(29) شیخ طبرسی، احتجاج، ج 2، ص 289 و 290
(30) شیخ حر عاملی، الاثنی عشریه فی الرد علی الصوفیه، ص53
(31) بحرانی، کشکول، ج 3، ص 228

قال الله عزّوجلّ:
تندي نكن با كسي كه تو را بر او مسلط كردند تا با تو تندي نكنم.(كافي2/303)

 

 اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فی فرج مولانا صاحب الزمان

 

..............................................................

وبلاگ من:شهر ما(کلیک کن حالش رو ببر)

دوشنبه 11/8/1388 - 13:35 - 0 تشکر 161786

( 1) حسین بن منصور حلاج از مردم بیضاء فارس بوده و در واسط عراق نشو و نما یافته است باید دانست كه بگفته عطار در« تذكرة الاولیاء» و جامى در« نفحات الانس» و سایر منابع، اكثر مشایخ صوفیه حسین بن منصور حلاج را از سلك تصوف خارج دانسته‏اند و نیز در تمام تذكره‏ها و كتب صوفیه حلاج را سنى میدانند. ولى در این مورد كه از غیبت شیخ نقل مى‏شود، بنظر میرسد كه وى ادعاى تشیع داشته، كه بدروغ مدعى نیابت امام زمان( ع) و بابیت بوده است. نكته دیگر اینكه گروهى از صوفیه نظر به حالات عجیب و ادعاهاى غریب او، گفته‏اند دو حسین بن منصور بوده؛ یكى حلاج كه مردى ربانى بوده و دیگرى حسین بن منصور ملحد! كه در سحر و شعبده دست داشته است! بهر صورت كه باشد آن حسین بن منصور حلاج كه در سال 309 هجرى در زمان خلافت مقتدر عباسى بجرم ادعاى خدائى و« انا الحق» گفتن و سایر ادعاهاى خلاف شرع بقتل رسید، همان است كه در اینجا معرفى میگردد، و او چه سنى و چه شیعى؛ خواه صوفیه او را از خود بدانند، یا برانند؛ از نظر شیعه مطرود و ملعون و ساحرى شعبده‏باز و مرتاضى افسونكار بوده است كه با این فوت و فن‏ها مردم ساده را بدام میانداخته و سرانجام نیز جان خود را در این راه باخته و سپس مریدانش او را ولى خدا بلكه بعقیده حلول و اتحاد با خدا یكى دانسته و معجزات و كراماتى برایش نقل كرده‏اند كه براى هیچ پیغمبر مرسل و امام معصومى نقل نشده است. نمونه كامل آن را شیخ عطار در جنگ الخرافات خود بنام« تذكرة الاولیاء» و جامى در جنگل مولایش موسوم به« نفحات الانس» كه پر از اكاذیب و جعلیات و شطحیات و خرافات است، نقل كرده‏اند و فقط بدرد خرقه پوشان خانقاه الحاد و خراباتیان آلوده بمعاصى میخورد. از این رو؛ صوفیان یا شعرائى مانند مولوى و شبسترى و حافظ و غیرهم كه حلاج را صاحب اسرار و مقام فناى فی اللَّه دانسته‏اند، از طریقه شیعه بدورند؛ و گر نه او را بدین گونه نمى‏ستودند.
شبسترى به پیروى از گفته عطار در تذكرة الاولیاء میگوید:
روا باشد انا الحق از درختى             چرا نبود روا از نیكبختى‏
و مولوى گفته است:
چون قلم در دست غدارى فتاد             لا جرم منصور بردارى فتاد
گفت فرعونى انا الحق گشت پست             گفت منصورى انا الحق و برست!
آن انا را لعنة اللَّه در عقب             وین انا را رحمت اللَّه اى محب؟
زانكه او سنگ سیه بود این عقیق             او عدوى نور بود و این عشیق!
او انا هو بود در سراى فضول             زاتحاد نور نز رأى حلول!!
حافظ هم سروده است:
گفت آن یار كزو گشت سر دار بلند             جرمش آن بود كه اسرار هویدا میكرد!
باید از اینان پرسید كدام اسرار؟ آیا ادعاى خدائى كردن و قائل بحلول و اتحاد؛ و وحدت وجود شدن و تمام اشیا را نظر باینكه سه مفهوم وجود بآنها سرایت كرده و همه موجودند، خدا دانستن« اسرار» است؟ آیا اگر حافظان شریعت اسلام و پاسداران دین خدا یعنى فقهاء و مجتهدین كه نمایندگان امام و پیغمبرند؛ صاحبان این كفریات و الحاد را محكوم كردند، باید آنها را از روى خیره سرى و فرومایگى، قشرى، و اهل ظاهر و غدار خواند؟! زهى نادانى و خرافاتى و بى‏بند و بارى كه تصوف آن را با خرقه خود براى مردم بارمغان مى‏آورد! تعجب در این است كه بعضى سرسپردگان تصوف با زحمت زیاد و تكلف، اینان را شیعه میدانند، در صورتى كه بزرگترین دانشمندان شیعه كه معاصر حلاج بوده‏اند یعنى: ابو سهل نوبختى و على بن بابویه پدر شیخ صدوق و دانشمند بزرگ دیگر، شیخ صدوق و قطب راوندى چهار تن از پیشوایان ما؛ حلاج را ساحر و ملعون و مطرود خدا و رسول و امام دانسته‏اند.

قال الله عزّوجلّ:
تندي نكن با كسي كه تو را بر او مسلط كردند تا با تو تندي نكنم.(كافي2/303)

 

 اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فی فرج مولانا صاحب الزمان

 

..............................................................

وبلاگ من:شهر ما(کلیک کن حالش رو ببر)

دوشنبه 11/8/1388 - 13:36 - 0 تشکر 161787

(1) حسین بن ابراهیم از ابو العباس احمد بن على بن نوح از ابو نصر هبة اللَّه بن محمد كاتب دخترزاده ام كلثوم دختر محمد بن عثمان، براى من (شیخ طوسى) نقل كرد كه: چون خداوند خواست اعمال «حلّاج» را آشكار سازد و او را رسوا و خوار گرداند، این طور پیشامد كرد كه «حلّاج» خیال كرد ابو سهل بن اسماعیل بن على نوبختى رضى اللَّه عنه هم از كسانى است كه فریب دوز و كلك او را میخورد و نیرنگ او در وى مؤثر واقع مى‏شود؛ لذا فرستاد نزد وى و او را باطاعت خود دعوت نمود.
او با كمال نادانى چنین پنداشته بود كه ابو سهل « ابو سهل بن على بن اسحاق بن ابى سهل بن نوبخت، رئيس متكلمين شيعه و پيشواى آنها در بغداد و سرآمد دانشمندان آل نوبخت بود.
در امور دينى و دنيوى مقامى تالى تلو وزارت داشته است. كتابهاى بسيارى نوشته كه قسمتى از آنها در رد عقائد فاسده مخالفين اسلام و تشيع است. كتاب« الانوار» در تاريخ ائمه اطهار از اوست. ابو سهل امام زمان( ع) را هنگام رحلت پدر بزرگوارش ديده است.
خواهرزاده وى: ابو محمد حسن بن موسى نوبختى مؤلف كتاب« المقالات و الفرق» از متكلمين و فلاسفه شيعه بود، و تأليفات و تصانيف بسيارى در كلام و فلاسفه نوشته است.
ابو اسحاق ابراهيم بن اسحاق بن ابى سهيل مؤلف كتاب« الياقوت» است كه علامه حلى آن را شرح كرده بنام« انوار الملكوت في شرح الياقوت» و او را« استاد اقدم و پيشواى اعظم» خوانده است! آل نوبخت اصلا ايرانى و طائفه بزرگى بودند، كه بسيارى از دانشمندان، ادبا، منجمين؛ فلاسفه، متكلمين، نويسندگان، حكام و امرا از ميان آنان برخاستند، و در دولت بنى عباس جايگاهى بزرگ داشتند. از جمله مردان بزرگ اين سلسله جليله شيخ اجل ابو القاسم حسين بن روح نوبختى يكى از سفراى امام زمان( ع) بوده است.( الكنى و الالقاب)» هم در این خصوص مانند
مهدى موعود-ترجمه جلد سیزدهم بحار، متن، ص: 702
سایر افراد ضعیف الایمان است، و فریفته وى مى‏شود، از این رو پیوسته او را بسوى خود دعوت میكرد و بآرامى نیرنگهاى خود را براى جلب وى برخ او میكشید، زیرا موقعیت علم و ادب ابو سهل در میان مردم مشهور بود. (1) حلاج در نامه‏هاى خود به ابو سهل مینوشت: من وكیل صاحب الزمان علیه السّلام هستم. او نخست با این مطلب میخواست ابو سهل را بسوى خود بكشاند، سپس ادعاى خود را بالا برد و نوشت كه: من مأمورم بتو بنویسم كه هر گونه نصرت و یارى خواسته باشى برایت آشكار سازم تا دلت قوت گیرد و در نیابت من تردید نكنى! ابو سهل هم بوى پیغام داد كه من در مقابل آن همه معجزات و كرامات كه (بادعاى تو) از تو بظهور رسیده، فقط موضوع مختصرى را پیشنهاد كرده از تو میخواهم! و آن اینست كه من مردى زن دوست هستم، و مایل بمعاشرت با آنها میباشم. چندین كنیز دارم كه پیرى مرا از نزدیكى با ایشان دور كرده است و ناچارم هر جمعه محاسن خود را حنا بگیرم و متحمل رنج زیاد شوم تا موهاى سفیدم را بپوشانم و گر نه كنیزان خواهند دانست كه من پیر شده‏ام و بمن رغبت نشان نخواهند داد و نزدیكى ما بدورى میگراید و وصال بجدائى میكشد.
از این رو از تو میخواهم كارى كنى كه مرا از حنا بستن بى‏نیاز نمائى و زحمت آن را از من برطرف سازى و موى ریشم را سیاه گردانى. اگر چنین كنى هر چه بگوئى‏
مهدى موعود-ترجمه جلد سیزدهم بحار، متن، ص: 703
اطاعت میكنم و گفته تو را میپذیرم و بطریقه تو میگروم. زیرا كه این معنى موجب بصیرت من مى‏شود و از كمك بتو دریغ نخواهم داشت! چون حلاج سخن او را شنید و نتیجه دسیسه‏ها و جواب خود را بدین گونه شنید دانست در نامه‏هاى خود كه پر از ادعا و اظهار كرامات و معجزات بوده، خطا كرده و طریقه خود را بنادانى برخ او كشیده است. بدین لحاظ خوددارى كرد و جواب ابو سهل را نداد و دیگر كسى نزد وى نفرستاد.
ابو سهل هم این ماجرا را اتفاقى خوش و باعث تفریح و خنده قرار داده بود و نزد همه كس بازگو میكرد، و حلاج را ریشخند مینمود. بدین گونه نزد بزرگ و كوچك شهرت یافت و همین باعث شد كه كار حلاج برملا گردد، و مردم از دور وى پراكنده شوند. (1) جمعى از دانشمندان از حسین بن على بن بابویه قمى (برادر شیخ صدوق) نقل كرده‏اند كه وى گفت: پسر حلاج بقم آمد و نامه‏اى بخویشان ابو الحسن «1» نوشت و آنها و ابو الحسن را بسوى خود دعوت نمود و میگفت: من فرستاده امام زمان و وكیل او هستم. چون نامه او بدست پدرم (على بن بابویه) رسید، آن را پاره كرد و بآورنده نامه فرمود: چه چیز تو را بنادانى واداشته است؟ آورنده نامه- كه گمان میكنم، گفت: پسر عمه یا پسر عموى حلاج هستم- بپدرم گفت: حلاج نامه‏اى بما نوشته و ما را دعوت كرده است، چرا نامه او را پاره كردى؟ حضار بوى خندیدند و او را مسخره كردند.
سپس پدرم برخاست و در حالى كه جماعتى از اصحابش و غلامانش همراه او بودند، به حجره تجارت خود رفت. موقعى كه بدر خانه‏اى رسید كه حجره‏اش در آنجا واقع بود، كسانى كه آن جا نشسته بودند، باحترامش برخاستند، فقط یكنفر كه پدرم او را نمیشناخت از جا برخاست. موقعى كه پدرم در حجره نشست و دفتر حساب و قلم و دوات خود را چنان كه معمول تجار است درآورد، رو كرد بجانب شخصى كه‏
مهدى موعود-ترجمه جلد سیزدهم بحار، متن، ص: 704
حاضر بود و پرسید: این مرد ناشناس كیست؟ آن شخص هم جواب پدرم را گفت. مرد ناشناس كه شنید از هویت وى سؤال میكند، برخاست و نزد پدرم آمد و گفت با اینكه من حاضر هستم احوال مرا از دیگرى میپرسى؟.
پدرم فرمود: اى مرد! احترام تو را نگاه داشتم و تو را بزرگ شمردم و از خودت نپرسیدم. گفت: وقتى تو نامه مرا پاره میكردى من میدیدم.
پدرم فرمود: تو پسر حلاج هستى؟ خدا ترا لعنت كند، ادعاى اظهار معجزه میكنى؟ سپس پدرم بغلام خود گفت: پاها و گردن او را بگیر و از خانه بیرون كن! و از آن روز دیگر او را در قم ندیدیم‏

منبع دو نظر اخیر از نرم افزار گنجینه روایات نور است 

قال الله عزّوجلّ:
تندي نكن با كسي كه تو را بر او مسلط كردند تا با تو تندي نكنم.(كافي2/303)

 

 اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فی فرج مولانا صاحب الزمان

 

..............................................................

وبلاگ من:شهر ما(کلیک کن حالش رو ببر)

دوشنبه 11/8/1388 - 17:21 - 0 تشکر 161831

بسم الله الرحمن الرحیم

یک سوال از شما دارم :می شود لطف کنید وبگویید من در کجای سخنانم گفته ام که اهل سنت کافر هستند؟

چرا به من تهمت می زنید؟من حتی برای مولوی صوفی هم لفظ کافر به کار نبرده ام،(می دانید که تهمت از گناهان کبیره است؟)

من هر چه که نوشتم  با سند آوردم (اگر توانش را دارید خلافش را ثابت کنید)(یا ثابت کنید اسنادم غیر معتبرند)

به نظرم ثابت شد که او صوفی است ،(شما اگر می توانید خلافش را ثابت کنید)

همچنین برای یک شیعه مهم است که مطالبش را از اهل سنت نگیرد،چون صراط مستقیم فقط وفقط سخنان ائمه اطهار(عج) وقرآن است ،نه مولوی وحلاج

قال الله عزّوجلّ:
تندي نكن با كسي كه تو را بر او مسلط كردند تا با تو تندي نكنم.(كافي2/303)

 

 اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فی فرج مولانا صاحب الزمان

 

..............................................................

وبلاگ من:شهر ما(کلیک کن حالش رو ببر)

دوشنبه 11/8/1388 - 19:26 - 0 تشکر 161857

 (جناب رسول باید خدمتتان یادآوری کنم که فرموده دبودید دیگر در این بحث شرکت نمی کنید...در ضمن شما نیازی نیست خدا را بین من و خودتان قرار دهید بهتر است پاسخ مطالب مرا بدهید)

بنده به دلیل اینکه جناب رسول پاسخ های مرا به هیچ وجه مطالعه نمیکنند و اگر هم این کار را بکنند و من مطلبی را ثابت کرده باشم باز سر حرف خود باقی می مانند(چون اصولا به دنبال پاسخ نیستند)(دوستان عزیز توجه کنید ایشان مکررا که نظر ادبا مهم نیست من هم مکررا میگویم شعر خوب با مضمون غلط وجود ندارد) دیگر به هبچ وجه حتی اگر شدیدترین توهین ها به یاران راستین حق تعالی شود در این بحث بی نتیجه شرکت نمیکنم...

در مورد کپی پست منظورم اینه که شما هر مطلبی در هر سایت و کتابی بر خلاف مولانا باشد فورا دست به کار شده و ان مطلب را در انجمن درج میکنید...چرا...چون هدف بحث نیست که سخن پراکنی است...

در مورد منابع شما دلیلش در پاسخ های قبلی ذکر شده(این هم دلیلی بر اینکه شما پاسخ مرا نمیخوانید)

فرمودید مثنوی را خوانده ام یا نه باید عرض کنم بنده به لطف ایزد تعالی 4 دفتر مثنوی را حفظ کرده ام و در حال حاضر در صدد فراگیری دفتر پنجم هستم...در پاسخ مطالب شما نیازی نیست شعری از مولانا آورده شود چون اینجا اصولا در شان حضرت مولانا (روحی له الفدا) نیست...شما اگر پاسخ های مرا تک به تک مطالعه کنید به جواب میرسید اگر بخواهید اگر نخواهید که هیچ ...اصلا شعر هایی را که شما در مطالب مختلف درج کرده اید به نظرم متوجه نشده اید منظور شاعرانشان چیست...بنده که عرض کردم قدری در ادبیات این سرزمین پژوهش کنید...البته برای شخص بنده جالبه که شما در این چند روز در همه ی زمینه ها چطور تحقیق نمودید؟؟؟

برام جالبه...شما دم از تهتمت و گنا ه کبیره میزنید...من میگم قبل از پیست کردن مطالبتون یک بار مطالعه کنید ببینید دارید چیو کپی میکنید...مطالب شما سرتاپا تهتمت و دروغ بود بر بزرگترین و شاخص ترین عرفای اسلام(مولانا-حلاج-حافظ -خیام و ...)
دوست عزیز واقعا شما فکر میکنید اگر یک جمله در حد درک عقل یک مفتی و یا مرجع تقلید نباشد غلط است...در مورد حلاج و جملاتش هم همین موضوع صدق میکند

 ببینید دوست عزیز واقعیت اینه که راه من وامثال من با راه شما و امثال شما 180 درجه تفاوت داره...در طول تاریخ هم اجداد ما هرچقدر بحث کردند به نتیجه رسیدند...حالا شما انتظار نداشته باش به نتیجه برسیم...

دوستان توجه کنید جناب رسول بحث جدیدی ایجاد نمودند...حافظ هم در مورد حلاج در اشتباه بوده ... گویا فقط علمای مد نظر ایشان اشتباه نمی کنند و سخنانشان حجت است 

در مورد اظهارات دیگرتان  من حوصله ی کل کل ندارم...که شما مکررا چیزی را نفی کنید و من مکررا تایید کنم

در هر صورت مردم خود راه درست را می یابند...تاریخ این را ثابت کرده تا بوده همین بوده

بدرود

سياوش بيدکاني

راوي بيداد و داد موسيقي و مردمان ايران زمين

خنياگر مرغ سحر ، باربد زمان

جناب استاد محمدرضا شجريان

دوشنبه 11/8/1388 - 22:15 - 0 تشکر 161880

با سلام.

جناب تنبور حق.توجه داشته باشید که اینجا انجمن معارف است و بحثها از دیدگاه فقهی و دینی و مذهبی بررسی میشوند.
بنده هیچ نظری در مورد مطالب جناب رسول الله نمیدم.ولی شما هم توجه کنید که باید پاسخ ادعاها و ادله ایشان رو از دیدگاه علمای اسلامی و ادله مذهبی بیان کرد و نه با مسایل ادبی.
این بحث پیرامون مقام ادبی و هنر مولانا در شعر سرایی نیست.لذا اگرمایل به بحث دراین باب هستید انجمن ادبیات یا فرهنگ هنر مکانهای بهتری برای بحثهای ادبی هستند.

یا علی مدد.

خدا را جدی بگیرید .          امام زمانتان را جدی بگیرید .         در امورتان جدی باشید .

*انجمن معارف به دنبال بهترین هاست*
*اگر یکی از بهترین هایید*
*همین الآن کلیک کنید*

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.