• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن ادبيـــات > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
ادبيـــات (بازدید: 16185)
پنج شنبه 10/1/1391 - 23:0 -0 تشکر 443445
اشک شعر

 شعرهایی که اشک و احساس را در هم آمیخته

سروده هایی که اشک را در خودش جای داده

و .....

چهارشنبه 24/8/1391 - 22:41 - 0 تشکر 574101

شاعر: اهل الدین"بحری




وطن آمــــاج بلا گشت بیـــــا گریـــــه کنیم
مردمان بی ســـــرو پا گشت بیا کریه کنیم



پای هــــــر اجنبی اینجا به وطن مـی بینم
پرزنـــــــــم دیده مـــــا گشت بیا کریه کنیم



صد وصد حیف عزیزان که خراسان کهن
هـــــدف تیر بلا گشت بیا کـــــــــریه کنیم



ای خـــــــدایا!همگی هــــستی ودارای ما
جمله برباد فنا گشت بیا گــــــــــریه کنیم



آنکه دیروز به مــــا لاف صـــداقت میزد
حالیا دشمن مـــــــا گشت بیا گریـــه کنیم



جانها جمله به لب آمد ازین تلخ سکوت
ای برادر تــــــو بیا سوی خدا گریه کنیم


يکشنبه 28/8/1391 - 9:18 - 0 تشکر 574752

ف.م

تنها بودن سخت است
این كه از هر طرف رانده شوی دیوانه كننده است
این كه هیچ كس تو را نفهمد مر گ آور است
و من تنها مرده ی دیوانه ای هستم
كه آرزوی دیدن تو را می كنم
آری تو
تو كه گوش می كنی و هیچ نمی گویی
و من سال هاست كه شب ها به امید دیدن تو در رویا،
می خوابم
و اما تو ...

پس كی به این خواب های بی خوابی ام می آیی
به شب های بیداری ام
و
به اشك های ناتمامم
نگو كه دوباره دلم شكست و به سویت آمدم
نگو كه وقتی خوشم شكرت نمی كنم
كه تو دروغگو نیستی!
می دانم كه جزای گناه از یاد بردن تو عشق است
و من
كه تنها مرده ی دیوانه ام
از تو هر دو را می خواهم
هم عشق را
و هم تو را

آری من عشق تو را می خواهم
عشق به تو!
منتظرم...
منتظر لبخند های همیشگی تو
منتظر مهربانی ات
و منتظر
دیدنت
مرا با خود ببر از این بهشتی كه تو در آن نیستی
كه من سخت آشفته ام

يکشنبه 28/8/1391 - 9:20 - 0 تشکر 574753

سیما

نمی دانم شاید بیم آن داری که در دل راز خود را پنهان داری
چگونه می توانم ترانه ات را نخوانم وقتی چونان پرنده ای سبکبال از حصار قلب من پر کشیدی.


تمامی احساسم را در عمق اشکهایم حصار کرده ام
و تمامی اندیشه ام را،


حس تلخ دلتنگی ای را که تو برایم به ارمغان آوردی با پائیز قسمت کردم
شاید با اولین نسیم آن را برایت هدیه آورد.


در هبوط سرد با هم بودنمان چه ساده دل بریدی
و چه تلخ بهار سبز با هم بودنمان
به پائیز غمناک جدایی رهنمون

شنبه 28/11/1391 - 19:43 - 0 تشکر 590176


غـروبـا میون هــفته بر سـر قـبر یه عاشـق




    یـه جوون مـیاد مـیزاره گـلای سـرخ شـقایـق




        بی صـدا میشکنه بغضش روی سـنـگ قبـر دلدار




             اشک میریزه از دو چـشـمش مثل بارون وقت دیدار




                  زیر لب با گـریه مـیگه : مـهـربونم بی وفایـی




            رفتی و نیـسـتی بدونی چـه جـگر سـوزه جـدایی




        آخه من تو رو می خواستم اون نجـیـب خوب و پاک




   اون صـدای مهـربون ، نه سـکــوت ســرد خــاک




تویی که نگاه پاکت مـرهـم زخـم دلــــم بـود




    دیدنـت حـتی یه لـحــظه راه حـل مشکـلـم بود




         تو که ریـشه کردی بـا من، توی خـاک بی قراری




              تو که گفتی با جـدایی هـیـچ مـیونه ای نداری




                   پس چـرا تنهام گذاشـتی توی این فـصل ســیاهی




                      تو عـزیـزترینی اما یه رفیـق نــیـمه راهــی




                          داغ رفتنـت عـزیـزم خط کـشـیـد رو بـودن مـن




                              رفتی و دیگـه چـه فایده ناله و ضـجـّه و شیـون




                         تو سـفر کردی به خـورشـید ،رفتی اونور دقایق




                   منـو جا گذاشتی اینجا با دلی خـســته و عاشـق




               نمـیـخـوام بی تو بمـونم ، بی تـو زندگی حرومــه




              تو که پیش من نبـاشـی ، هـمـه چـی برام تمـومه




              عاشـق خـسـته و تنها سـر گـذاشـت رو خاک نمناک




              گفت جگر گـوشـه ی عـشـقو دادمـش دسـت توای خاک




                 نزاری تنها بمونـه ، هــمـدم چـشـم سـیـاش باش




                     شونه کن موهاشو آروم ، شـبا قصـه گو بـراش باش




                       و غـروب با اون غـرورش نتونسـت دووم بـیـــاره




                          پاکشـیـداز آسـمـون و جاشـو داد به یـک سـتاره




                              اون جــوون داغ دیـده با دلـی شـکـسـته از غـم




                              بوسـه زد رو خـاک یار و دور شد آهسـته و کم کم




                              ولی چند قدم که دور شد دوباره گـریه رو سـر داد




                              روشــــو بــر گــردونـــد و داد زد بـه خـدا نـمــیـری از یاد



شاعر؟؟


چهارشنبه 2/12/1391 - 23:24 - 0 تشکر 591078

اگر این شعر تکراری بود ببخشید
*********************

به کویت با دل شاد آمدم با چشم تر رفتم
به دل امید درمان داشتم، درمانده تر رفتم


تو کوته دستی ام می خواستی ورنه من مسکین
به راه عشق اگر از پا درافتادم، به سر رفتم



نیامد دامن وصلت به دستم، هرچه کوشیدم
ز کویت عاقبت با دامنی خون جگر رفتم



حریفان هر یک آوردند از سودای خود سودی
زیان آورده من بودم که دنبال هنر رفتم



ندانستم که تو کی آمدی ای دوست کی رفتی
به من تا مژده آوردند من از خود بدر رفتم



مرا آزردی و گفتم که خواهم رفت از کویت
بلی رفتم ولی، هرجا که رفتم دربدر رفتم



به پایت ریختم اشکی و رفتم، درگذر از من
ازین ره برنمی گردم که چون شمع سحر رفتم



تو رشک آفتابی کی به دست سایه می آیی
دریغا آخر از کوی تو با غم هم سفر رفتم


هوشنگ ابتهاج (سایه)


نصرالدین کریمی(مُبین)
پنج شنبه 3/12/1391 - 11:58 - 0 تشکر 591165

یا رب مباد کز پا جانان من بیفتد
درد و بلای او کاش بر جان من بیفتد

من چون ز پا بیفتم درمان درد من اوست
درد آن بود که از پا درمان من بیفتد

یک عمر گریه کردم ای آسمان روا نیست
دردانه ام ز چشم گریان من بیفتد

ماهم به انتقام ظلمی که کرده با من
ترسم به درد عشق و هجران من بیفتد

از گوهر مرادم چشم امید بسته است
این اشک نیست کاندر دامان من بیفتد

من خود به سر ندارم دیگر هوای سامان
گردون کجا به فکر سامان من بیفتد

خواهد شد از ندامت دیوانه شهریارا
گر آن پری به دستش دیوان من بیفتد
شهریار

پنج شنبه 3/12/1391 - 23:27 - 0 تشکر 591294

زان فشانم اشک در هر رهگذاری


تا به دامان تو ننشیند غباری


زلفت از هر حلقه می‌بندد اسیری


چشمت از هر گوشه می‌گیرد شکاری


از برای بی قراران محبت


آه اگر زلف تو نگذارد قراری


اختیاری آید اندر دست ما را


گر گذارد عشق در دست اختیاری


چشم تو گر گوشهٔ کارم نگیرد


پیش نتوانم گرفتن هیچ کاری


رنج عشقت راحت هر دردمندی


زخم تیغت مرهم هر دل فکاری


از کنارم رفته تا آن سرو بالا


جوی اشکم می‌رود از هر کناری


گوشه‌ای خواهم نهان از چشم مردم


تا به کام دل بگیریم روزگاری


تا گره بگشاید از کارم فروغی


بسته‌ام دل را به زلف تاب داری
از فروغی بسطامی

نصرالدین کریمی(مُبین)
جمعه 4/12/1391 - 10:11 - 0 تشکر 591313



سكوتم نشـــــــــكن و بگذار تا من



درون خــــــــــــــلوتم ، تنها بمانم



دلم را نشكن و بگذار ای عـــشق



سرود زیستن ، با تــــــــو بخوانم





دلم آیینه گردان رخ تــــــــــوست



مزن سنگی و مشكن جـــام شیشه



نهال عمرمن با تو بهاری است



مزن برریشه ام ، آهنگِ تیـــشه





بیا با هم بخندیم زنــــــــــدگی را



كه دنیا بی تو زندانی سـیاه است



بیا بر شانه های هم بگریـــــــیم



كه تنهائی دل راسوز و آه است





تو تفسیر كتاب عشق پـــــــــاكی



تو رویایی ترین لیـــــــلی عاشق



تـــــــــرا در آسمانها می شناسند



قــــناری ، بی مثالم ، ای شقایق





سكوتم یك سبد رویای ســـــــــبز



ترنم های احســـــــــاس تو دارد



مخواه ای مرغ عاشق ،مرغ عاشق



سكوتم ،جای دیگر پـــــــا گذارد





غم عشق تو ، رویا ، زندگـــانی



به تار و پود جانم ریــشه دارد



بجز سودای جانسوزت قـناری



دل من كی ؟ كجا ؟ اندیشه دارد؟





تو فریاد ســـــــــكوتم را شنیدی



كنون بگذارتا با تــــــــــو بمانم



سكوتم مملو ازراز تمـــــــناست



تمنا می كنم ، با تو بــــــــمانم


شنبه 12/12/1391 - 7:49 - 0 تشکر 592457

" دیگر جا نیست
قلبت پُر از اندوه است
آسمان‌های تو آبی‌رنگیِ گرمایش را از دست داده است





زیرِ آسمانی بی‌رنگ و بی‌جلا زندگی می‌کنی
بر زمینِ تو، باران، چهره‌ی عشق‌هایت را پُرآبله می‌کند
پرندگانت همه مرده‌اند
در صحرایی بی‌سایه و بی‌پرنده زندگی می‌کنی
آن‌جا که هر گیاه در انتظارِ سرودِ مرغی خاکستر می‌شود.










دیگر جا نیست
قلبت پُراز اندوه است
خدایانِ همه آسمان‌هایت
                              بر خاک افتاده‌اند
چون کودکی
بی‌پناه و تنها مانده‌ای
از وحشت می‌خندی
و غروری کودن از گریستن پرهیزت می‌دهد.





این است انسانی که از خود ساخته‌ای
از انسانی که من دوست می‌داشتم
که من دوست می‌دارم.










دوشادوشِ زندگی
                     در همه نبردها جنگیده بودی
نفرینِ خدایان در تو کارگر نبود
و اکنون ناتوان و سرد
مرا در برابرِ تنهایی
به زانو در می‌آوری.





آیا تو جلوه‌ی روشنی از تقدیرِ مصنوعِ انسان‌های قرنِ مایی؟ ــ
انسان‌هایی که من دوست می‌داشتم
که من دوست می‌دارم؟










دیگر جا نیست
قلبت پُراز اندوه است.





می‌ترسی ــ به تو بگویم ــ تو از زندگی می‌ترسی
از مرگ بیش از زندگی
از عشق بیش از هر دو می‌ترسی.




به تاریکی نگاه می‌کنی
از وحشت می‌لرزی
و مرا در کنارِ خود
از یاد
    می‌بری."


شاملو

سه شنبه 15/12/1391 - 17:39 - 0 تشکر 593144



یا رب از دل مشرق نور هدایت کن مرا





از فروغ عشق، خورشید قیامت کن مرا







تا به کی گرد خجالت زنده در خاکم کند؟




شسته رو چون گوهر از باران رحمت کن مرا







خانه‌آرایی نمی‌آید ز من همچون حباب




موج بی‌پروای دریای حقیقت کن مرا







استخوانم سرمه شد از کوچه گردیهای حرص




خانه دار گوشهٔ چشم قناعت کن مرا







چند باشد شمع من بازیچهٔ دست فنا؟




زندهٔ جاوید از دست حمایت کن مرا







خشک بر جا مانده‌ام چون گوهر از افسردگی




آتشین رفتار چون اشک ندامت کن مرا







گرچه در صحبت همان در گوشهٔ تنهاییم




از فراموشان امن آباد عزلت کن مرا







از خیالت در دل شبها اگر غافل شوم




تا قیامت سنگسار از خواب غفلت کن مرا







در خرابیهاست، چون چشم بتان، تعمیر من




مرحمت فرما، ز ویرانی عمارت کن مرا







از فضولیهای خود صائب خجالت می‌کشم





من که باشم تا کنم تلقین که رحمت کن مرا؟


صائب تبریزی



نصرالدین کریمی(مُبین)
برو به انجمن
فعالترین ها در هفته گذشته
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.