سلام
در این مبحث تصمیم بر اینه که حکایات قدیمی وعرفانی پند آموز برای شما عرضه بشه..حکایاتی که سرچشمه از عرفان ناب اسلامی داره ومیتونه چراغ راه همه ما در حال حاضر باشه:
جنید(یکی از عرفا)مریدی داشت که او را از همه عزیز تر می شمرد.دیگران را حسد آمد.شیخ از حسادت دیگر مریدان آگاه شد.گفت:ادب وفهم او از همه بیشتر است.امتحان کنیم تا شما را معلوم گردد.
فرمود تا بیست مرغ آوردند وگفت:هر مرغ را یکی بردارید وجایی که کسی شما را نبیند بکشید وبیاورید.همه برفتند وبکشتند وباز آوردند ،الا آن مرید...که مرغ را زنده باز آورد .
شیخ پرسید چرا نکشتی؟گفت:شما فرمودید جایی بروم که کسی مرا نبیند ومن هرجا رفتم حق تعالی مرا می دید..
شیخ رو به اصحاب کرد وگفت:دیدید که فهم او چگونه است وفهم دیگران چون؟همه استغفار کردند ومقام آن مرید را بزرگ داشتند
راستی دقت کردید: وقتی در اتوبانها در حال حرکتیم نزدیک به دوربین های پلیس که می رسیم احتیاط می کتیم تا مبادا بعدا نتونیم پاسخگو باشیم ولی نسبت به دوربینهای خدا که همیشه حاضر وناظر بر کارهای ماست بی اعتناییم