• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن اجتماعي > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
اجتماعي (بازدید: 3333)
دوشنبه 16/5/1391 - 21:22 -0 تشکر 494791
تكامل اجتماعی انسان(دیدگاه شهید مطهری)

دوست عزیز به نظر شما چه آیتم هایی برای رسیدن انسان امروزی به تکامل لازم می باشد؟




بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع بحث مفهوم تكامل در تاریخ و به تعبیر دیگر تكامل اجتماعی و
پیشرفت اجتماعی انسان است . علماء برای انسان قائل به دو تكاملند : یكی‏
تكامل طبیعی و زیستی كه در زیست شناسی خوانده و دیده‏اید ، كه انسان را
كاملترین حیوان و آخرین حلقه تكامل طبیعی حیوانات دانسته‏اند . معنی‏
تكامل طبیعی روشن است ، یعنی تكاملی كه آنرا جریان طبیعت بدون دخالت و
خواست خود انسان بوجود آورده است . از این جهت میان انسان و سایر
حیوانات تفاوتی نیست یعنی یك مسیر طبیعی جبری قهری ، هر حیوانی را به‏
مرحله‏ای رسانده است ، انسان را هم همان جریان به مرحله‏ای كه امروز ما او
را انسان می‏نامیم و او را نوعی خاص در مقابل سایر انواع می‏دانیم رسانده‏
است . ولی تكامل تاریخی یا تكامل اجتماعی یعنی سیر جدیدی از تكامل كه در
این سیر جدید ، طبیعت به آن شكل دخالت ندارد . این تكامل ، تكامل‏
اكتسابی  است . یعنی تكاملی است كه انسان با دست خود آنرا كسب‏ كرده است
 و دوره به دوره هم آنرا از طریق تعلیم و تعلم منتقل كرده است‏
، نه از طریق وراثت . تكامل طبیعی بدون اختیار و اكتساب انسان رخ داده‏
است و با یك سلسله قوانین ارثی دوره به دوره طی شده است . ولی تكامل‏
اجتماعی یا تاریخی انسان چون اكتسابی است و به دست خود انسان بوجود
آمده است انتقالش از نسلی است و به دست خود انسان بوجود آمده است‏
انتقالش از نسلی به نسلی و از دوره‏ای به دوره‏ای و احیانا از منطقه‏ای به‏
منطقه‏ای ، بوسیله تو ارث نبوده و امكان هم نداشته است بلكه بوسیله‏
تعلیم و تعلم و یاد دادن و یاد گرفتن ، و در درجه اول بوسیله فن نوشتن‏
انجام شده است كه می‏بینیم قرآن كریم هم به قلم و ابزارهای نوشتن قسم‏
می‏خورد : " « ن و القلم و ما یسطرون » " و یا : " « اقرا باسم‏
ربك الذی خلق 0 خلق الانسان من علق 0 اقرأ و ربك الاكرم 0 الذی علم‏ بالقلم »"
خدای بزرگوار تو همان است كه قلم بدست گرفتن را به انسان آموخت یعنی‏
استعداد پیشرفت در تكامل تاریخی و تكامل اجتماعی به انسان داد .
در اینكه جامعه بشر از بدو پیدایش ، از زمانی كه شروع كرده است به‏
ایجاد تمدن ، رو به پیشرفت و رو به تكامل بوده است تقریبا جای بحث‏
نیست . همه ما می‏دانیم كه همانطوری كه تكامل طبیعی تدریجا رخ داده است‏
، تكامل اجتماعی هم تدریجا رخ داده است با یك تفاوت و آن اینكه هر چه زمان گذشته است
 بر سرعت این تكامل افزوده‏ است و به اصطلاح علمی ،
 یك حركت مقرون به شتاب بوده است یعنی حركت‏
بوده و سكون نبوده است و تازه حركت یكنواخت هم نبوده است . ( حركت‏
یكنواخت مثل حركت یك اتومبیل كه مثلا ساعتی 100 كیلومتر ، یك ساعت ،
دو ساعت ، ده ساعت با همین سرعت حركت كند . ) بلكه حركت با شتاب‏
بوده است یعنی تدریجا بر سرعتش افزوده شده است ، اگر در دقیقه اول مثلا
یك كیلومتر حركت كرده ، در دقیقه دوم 2 كیلومتر ، در دقیقه سوم 4
كیلومتر و بلكه بیشتر به طوری كه هر چه جلو آمده است در زمانهای كمتر با
سرعتی بیشتر و در بعضی از قسمتها با سرعت خارق العاده‏ای پیش رفته و جلو
آمده است . ولی با اینكه به نظر می‏رسد كه تكامل و پیشرفت امری بدیهی‏
است ، حتما تعجب خواهید كرد كه در میان دانشمندان افرادی بوده و هستند
كه در اینكه بتوان نام آنچه رخ داده است را پیشرفت و تكامل نامید ،
تردید كرده‏اند . خیلی هم در ابتدا تعجب آور است كه چه جای تردید است ؟
! اینكه چرا تردید كرده‏اند بعد عرض می‏كنم . در اینجا همین قدر اشاره‏
می‏كنم كه اگر چه ما تردید آنها را صحیح نمی‏دانیم و ما هم معتقدیم كه‏
جامعه بشر همه جانبه رو به تكامل است و به یك مراحل نهائی نزدیك می‏شود
، در عین حال تردیدهای آنها هم بی‏وجه نیست ، جهتی دارد كه باید روشن‏
بشود تا ما بتوانیم مفهوم تكامل را كاملا درك بكنیم .

دوشنبه 16/5/1391 - 22:26 - 0 تشکر 494952

ایدئولوژی هم پایه فلسفی می‏خواهد و هم پایه ایمانی


تنها اندیشه‏ای می‏تواند روح یك مكتب را تشكیل دهد كه از طرفی پایه‏
جهان بینی آن مكتب باشد یعنی نوعی بینش و دید و ارزیابی درباره هستی‏
باشد ، و از طرف دیگر " آرمانساز " باشد و این همان مطلب است كه‏
گفتیم ایدئولوژی هم پایه فلسفی باید داشته باشد و هم پایه ایمانی . از
یك سو اساس منطقی داشته باشد تا آنچه هست را بتواند با منطق و استدلال‏
ثابت كند و از سوی دیگر آرمانساز باشد ، یعنی بتواند چیزی را عرضه كند
كه بشود موضوع ایمان و موضوع آرمان قرار گیرد . یعنی یك محبوب و معشوق‏
هم به بشر عرضه بدارد و بشر را به سوی آن محبوب به حركت در آورد . هم‏
فلسفه باشد و هم ایده‏آل اخلاقی و هم ایده‏آل اجتماعی . نیروی محركه یك‏
جهان بینی آرمانسازی آن است . صرف یك جهان بینی مادام كه آرمان نداشته‏
باشد محرك نمی‏شود . مثل اینكه بزرگترین مكتبهای ستاره شناسی ، مسائل‏
ستاره شناسی را به ما عرضه می‏دارد و ما فقط درباره یك سلسله چیزهائی كه‏
در جهان هست اطلاعاتی پیدا می‏كنیم ، اما دیگر به ما ارتباطی پیدا نمی‏كند
یعنی ستاره‏ها به آن وضع وجود داشته باشند یا نداشته باشند ،
از نظر زندگی و هدفهای انسان تاثیری ندارد ، بر خلاف‏
مكتب كه چیزی را عرضه می‏دارد كه در آن آرمان بزرگی برای انسان نهفته‏
است .

دوشنبه 16/5/1391 - 22:27 - 0 تشکر 494954


توحید هم پایه جهان بینی است وهم آرمان


" توحید " چنین خاصیتی دارد كه از طرفی پایه و مایه فلسفه جهان بینی‏
است و نوعی دید و بینش درباره هستی و وجود است و از طرف دیگر نوعی‏
آرمان و ایده است كه كلمه " لااله الا الله " در جمله نفی لااله مفهوم‏
ایده بودن و در جمله اثبات الا الله مفهوم اصل بودن توحید در هستی را
بیان می‏كند . قدمای ما تعبیری دارند ، می‏گویند توحید بر چند قسم است :
توحید در ذات ، توحید در صفات ، توحید در افعال و توحید در عبادت .
توحید در ذات یعنی اعتقاد به توحید ذاتی كه " « لیس كمثله شی‏ء » "
خداوند مثل و مانند و شریك ندارد . توحید در صفات یعنی ذات او مغایر
با صفات و نیز صفتی مغایر با صفت دیگر نیست . در عین بساطت و وحدت ،
همه كمالات را به نحو بساطت و وحدت دارد . و همچنین توحید افعالی . همه‏
اینها یك سلسله اندیشه‏های نظری و فلسفی مانند است كه او چنین است .
ولی در عین حال توحید در عبادت هم هست . او كه چنین است باید پرستش‏
بشود ، لایق پرستش است و پرستش او در عمق روح و روان بشر ریشه دارد "
« ا فغیر دین الله یبغون و له اسلم من فی السموات و الارض »"
عبادتی كه ما می‏كنیم در واقع یك نوع تسلیم و مشایعت اختیاری است از
یك عبادت تكوینی كه در همه موجودات است . " « یسبح لله ما فی‏
السموات و ما فی الارض " " سبح لله ما فی السموات و ما فی‏
الارض " " لله یسجد من فی السموات و الارض » " .
از این جهت توحید در عبادت یعنی ذات حق یگانه آرمان بشر هم هست .
همانطور كه ذات یگانه‏ای است كه مثل و مانند ندارد و در ذاتش تركیب‏
نیست و یگانه مبدا عالم است ، همینطور ذات یگانه‏ای است كه تنها معبود
بشر و یگانه موجود لایق پرستش بشر است . این است كه می‏گوئیم توحید هر
دو خاصیت را دارد ، از طرفی نوعی بینش و دید و نوعی ارزیابی درباره‏
هستی است و از طرف دیگر آرمان است برای بشر .

دوشنبه 16/5/1391 - 22:28 - 0 تشکر 494956

ماركسیسم خود یك آرمان نیست


اما مثلا ماركسیسم چنین نیست . جهان بینی ماركسیستی ، جهان بینی مادی‏
است . جهان بینی مادی نوعی دید و ارزیابی درباره هستی و یك نوع فلسفه‏
هستی است كه طبعا در توجیه زندگی و زیستن نیز اثر دارد ولی خودش یك‏
آرمان نیست . ماتریالیسم هرگز نمی‏تواند به بشر آرمان عرضه بدارد .
آرمانی كه ماركسیسم عرضه می‏دارد از جنبه اقتصادی است نه از جنبه‏
ماتریالیستی . یعنی ماركسیسم اقتصادی ، آرمان به بشر عرضه می‏دارد . تازه‏
آن هم آرمان انسانی نیست . یعنی منافع بشر و طبقه محروم را
به عنوان آرمان به او عرضه می‏دارد و می‏گوید ای‏
طبقه محروم كوشش كن كه حقوق خود را دریافت كنی . در این حدود است . و
لذا از لحاظ آرمانسازی و ایدئولوژی ناقص است . زیرا این آرمان تا وقتی‏
است كه انسان به هدف نرسیده است ، بعد كه رسید چطور خواهد بود و این‏
آرمان چه خواهد شد ؟ همینكه طبقه حاكم را از قدرت استبداد به خاك نشاند
دیگر پایان ایدئولوژی و هدف است و تمام می‏شود .
به علاوه این نمی‏تواند به صورت یك هدف مقدس باشد ، یك هدف مادی‏
صددرصد مادی است و هدف مافوق انسانی نیست . و لهذا فداكاریها در این‏
مكتب تمام بی‏منط ق خواهد بود چون بر ضد آرمان خودش است . او می‏كوشد
برای اینكه به منفعت خود برسد و آن وقت باید فداكاری كند و تمام وجود
خود را در راه آن از دست بدهد و این چگونه منفعتی است كه در راه آن خود
را باید از دست داد ؟ !
ماركسیسم خود یك آرمان نیست ، بلكه در حقیقت بی آرمان و بازگشت به‏
غرائز فردی است یعنی آنچه كه مایه جهان بینی است ، خود ایده و آرمان‏
فردی یا اجتماعی نیست . نیروی ماركسیستی در بریدن و پاره كردن قیدها و
زنجیرها است . به علاوه قادر نیست توجیه كننده همه شؤون زندگی اعم از
سیاسی ، اجتماعی ، اقتصادی و اخلاقی باشد مگر به طریق غیر مستقیم . در این‏
حال " عدالت " و " اخلاق " مفهوم واقعی خود را از دست می‏دهد .
به عبارت دیگر روح مكتب آن است كه با نوعی ارتباط علی و معلولی‏
اندام مكتب را می‏سازد و آنچه در این ارتباط علی و معلولی ،
بیشتر تاثیر دارد ، هدف و آرمانی است كه جهان بینی مكتب می‏دهد . و به‏
همین دلیل هر جهان بینی‏ای صلاحیت اینكه روح مكتب را تشكیل بدهد ندارد
چون ممكن است آرمان نداشته باشد .
انسان در سازندگی به آینده نگاه می‏كند نه به حال و گذشته . اینكه جهان‏
چیست و چگونه بوده و هستی چه ربطی دارد به اینكه من كه می‏خواهم جهان‏
ایده‏آل و مطابق با میل خود بسازم چه كنم . به عبارت دیگر فلسفه تنها
كافی نیست .

دوشنبه 16/5/1391 - 22:29 - 0 تشکر 494957

اگزیستانسیالیسم نمی‏تواند تعهد آور باشد


جهانبینیها از یك نظر دیگر نیز با هم تفاوت دارند و آن اینكه یكی "
تعهد آور " است و دیگری نیست یعنی یك جهان بینی برای انسان مسؤولیت‏
ایجاد می‏كند و دیگری نه . جهان بینی توحید تعهد آور است . و هر چه فكر
كنیم كه مثلا اگزیستانسیالیسم چگونه می‏خواهد تعهد به وجود آورد فكر به‏
جائی نمی‏رسد ، زیرا پایه و اساسی ندارد ، اینهمه كه دم از تعهد و التزام‏
و مسؤولیت می‏زند معلوم نیست پایه آن كجا است . من مسؤول خود هستم فقط
به دلیل اینكه آزادم . این آزادی جز این معنا ندارد كه دیگری مقصر [
بدبختی من ] نیست . اگر مجبور باشم ، مقصر بدبختی من ، خودم نیستم بلكه‏
دیگری است . ولی وقتی كه من صد در صد آزاد هستم چگونه است ؟ البته‏
آزادی‏ای كه آنها می‏گویند اساسا مفهوم ندارد و صد درصد غلط است ، زیرا
برابر با آزادی‏ای است كه اشاعره ما می‏گفتند و می‏خواستند ثابت كنند
اراده انسان كاملا آزاد و بی‏ارتباط به همه چیز است و این سخن
چندین اشكال بزرگ دارد . ولی به هر حال فرض كنید من آزاد هستم و
هیچگونه جبری بر من حكومت نمی‏كند و طبیعت بشری كه لازمه‏ای داشته باشد
وجود ندارد ، جبر محیط هم وجود ندارد و جبر الهی هم نیست و من آزاد مطلق‏
هستم . پس در این صورت به قول آنها من مسؤول خود هستم . حداكثر معنای‏
این حرف این است كه هیچ عاملی مقصر [ بدبختی ] من نیست ، من اگر
بدبخت شدم خودم مقصر هستم . ولی آیا معنای این ، مسؤولیت در برابر
دیگران هم هست كه بگویم من در انتخاب خود مسؤولم چیزی را انتخاب كنم‏
كه به نفع دیگران هم باشد ؟ می‏خواهند مسؤولیت دیگران را هم به عهده من‏
بگذارند . این احساس مسؤولیت از كجا برای من پیدا شود ؟ اگر گفته شود
من در دیگران تاثیر دارم ، گیرم كه چنین باشد ولی مسؤولیت مطلب دیگری‏ است .
اولا دیگران نیز آزادند . آن آزادی مطلق با مسؤولیت در مقابل دیگران‏
سازگار نیست . در آن طور آزادی كه می‏گویند ، حتی سرمشق و نمونه شدن هم‏
معنا ندارد . می‏گوید من چون آزاد هستم پس خودم مسؤول خودم می‏باشم و چون‏
هر راهی را كه انتخاب می‏كنم به این معنا است كه آنرا خوب می‏دانم و به‏
قول طلبه‏ها به دلالت التزامی به دیگران می‏گویم همین راه مرا انتخاب كنید
پس به راه خودم كلیت می‏دهم ، می‏گویم این راه خوب است نه فقط برای من‏
بلكه برای همه . پس دیگران را هم به این كار دعوت می‏كنم . و چنانكه‏
گفتیم برای دیگران هم آزاد هستند و هیچ عاملی مثل تاثیر در انتخاب‏
دیگران مرجح اراده كسی واقع نمی‏شود .ثانیا - فرضا این مطلب
 را قبول كنیم كه البته تا اینجا درست است [ و
حدیث ] " « كونوا دعاه الناس بغیر السنتكم » " همین است كه كاری كه‏
من می‏كنم معنایش این است كه آن را خوب تشخیص می‏دهم و دیگران را هم‏
عملا به آن تشویق می‏كنم ، پس به این ترتیب مؤثر در انتخاب دیگران هستم‏
. ولی این تاثیر در انتخاب دیگران غیر از این است كه من در وجدان خود
احساس مسؤولیت كنم . زیرا باید این مسؤولیت در وجدان من وجود داشته‏
باشد . " من مؤثر هستم " بالاتر از این نیست كه من درك می‏كنم كه عامل‏
بدبختی دیگران هستم ، اما آن تعهد را چه كسی در من ایجاد می‏كند كه من عمل‏
نكنم و بگویم به موجب اینكه مسؤولم نمی‏كنم ؟ مورد سؤال چه كسی هستم ؟
آیا خدا وجود دارد كه سؤال كند ؟ می‏گوئید نه . آیا وجدان ؟ می‏گوئید نه .
پس چه كسی ؟ !

دوشنبه 16/5/1391 - 22:30 - 0 تشکر 494960

جهان بینی توحیدی


جهان بینی توحیدی به همین دلیل كه " آرمانساز " و " تعهد آور " و
" مسؤولیت ساز " است ، " هدایت كن " است . خاصیت دیگر آن هدایت‏
كردن است یعنی راه را به انسان نشان می‏دهد ، راه وصول به هدفها را روشن‏
می‏كند . به علاوه " نشاط بخش " و " دل گرم كن " و نیز " فداكار ساز " است .
از همه بالاتر همانطور كه علامه طباطبائی فرموده‏اند : اصل توحید می‏تواند
عنصری از عناصری همه تعلیمات باشد . همانطور كه اصل امتناع تناقض اصلی‏
است كه عند التحلیل همه قضایا به آن منتهی می‏شود و بدون آن ،
یقین به هیچ اصلی پیدا نمی‏شود و یا لااقل یقین به هیچ‏
اصلی یقین به احتمال اصل مخالفت آنرا نفی نمی‏كند ، همچنین اصل توحید این‏
صلاحیت را دارد كه مانند آب ریشه همه اندیشه‏های دیگر را سیراب كند و
مانند خون به همه اجزاء و اندامها غذا برساند و مانند روح بپا دارنده و
زندگی بخش همه اندامها باشد و قوه محركه یك مكتب باشد .
در مورد آرمان ، سارتر و . . . حرفی دارند كه می‏گویند انسان در هیچ حدی‏
نباید توقف كند و همیشه باید حدود خود را در هم بشكند و طرحها را تغییر
دهد . وقتی به آنها رسید هدف دیگر بگیرد و همینطور به پیش رود ، بدین‏
معنی كه حركتی نامتناهی كه از ابتدا آرمان و هدفش مشخص نیست انجام دهد
بطوری كه دائما در حال حركت باشد مثل كسی كه در راهی می‏رود و فقط مقداری‏
از افق جلویش باز است ولی بعدش را نمی‏بیند اما مقداری كه رفت افق‏
دیگری جلوی چشمش آشكار می‏شود و همینطور ، ولی از ابتدا هدف نهائی را
بطور روشن نمی‏داند ، زیرا نمی‏خواهد به نقطه ثابت برسد چرا كه آنرا نقطه‏
مرگ می‏داند . ولی در توحید در عین اینكه هدف از ابتدا روشن و مشخص‏
است ، غیر متناهی است و این ، ارزش فوق العاده‏ای دارد . زیرا ذات‏
هدف نامتناهی است و همیشه برای انسان تازگی دارد و هیچگاه كهنگی ندارد
.
پس هر جهان بینی‏ای صلاحیت ندارد كه پایه و مایه و روح یك مكتب باشد
كه هم " آرمان " آن مكتب باشد و هم " قوه محركه " چه از راه اینكه‏
غایت و هدف می‏دهد و چه از راه اینكه ایجاد مسؤولیت می‏كند ،
 و خلاصه هم " قوه محركه " باشد و هم " تعهد آور و مسؤولیت آور
" ( البته به حسب خصلت ذاتی خود ) و هم " راهنما و هدایت كننده "
كه راه وصول به هدفها را تعیین كند ، و هم خاصیت " نشاط بخشی " و "
فداكار سازی " داشته باشد ، و هم مانند غذا خاصیت داشته باشد كه به همه‏
بدن برسد و همه اعضاء را زنده نگه دارد ، و هم نفوذی داشته باشد كه مانند
اصل ، همه مسائل به آن تحلیل شود . به عقیده ما تنها جهان بینی توحیدی‏
است كه چنین خواصی را همه و یكجا در بر دارد .

دوشنبه 16/5/1391 - 22:32 - 0 تشکر 494965

ایمان و كمال انسان

در ارتباط با بحثی كه درباره هدف و ایمان به هدف در اسلام داشتیم یك‏
مسئله اساسی این است كه : آنچه به نام " ایمان " در اسلام مطرح است و
در سراسر قرآن به چشم می‏خورد و محور همه مسائل است ، چیست ؟ .
البته ایمان در درجه اول ایمان به خدا و در درجه دوم ایمانهای دیگری‏
است كه در قرآن مطرح است مثل ایمان به ملائكه و كتب و رسل و یوم آخر .
آیا ایمان اساسا خودش از نظر اسلام برای انسان هدف است یا وسیله ؟
یعنی اینكه انسان باید مؤمن باشد و اسلام از انسانها ایمان می‏خواهد ، خود
هدف است یا وسیله است برای هدفهای دیگر ؟ البته توجه دارید كه مقصود
از هدف ، هدف برای انسان است . نمی‏خواهیم بگوئیم ایمان هدف خداوند
است و یا وسیله‏ای است برای هدفهای خداوند . هدفها یعنی كمالات و هدفهای انسانی .
آیا ایمان خود كمال انسان است ؟ و اینكه دعوت به ایمان شده است از
این جهت است كه اصولا [ ایمان ] كمال انسانی است و نفس كمال انسان به‏
ایمان است ؟ یا از آن جهت دعوت به ایمان شده است كه ایمان یك سلسله‏
آثار دارد و آن آثار برای انسان خوب است ، پس ایمان چیزی است كه برای‏
انسان نافع است یعنی دارای آثار نیك است . اگر بخواهیم این كلمه را به‏
اصطلاح فلاسفه ادا كنیم اینطور باید بگوئیم :
آیا ایمان برای انسان خیر است و یا نافع است ؟ زیرا فرق است میان‏
خیر و نافع . خیر آن چیزی است كه نفس و ذات خودش كمال و مطلوب است‏
. یعنی انسان آنرا باید برای خودش بخواهد نه برای چیز دیگر . ولی نافع‏
آن چیزی است كه خوب است به خاطر اثری كه دارد ، و در واقع مقدمه خیر
است نه اینكه خودش فی حد ذاته خیر باشد .
این مطلب قطعا باید در شناخت اسلام به صورت یك مكتب و ایدئولوژی‏
روشن بشود كه از نظر اسلام آیا ایمان خود هدف و مطلوب و خیر است برای‏
انسان ، و دعوت اسلام به ایمان از آن جهت است كه نفس ایمان خیر است‏
برای انسان قطع نظر از هر اثری كه داشته باشد ولو برای ایمان هیچ اثری از
آثاری كه می‏شناسیم وجود نداشته باشد ، و یا اینكه خیر چیز دیگری است و
انسان از آن جهت به ایمان دعوت شده است كه ایمان مقدمه خیرات است‏
چنانكه ما معمولا وقتی راجع به ایمان بحث می‏كنیم ، درباره فوائد و آثار
ایمان بحث می‏كنیم و مثلا می‏گوئیم : انسان در صورت داشتن ایمان آرامش خاطر
دارد و مصاحب او را از پا در نمی‏آورد . اگر افراد جامعه ایمان داشته‏
باشند می‏توانند به یكدیگر اعتماد كنند و خیرشان به یكدیگر می‏رسد و شرشان‏ بهم نمی‏رسد .
شك نیست كه ایمان چنین آثاری هم دارد ولی آیا ایمان از آن جهت خوب‏
است كه چنین آثار خوبی دارد یا نفس ایمان برای انسان كمال و خیر و
سعادت است و انسان كه باید ایمان پیدا كند فقط برای خود ایمان است نه‏
اینكه اثر دیگری بر آن مترتب باشد .
اینجا است كه این بحث پیش می‏آید كه اصولا كمال انسان به چیست ؟ ما
برای فهمیدن اینكه ایمان ، كمال و خیر است یا مقدمه خیر و كمال ، باید
ابتدا مسئله كمال انسان را مطرح كنیم و ببینیم كمال انسان به چیست ؟ .

دوشنبه 16/5/1391 - 22:33 - 0 تشکر 494972

كمال انسان در چیست ؟


تشخیص كمال انسان از كمال هر چیز دیگر دشوارتر و مشكلتر است . از
جمله مجهولات انسان درباره انسان همین مسئله است كه كمال انسان به چیست‏
؟ كمال اكثر اشیاء عالم را [ به آسانی ] می‏توانیم تشخیص دهیم .
مثلا اگر به ما بگویند یك سیب كامل چگونه باید باشد ؟ به آسانی می‏توانیم‏
بگوئیم ، یك سیب كامل را زود می‏شود شرح داد ، زیرا آنچه در سیب مطلوب‏
است و ما سیب را از آن جهت سیب می‏دانیم ، یكی مربوط به طعمش است و دیگر لطافت و رنگ‏
و بالاخره شكلش . اگر سیبی باشد كه از نظر شكل و رنگ زیبا باشد و از نظر
طعم خوش طعم و شیرین و از نظر رائحه و بو خوشبو و از نظر لطافت ، لطیف‏
باشد و در مقابل دندان مقاوم نباشد آن را به عنوان یك شی‏ء مورد استفاده‏
سیب كامل می‏دانیم .
یك خانه كامل را زود می‏شود تعریف كرد . یك اسب كامل را به آسانی‏
می‏توان تعریف كرد ، ولی انسان كامل تعریفش از هر چیز دیگر مشكلتر و
دشوارتر است . و لهذا باید نظریات مختلفی را كه درباره انسان كامل‏
گفته‏اند شرح داد تا معلوم شود كدام درست است و یا اگر اجتهادا نتوانیم‏
تشخیص دهیم ، لااقل ببینیم از نظر قرآن كدامیك از آنها و تا چه حد تایید
شده است .

دوشنبه 16/5/1391 - 22:36 - 0 تشکر 494985

نظریات مختلف درباره انسان كامل


1 - انسان كامل یعنی انسان برخوردار - الف : برخوردار از طبیعت‏
اول چیزی كه [ در تعریف انسان كامل ] ممكن است گفته شود این است كه‏
: انسان كامل یعنی انسان برخوردار . یا انسان تكامل یافته یعنی انسانی كه‏
حداكثر برخورداری را از طبیعت و محیط خارج خود دارد .

رد این نظریه


مسلم این تعریف غلط است . كمال انسان با برخورداری حاصل نمی‏شود كه هر
كه از اشیاء خارج بیشتر استفاده كرد و بهره برد كاملتر است . زیرا :
اولا - ما هیچ چیز دیگر را اینطور تعریف نمی‏كنیم . ما هرگز یك اسب‏
كامل را اسب برخوردار نمی‏دانیم . اسب را در ارتباط با صفات خود و در
وضع خاص خودش در نظر می‏گیریم كه چه صفاتی باید داشته باشد . اسب كامل‏
آن نیست كه مثلا دیشب علف بیشتری خورده باشد . یا در سیب كامل‏
نمی‏گوئیم سیبی است كه برخورداری بیشتری از طبیعت : هوا ، نور و . . .
داشته باشد .
ثانیا - كدام وجدان این مطلب را قبول می‏كند كه كاملترین انسان‏
برخوردارترین انسانها تعریف شود . چون لازمه‏اش این است كه هر انسانی به‏
هر نسبت كه از طبیعت كمتر برخوردار باشد ناقصتر باشد . برخوردارتر ،
كاملتر است و نابرخوردارتر ، ناقصتر . بنابراین اگر ما دو انسان داشته‏
باشیم ، یكی مانند معاویه باشد كه تمام همش استفاده از حداكثر نعمتهای‏
دنیا باشد با هر شرائطی كه هست ، كه می‏گویند خودش را در اواخر عمر گفت‏
ما در نعمت دنیا غلط خوردیم ، و واقعا هم چنین بود زیرا از 80 سال عمرش‏
حدود 40 سالش را به حكومت شام گذراند و از این 40 سال حدود 20 سال به‏
عنوان والی مقتدر بود و 20 سال دیگر خلیفه مقتدر بود ، و دیگری مانند
حضرت امیر باشد كه برعكس در جهان زاهدانه زندگی كرده و در زهد خود هم‏
فلسفه‏ای داشته است ، حالا فلسفه‏اش این بوده است كه می‏خواسته آزاد زندگی‏
كند ، یا ایثار كند ، یا همدردی با دیگران كند ، و یا اسیر دنیا نشده‏
باشد و قلب خود را فارغ برای معنویت نگهداشته باشد ، هر چه باشد ، و
بهره‏اش از دنیا فقط مثلا 17 من نان جو باشد ، اولی به كمال نزدیكتر و
دومی انسان ناقصی است كه در این دنیا كم بهره‏گیری كرده‏ است !
اگر این سخن را بگوئیم انسان را واقعا از حیوان هم پستتر كرده‏ایم چون‏
هیچ حیوانی را به مقیاس برخورداری ارزیابی كمال نمی‏كنیم . و اگر درست‏
توجه كنیم بسیاری از افراد اساسا جز درباره برخورداری برای انسان‏
نمی‏اندیشند و هر چیزی را اگر مقدمه برخورداری انسان باشد خوب و گرنه بد
می‏دانند . گویی كه غایت و كمال اصلی انسان را در برخورداری می‏دانند .
این مطلب البته درست نیست .

دوشنبه 16/5/1391 - 22:38 - 0 تشکر 495000

ب : انسان كامل یعنی انسان برخوردار در آخرت


در اینجا مطلب دیگری پیش می‏آید كه دقیق است و آن اینكه هیچكس به‏
این صراحت معتقد نیست كه كمال انسان در برخورداری بیشتر از طبیعت است‏
كه لازمه‏اش نفی هر گونه معنویت و عمل انسانی است و معنایش این است كه‏
ایثار كردن كار غلطی است زیرا تنزل كردن است . ولی مطلب دیگری هست كه‏
در اذهان خیلیها وجود دارد و آن اینكه برخورداری دنیا كمال انسان نیست‏
ولی برخورداری آخرت چطور ؟ یعنی بگوئیم كمال انسان در برخورداری است‏
ولی در برخورداری آخرت . به این دلیل نمی‏گوئیم در برخورداری دنیا كه این‏
برخورداری سبب محرومیت آخرت می‏شود ولی برخورداری آخرت مانعی ندارد .
كمال انسان در همان خوردن است و برخورداری از نعمتهای الهی منتها در
دنیا حداكثر آن مسیر نیست ، بلكه حداكثر آن در آخرت و در بهشت میسر است .
و لهذا زاهدهای عامی عبادت می‏كنند برای  اینكه در آخرت بیشتر برخوردار باشند .
عبادت كردن برای بهشت مگر جز
عبادت برای برخورداری بیشتر است ؟ عبادت مقدمه برخورداری است و طبعا
هر ذی المقدمه‏ای بر مقدمه‏اش افضل و اشرف است . عبادت فقط وسیله‏ای‏
است برای آن برخورداری . بوعلی در نمط نهم اشارات می‏گوید : " العباده‏
عند غیر العارف معامله ما كانه یعمل فی الدنیا لاجره یاخذها فی الاخره هی‏
الاجر و الصواب " . انسان غیر عارف عبادت می‏كند آنچنانكه یك كارگر
مزد بگیر كار می‏كند . كارگر مزد بگیر هدفش پولی است كه می‏گیرد . اگر
پول نباشد هرگز حاضر نیست كار بكند . این شخص هم عبادت می‏كند برای‏
برخورداری آخرت . بنابراین باز كمال انسان برگشت به برخورداری ، گر چه‏
نه در دنیا بلكه در آخرت .

رد این نظریه


از نظر منطق اسلام این مطلب مسلم است كه عبادت برای برخورداری در
آخرت عبادت بسیار ناقصی است . یعنی همینقدر عبادت است كه انسان از
خدا چیزی را می‏خواهد و خدا را وسیله قرار داده است و همین مقدار توجه به‏
خدا دارد كه آخرت و بهشت را از خداوند می‏خواهد و عبادت می‏كند برای‏
اینكه امر خدا را اطاعت كرده باشد تا خدا در عوض به او آخرت را بدهد .
عبادت است ولی عبادتی كه در آن خدا وسیله قرار گرفته است . در این‏
باره در كلمات ائمه زیاد داریم و در نهج البلاغه نیز هست :
« قوم عبدوا الله طمعا و تلك عباده الاجراء ( عباده التجار ) »
 [ گروهی خدا را از روی طمع بندگی می‏كنند و این عبادت مزد بگیران ( یا
بازرگانان ) است ] . « و قوم عبدوا الله خوفا و تلك عباده العبید »
آنان كه از ترس عبادت می‏كنند كارشان از قبیل كار بردگان است كه از
ترس ارباب كار می‏كنند . « و قوم عبدوا الله شكرا » ( حباله ) كه‏
عبارات مختلف آمده است . [ « فتلك عباده الاحرار » ]  و قومی او
را عبادت می‏كنند نه از روی ترس و نه به خاطر طمع ، بلكه از روی‏
سپاسگزاری كه او را شایسته سپاسگزاری می‏دانند . یعنی اگر نه ثوابی باشد و
نه بهشتی و نه جهنمی باز هم خدا را عبادت می‏كنند [ و این عبادت آزادگان‏
است ] . آن عبارت معروف دیگر از امیرالمؤمنین از همه اینها صریحتر
است كه می‏فرماید : " « الهی ما عبدتك خوفا من نارك و لا طمعا فی جنتك‏
بل وجدتك اهلا للعباده فعبدتك » " .
پس این یك نظریه درباره كمال انسان كه آنرا در برخورداری بدانیم ، كه‏
اگر در دنیا آنرا مستلزم نفی هر فضیلتی بشماریم و برخورداری را به آخرت‏
موكول كنیم باز هم مطلب درستی نیست وگرنه باید اصولا كاملترین عبادت هم‏
برای برخورداری باشد و حال اینكه دانستیم ناقصترین عبادت آنست كه برای برخورداری است .
پس نمی‏توان گفت كه كمال انسان در برخورداری بیشتر انسان از غیر خود
است .

دوشنبه 16/5/1391 - 22:42 - 0 تشکر 495008

نظریات دیگری  هست كه بعضی روحانی است و برخی مادی .
نظریات مادی آخر كار برمی‏گردد به همان نظریه برخورداری . اما نظریات‏
روحانی :

2 - نظریه عرفا


اولین و شاید مهمترین این نظریات كه شایسته است در اطرافش بحث شود
نظریه عرفا است . اساسا مبحث " انسان كامل " را تحت همین عنوان عرفا
مطرح كرده‏اند و شاید بتوان گفت بطور قطع عرفا این نظر را از ادیان‏
گرفته‏اند ، از مسئله انسان اول كه در ادیان هست ( مسئله آدم ) و بطور
كلی از مسئله " نبی " و " ولی " و انسان كامل آخر الزمان ( مهدی‏
موعود ) كه در همه ادیان هست ، الهام گرفته‏اند . ما سینیون معروف كتابی‏
دارد تحت عنوان " انسان كامل در اسلام " كه عبدالرحمن بدوی آنرا به‏ عربی ترجمه كرده است  .
ماسینیون در آن كتاب می‏گوید : فرضیه انسان كامل میراث هلنی نیست‏
یعنی میراث یونانی نیست . فلسفه یونان درباره انسان كامل حرفی ندارد و بحثی نكرده است .
در جهان اسلام بحث انسان كامل را عرفا مطرح كرده‏اند و
مخصوصا در میان عرفا محی الدین عربی خیلی در این زمینه بحث كرده است .
دیگران‏ كتابهائی به نام انسان كامل نوشته‏اند . از جمله عبدالكریم دیلی كتابی‏
نوشته است به نام انسان كامل كه چاپ شده است . عزیزالدین نسفی نیز به‏
نام الانسان الكامل كتاب نوشته است . همچنین سید محمد برقعی ( برادر
مرحوم آقا میرزا سید حسن برقعی ) كه مرد عارف مسلك و شاعری است ،
كتابی نوشته تحت همین عنوان .
عرفا طبق مسلك خودشان نظریه روشنی درباره كمال انسان و انسان كامل‏
دارند گو اینكه برای دیگران قابل قبول نباشد . آنها در این زمینه صد در
صد قاطع و جزم قضاوت می‏كنند و حرف عجیبی دارند .
عرفا معتقدند كه حقیقت یكی است و بس و آن همان خدا است . آنها غیر
خدا را حقیقت نمی‏دانند و به نوعی ظل و چهره و سایه حقیقت می‏دانند و
حقیقت بودن هر چیزی را هم كه ظاهرا قائل باشند ، به اعتبار انتساب آن‏
به خداوند می‏دانند . از نظر عارف همه چیزشان و صفت و اسم خداوند است و
ما تا وقتی اشیاء را در مقابل خدا می‏بینیم و او را چیزی و اینها را چیز
دیگری می‏دانیم و ثانی برای او قرار می‏دهیم ، در كفر و شرك و جهل و حجاب‏
محض هستیم كه اگر به این حال بمیریم در ظلمت مرده‏ایم یعنی حقیقت را درك نكرده‏ایم .
انسان آنوقت كامل است كه حقیقت را درك كند و به حقیقت هم برسد .
اصطلاحی دارند تحت عنوان " وصول به حق " كه به معنای این نیست كه‏
العیاذ بالله حق حلول كند در انسان . زیرا محال است كه خداوند حلول كند
یا متحد با خلق بشود . آنان اصلا ثانی برای خداوند قائل نیستند .
شبستری می‏گوید : حلول و اتحاد اینجا محال است /كه در وحدت دوئی عین ظلال است
اگر بگوید " حلول " برای خدا ثانی قائل شده است و عین شرك است و
چیزی است كه از آن فرار می‏كند و اگر بگوید " اتحاد " باز دو چیز است‏
كه با هم متحد شده‏اند . او برای شیئی ، شیئیتی قائل نیست كه آنرا ثانی‏
برای خدا قرار دهد . خلق از نظر او یعنی تجلی ، خلق كردن یعنی ظهور .
بنابر این معنای رسیدن ، فانی شدن در او است و فانی شدن یعنی انسان‏
برسد به آنجا كه حقیقت را آنچنانكه هست درك كند و وقتی خودش را درك‏
می‏كند پس از درك او باشد ، قبل از هر چیزی او را درك كند و ببیند
²ما رأیت شیئا الا و رایت الله قبله و بعده و معه » دیگر از نظر او من و
ما باقی نمی‏ماند و فانی شدن یعنی این .
پس اصول سخن عرفا این است كه حقیقت یك چیز بیشتر نیست و غیر او هر
چه هست ، ثانی برای او نیست ، بلكه جلوه‏ها و اسماء و صفات و تجلیات‏
او است . كمال انسان در رسیدن به حقیقت است ، و رسیدن به حقیقت یعنی‏
اینكه انسان برسد به جائی كه این حالت را كاملا درك كند كه در همه چیز و
با همه چیز او را ببیند « و هو معكم اینما كنتم »با هر چیزی و بلكه قبل‏
از هر چیزی او را ببیند ، قوام هر چیزی را به او ببیند ، و هر چیزی و از
آن جمله خودش را در واقع در او ببیند و آنوقت دیگر منی باقی نمی‏ماند .
این همان معنی " فنا " است كه می‏گویند و اگر انسان به این حالت رسید
و این فنا و اتصال برای او رخ داد ، به قول آنها یدالله الباسطه می‏شود .
عرفا معتقد به رسیدن هم هستند . " سلوك "
همین است ، " سیر الی الله " ، " سلوك الی الله " . ( ما هم كه "
تقرب " می گوئیم به معنای نزدیك شدن است ) و چون معتقد به سیر و
سلوك و حركت به سوی خدا و طی منازل قرب هستند و برای این منازل هم نظم‏
خاصی قائلند مثل منازل مكانی كه تا منزل اولی طی نشود محال است كه بتوان‏
به منزل دوم رسید ، برای عرفان منازلی معین كرده‏اند تا انسان برسد به‏
حقیقت . كمال انسان از نظر آنها خیلی روشن است . آدمی كه به حقیقت‏
نرسیده ناقص است ، محجوب است و انسان " نارسیده " است . و
انسانیت انسان و استعداد اصلیش همین است كه حقیقت را بشناسد و به آن‏
برسد . كسی كه به حقیقت نرسیده ، از راه و امانده است . مركب این سیر
هم از نظر آنها " عشق " و " محبت " و " انس " است . و راه ، راه‏
قلب و دل است نه راه فكر و فلسفه و . . .
از نظر آنها هر كمال دیگر از این كمال منشعب می‏شود . هر چیز دیگر به‏
آن اعتبار كمال است كه یا راه رسیدن به این كمال است و یا ناشی از این‏
كمال . مثلا آیا زهد برای انسان كمال است ؟ می‏گویند بلی زیرا شرط این راه‏
است . آیا تواضع كمال است ؟ بلی زیرا شرط این راه است . چیزهائی كه‏
محاسن اخلاقی است ، و نیز دستگیری و ارشاد و هدایت خوب است چون اثر
این كار است . وقتی كه كسی به حقیقت رسید مظهر اسم الهادی می‏شود و
دیگران را ارشاد و هدایت می‏كند . این ، نظر روشنی است برای عرفا كه‏
كمال مساوی است با وصول به حقیقت . حقیقت یكی است و كمال انسان یعنی‏
اتصال و وصول به حقیقت .

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.