بدبینی و یأس نسبت به سرنوشت بشر و آینده بشریت
بعضی راجع به آینده به تردید مینگرند كه اساسا آیا بشر آیندهای دارد یا
آیندهای ندارد ؟ یعنی در اینكه فنا و نیستی جامعه بشریت را به دست خود
بشر تهدید میكند سخت در تردیدند . در جامعههای غربی و در میان روشنفكران
و دانشمندان غربی این تردید زیاد به چشم میخورد ( 1 ) . گروههایی دیگر از
این هم بالاتر . یعنی به تردید نمی نگرند ، بلكه نسبت به آینده بشریت
مأیوسند و نسبت به سرشت انسان [ و به قول آنها ] سرشت غیر قابل اصلاح
انسان به نهایت درجه بدبین هستند . اینها معتقدند كه سرشت انسان همان
سرشت حیوانیت ، شهوت پرستی ، خودخواهی ، خودگرایی ، فریب ، دغل ،
دروغ ، ظلم و ستم و از این قبیل چیزهاست و از اولی كه دنیای انسان و
زندگی اجتماعی انسان برقرار شده است این صحنه زندگی اجتماعی ، صحنه شر و
فساد انسان بوده است ، چه در دوره توحش انسان و چه در دوره تمدن انسان .
اینها معتقدند كه تمدن و فرهنگ ، ماهیت و طبیعت انسان را تغییر نداده و
هیچ چیزی نتوانسته است سرشت پلید این موجود به نام انسان را عوض كند ،
منتها فرق انسان وحشی بدوی ابتدائی با انسان متمدن با فرهنگ امروزی در هدفها و مقصدها نیست
بلكه فقط و فقط در نحوه كار است ، در روش است ، در صورت و شكل است .
انسان بدوی به حكم بدوی بودن و مجهز نبودن به فرهنگ و تمدن ، جنایتهای
خودش را صریحتر و بیپرده انجام میداد ولی بشر متمدن با فرهنگ امروز
همان جنایتها را در زیر لفافهها و سترها و روپوشهای طلائی ، زیر عنوان
شیكترین كلمات و مدرنترین الفاظ و اصطلاحات انجام میدهد در حالی كه
مطلب همانست ، در ماهیت آنچه انسان وحشی میكرده و آنچه انسان متمدن
میكند ، تفاوتی نیست ، در صورت و شكل آنها تفاوت است . نتیجه چیست ؟
میگویند نتیجه یأس و ناامیدی است . چاره چیست ؟ راهش چیست ؟ میگویند
انتحار دسته جمعی ، خودكشی . خوشبختانه در میان ما این فكرها كم است ،
اگر نبود كه من اصلا اسمش را هم نمیبردم ولی چون به مقدار كم هست و
میدانم بالخصوص در میان طبقه دانشجو این فكرها كم و بیش ممكن است وجود
داشته باشد و در لابلای كتابهائی كه مطالعه كردهام آمده است لذا به آن اشاره میكنم .
عجیب این است كه میگویند : انسانی كه به بلوغ فرهنگی رسیده است باید
خودكشی كند ، چرا ؟ زیرا بعد از اینكه فهمید طبیعت انسانی لاعلاج است حق
دارد خودش را بكشد و حق دارد دیگران را هم به خودكشی تشویق كند ،
منطق " صادق هدایت " . این فكر در دنیای اروپا
به شكلهای مختلف رایج است ، و آمار نشان میدهد كه علیرغم اینهمه رفاهی
كه در دنیای متمدن وجود دارد ، آمار خودكشیها روز بروز بالا میرود و
آمارهای اینها را در همین روزنامهها و مجلات خودمان احیانا میبینیم كه هر
سال از سال قبل بیشتر بالا رفته است . خود این هیپی گری ، یك پدیده
اجتماعی است . این خودش یكنوع عكس العمل و بیزاری جویی از تمدن است و
به این معنی است كه تمدن نتوانسته كاری برای انسان انجام بدهد یعنی
نتوانسته است انسان را تغییر بدهد ، انسان را عوض كند . این هیپی گری
دنیای غرب را با هیپی گریهای بین خودمان كه همه چیزمان تقلیدی است حتی
سر زانوها را وصله كردن ، مقایسه نكنید . در این ، فكری نیست . ولی آنها
كه در آنجا این فكر را به وجود آوردهاند در واقع فلسفهای دارند ، فلسفه
بیزاری و اظهار تنفر از تمدن كه این تمدن نتوانسته است درباره انسان
كاری بكند ، و این گره ، باز شدنی و این مشكل ، حل شدنی نیست . لابد
گزارشهایی را كه درباره پناه بردن به مواد مخدر و احیانا از یونسكو و از
جاهای دیگر است و در بعضی از مقالات بسیار مفید برخی از دانشمندان
خودمان ، اساتید محترم دانشگاه آمده است خواندهاید . پناه بردن به مواد
مخدر در آن كشورها ، از همین فكر یأس و ناامیدی و بدبینی به آینده بشریت است .
آنوقتی كه بشر برسد به این مرحله كه ببیند چاره پذیر نیست ، هیچكدام
از اصلاح و انقلاب ، نتوانسته است انسان را عوض بكند و وقتی كه خوب فكر
میكند ، میبیند هر چه كه رژیمها و سیستمهای حكومتی ،
رژیمهای اقتصادی و غیر اقتصادی عوض شده است ، فقط شكل عوض
شده ، معنا و روح و باطن تغییر نكرده ، میگوید پس دیگر اساسا رهایش
كنیم . این یك فرضیه و یك نظریه است .