قناری بی پرواز
دخترم
برادرت دیگر به خانه باز نمی گردد
به ستاره ها بگو
دیگر آن ماه به آسمان نمی تابد
دریغا ك شبهای سیاه و سنگینی را در پیش داریم
غنچه ها را به تسلیتی دلخوش كن
كه بهاران ما برای همیشه به خزان پیوست
لك لك های مهجر
قصه ی هجرت او را برای من بازگفتند
دیگر صدای خش خش پای او در خانه ی خاموش ما نمی پیچد
دخترم اشتباه مكن
اگر همهمه یی در باد می شنوی
این صدای شیون برگهاست
كه در عزای
قناری خاموش ما می گریند
قفس خالی را از بالای پنجره بردار
و پرهای خون آلود پرنده رابرباد ده
زیرا نغمه ی همیشه اش را به یادم می آورد
دخترم
بیا شب ها در مرگ برادر نوجوانت با هم بگرییم
شاید تسكین یابیم
نه نه دخترم
در خانه را باز بگذار
شاید او از هوا
بازآید
اما نه
گویا پریشان می گویم
آخر قناری من پرش بر خاك ریخت
قناری من خون آلود بود
مگر قناری پر شكسته ی خون آلود
به قفس باز میگردد
هیهات از این خوش باوری
اما نه باور بی هنگام اگر چه فریبست
شاید دست كم پدر داغدیده را
دلخوش كند
دخترم
قفس قناری ما را بر پنجره بیاویز
اما درش را مبند
شاید قناری پریده به آشیانه باز آید
آه خداوند
تاب این كوه غم را ندارم
این غم ویران كننده را با چه كس قسمت كنم ؟
این غم استخوان مرا می تراشد
قناری پر شكسته ی من خون آلودست
قناری من بی تغمه است
قناری
من بی پروازست