• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن ادبيـــات > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
ادبيـــات (بازدید: 41261)
شنبه 23/11/1389 - 12:3 -0 تشکر 282425
شب شعر

عزیزان کاربر

با درود و سلام

در این تاپیک همچون جلسات شب شعر هر سروده ای در هر زمینه ای که در نظر دارید میتوانید اینجا بنویسید

شعر اول را با سروده خودم شروع می کنم.

نه مشاعره هست نه بحث و گفتگو

تنها شعر هست در زمینه های گوناگون 

جرقه نگاهت،

 وقتی از جادّه سکوت می گذرد،

 سراب کلامت را، 

 بر دشت سینه ام، 

هویدا می سازد. 

در پستوی خاطره،

 از بقچه احساس،

 قاب خیالت را  بیرون می کشم،

 و بر دیوار نیازم،

 بالای دریچه عشق،

 می کوبم. 

__((رها))

پنج شنبه 18/4/1388 - 19:24 - 0 تشکر 130765

سلام

عالی بود ...خیلی زیبا...

مرحبا به سلیقه تون!

«گــــفت ای دیــوانه لــیلایــــــت منم
در رگ پنهان و پـــیــدایـــت منـــــم
ســــالها بــــا جــــور لیلا ســـاختی
من کنارت بـــــودم و نـــشناخـــتی
»

و او تنها پناه  همه ي ماست...
جمعه 19/4/1388 - 17:50 - 0 تشکر 131094

سلام

زیبا بود وتفكربرانگیـــــز

موید باشید

ودرپناه حق مانا

دعا میكنم كه خداازتو بگیرد،هرآنچه كه خداراازتو گرفت...دكترعلی شریعتی

    

 

يکشنبه 4/5/1388 - 13:17 - 0 تشکر 135673

به نام خدا

سلام

آخرین دیدار

لیلی شبی از وادی مجنون گذر کرد

با گوشه چشمی به حال او نظر کرد

مجنون در آن امواج غم حال خوشی داشت

در گیرو دار عشق احوال خوشی داشت

فریاد می زد از سرِ سوز و سرِ درد

لیلای خود را یک نفس فریاد می کرد

لیلی چو حال عاشق دیوانه را دید

کوه دلش لرزید و سنگ خاره پاشید

آمد سر او را ز روی خاک برداشت

بر دامن پر مهر و گرم خویش بگذاشت

گفتا بیا تا لحظه ایی آرام گیریم

لختی بیاسائیم و از هم کام گیریم !

مجنون عاشق تا رخ آن ماهرو دید

چون بید مجنون شانه های او بلرزید

برخاست، سر برداشت از دامان لیلی

گفتا مرا با خود رها کن جان لیلی

من عاشق جان توام، لیلی همان است

لیلی همان احساس پاک جاودان است

اینجا تن واندام بازاری ندارد

دیوانه با این کارها کاری ندارد !

لیلی به خود لرزید و پلکش بر هم افتاد

بر غنچه ی رویش زلال شبنم افتاد

یک لحظه مجنون گشت و مجنون را رها کرد

او را رها در جذبه ای بی انتها کرد

مجنون چو یک زورق به شط شب روان شد

لیلی بر آن تابوت کوچک بادبان شد

پارو زنان بر پهنه ی امواج راندند

چشمان شب بر آن دو هاج و واج ماندند

رفتند تا در گوشه ای تنها فتادند

جانها گره خورده و از تن ها فتادند

توفان شن آن شب بیابان را بپوشاند

در گوشه ی شنزار باغ لاله رویاند

آنجا دو تن با هم به زیر خاک می رفت

یک جان "حق جو" جانب افلاک می رفت

«دکتر مصطفی حق جو»

 

  «همانا این دل ها همانند بدن ها افسرده می شوند، پس برای شادابی دل ها، سخنان زیبای حکمت آمیز را بجویید»

 

حکمت91.نهج البلاغه.امام علی (ع)

 

 

اگر در این روزگار مُردم، بگویید به او بگویند:

*مادرانه ها*

شنبه 10/5/1388 - 9:59 - 0 تشکر 137634

آواره

نیمه شب بود و غمی تازه نفس

ره خـوابــم زد و مـــانــدم بــیــدار

ریــخــت از پــرتـو لــرزنـده شـمــع

ســایـــه دسـتــه گلـی بـــر دیـوار

هـمـه گـل بود ولی روح نداشـت

سایـه‌ای مـضـطـرب و لــرزان بود

چهره‌ای سرد و غم انگیز و سیاه

 گــویـیـا مــرده ی سـرگــردان بـــود

شمع خاموش شد از تـنـدی بـاد

اثــر از ســایــه بـــر دیــوار نـمــانـد

كس نپرسید كجا رفت ؟ كه بود ؟

كــه دمـی چـنـد در ایـنـجا گذرانـد

ایــن منـم خستـه درین كلبه تنگ

جسم درمانده‌ام  از روح جـداست

مــن اگــر سایــه ی خـویـشم یـا رب

روح آواره مـن كـیـست ؟ كجاست ؟

دل دریای من بی تو مرداب است

 

شنبه 10/5/1388 - 10:4 - 0 تشکر 137636

فریدون مشیری- زندگینامه  

فریدون مشیری در سی‌ام شهریور ۱۳۰۵ در تهران به دنیا آمد. جد پدری‌اش بواسطه ماموریت اداری به همدان منتقل شده بود و از سرداران نادر شاه بود. پدرش ابراهیم مشیری افشار فرزند محمود در سال ۱۲۷۵ شمسی در همدان متولد شد و در ایام جوانی به تهران آمد و از سال ۱۲۹۸ در وزارت پست مشغول خدمت گردید. او نیز از علاقه‌مندان به شعر بود و در خانوده او همیشه زمزمه اشعار حافظ و سعدی و فردوسی به گوش می‌رسید. مشیری سالهای اول و دوم تحصیلات ابتدایی را در تهران بود و سپس به علت ماموریت اداری پدرش به مشهد رفت و بعد از چند سال دوباره به تهران بازگشت و سه سال اول دبیرستان را در دارالفنون گذراند و آنگاه به دبیرستان ادیب رفت.

به گفته خودش: در سال ۱۳۲۰ كه ایران دچار آشفتگی‌هایی بود و نیروهای متفقین از شمال و جنوب به كشور حمله كرده و در ایران بودند ما دوباره به تهران آمدیم و من به ادامه تحصیل مشغول شدم. دبیرستان و بعد به دانشگاه رفتم. با اینكه در همه دوران كودكی‌ام به دلیل اینكه شاهد وضع پدرم بودم و از استخدام در ادارات و زندگی كارمندی پرهیز داشتم ولی مشكلات خانوادگی و بیماری مادرم و مسائل دیگر سبب شد كه من در سن ۱۸ سالگی در وزارت پست و تلگراف مشغول به كار شوم و این كار ۳۳ سال ادامه یافت. در همین زمینه شعری هم دارم با عنوان عمر ویران . مادرش اعظم السلطنه ملقب به خورشید به شعر و ادبیات علاقه‌مند بوده و گاهی شعر می گفته، و پدر مادرش، میرزا جواد خان مؤتمن‌الممالك نیز شعر می‌گفته و نجم تخلص می‌كرده و دیوان شعری دارد كه چاپ نشده است.

مشیری همزمان با تحصیل در سال آخر دبیرستان، در اداره پست و تلگراف مشغول به كار شد، و در همان سال مادرش در سن ۳۹ سالگی درگذشت كه اثری عمیق در او بر جا گذاشت. سپس در آموزشگاه فنی وزارت پست مشغول تحصیل گردید. روزها به كار می‌پرداخت و شبها به تحصیل ادامه می‌داد. از همان زمان به مطبوعات روی آورد و در روزنامه‌ها و مجلات كارهایی از قبیل خبرنگاری و نویسندگی را به عهده گرفت. بعدها در رشته ادبیات فارسی دانشگاه تهران به تحصیل ادامه داد. اما كار اداری از یك سو و كارهای مطبوعاتی از سوی دیگر، در ادامه تحصیلش مشكلاتی ایجاد می‌كرد .

مشیری اما كار در مطبوعات را رها نكرد. از سال ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۱ مسئول صفحه شعر و ادب مجله روشنفكر بود. این صفحات كه بعدها به نام هفت تار چنگ نامیده شد، به تمام زمینه‌های ادبی و فرهنگی از جمله نقد كتاب، فیلم، تئاتر، نقاشی و شعر می‌پرداخت. بسیاری از شاعران مشهور معاصر، اولین بار با چاپ شعرهایشان در این صفحات معرفی شدند. مشیری در سال‌های پس از آن نیز تنظیم صفحه شعر و ادبی مجله سپید و سیاه و زن روز را بر عهده داشت .

فریدون مشیری در سال ۱۳۳۳ ازدواج كرد. همسر او اقبال اخوان دانشجوی رشته نقاشی دانشكده هنرهای زیبای دانشگاه تهران بود. او هم پس از ازدواج، تحصیل را ادامه نداد و به كار مشغول شد. فرزندان فریدون مشیری، بهار ( متولد ۱۳۳۴) و بابك (متولد ۱۳۳۸) هر دو در رشته معماری در دانشكده هنرهای زیبای دانشگاه تهران و دانشكده معماری دانشگاه ملی ایران تحصیل كرده‌اند.

مشیری سرودن شعر را از نوجوانی و تقریباً از پانزده سالگی شروع كرد. سروده‌های نوجوانی او تحت تاثیر شاهنامه‌خوانی‌های پدرش شکل گرفته كه از آن جمله، این شعر مربوط به پانزده سالگی اوست :
چرا كشور ما شده زیردست
چرا رشته ملك از هم گسست
چرا هر كه آید ز بیگانگان
پی قتل ایران ببندد میان
چرا جان ایرانیان شد عزیز
چرا بر ندارد كسی تیغ تیز
برانید دشمن ز ایران زمین
كه دنیا بود حلقه، ایران نگین
چو از خاتمی این نگین كم شود
همه دیده‌ها پر ز شبنم شود

انگیزه سرودن این شعر واقعه شهریور ۱۳۲۰ بوده است. اولین مجموعه شعرش با نام تشنه توفان در ۲۸ سالگی با مقدمه محمدحسین شهریار و علی دشتی به چاپ رسید (نوروز سال ۱۳۳۴). خود او در باره این مجموعه می‌گوید:  چهارپاره‌هایی بود كه گاهی سه مصرع مساوی با یك قطعه كوتاه داشت، و هم وزن داشت، هم قافیه و هم معنا. آن زمان چندین نفر از جمله نادر نادرپور، هوشنگ ابتهاج (سایه)، سیاوش كسرایی، اخوان ثالث و محمد زهری بودند كه به همین سبك شعر می‌گفتند و همه از شاعران نامدار شدند، زیرا به شعر گذشته ما بی‌اعتنا نبودند. اخوان ثالث، نادرپور و من به شعر قدیم احاطه كامل داشتیم، یعنی آثار سعدی، حافظ، رودكی، فردوسی و ... را خوانده بودیم، در مورد آنها بحث می‌كردیم و بر آن تكیه می‌كردیم.

مشیری توجه خاصی به موسیقی ایرانی داشت و در پی‌ همین دلبستگی طی سالهای ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۷ عضویت در شورای موسیقی و شعر رادیو را پذیرفت، و در كنار هوشنگ ابتهاج، سیمین بهبهانی و عماد خراسانی سهمی بسزا در پیوند دادن شعر با موسیقی، و غنی ساختن برنامه گلهای تازه رادیو ایران در آن سالها داشت.  علاقه‌ به موسیقی در مشیری به گونه‌ای بوده است كه هر بار سازی نواخته می‌شده مایه آن را می‌گفته، مایه‌شناسی‌اش را می‌دانسته، بلكه می‌گفته از چه ردیفی است و چه گوشه‌ای، و آن گوشه را بسط می‌داده و بارها شنیده شده كه تشخیص او در مورد برجسته‌ترین قطعات موسیقی ایران كاملاً درست و همراه با دقت تخصصی ویژه‌ای همراه بوده است. این آشنایی از سالهای خیلی دور از طریق خانواده مادری با موسیقی وتئاتر ایران مربوط بوده است. فضل‌الله بایگان دایی ایشان در تئاتر بازی می‌كرد و منزل او در خیابان لاله‌زار (كوچه‌ای كه تماشاخانه تهران یا جامعه باربد در آن بود) قرار داشت و درآن سالهایی كه از مشهد به تهران می‌آمدند هر شب موسیقی گوش می‌كردند . مهرتاش، مؤسس جامعه باربد، و ابوالحسن صبا نیز با فضل‌الله بایگان دوست بودند و شبها به نواختن سه‌تار یا ویولون می‌پرداختند، و مشیری كه در آن زمان ۱۴-۱۵ سال داشت مشتاقانه به شنیدن این موسیقی دل می‌داد.

فریدون مشیری در سال ۱۳۷۷ به آلمان و امریکا سفر کرد، و مراسم شعرخوانی او در شهرهای کلن، لیمبورگ و فرانکفورت و همچنین در ۲۴ ایالت امریکا از جمله در دانشگاه‌های برکلی و نیوجرسی به طور بی‌سابقه‌ای مورد توجه دوستداران ادبیات ایران قرار گرفت. در سال ۱۳۷۸ طی سفری به سوئد در مراسم شعرخوانی در چندین شهر از جمله استکهلم و مالمو و گوتبرگ شرکت کرد.

دل دریای من بی تو مرداب است

 

شنبه 10/5/1388 - 11:23 - 0 تشکر 137640

مرثیه های غروب

افق مي‌گفت: - « آن افسانه‌گو     -«آن افسانه گوي شهر سنگستان،   

 به دنبال « كبوترهاي جادوي بشارت‌گو»     سفر كرده‌ست

شفق مي‌گفت:    «من مي‌ديدمش، تنها، تكيده، ناتوان، دلتنگ،      

ملول از روزگاراني كه در اين شهر سر كرده‌ست.»

سپيدار كهن پرسيد:    - «به فريادش رسيد آيا،«حريق و سيل يا آوار»؟»      

صنوبر گفت:     - «توفاني گران‌تر زان‌چه او مي‌خواست،    

پيرامون او برخاست     كه كوبيدش به صد ديوار و پيچيدش به هم طومار!»

سپاه زاغ‌ها از دور پيدا شد     سكوتي سهمگين بر گفتگوها حكم‌فرما شد.      

پس از چندي، پر و بالي به هم زد مرغ حق، 

آرام و غمگين خواند:   -«دريغ از آن سخن سالار     

 كه جان فرسود، از بس گفت تنها      درد دل با غار... !»

توانم گفت او قرباني غم‌هاي مردم شد  

صداي مرغ حق در هاي و هوي شوم زاغاني كه،      همچون ابر،   

 رخسار افق را تيره مي‌كردند، كم‌كم محوشد، گم شد!

گل سرخ شفق پژمرد

گوهرهاي رنگين افق را تيرگي‌ها برد 

صداي مرغ حق، بار دگر چون آخرين آهي كه از چاهي برون آيد

(چه جاي چاه، از ژرفاي نوميدي) چنين برخاست:

مگر اسفندیاری ، رستمی، از خاک برخیزد

که این دل مرده شهر مرمانش سنگ را

زان خواب جاویدی برانگیزد

پس از آن شب فرو افتاد و با شب

پرده سنگين تاريكي، فراموشي

پس از آن، روزها، شب‌ها گذر كردند

سراسر بهت و خاموشي

پس از آن، سال‌هاي خون دل نوشي

هنوز اما، شباهنگام

شباهنگان گواهانند

كه آوايي حزين از جاي جاي شهر سنگستان

بسان جويباري جاودان جاري‌ست...

مگر همواره بهرامان ورجاوند، مي‌نالند، سر درغار

«كجايي اي حريق، اي سيل، اي آوار!»

دل دریای من بی تو مرداب است

 

شنبه 10/5/1388 - 15:41 - 0 تشکر 137716

با سلام وتشکر

 در انجمن ادبیات یک تایپک با عنوان فریدون مشیری ایجاد شده است میتوان از آنجا هم پیگیری کرد.تا مطالب تکراری ثبت نشود.

موفق باشید

 

به جای اینکه به تاریکی لعنت بفرستی شمعی بیفروز

يکشنبه 10/8/1388 - 16:32 - 0 تشکر 161663


در جاده های فراموشی ماندم !

من نیز فراموش خواهم شد ...

همانند دیگر کسانی که

در این کوچه فراموش شدند ...

از فراموش شدن می هراسیدم که گرفتارش شدم !

اگر روزی فراموش شدی

هیچ مترس !

ما همه فراموش شدگانیم ...

تنها اوست که ما را فراموش نمی کند ...

ولی ما او را نیز از یاد بردیم ...!





خدایا... می‌خواهم آزاد زندگی كنم بسان پرندگان مهاجر ولی قفسی ساخته از عشق تو جایی است كه همواره رو به آن خواهم داشت

يکشنبه 10/8/1388 - 16:37 - 0 تشکر 161666


از ميان طوفان

بي نام خواندمش !

و همين كه از امواج رها شد‌‌

در ساحل خاموشي نشست

و سرش از كهكشان

تا خاك

خم شد ...

آن گاه صداي خدا را شنيدم

گفتم : " آشنايي بس نيست؟"

گفت : " مرا درياب!"

و دانستم كه دريافتن او

گم شدن من است ...

و بي پروا گم شدم ...

و خدا

در خلسه تسليم

لبخندي شيرين زد ...!





خدایا... می‌خواهم آزاد زندگی كنم بسان پرندگان مهاجر ولی قفسی ساخته از عشق تو جایی است كه همواره رو به آن خواهم داشت

يکشنبه 10/8/1388 - 16:37 - 0 تشکر 161667


این سمت یا آن سو فرقی نمی کند!
انسان به سایه ی درخت عادت می کند به آتش نه !
اما...
آن قدرها هم که گمان می کنی بد نیست...
بد نیست گاهی هم جیب هایت پاره باشد!
پله های آسمان خراش هارا فراموش کنی...
بنشینی کنار خیابان 
و از پله های خودت پایین بروی!
پله
پله
پله
آن قدر که می بینی
کسانی نشسته اند...
بعضی ها گریه می کنند...
بعضی ها آواز می خوانند و...
ناگهان کسی را می بینی
که می شناسیش
شاید هم نمی شناسیش
اما...
این لبخند آمده بر لبانت را...
تنها دو سطر دیگر بر ندار:
در بهشت گاهی
در جهنم همیشه
به خدا می رسی...!




خدایا... می‌خواهم آزاد زندگی كنم بسان پرندگان مهاجر ولی قفسی ساخته از عشق تو جایی است كه همواره رو به آن خواهم داشت

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.