باران، غروب، ماه، اتوبوسی كه ممكن است
باید مرا دوباره ببوسی كه ممكن است...
این لحظه... لحظه... لحظه... اگر آخرین... اگر...
ـ بس كن! نزن دوباره نفوسی كه ممكن است
من قول میدهم كه بیایم به خواب تو
زیبا، در آن لباس عروسی كه ممكن است
دل نازكی و دل نگرانی چه میشود
من نیستم، تو شهر عبوسی كه ممكن است
ماشین گذشته از تو و هی دور میشود
با سرعتی حدود صد و سی كه ممكن است
حالا تو در اتاق خودت گریه میكنی
من پشت شیشهی اتوبوسی كه ممكن است...
نجمه زارع