بقعه بقیع
غفورزاده كاشانى «شفق»
جلوه جنتبه چشم خاكیان دارد بقیع
جلوه جنتبه چشم خاكیان دارد بقیع یا صفاى خلوت افلاكیان دارد بقیع
گر حصار كعبه را جبریل دربانى كند صد چو موسى و مسیحا پاسبان دارد بقیع
گر چه با شمع و چراغ این آستان بیگانه است الفتى با مهر و ماه آسمان دارد بقیع
گرچه محصولش بظاهر یك نیستان ناله است یك چمن گل نیز در آغوش جان دارد بقیع
گرچه مىتابد بر او خورشید سوزان حجاز از پر و بال ملائك سایبان دارد بقیع
میتوان گفت ازگلاب گریه اهل نظر بى نهایت چشمه اشك روان دارد بقیع
بشكند بار امانت گرچه پشت كوه را قدرت حمل چنین بار گران دارد بقیع
تا سروكارش بود با عترت پاك رسول كى عنایتبا كم و كیف جهان دارد بقیع
این مبارك بقعه را حاجتبنور ماه نیست در دل هر ذره خورشیدى نهان دارد بقیع
اینكه ریزد از در و دیوار او گرد ملال هر وجب خاكش هزاران داستان دارد بقیع
چون شد ابراهیم قربان حسین فاطمه پاس حفظ این امانت را بجان دارد بقیع
فاطمه بنت اسد عباس عم، ام البنین اینهمه همسایه عرش آستان دارد بقیع
در پناه مجتبى در ظل زین العابدین ارتباط معنوى با قدسیان دارد بقیع
باقر علم نبى و صادق آل رسول خفتهاند آنجا كه عمر جاودان دارد بقیع
×××
قرنها بگذشته بر این ماجرا اما هنوز داغ هجده ساله زهراى جوان دارد بقیع
كس نمیداند چرا یا قرة عین الرسول منظره فصل غم انگیر خزان دارد بقیع
آخر اینجا قصه گوى رنجبى پایان تست غصه و غم كاروان در كاروان دارد بقیع
خفته بین منبر و محرابى اما بازهم از تو اى انسیه حورا نشان دارد بقیع
راز مخفى بودن قبر ترا با ما نگفت تا بكى مهر خموشى بر دهان دارد بقیع؟
شب كه تنها میشود با خلوت روحانىاش اى مدینه انتظار میهمان دارد بقیع
شب كه تاریك است و در بر روى مردم بستهاند زائرى چون مهدى صاحب زمان دارد بقیع
كاش باشد قبضه خاكم در آن وادى «شفق» چون ز فیض فاطمه خط امان دارد بقیع