نگاهی به فیلم «آبی بیكران» ساخته لوك بسون
آن روزها كه دكوپاژ، پلان، سكانس و اكسپوزیشن را در فیلمنامه نمیشناختیم، با دیدن یك فیلم طوری كیف میكردیم كه انگار بهترین اتفاق زندگیمان افتاده است. حالا كه به لطف كلاسهای فیلمسازی و استادان كارگردانی تعریف همه اینها را میدانیم، هرچقدر هم كه از یك فیلم خوشمان بیاید، باز یك جای آن میلنگد و در تعریف و تمجیدمان بالاخره جای یك اما یا ای كاش میگذارد.
آن روزها كه «آبی بیكران» از تلویزیون پخش میشد، آنقدر از سینما سر در نمیآوردم كه بتوانم با دلایل فنی و نگاه تكنیكی بگویم چه فیلم خوبی بود، حالا كه آن را دوباره میبینم و میخواهم درباره فیلم و شخصیتهای آن و ارتباط آنها با هم و ارتباط همهشان با اقیانوس كه عنصر اصلی فیلم است صحبت كنم، میبینم كه هیچ یك از منتقدان فیلم را ندیدهاند و حرفی دربارهاش ندارند؛ این شد كه تصمیم گرفتم لذت دیدن آن را با شما تقسیم كنم.
شخصیترین فیلم بسون
فیلمنامه آبی بیكران بتدریج و طی 12 سال تنظیم شد. 4فیلمنامهنویس دیگر در كنار «لوك بسون» كارگردان فرانسویتبار فیلم، تیم تحقیقاتی و نگارش فیلمنامه را تشكیل میدادند. نتیجه ساعتها گفتوگو با معروفترین غواصان و سالها مطالعات زیستشناختی بسون، بعلاوه تجربیات شخصی او در سال 1988 تبدیل به فیلمی شد كه در اروپا موفقیت غیرقابل انتظاری را برای او آورد. درخشش فیلم در گیشه سینماهای آمریكا كمتر از اروپا نبود. اگرچه اهالی فیلم در كشور ما لوك بسون را بیشتر با «حرفهای» و «آنجلآ» میشناسند، اما منتقدان خارجی، آبی بیكران را سكوی پرش او میدانند، حتی نسخه قدیمی فیلم را به دلیل استفاده از نماهای زاویه باز كه مخصوص بسون است یكی از تحسینبرانگیزترین آثار او به شمار میآورند.
بعدها كه خواندم لوك بسون خودش حاصل ازدواج 2 مربی غواص است و او بیشترین روزهای كودكیاش را در كنار اقیانوس و تماشای غواصی پدر و مادرش میگذرانده، بیشتر به این اصل پی بردم كه شخصیترین مسائل یك هنرمند، میتواند تبدیل به عمومیترین اثر او شود. به هر حال بسون اگر آبی بیكران را نمیساخت با وجود تمام آثار متفاوت و بحثبرانگیزی كه از خود به جا گذاشته، قطعا چیزی در كارنامه كاری خود كم داشت، اما جدا از صداقت بسون در روایت داستان، آنچه كه ردپای فیلم را در ذهن مخاطب جا میگذارد، حضور «اقیانوس» به عنوان ایفاگر نقش اصلی در داستان است و البته نزدیكی بیش از حد انسان به طبیعتی كه همان اقیانوس و دلفینهایش است تاجایی كه غواص جوان از میان عشق خود به یك زن و علاقهاش به دریا، دومی را انتخاب میكند. آبی بیكران داستان انسانهایی است كه تلاش میكنند به عمیقترین بخش از آنچه كه میپرستند برسند و همهشان هم در این انتخاب فنا كه نه، جاودانه میشوند.
حال خوب آمد دلیل فیلم خوب
اگر چه بسون میتوانست با حذف برخی صحنهها به ایجاز برسد اما، هرچه كلاهم را قاضی میكنم میبینم جدا از بازی روان و بدون اغراق ژان رنو و ژان مارك بار و موسیقی خوب اریكسرا، نمیتوانم از صحنههای تاثیرگذار فیلم مثل نماهای مربوط به زیرآب و صحنههای آغاز فیلم یا دیالوگهای عجیب آن بگذرم، اگر چه بسون كسی نیست كه بخواهد با ارائه دیالوگ از سهم تصویر بكاهد و حتی معروف به خست در خرج كردن دیالوگ است اما آنجا كه باید با دیالوگهایش وزنی به فیلم بدهد این كار را میكند، مثل جایی كه پدر غواص به پسرش كه از او میپرسد «تو چرا هر روز باید زیر آب بروی؟» میگوید: «برای آن كه تو بتوانی غذا بخوری» یا آنجا كه پدر به پسر میگوید: «نگران من نباش اگر خسته شدم پریهای دریایی كمكم میكنند» ما را از ذهنیت به عینیت میرساند كه باورپذیر كردن عوامل غیرواقعی برای مخاطب از ویژگیهای بسون است.
آبی بیكران، به هر حال با تمام آنچه كه گفته شد سالهاست از نگاه منتقدان ما جا افتاده، همانطور كه بسیاری دیگر از نمونههای خارجی مثل «مرا به خاطر بسپار»، «زندگی دیگران»، «if only» و نمونههای داخلی مثل «تنها 2 بار زندگی میكنیم»، «اشكان، انگشتر متبرك و چند داستان».
پس فیلم خوب الزاما آن فیلمی نیست كه همه منتقدان آن را دیدهاند و در مدح و مذمتش گفتهاند. به قول یكی از دوستان منتقد، فیلم خوب حتی اگر یك لحظه هم زودتر دیده شود، یك لحظه زودتر به تو فرصت درك یك حس خوب را داده است.
با ماباشید تا آخر قضیه..........