• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
کتاب و کتابخوانی (بازدید: 2102)
پنج شنبه 17/5/1392 - 21:34 -0 تشکر 630460
▬▬▬ کتاب داستان های شگفت ▬▬▬

مقدمه مؤ لف
بسم الله الرحمن الرحـــــــیم
این ضعیف ، در مدت عمر خود، داستانهایى از بندگان صالحین و صاحبان تقوا و یقین دیده و شنیده ام كه هریك از آنها شاهد صدقى است بر الطاف الهیّه از بروز كرامات و استجابت دعوات و نیل به درجات و سعادات و دیدن آثار توسل به قرآن مجید و ائمه طاهرین - صلوات اللّه علیهم اجمعین .
در این هنگام كه سنین عمرم رو به آخر و از 65 گذشته و قاصدهاى مرگ یعنى ضعف قوا و هجوم امراض ، مرا به قرب رحیل در جوار رب جلیل و ملاقات اجداد طاهرین و سایر مؤ منین ، بشارت مى دهد، خواستم آنچه از آن داستانها بخاطر دارم در این اوراق ثبت كنم به چند غرض :
1 - هرچند از عباد صالحین نیستم لكن ایشان را دوست دارم وآرزومندم كه از آنها بگویم و از آنها بنویسم و از آنها بشنوم و آنها را ببینم - ((گر از ایشان نیستى برگو از ایشان ))
2 - چنانچه در حدیث رسیده نزد یاد خوبان رحمت خدا نازل مى شود، امید است نویسنده و خوانندگان عزیز مشمول این رحمت (عِنْدَ ذِكْرِ الصّالِحینَ تَنْزلُ الرَّحْمَةُ)، (8) باشیم .
3 - چون هریك از این داستانها موجب تقویت ایمان به غیب و رغبت قلوب به عالم اعلى و توجه به حضرت آفریدگار است ، آنها را ثبت كردم تا فرزندانم و سایر خوانندگان بهره مند شوند و خصوصا در شداید و مشكلات ، دچار یاءس نشوند و دل به پروردگار، قوى دارند و بدانند كه دعا و توسل را آثارى است حتمى چنانچه سعى در تحصیل مراتب تقوا و یقین را مقامات و درجاتى است كه از حد ادراك بشرى افزون است .
4 - شاید پس از من عزیزى از مطالعه آنها با پروردگار خود آشنا شود و او را یاد كند و حال خوشى نصیبش گردد، خداوند هم به فضل و رحمتش ، این روسیاه را یاد فرماید.

شهید أیت الله سید عبدالحسین دستغیب

شنبه 4/8/1392 - 15:32 - 0 تشکر 668333

40 - عنایت حسینى و انتقام از قاتل
جناب حاج محمد سوداگر كه چندین سال در هند بوده اخیرا به شیراز مراجعت كرده است ، عجایبى در ایام توقف در هند مشاهده كرده و نقل مى نماید.
از آن جمله روزى در بمبئى یك نفر هندو (بت پرست ) ملك خود را در دفتر رسمى مى فروشد و تمام پول آن را از مشترى گرفته از دفتر خانه بیرون مى آید.
دو نفر شیاد كه منتسب به مذهب شیعه بودند در كمین او بودند كه پولش را بدزدند، هندو مى فهمد جلذاج به سرعت خودش را به خانه مى رساند و فورا از درختى كه وسط خانه بود بالا مى رود و پنهان مى شود.
آن دو نفر شیاد وارد خانه مى شوند هرچه مى گردند او را نمى بینند. به زنش عتاب مى كنند مى گویند ما دیدیم وارد خانه شد و باید بگویى كجا است ؟ زن مى گوید نمى دانم پس او را شكنجه و آزار مى نمایند تا مجبور مى شود و مى گوید به حق حسین علیه السلام خودتان قسم بخورید كه او را اذیت نكنید تا بگویم ، آن دو نفر بى حیا به حق آن بزرگوارقسم یاد مى كنند كه كارى به او نداریم جز اینكه بدانیم كجاست .
زن به درخت اشاره مى كند پس آنها از درخت بالا مى روند و هندو را پایین مى آورند و پولها را برمى دارند و از ترس تعقیب و رسوایى ، سرش را مى برند.
زن بیچاره سر به آسمان مى كند و مى گوید اى حسین شیعه ها! من به اطمینان قسم به تو، شوهرم را نشان دادم . ناگاه آقایى ظاهر مى شود و با انگشت مبارك ، اشاره به گردن آن دو نفر مى كند، فورا سرهاى آنها از بدن جدا شده مى افتد، بعد سر هندو را به بدنش متصل مى فرماید و زنده مى شود و آنگاه از نظر غایب مى گردد.
مقامات دولتى باخبر مى شوند و پس از تحقیق به اعجاز حسینى علیه السلام یقین مى كنند و از طرف حكومت چون ماه محرم بود، اطعام مفصلى مى شود و قطار آهن براى عبور عزاداران مجانى مى شود و آن هندو و جمعى از بستگانش مسلمان و شیعه مى شوند.

شنبه 4/8/1392 - 15:37 - 0 تشکر 668334

41 - انتقام علوى (ع )
عالم زاهد ومحب صادق مرحوم حاج شیخ محمد شفیع محسنى جمى - اعلى اللّه مقامه - كه قریب دوماه است به دار باقى رحلت فرموده ، نقل انتقام علوى (ع )
نمود كه در ((كنكان )) یك نفر فقیر در خانه ها مدح حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام مى خوانده ومردم به او احسان مى كردند، تصادفا به خانه قاضى سُنى ناصبى مى رسد و مدح زیادى مى خواند، قاضى سخت ناراحت مى شود در را باز مى كند و مى گوید چقدر اسم على را مى برى چیزى بتو نمى دهم مگر اینكه مدح عمر كنى ! و من به تو احسان مى كنم ، فقیر مى گویداگر در راه عمر چیزى به من بدهى از زهرمار بدتر است و نخواهم گرفت .
قاضى عصبانى مى شود و فقیر را به سختى مى زند، زن قاضى واسطه مى شود و به قاضى مى گوید دست از او بردار؛ زیرا اگر كشته شود تو را خواهند كشت ، بالاخره قاضى را داخل خانه مى آورد و از فقیر كاملا دلجویى مى كند كه فسادى واقع نشود. قاضى به غرفه اش مى رود پس از لحظه اى زن صداى ناله عجیبى از او مى شنود، وقتى كه مى آید مى بیند قاضى حالت فلج پیدا كرده و گنگ هم شده است .
بستگانش را خبر مى كند از او مى پرسند چه شده ؟ آنچه كه از اشاره خودش فهمیده شد این بود كه تا به خواب رفتم مرا به آسمان هفتم بردند و بزرگى سیلى به صورتم زد و مرا پرت نمود كه به زمین افتادم .
بالجمله او را به مریضخانه بحرین مى برند و قریب دوماه تحت معالجه واقع مى شود و هیچ فایده نمى بخشد. او را بكویت مى برند، مرحوم حاج شیخ مزبور فرمود، تصادفا در همان كشتى كه من بودم او را آوردند و به اتفاق هم وارد كویت شدیم .
به من ملتجى شد و التماس دعا مى كرد، من به او فهماندم كه از دست همان كسى كه سیلى خورده اى باید شفا بیابى و این حرف به آن بدبخت اثرى نكرد و بالجمله چندى هم به بیمارستان كویت مراجعه كرد فایده نبخشید و فرمود تا سال گذشته در بحرین او را دیدم به همان حال با فقر و فلاكت در دكانى زندگى مى كرد و گدایى مى نمود.
نظیر حال این قاضى داستان ابوعبداللّه محدث است و خلاصه آن چنین است در مدینة المعاجز، صفحه 140 از شیخ مفید - علیه الرحمه - نقل نموده نزد جعفر دقاق رفتم و چهار كتاب در علم تعبیر از او خریدم ، هنگامى كه خواستم بلند شوم گفت به جاى خود باش تا قضیه اى كه به دوست من گذشته برایت تعریف كنم كه براى یارى مذهبت نافع است . رفیقى داشتم كه از من مى آموخت و در محله ((باب البصره )) مردى بود جكه ج حدیث مى گفت ومردم از او مى شنیدند به نام ((ابوعبداللّه محدث )) و من و رفیقم مدتى نزد او مى رفتیم و احادیثى از او مى نوشتیم و هرگاه حدیثى در فضائل اهل بیت : املا مى كرد در آن طعن مى زد تا روزى در فضائل حضرت زهرا3 به ما املا كرد سپس گفت اینها به ما سودى نمى بخشد؛ زیرا على علیه السلام مسلمین را كشت و نسبت به حضرت زهرا هم جسارتهایى كرد جعفر گفت سپس به رفیقم گفتم سزاوار نیست كه از این مرد چیزى یاد بگیریم چون دین ندارد و همیشه به على و زهرا جسارت مى كند واین مذهب مسلمان نیست ، رفیقم سخنانم را تصدیق كرد و گفت سزاوار است به سوى دیگرى رویم و با او باز نگردیم .
شب در خواب دیدم مثل اینكه به مسجد جامع مى روم و ابوعبداللّه محدث را دیدم و دیدم كه امیرالمؤ منین علیه السلام بر استر بى زینى سوار است و به مسجد جامع مى رود، با خود گفتم واى اگر گردنش را به شمشیرش بزند پس چون نزدیك شد با چوبش به چشم راست او زد و فرمود اى ملعون ! چرا من و فاطمه را دشنام مى دهى ؟ پس محدث دستش را روى چشم راستش نهاد و گفت آخ كورم كردى !
جعفر گفت بیدار شدم و خواستم به سوى رفیقم بروم و به او خوابم را بگویم ناگاه دیدم او به سوى من مى آید در حالى كه رنگش دگرگون شده گفت : آیا مى دانى چه شده ؟ گفتم بگو، گفت دیشب خوابى درباره محدث دیدم و خوابش بدون كم و كاست با خواب من یكى بود با او گفتم من هم چنین دیدم و مى خواستم بیایم با تو بگویم بیا تا با قرآن پیش محدث برویم وبرایش سوگند بخوریم كه چنین خوابى دیده ایم و با هم توطئه نكرده ایم و عنایت علوى
او را اندرز دهیم تا از این اعتقاد برگردد پس بلند شدیم به در خانه اش رفتیم ،در بسته بود، كنیزى آمد و گفت نمى شود او را حالا دید، دو مرتبه در را كوبیدیم باز همین جواب را داد، سپس گفت : شیخ دستش را روى چشمش گذاشته و از نیمه شب فریاد مى زند و مى گوید على بن ابى طالب علیه السلام مرا كور كرد و از درد چشم فریادرسى مى كند به او گفتیم ما براى همین به اینجا آمدیم ، پس در را باز كرد و داخل شدیم پس او را دیدیم به زشت ترین صورتها فریادرسى مى كند و مى گوید مرا با على بن ابیطالب علیه السلام چكار كه دیشب چشم مرا با چوبش زد و كورم كرد.
جعفر گفت آنچه ما در خواب دیدیم او برایمان گفت ،به او گفتیم از اعتقادت برگرد و دیگر به ساحت مقدسش جسارت نكن ، گفت خدا پاداش خیر به شما ندهد اگر على چشم دیگرم را كور كند او را بر ابوبكر و عمر مقدم نخواهم داشت ، از نزدش ‍ برخاستیم ، سه روز دیگر به دیدنش رفتیم دیدیم چشم دیگرش نیز كور شده و باز از اعتقادش برنگشت ، پس از یك هفته سراغش را گرفتیم گفتند به خاكش سپرده اند و پسرش مرتد شده و به روم رفته از خشم على بن ابیطالب.

شنبه 4/8/1392 - 15:38 - 0 تشکر 668338

42 - عنایت علوى (ع )
فاضل محقق آقاى میرزا محمود شیرازى - كه داستانهاى 5 تا9 از ایشان نقل گردید - فرمود: مرحوم شیخ محمد حسین جهرمى از فضلاى نجف اشرف واز شاگردان مرحوم آقا سید مرتضى كشمیرى - اعلى اللّه مقامه - بود و با شخص عطارى در نجف طرف معامله بود؛ یعنى متدرجا از او قرض الحسنه مى گرفت و هرگاه وجهى به او مى رسید مى پرداخت .
مدتى طولانى وجهى به او نرسید كه به عطار بدهد، روزى نزد عطار آمد و مقدارى قرض خواست ، عطار گفت آقاى شیخ ! قرض شما زیاد است و من بیش از این نمى توانم به شما قرض دهم .
شیخ مزبور ناراحت شده به حرم مطهر مى رود و به حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام شكایت مى كند و مى گوید: یا مولاى ! من در جوار شما و پناهنده به شما هستم ، قرض مرا ادا كنید.
بعد از چند روز، یك نفر جهرمى مى آید و كیسه پولى به شیخ مى دهد و مى گوید این را به من داده اند كه به شما بدهم و مال شماست ، شیخ كیسه را گرفته فورا نزد عطار مى آید و چنین قصد مى كند كه تمام قرض خود را بپردازد و بقیه را به مصرف فلان و فلان حاجت خود برساند. به عطار مى گوید: چقدر طلب دارى ؟ مى گوید زیاد است ، شیخ گفت هرچه باشد مى خواهم ادا كنم ، پس عطار دفتر حساب را آورده جمع آورى مى كند و مى گوید فلان مقدار (مرحوم میرزا مبلغ را ذكر نمود و بنده فراموش كرده ام ). پس كیسه پول را مى دهد و مى گوید این مبلغ را بردار و بقیه را بده .
عطار در حضور شیخ ، پولها را مى شمارد، مى بیند مطابق است با آنچه طلب داشته بدون یك فلس كم یا زیاد. شیخ با دست خالى با كمال ناراحتى به حرم مطهر مى آید و عرض مى كند یا مولاى ! مفهوم كه حجت نیست (یعنى اینكه عرض كردم قرض ‍ مرا ادا كنید، مفهوم آن كه چیز دیگر نمى خواهم مراد من نبوده ) یا مولاى من ! فلان و فلان حاجت دارم و بالجمله چون از حرم مطهر خارج مى شود، وجهى به او مى رسد مطابق آنچه كه مى خواسته و رفع احتیاجش مى گردد.

دوشنبه 13/8/1392 - 18:3 - 0 تشکر 670145

ادامه دارد...

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.