• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن ادبيـــات > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
ادبيـــات (بازدید: 769)
پنج شنبه 6/7/1391 - 22:42 -0 تشکر 562918
غروب و غم

من وغروب وغم،تو طعم مهربان

من و دل غمین، تو و صفای جان

 

تو و همه سکوت، شکفته بر لبت

من وصدای غم،به کنج شب نهان

 

من و غمت کنون، به غربتی اسیر

تو چون پرنده ای ، میـان آسمان

 

کنار شهر غم ، نشـسته ام غمین

به  زیـر  چـادر  ســیاه   مردگــان

 

تو و شــــکفتن ، ترنم نسـیم

من و سرود غم ، ز گـوشـه زمان

 

من و شکست دل،تو و همه غرور

منم چو ذرّه ای ، تو دشت بیکران

 

تو و مه و سحر، ن و غم و فراق

«رها» شوم اگر ، رسد ز تو نشان

بهروز ((رها))

جمعه 20/2/1392 - 13:53 - 0 تشکر 602609


من عندلیب عشقی بودم به باغ هستی



پر می زدم به هرسو باشوق وشورو مستی



آوازونغمه هایم شیرین ودلربا بود



صحن چمن ز بانگم پر شور ودلربا بود



در دل نه سوز دردی بود از از غم خزانی



من بودم وگلستان گل بودو نغمه خوانی



هر شام وبامدادان در خاطرم چمن بود



دل بی قرار وخرم از بوی نسترن بود



بارقص هرنسیمی از غنچه ژاله می ریخت



چون می که قطره قطره برجام لاله می ریخت



گلگشت زندگانی در خاطرم نکوبود



عطر خوش بهاران گردی زکوی اوبود



دردا خزان سردی از باغ دل گذر کرد



تنها نهال دل را پژمرد وبی ثمر کرد



گلبرگ آرزویم در شاخسار دل مرد



او رفت ودر بهاران گویا بهار دل مرد



آواز بامدادم شب ناله وفغان شد



جویی زاشک خونین از چشم دل روان شد



حالا طلوع عشقم رنگ غروب دارد



در نوبهار عمرم گو برف غم ببارد


 محرمی


جمعه 20/2/1392 - 14:13 - 0 تشکر 602621

چه رازی است در آسمان جمعه که غم انگیزترین غروب را از آن خود کرده است

جمعه 20/2/1392 - 15:14 - 0 تشکر 602634

shahinf گفته است :
[quote=shahinf;424382;602621]
چه رازی است در آسمان جمعه که غم انگیزترین غروب را از آن خود کرده است


چه زیبا بود این جمله
مرحبا شاهین گلم

سه شنبه 31/2/1392 - 10:2 - 0 تشکر 605102

بگذار کمی از هم جدا شویم


برای نیکداشت این عشق، ای معشوق من


و نیکداشت خودمان


بگذار کمی فاصله بگیریم


چون می خواهم عشقم را بپرورانی


چون می خواهم کمی هم از من متنفر باشی


تو را قسم به آنچه داریم


از خاطره هایی که برای هر دویمان با ارزش بود


قسم به عشقی آسمانی


که هنوز بر لبهایمان نقش بسته است


و بر دستهایمان کنده ...


قسم به نامه هایی که برای من نوشته ای


و صورت چون گلت که در درون من کاشته شده


و مهری که بر گیسوانم و بر سر انگشتانم از تو به یادگار مانده


قسم به هر آنچه در یاد داریم


و اشکها و لبخندهای زیبایمان


و عشقی که از سخن فراتر


و از لبهایمان بزرگتر شده


قسم به زیباترین داستان عاشقانه زندگیمان


برو!



عاشقانه


بگذار از هم جدا شویم


چون پرندگانی که در هر فصل، از دشتها و تپه‌ها کوچ میکنند


و چون خورشید ای معشوق من


که به هنگام غروب، تلاش می‌کند که زیباتر باشد


در زندگیم چون شک و رنج باقی بمان


یکبار اسطوره و


یکبار سراب باش


و پرسشی بر لبانم باش


که در پی پاسخ سرگردان است


از بهر عشقی آسمانی


که در دل و بر مژگان ما آرمیده است


و از بهر آنکه همواره زیبا بمانم


و از بهر آنکه همواره به من نزدیکتر باشی


برو!



بگذار چون دو عاشق از هم جدا گردیم


بگذار به رغم آنچه از عشق و مهر برای هم داریم از هم جدا گردیم


می خواهم از میان حلقه‌های اشک


به من بنگری


و از میان آتش و دود


به من بنگری


پس بگذار بسوزیم تا بخندیم


چون نعمت گریه را سالهاست


که فراموش کرده ایم


جدا شویم


تا عشق ما به روز مرگی


و شوق ما به خاکستر نشینی


دچار نشود


و غنچه‌ها در گلدان نپژمرد



دل خوش دار ای کوچک من


که عشق تو چشم و دلم را آکنده است


و همچنان تحت تأثیر عشق بزرگ توأم


و همچنان در رویای اینم که از آن من باشی


ای تکسوار و ای شاهزاده من


اما ... من


از مهر خود بیمناکم


از احساس خود نیز


که روزی از دلبستگی هایمان آزرده شویم


از وصال و از در آغوش هم بودنمان بیمناکم


پس بنام عشقی آسمانی


که چون بهار در وجودمان به گل نشست


و چون خورشید در چشمانمان درخشید


و بنام زیباترین داستان عاشقانه روزگارمان


برو!


تا عشق ما پایدار بماند


و تا زندگانیش دراز باشد


برو!



"نزار قبانی"

يکشنبه 5/3/1392 - 18:56 - 0 تشکر 606389

از درونم یک نفر شب غصه خواری میکند
بی تو این چشمان من شب زنده داری میکند


می روی گاهی زیادم بی دلیل
خاطراتم ناخودآگاه گریه زاری میکند


تا برای شعر خود قلم بر کاغذ می زنم
نام تو هر واژه را چون گُل بهاری می کند


تا بیایی پر کنی افکار پوچ ذهن من
لحظه های عمر من لحظه شماری می کند


یوسفم در چاه تنهایی هنوزم مانده است
مصر ِ قلبم از نبودش بی قراری می کند


چیده ای با دست خود این سیب ِ کال زندگی
در خیالش عمر من غم را فراری میکند


شعر از : سید هوشنگ موسوی

دوشنبه 6/3/1392 - 1:41 - 0 تشکر 606457

بهروز رها گفته است :


چه زیبا بود این جمله
مرحبا شاهین گلم

shahinf گفته است :
[quote=بهروز رها;558041;602634][quote=shahinf;424382;602621]
چه رازی است در آسمان جمعه که غم انگیزترین غروب را از آن خود کرده است

زیبایی در نگاه بیننده است!

دوشنبه 6/3/1392 - 18:5 - 0 تشکر 606527

شد خزان گلشن آشنایی


باز هم آتش به جان زد جدایی


عمر من این گل. طی شد بهر تو


ور تو ندیدم جز بد عهدی و بی وفایی


با تو وفا كردم تا به تنم جان بود


عشق و وفاداری با تو چه دارد سود


آفت خرمن مهر ووفایی


نوگل گلشن جورو جفایی


از دل سنگت...آه


دلم از غم خونین است


روش بختم این است


از جام غم مستم


دشمن می پرستم


تا هستم


تو مست ازمی به چمن


چون گل خندان از مستی بر گریه من


با دگران در گلشن نوشی می


من ز فراقت ناله كنم تا كی؟


تو و این چون ناله كشیدن ها


من و گل چون جامه دریدنها


ز رقیبان خواری دیدنها


دلم از غم خون كردی


جه بگویم چون كردی


دردم افزون كردی


برو ای از مهر و وفا عاری


برو ای عاری ز وفاداری


كه شكستی چون زلفت عهد مرا


دریغ و درد از عمرم


كه در وفایت شد طی


ستم به یاران تا چند


جفا به عاشق تا كی؟


نمی كنی ای گل یكدم یادم


كه همچو اشك از چشمت افتادم


گرچه ز محنت خوارم كردی


با غم و حسرت یارم كردی


مهر تو دارم باز


بكن ای گل با من


هرچه توانی ناز


  رهی معیری

چهارشنبه 22/3/1392 - 10:9 - 0 تشکر 610825

" ملك الشعرا بهار "


در طواف شمع ، می*گفت این سخن پروانه*ای:
سوختم زیـن آشنــایان ، ای خوشا بیگانه*ای...

بـلـبـل از شوق گل و پـروانه از سودای شمع
هـر یكی سوزد بـه نوعی در غـم جانانه*ای

گر اسیـر خـط و خـالی شد دلـم عـیبم مكن
مـرغ جایی می*رود كـانجاست آب و دانه*ای

تــا نـفـرمــایـی كه بـی*پروانه*ای در راه عشق
شمع وش پیش تو سوزم گردهی پروانه*ای

پـــادشـه را غـرفه آبــادان و دل خـــرم چه باك
گر گـدایـی جــان دهــد در گـوشه ی ویـرانه*ای

كی غم بنیاد ویران دارد آن كس خانه نیست؟!
رو خبـر گیـر این معانی را ز صاحب خانه*ای

عــاقــلانــش بـاز زنــجــیــری دگر بــر پـا نهد
روزی این زنجیر از هم بگسلد دیوانه*ای

این جنون تنها نه مـجنون را مسلم شد بهار
باش كــز مــا هـم فتد اندر جهان افسانه*ای

پنج شنبه 6/4/1392 - 13:13 - 0 تشکر 615498



دل، ماهی خسته‌ای که در تور افتاد


در چاله عجب نیست اگر کور افتاد


از عشق چه خیر غیر ناکامی دید؟


بر چاک چه جز وصله‌ی ناجور افتاد؟


از اصل خودش دور شد و بالا رفت


این بود که فواره‌ی مغرور افتاد


بسیار به غیر او دلم شد نزدیک


تا از غم عشق او کمی دور افتاد


بسیار به صخره‌ها سرش را دریا


کوبید بیفتد از سرش شور، افتاد؟


من با غم او از خود او دوست‌ترم


او با غم من از خود من دور افتاد!


با اینهمه راضی‌ست نشابوری که


از چنگ مغول به چنگ تیمور افتاد


مژگان عباسلو



برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.