• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن ادبيـــات > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
ادبيـــات (بازدید: 731)
دوشنبه 20/6/1391 - 0:42 -0 تشکر 554664
سلمان هراتی شاعر منتقد

سلمان هراتی (۱۳۳۸ - ۱۳۶۵) شاعر معاصر ایرانی است. وی به علت شعرهای انتقادی اجتماعی شهره است.

در سال ۱۳۳۸ در روستای مرزدشت تنکابن مازندران در خانواده‌ای مذهبی متولد شد. درس‌های ابتدایی تا پایان دوران متوسطه را در زادگاهش خواند. سپس در دانشسرای راهنمایی تحصیلی پذیرفته شد و پس از دو سال در رشتهٔ هنر، مدرک فوق دیپلم اخذ کرد. وی پس از پایان تحصیلات در یکی از مدارس روستاهای دور لنگرود مشغول تدریس شد.

دوشنبه 20/6/1391 - 0:51 - 0 تشکر 554703

یک روز وقتی

از زیر سایه ها ی ملایم خوشبختی

پرسه زنان

/ به خانه بر می گشتم

از زیر سایه های مرتب مصنوعی

مردان « آرشیتکت » را دریدم

/ در صف کراوات

/ چرت می زدند

ماندن چقدر حقارت آور است

وقتی که عزم تو ماندن باشد

حتی روز

/ پنجره به سمت تاریکی

/ باز می شوند

اگر بتوانی موقع رسیدن را درک کنی

برا ی رفتن

/ همیشه فرصت هست

این دریچه را باز کن

/ چه همهمه ای می آید

گویا

/« مرغ » و « متکا » توزیع می کنند

اینها که در صف ایستاده اند

به خوردن و خوابیدن معتادند

وقتی بهانه ای

/ برای بودن نداشته باشی

در صف ایستادن

/ خود بهانه می شود

و برای زدودن خستگی بعد از صف

ورق زدن

/ یک « کلکسیون » تمبر

/ چقدر به نظرت جالب می آید

امروز

/ در روزنامه خواندم

/ ته سیگارهای چرچیل را

به قیمت گزافی فروختند

آه خدایا

/ آدم برای سقوط

/ چه شتابی دارد!

دیروز در باغ وحش

/ شمپانزه ای دیدم

/ که به نظریه ی داروین

/ فکر می کرد

چگونه می توان

/ با این همه تفاوت

/ بی تفاوت ماند؟

پشت این حصار

چه سیاهی عظیمی خوابیده است

با دلم گفتم: برگرد برای رفتن فکری بکنیم



*


دوشنبه 20/6/1391 - 0:51 - 0 تشکر 554705


وقتی که در حواشی خاطره هایت قدم می زنی

چه زود خسته می شوی

من شب های بسیاری را

در معرض ملامت وجدان بودم

و در تلافی شبهایی که بی دغدغه خوابیدم

بعد از این

زیر سرم به جای متکا سنگ خواهم گذاشت

آه نگاه کن

سرزنش چه نتیجه ی بلندی دارد

/ وقتی فروتن باشیم



*



دوشنبه 20/6/1391 - 0:51 - 0 تشکر 554707

من از حضور این همه بیخودی در خانه ام

/ متنفرم

ای دل برخیز تا برای رفتن فکری بکنیم



*



دیشب خسته و دل شکسته خوابیدم

خواب دیدم

/ دلم برای لمس آفتاب

/ چونان نیلوفری

/ بر قامت نیزه پیچید

و صبح که برخاستم

/ پر بودم از روشنایی

امروز آفتاب چه داغ می تابد!

و صبح آه چه صبح مبارکی است!

احساس می کنم

/ که از هوای سفر سرشارم

و دلم هوای رسیدن دارد

امروز من حضور کسی را در خود احساس می کنم

کسی که مرا

/ به دست بوسی آفتاب می خواند

و راز پرپر شدن شقایق را

/ با من به گریه می گوید

کسی که در کوچه های شبانه اشکم

/ با او آشنا شده ام



*


دوشنبه 20/6/1391 - 0:51 - 0 تشکر 554708


این کاروان چه مؤذن خوش صدایی دارد

به همراهم گفتم:

/ ما با کدام کاروان

/ به مقصد می رسیم

گفت:

کاروانی که از مذهب باطل تسلسل پیروی نمی کند

و به نیت بر نگشتن می رود



*



وقتی به راه می آیی

با هر گامی که بر می داری

/ آفتاب را

/ بزرگتر می بینی

این کاروان به زیارت آفتاب می رود

نگاه کن

این مرد چه پیشانی بلندی داد

تو تا کنون چهره ای دیده ای

/ که این همه منور باشد؟

چه دستهای سترگی دارد

و قامتش برای ایستادن چقدر مناسب است

بی شک

/ آفتاب اسم او را می داند

گفتم آفتاب، آری آفتاب

اینجا گردش آفتاب خیلی طولانی است

و محض تفرج حتی چشمانت

بی سبب افقهای زیادی را خواهد دید

و روز چنان است

که می توانی همه جا را ببینی

و همه ی صداها را بشنوی

گوش کن

/ باز هم صدای همهمه ای می آید

همهمه ای عظیم

همیشه این طور است

وقتی که از حرص حقیر داشتن دل می کنی

همهمه ی عشق را می شنوی

اینان که در پای بیستون صف بسته اند

/ راهیان عشقند

و منتظرند کسی بیاید و تیشه ها را تقسیم کند

تیشه ابزار سعی عاشقانی است

که سینه به سینه ی کوه می روند

و کار تخریب حصار را

/ تجربه می کنند

اینان مهیای ظهور بت شکنند



*



وقتی که از هوای گرفته ی بودن

/ به سمت جبهه می آیی

تمام تو در معیت آفتاب است

زیر کسای متبرک توحید



*



با دلم گفتم : هیچ کس بی آنکه سعی کند

/ به زیارت آفتاب نخواهد رفت

همراهم گفت : سال گذشته یادت هست

چه روزهای خوشی داشتیم!

امروز اما نگاه کن

چه اضطراب قشنگی ما را در بر گرفته است!



دوشنبه 20/6/1391 - 0:52 - 0 تشکر 554709

به مرحوم سهراب سپهری



دست بر شاخه ی عشق

روی در پنجره داشت

نگران گل سرخی که در آن سوی نگاهش می رست

بوی گل را می دید

و به تعبیر خدا برمی خواست

و به صحرا می رفت

سر هر کوچه درختی می کاشت

و به باران می گفت:

تو هوادار درختی باش

که سر کوچه ی تنهایی

دست سبز خود را

/ به کبوتر بخشید

دستهایش سبدی بود پر از میوه ی عشق

و نگاه تر او

مثل یک چشمه به اعماق علفها می رفت

لحظه هایی بسیار

خیره می شد به دو گنجشک

/ که در باغ خدا می خواندند

ابر در دهکده ی چشمانش می بارید

هیچ دریایی از منظر او دور نبود

عاقبت مثل گریزی به نهایت پیوست

گازرخان، الموت، 3/5/1364


دوشنبه 20/6/1391 - 0:52 - 0 تشکر 554711

من همان شبان عاشقم

سینه چاک و ساکت و غریب

بی تکلف و رها

در خراب دشتهای دور

درپی تو می دوم

/ ساده و صبور

یک سبد ستاره چیده ام برای تو

یک سبد ستاره

/ کوزه ای پر آب

دسته ای گل از نگاه آفتاب

یک عبا برای شانه های مهربان تو

/ در شبان سرد

چارقی برای گام های مهربان تو

/ در هجوم درد



*



من همان بلال الکنم

/ در تلفظ تو ناتوان

/ آه از عتاب!

تنکابن، 18/1/1364

دوشنبه 20/6/1391 - 0:53 - 0 تشکر 554712

سال قحطی چشم تو

سالی که باغ در سایه می زیست

و جنگل از بسیاری رطوبت

/ کرخت می رویید

چشم ها حفره های مخوف

و سال اختلاط گرگ و میش

دستی برای تفکیک بر نمی آمد

و هیچ چشمی نمی اندیشید

و لبها

/ با آهنگ تجسس سلام می کرد

آسمان

/ آیینه ی تمام نمای دق بود

که بشارت هیچ حجم روشنی

/ از لبان صبح نمی گذشت

دریا تالاب مسطحی

/ بی موج

که روی ران زمین

/ در استراحتی یله بود

و عشق حرام بود

هیچ خلوتی

/ به یاد خدا بر پا نمی شد

مردم با یأس

/ عکس یادگاری می گرفتند

و با مرداب

/ هزار خاطره داشتند

/ رهایی ناپذیر

تو آمدی

/ ساده تر از بهار

مثل تلاوت آیه های قیامت

با بعثتی عظیم در پی

و ما از خویش پرسیدیم

زیستن یعنی چه؟

و یاد گرفتیم بگوییم

/ توکلت علی الله

پیشانی ات

/ پاسخ سپیدی بود

/ برای ما

/ - در خویش مرده های معیوب -

حضور تو امروز

آسمان مجهزی است

/ که بی شمار ستاره دارد

و می توان کهکشان را شمرد

در این زمان

/ تو به ماه می مانی

دریغا

/ ماه واره ها در این آسمان چه می خواهند؟

کدام دست تو را

/ از ما مضایقه می کند

و نگاه تاریک کدام چشم

/ به ماه واره هویت داد

ماه واره ها

/ از چشم آسمان خواهند اوفتاد

زیرا

/ سایه بان دست تو

/ سرسرایی است سبز

که می توان در مقابل خدا گریست

/ و شکوه کرد

و لبخندت

/ گذرگاهی است

که می توان به فتح پی برد

و سقوط ماه واره ها را تماشا کرد

تنکابن، 19/3/1363

دوشنبه 20/6/1391 - 21:7 - 0 تشکر 557884

پدرم کارگر است

به مزرعه می آید

با آخرین ستاره

/ از آسمان صبح

و باز می گردد

با اولین ستاره

/ در آسمان شب

پدرم خورشید است

دوشنبه 20/6/1391 - 21:7 - 0 تشکر 557889

باز پلک کوچه بالا می رود

چشمه ای از کوچه ی ما می رود

گفتمش آخر کجا ؟ خندید و گفت:

« می روم آنجا که دریا می رود »

دوشنبه 20/6/1391 - 21:7 - 0 تشکر 557892

و جبهه مدرسه است

کلاس ما آنجاست

شتاب کن برویم

که دیر خواهد شد

تفنگ را بردار

امام می آید

و امتحان نهایی شروع خواهد شد

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.