• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن دانشجویی > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
دانشجویی (بازدید: 1705)
يکشنبه 12/6/1391 - 16:33 -0 تشکر 540851
مردی كه زیاد می‌دانست...

پروفسور حسابی

3- بیست سال از درگذشت پروفسور محمود حسابی می گذرد

يکشنبه 12/6/1391 - 16:49 - 0 تشکر 540918


درسهای زندگی از زبان آقای ایرج حسابی (فرزند استاد)
یک روز وقتی که از مدرسه به خانه آمدم دریافتم که پدر دچار تب نوبه شده اند ،بیماری که پیش ترهم،بارها گریبان گیر پدرم شده بود .پدرروی تخت دراز کشیده بودند، می لرزید ندومثل کوره در تب می سوختند. احساس میکردم ، تختشان از شدت لرزه اندام شا ن به دیوار می خورد. مادرم برای معا لجه پدر،از داروهای گیاهی،استفاده میکرد ند. داروهایی نظیر گل بنفشه ،شیر خشت وترنجبین و گنه گنه .با همین دارو ها و معالجا ت خانگی،ورسید گی ها ی مادر،پدر رفته رفته،بهبود می یا فتند ساعاتی بعد لرز قطع می شد،وهمراه با آن صدا ی سا یش ، و بر خورد دندان هایشان نیز، به گوش نمی رسید. بعد نفس آسوده یی می کشیدم وبا خوشحالی دعا می کردم ،که ناگهان متوجه شدم،پدر در عالم تب ،دارندبا خود شان حرف می زنند. پدر با صدای محزون، این کلمات را،تکرار می کردند.(آیا لزومی داشت،آقای معزالسلطنه ، به دو بچه کوچک،در یک مملکت غریب،آن هم در وسط جنگ جهانی اول،گرسنگی بدهند؟) همیشه در چنین موا قعی ایشان سعی می کردند، سر صحبت را باز کنند و از ما دلجویی کنند با جماه همیشگی وصدای آشنا یشان  به خواهرم  می گفتند : پدر به خاطره مطا لعه ی زیاد در نوجوانی ،و به خا طراین که پولی برای تهیه عینک . از همان بچگی چشم شان ضعیف شده بود،  ونمره عینک شان5/13ونزدیک بین(میو پ) بود .به همین دلیل وقتی می جواستند بخوابند ،فقط از چند سانتی متری ،می توا نستند چیزی را ببینند یا بخوا نند ،آن هم بدون عینک شا ن را زدند. ما را بهتردیدند ، با توجه به تمام کار هایی ، که پدرم در زمینه های گونا گون علمی ،تحقیقاتی ،اداری وسیاسی داشتند، همیشه معتقد بودند که مرد باید تماس دا ئمی خود را،با همسر وفرزندانش ،حفظ کند .  هر وقت بچه ای می گفت ،پدر و مادرم مرا درک  نمی کنند ، تقصیر را، متوجه پدر و مادر می دا نستند و می گفتند .حتما در دورا ن کودکی ،این بچه را به کسی سپرده اند، و خود پدر و مادرتربیت بچه رادر ،سنین رشد به عهده نگرفته اند ، بر اساس چنین اعتقاداتی بود ،که پدر بدون استثتنا ،هر سه وعده غذا را ،در کنار ما ،صرف می کردند. پدر ،ساعات 7 صبح ،5/12 ظهر و8 شب همیشه سر میز غذا، حاضر بودند . به یاد می آورم شب یلدا بود ، همه ی اقوام به خانه ی ما می آ مدند  ..در همین شب برای هر کدام از فامیل با دیوان حافظ فالی گرفتیم و غزلی خواندیم . وقتی مهمانها رفتند، پدر به سراغ  من آمدند و گفتند : وقتی همه ی کارها یت را کردی ،بیا به اتاق من .می خواهم چند دقیقه با شما صحبت کنم . پدر همیشه برای صدا کردن ما، از ضمیر" شما" استفاده می کرد ند و اگر می خواستند به ما تذکر بدهند،  به اتا ق شان فرا می خواند ند ،که کسی نشنود ،وما خجا لت نکشیم . ایشان بسیا رمودبانه وغیر مشتقیم ،شروع کردند به حرف زدن ،به شکلی که من ناراحت نشوم ،گفتنند : خیلی زشت است ،که یک ایرانی غزل حافظ را درست نخواند ،از خجالت آب شدم . 
پدر که متوجه خجالت ،ورنگ برافروخته ی چهره ی من شدند ،گفتند:شب ها که با هم دو ساعت درس می خوانیم،نیم ساعت از وقتت را، صرف مطا لعه ی دیوان وغزلیات حافظ کن ،با هم تمرین می کنیم ،تا این مشکل کا ملا حل شود .   
از فردای آن روز حافظ خواند یم .از شبی نیم ساعت شروع شد ،و بعد ها به دو ساعت ونیم در شب رسید ،تا پس از 5سال ونیم دیوان حافظ ،تمام شد .پدر دیوان حافظی را،که در خانه داشتم ،تصحیح می کردند .غز لیات وابیات اضافه را ،که در طی 700سا ل به دیوان حا فظ اضافه شده بود ،حذف می کردند .حتی واژه های تغییر یا فته در ابیات را اصلاح می کردند ،وبا استفاد و مراجعه به بیش از 10 نسخه ی قدیمی از دیوان حا فظ،کلمات صحیح را یافته،و جایگز ین واصلاح می کردند .از همه مهمتر ، در درسهای پدر آموختم ،که برای شناخت غزلیا ت حا فظ،در تمامی دیوان او یک کلید یا به اصطلاح   وجه مشترک وجود دارد .یعنی در ابتدا ی هر غزل ،یک مسئله ومشکل اجتما عی را،مطرح می کند .      بعد خطرات آن مشکل را می گو یند ،وراه حل ها یش را هم نشان می دهند ،سپس به انسان راهنمایی لازم را می کند وبعد امید می دهد ،ودر آخر خدا حا فظی می کند .                                       

يکشنبه 12/6/1391 - 16:50 - 0 تشکر 540921

پدر به من آموختند ،که حا فظ انسانی والا وواقعی است ،هیچ وقت تهدید نمی کند،وعده ی بی جا نمی دهد،دروغ نمی گوید ،کسی رابی امید رها نمی کند .....همواره محبت می کند وبهترین راهنما ست و.....به قول پدرم،این موارد از ویژگی ها ی شخصیتی یک آقا وخانم ،در تمدن 7000ساله ایران است        پدرم،برای کلمه های آقا وخانم ،در فرهنگ ایران،ارزشی ویژه قائل بودند .می گفتند درطول 7000سا ل  تمدن ایران،این دو واژه معانی والایی را دارا بوده اند.اما باید این امر را با کتاب هایی مثل:شا هنامه،گلستان وبوستان سعدی ،خیام وبه ویژه با دیوان حا فظ ،به دیگران بیا موزیم .

پدربا تا سف می گفتند:((کتاب های درسی ،در طی این 35سال اخیر به گونه یی نوشته شده اند،که بچه های ایران را،با ادبیا ت غنی خود شان ،بیگا نه می کند.))                                                     

يکشنبه 12/6/1391 - 16:50 - 0 تشکر 540924

همیشه گله مند بودند که این رفتار ،مشا به کاری است ،که ما با موسیقی خود،انجام داده ایم . وران کودکی دوران کودکی استاد حسابی رااز آنجا شروع می کنیم که پدر ایشان یعنی آقای عبا س حسابی،ملقب به معزالسلطنه،بهمراه خانواده عازم بیروت شدند .خانه ی سفیر در بیروت خانه ی بزرگ ومجللی بود. ((مادرم زنی قانع و فداکار بودند،واصلاٌ تمایلات مادی وثروت اندوزی نداشتند .اما بر عکس مادرم ،   پدر،مدام در حال حساب وکتا ب بود .این که املاک اش در ایران چه وضعی پیدا کرده؟ یا این که از دولت چه سمتی بگیرد که بهتر باشد ؟

يکشنبه 12/6/1391 - 16:51 - 0 تشکر 540926

مدام برای کسب پست ها ی بالا تر،با تهران مکاتبه می کرد ،و همین کارها باعث می شد مادرم ناراحت بشوند ،اما مادر زنی نبودند که به روی خودشان بیاورند .و این تصمیمات بالا خره منجر شد تا  پدر برای بدست آوردن خواسته ها و کسب قدرت،به ایران باز گردند .از آن پس هزینه ی زندگی ما را هر چند ماه،مرتب به سفارت بیروت می فرستادند،    حدود یک سال از سفر پدرم به ایران می گذشت .یک روزعصر پیشکار پدرم به نزد مادرم آمد وگفت: قنسول دستور داده اند کاخ سفارت را ترک بفرما یید ومبلغی که بعنوان  خرجی حواله می فر مودند نیز قطع کرد ه اند . آقای معزالسلطنه درتهران با خانمی به اسم همدم الدوله،که ازخانواده ی سلطنتی قاجاربود، آشنا وازدواج می کنند تا مقامات بالاتری را تصا حب کنند .شرط این خانم برای ازدواج رها کردن زن  وفرزندان بود تا بدین وسیله آنها ازبین بروند .

يکشنبه 12/6/1391 - 16:52 - 0 تشکر 540928

((مادرم،گوهرشاد خانم،ازمن وبرادرم خواستند.که همیشه با پدرمهربان باشیم.به ما می گفتند که یادتان نرود،که شما آقا هستید.هر مرد وزن ایرانی،برای کلمه آقاوکلمه خانم،احترام بسیارقائل است.            
نباید هیچ وقت با پدرتا ن بد رفتاری کنید. همیشه به اواحترام بگذارید.اگر به خانه ی شما آمد،از او بسیار خوب پذیرایی کنید.واگرروزی به کمک شما احتیاج داشت،حتما به اوکمک کنید تا نیازش برآورده شود ))                                                  

يکشنبه 12/6/1391 - 16:53 - 0 تشکر 540930

دردیارغربت
بعد از اینکه ما دربیروت بی پناه شدیم،زندگی سختی راپشت سرگذاشتیم.اثاثیه ی ما راپشت دیوارسفارت ،ریخته بودند.قنسولگری ایران دربیروت،مستخدمی داشت،به نام حاج علی که همشهری ما بود.مدتی را به اجبارازآنجایی که جا ومکانی برای زندگی درکشورغریب نداشتیم به ناچاردرمنزل حاج علی زندگی  کردیم وخرج لباس وخوراکمان رامادرم ازفروش زیورآلات واجناس قیمتی خود تامین می نمودند. یک شب نزدیک نیمه های شب بود مادرمی روندداخل اتاق تا ازصندوقشان یکی اززینت آلاتشان را، برای فروش بیاورند،وبه حاج علی بدهند.اما با کمال تاسف می بینند ،که هرچه داشته اند ،فروخته ا  ندوهزینه کرده اند. مادرم با دیدن صندوق خالی،وازترس گرسنه ماندن من وبرادرم وازغصه ونگرانی وفشارقحطی زمان جنگ،ناگهان جیغ بلندی می کشند وروی زمین می افتند،وسکته می کنند .

يکشنبه 12/6/1391 - 16:54 - 0 تشکر 540932

وبه خاطراین سکته،ایشان برای همیشه ازناحیه سینه به پایین فلج ماندند .
بزرگ بزرگ(منظوراستاد،آقای معزالسلطنه پدرشان بود)یک مرتبه در9سالگی من ویک مرتبه در14سالگی ،  به بیروت آمدند،به قصداینکه مادرم راازما جداکنندوبه تهران ببرند.تا بدین وسیله زمینه نابودی ما فراهم شود.که هرباربه طریقی این موضوع خنثی شدوما توانستیم درکنارمادرمتدین،مهربان وفداکارمان بمانیم. 

يکشنبه 12/6/1391 - 16:54 - 0 تشکر 540933

انگلیسی هادرهنگام سختی هاتصمیم برای انجام دادن کاری،به بچه هایشان می گویند:
(as long as you can stand and see don’t give up  )ومعنی اش این است،که تا جایی که می توانی ببینی،ومی توانی بایستی،مقاومت کن.من تقریبا این کاررا،ازکودکی آموختم .البته خداهم کمک کرد،انسان نباید فکربد بکند،باید حوصله داشت،وصبرپیشه کرد.هیچ گاه نباید نا سپا س بود.
با سختی فراوان،سعی می کردیم راهی برای زنده ماندن پیدا کنیم .
قحطی،گرسنگی وخطرات ناشی ازجنگ جهانی اول،تهدید بزرگی برای ما بود.کاربه جایی رسید،که دیگرحتی پول مان نمی رسید،که بند کفش بخریم،لیفه خرما را می کندیم،وبه شمع می تابا ندیم،تا مثل بند کفش بشود .برای اینکه بتوانیم داروهای مادرمان را،تهیه کنیم با برادرم به مغازه های بیروت سرمی ردیم،تا بتوانیم کالایا باری را،برایشان حمل کنیم .
اوقاتی هم فرا می رسید کهبیکار بودیم.شب ها که همه می خوابیدند،با برادرم توی کوچه های بیروت راه می افتادیم،وازپشت هشتی درخانه ها،نان خشک جمع می کردیم.نان ها رابه خانه می آوردیم،ومی شستیم  وروی پارچه ای پهن می کردیم،تا آبش گرفته شود .بعدنان رابه جای غذا،می خوردیم .

يکشنبه 12/6/1391 - 16:55 - 0 تشکر 540936

مادرم همیشه غصه ی درس ما رامی خوردندوهمیشه به درگاه خداگریه وزاری می کردند،وازخدامی خواستند،وسیله یی برای درس خواندن من وبرادرم،فراهم شود.
تا این که با تلاش حاج علی ما به مدرسه ای که رایگان بود راه یافتیم.درمدرسه ی شبانه روزی روحانیون شرایط بسیار سختی بود،تا این که بااصرار مادرم وتلاش حاج علی پس ازیکسال ،ما به مدرسه ی عادی آمدیم .بنا براین با این شاهکار حاج علی شب راکنارمادرنازنین مان می خوابیدیم .عصر که به خانه می آمدیم،مادردر همان بستر خود، درس  را،به من وبرادرم،شروع می کردند،  با جدیت مادر،درخانه،قرآن کریم ودیوان حا فظ را،حفظ ،وبا شاهنامه،به خوبی آشنا شدم گلستان و بوستان سعدی را خواندم ومقداری ازآن را حفظ شدم ومنشا تقائم مقام و........ 

يکشنبه 12/6/1391 - 16:56 - 0 تشکر 540937

بارها به ما ثابت شده بود،بچه ها ی عربی که سا ل ها با ما هم کلاس بودند،هرگز رفتار مناسبی،با مانداشتند .مثلا هروقت  دربازی ویا درس،ازما عقب می افتادند،با حرص به ما می گفتند:(کلب العجمی) یعنی ای سگ ایراونی.

((این موضوع باعث شدتا پروفسورحسابی همواره به فکریک انتقام فرهنگی ازآنها باشند ،تااین که بلاخره سال ها بعد،توسط یکی ازدوستا نشان که دردانشگاه بیروت تدریس می کردند ورئیس کرسی زبا ن های خارجی بودند،مصوبه یی را،درآن دانشگاه گذزاند ند،تادوواحد زبان فارسی،به دروس رشته ی ادبیات آن دانشگاه اضافه شود،تا به قول خودشان ،هم جواب(کلب العجمی)بچه های لج باز   عرب رابدهند،وهم آن ها دیگرجرات چنین توهینی،به یک ایرانی را،پیدا نکنند.

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.