راز و رمز گستردگی و اثرگذاری دعوت پیامبر اعظم(ص) در سرزمینهای دور و در (جان)های مشتاق, چه بود؟
چه انگیزه هایی مردمان را از هر گونه و قبیله, در گرد شمع وجود پیامبر, پروانه وار به گردش درآورد؟ آیا ماهیت و دورنمایه آموزه های اسلام مردمان را به سوی پیامبر اسلام کشاند, یا سیره و منش و خلق نیکوی پیامبر, نقش مهم و کلیدی را در این گرایش بزرگ داشته است.یا هیچ کدام, بلکه قدرت و زور و شمشیر اسلام سرزمینها را گشود و مردم در سایه شمشیر و قدرت به آموزه های اسلام گردن نهادند و اسلام در جهان به آن پایه شگفت رسید.
پاسخ دقیق به این پرسشها, بویژه از سوی حوزه و عالمان دین کارگشاست و آن در امر تبلیغ و گسترش اسلام و نفوذ دادن آن به قلبها, بسیار کارساز است.
عالمان دین در انجام سیاست خود, باید به پاسخهای قانع کننده در این باب دست یابند. بدون این که به درستی دریابند چه عامل و عاملهایی دعوت پیامبر را به آن پایه از دگرگونی آفرینی رساند, بی گمان روحانیت نمی تواند رسالت خود را به فرجام نیک برساند و تشنگی نسل جدید را فرونشاند.
پیش از آن که به اصل بحث بپردازیم و پرسشهای یاد شده را در بوته بررسی بنهیم, نگاهی می افکنیم به جاذبه های دعوت پیامبر و اعتراف دوستان و دشمنان به این پدیده شگفت و بسیار درس آموز و عبرت انگیز و راهگشا.
محمد(ص) زمانی که به پیامبری برانگیزانده شد و رسالت خویش را ابلاغ کرد, هیچ کس با او نبود, تا این که عموزاده اش, علی بن ابی طالب و همسرش, خدیجه, به او ایمان آوردند. اما دیری نپایید که همه چیز دگرگون شد و پژواک دعوت او, سر تا سر جزیرة العرب را فرا گرفت و بویژه در مکه, که کانون این حرکت بود, شور شگفتی پدید آورد. بین جوانان و سالخوردگان, پدران و فرزندان, برده داران و بردگان, سران قبیله و اهالی قبیله, بگو مگوهایی به وجود آمد. پیران ا زدین آبا و اجدادی و جوانان از دین جدید که محمد(ص) آورده بود, جانبداری می کردند. جوانان, بسیار پرشور, یکی پس از دیگری, به ندای پیامبر, لبیک می گفتند.
تاریخ اسلام, آکنده است از شگفتی ها و دل دادگیهای مردم به فرستاده خدا. در تاریخ بشر, نمی توان مصلحی را پیدا کرد, نشان داد و از او نام برد که سخنان او به اندازه و مقیاس سخنان محمد(ص) موج آفریده باشد.
سخنان نبی اکرم, در جوانان و توده مردم, زن و مرد, اثر ژرفی گذاشت.
جاذبه پیامبر و دعوت آن حضرت چنان قوی و اثرگذار و دگرگون آفرین بود که سران قریش, مسلمانان را (صباة) یعنی شیفتگان, می نامیدند و به یکدیگر می گفتند:
(بیم آن است مردانی از قریش, که نفوذ دارند و اثرگذار در فکر و اندیشه مردمان هستند, شیفته محمد شوند و به او بگروند. از جمله ولید بن مغیره که گل سرسبد قریش است, اگر جذب محمد شود, همه قریش را به دنبال خود خواهد کشید و در صف پیروان محمد در خواهد آورد.)
و می گفتند:
(سخنان محمد چون این چنین دگرگون آفرین و اثرگذار است و دیگران را شیفته می سازد, جز جادو چیز دیگری نمی تواند باشد.)
قریشیان, جوانان و بردگان خود را از نشست و برخاست با محمد باز می داشتند. چون بیم داشتند که او با سخنان و سیمای پرکشش خود, آنان را به سوی آیین جدید بکشاند.
آنان به چشم خود می دیدند که افراد با نزدیک شدن به محمد و شنیدن سخنان وی, آیین جدید را می پذیرند و جذب آن می شوند, به گونه ای که با هیچ نوع شکنجه و آزاری, از آن روی بر نمی گردانند.
ابن ابی الحدید می نویسد:
(فانه کان لایسمع احد کلامه الاّ أحبّه و مال الیه; و لذلک کانت قریش تسمی المسلمین قبل الهجرة الصباة و یقولون: نخاف أن یصبوالولید بن المغیرة الی دین محمد, صلی الله علیه و آله, ولئن صبا الولید و هو ریحانة قریش لتصبون قریش باجمعها. و قالوا فیه: ما کلامه الا السحر و انه لیفعل بالألباب فوق ما تفعل الخمر. و نهوا صبیانهم عن الجلوس الیه, لئلا یستمیلهم بکلامه و شمائله و کان اذا صلی فی الحجر وجهر یجعلون اصابعهم فی آذانهم خوفاً ان یسحرهم و یستمیلهم بقراءته و بوعظه و تذکیره, هذا هو معنی قوله تعالی: (جعلوا اصابعهم فی آذانهم و استغشوا ثیابهم.) نوح / 7 و معنی قوله: (و اذا ذکرت ربک فی القرآن وحده و لّوا علی ادبارهم نفوراً.) اسراء 46
لانهم کانوا یهربون اذا سمعوه یتلو القرآن, خوفاً ان یغیّر عقائدهم فی اصنامهم و لهذا أسلم أکثرالناس بمجرد سماع کلامه و رؤیته و مشاهدة روائه و منظره و ماذا قوه من حلاوة لفظه و سَرِیّ کلامه فی آذانهم و ملک قلوبهم و عقولهم,حتی بذل المهج فی نصرته, و هذا من اعظم معجزاته, علیه السلام…)
پیامبر(ص) به گونه ای بود, کسی سخن او را نمی شنید جز این که دوستدار او می شد و به آن حضرت گرایش پیدا می کرد.
از این روی, قریش, اسلام آورندگان را پیش از هجرت, صباة, می نامیدند دلدادگان و می گفتند: هراس از آن داریم که ولیدبن مغیره, شیفته دین محمد شود. اگر چنین شود و او دل در گرو دین محمد نهد, چون گل خوشبوی قریش است, بی گمان قریش, جملگی, دل در گرو آن خواهد نهاد. و درباره سخن پیامبر می گفتند: سخن او جز سحر نیست و هر آینه هوش ربایی آن, بیش از هوش ربایی خمر است.
قریشیان, جوانان خود را از نشستن نزد پیامبر پرهیز می دادند, برای این که جذب سخن و سیمای او نشوند.
و رویه شان بود که هرگاه پیامبر در حجر اسماعیل نماز می گزارد, و صدای خود را بلند می کرد, انگشتان شان را در گوشهای شان قرار می دادند, از بیم این که مبادا سحرشان کند و با قراءت قرآن و پند و اندرز و یادآوریهای خود, آنان را به سوی خود بکشد و این معنای فرموده باری تعالی [از زبان نوح] است:
انگشتهاشان بر گوشهاشان نهادند و جامه هاشان بر سر کشیدند:
و معنای فرموده خداوند:
هرگاه در قرآن, پروردگارت را یاد به یکتایی اش کنی, از سر بیزاری پشت کنند و روند.
زیرا رویه شان این بود که هرگاه می شنیدند پیامبر خدا قرآن تلاوت می کند, فرار می کردند, از ترس این که مباد عقایدشان نسبت به بتهاشان دستخوش دگرگونی شود. از این روی, بیش تر مردم به مجرد شنیدن سخن او و دیدن و درک زیبایی دیدار و سیمای آن بزرگوار, و آن چه می چشیدند و می نیوشیدند, از شیرینی لفظ و زیبایی کلام اش اسلام می آوردند و آن حضرت مالک قلبها و عقلهای شان می شد, تا آن جا که جان خود را در راه پیروزی اش نثار می کردند. و این از بزرگ ترین معجزات آن بزرگوار, علیه السلام, است.
شیفتگی جوانان و توده مردم به آن حضرت, چنان بود که سران قریش را سخت نگران و وحشت زده کرده بود و هر راهی را برای جلوگیری از این نفوذ روزافزون سخنان وی در دلها, در پیش گرفتند و چاره را در این دیدند که عرصه را بر ابوطالب تنگ کنند. تا مگر از این راه, جلوی موجی که از دعوت پیامبر پدید آمده بود, بگیرند. بارها با ابوطالب سخن گفتند و به وی هشدار دادند, اما نتیجه ای نگرفتند. تا این که بار آخر به وی هشدار دادند:
(ای ابوطالب! ما چندین بار پیش تو آمدیم, تا درباره پسر برادرت با تو سخن بگوییم که دست از ما بازدارد و پدران و خدایان ما را به بدی یاد نکند و فرزندان و جوانان و بردگان و کنیزکان ما را از راه نبرد.)
قریشیان نه تنها جوانان مکه را از همنشینی با پیامبر(ص) و شنیدن سخنان وی پرهیز می دادند که به زائران خانه خدا هشدار می دادند: مباد به سخنان محمد گوش فرا دهید. برخورد آنان با اسعدبن زراره, نمونه ای گویا از این رفتار است.
با این همه, جاذبه پیامبر چنان قوی بود که قریشیان نتوانستند کاری از پیش ببرند. اسعد بن زراره و بسیاری از زائران کعبه, همین که سخنان پیامبر را می شنیدند, جذب می شدند و به او ایمان می آوردند. با توجه به نمونه های یاد شده و صدها نمونه ای که در تاریخ ثبت است و اکنون و در این مقال جای ذکر آنها نیست, هیچ گونه گمان و تردیدی در جاذبه و کشش دعوت پیامبر نمی توان داشت. برابر متون استوار تاریخی, تلاشهای تبلیغی پیامبر, بسیار بسیار اثرگذار بوده و در ستردن عقاید جاهلی از صفحه سینه ها نقش بنیادین داشته است.
این دعوت, چنان پر جاذبه بوده که خیلی زود, عربستان را فرا گرفته و در جای جای آن سرزمین, سخن از آیین جدید به میان بوده و حتی سرزمینهای همجوار را در پرتو خود گرفته است.
نوع پیام رسانی و حق گستری به گونه ای بوده که اکنون, هنوز شادابی و بالندگی خود را همچنان حفظ کرده و سرزنده و پویا به حرکت پرکشش و جاذبه آفرین خود ادامه می دهد. بسیاری از دانایان و آگاهان, هر ناظر آگاه و بی طرفی, حتی دشمنان سرسخت اسلام, از همان صدر اسلام تا کنون, به شگفت انگیزی این دین در جذب مردمان و دامن گستری آن, اعتراف کرده اند و تاریخ نگاران و آگاهان و کسانی که از نزدیک شاهددعوت پیامبر و گسترش آن بوده اند, این نکته را یادآور شده اند که تهدید, تطمیع, آزار و شکنجه پیامبر و یاران, در جلوگیری از گسترش دعوت پیامبر بی اثر بوده و روز به روز بر شعاع آن افزوده می شده است:
در تاریخ آمده است:
(مرد هذلی از ابوجهل پرسید: چرا محمد را از مکه بیرون نمی کنید؟
ابوجهل گفت: او اگر از این جا بیرون برود و جوانان, سخنان او را بشنوند و شیرین زبانی او را ببینند, از او پیروی خواهند کرد و ما, اطمینان نداریم که به کمک آنها بر ما پیروز نشود.)
ابوجهل به چشم خود دیده بود که جاذبه دعوت محمد در تک تک مردم چگونه اثر می گذارد و دیده بود کسانی از خارج از مکه, بویژه یثرب, با محمد رفت و آمد دارند. حتی شنیده بود: آنان از وی خواسته اند مکه را ترک و در یثرب به آنان بپیوندد, تا از او پشتیبانی کنند و این همان رویداد بزرگی بود که ابوجهل و دیگر سران قریش از آن سخت واهمه داشتند. پیامبر برای گسترش اسلام, به دعوت یثربیان به یثرب هجرت کرد و اهل یثرب, چون پروانه به دور شمع وجود او به گردش درآمدند و تا پای جان از او و آیینی که آورده بود به دفاع برخاستند. این دفاع, یاری و پشتیبانی مخلصانه و عاشقانه, همگان, بویژه قریشیان را به شیفتگی واداشته و البته هراسی سخت کشنده در دل آنان نیز افکنده بود که از گزارشهای گوناگون کسانی از خود آنان روشن می شود. از جمله در گزارشی از عروة بن مسعود ثقفی, چهارمین سفیر قریش در واقعه حدیبیه, آمده است:
(ای گروه قریش من به دیار پادشاهان بسیاری رفته ام: به دربار کسری, قیصر روم و امپراطور حبشه, اما هیچ یک در بین یاران خویش, بسان محمد, محترم نیستند. اگر محمد به آنان دستوری دهد, بر یکدیگر در انجام آن پیشی می گیرند. وقتی او وضو می گیرد, آب وضوی او را برای تبرک از یکدیگر می ربایند.
به گونه ای که ممکن است زیر دست و پا له شوند. هر مویی از صورت اش می افتد بر می دارند. در حضور او صدای خود را بلند نمی کنند. به عنوان احترام, به وی نگاه تند نمی کنند. وقتی به سخن می آید چنان ساکت می شوند و گوش می دهند که گویی پرنده ای بالای سرشان قرار گرفته است.
من مردمی را دیدم که هرگز از یاری او دست بر نمی دارند. اکنون ببینید صلاح شما در چیست, به نظر من پیشنهاد او پیشنهاد خوب و درستی است, بهتر است بپذیرید.)
اکنون که با شمه ای از جاذبه و کشش دعوت پیامبر آشنا شدیم, می پردازیم به راز و رمز این جاذبه آفرینیها و این که چه عاملها و سببهایی آن موقعیت بزرگ را بهره پیامبر و آیین جدید کرد که دیری نپایید سرزمین قلبها را زیر نگین قدرت خود در آورد.
در پاسخ به این پرسش باید گفت: هر دعوت از سه عنصر اصلی تشکیل شده است:
1. پیام
2. پیام رسان
3. پیام گیرنده
رمز توفیق و راهیابی دعوت و پیام رسانی دینی, بستگی تام و تمام به ویژگیها و زمینه هایی دارد که در این سه رکن نمود می یابد.
وقتی که دعوت پیامبر و چگونگی راهیابی سخنان و پیامهای او را به دلها و قلبها بررسی و ارزیابی می کنیم, می بینیم همه این عناصر در جذب مردم و جاذبه آفرینی برای آنان اثر گذار بوده است. هم پیام و هم پیام رسان و هم پیام گیرنده. هم پیام از استواری و منطق بالا برخوردار بوده و هماهنگی با عقل و فطرت و هم پیام رسان دارای ویژگیها و والاییهای جاذبه آفرین و پرکشش بوده و هم پیام گیرندگان از فطرت سالم برخوردار بوده اند و تشنه پیام وحی. با این حال, نباید نقش مهم پیام رسان را نادیده انگاشت; چرا که پیام هر چند عالی, منطقی, برابر نیازهای زمان, ولی اگر خردمندانه و بصیرانه مدیریت نشود و انسانی جامع, پرجاذبه از حیث سیما و سیرت, آگاه به زمان و نیازها و روحیه های مردمان, با شیوه های خردمندانه پیام را به مردم نرساند, و در جهت علاقه مندی آنان به پیام تلاش نورزد, انگیزه ای در مردم پدید نمی آید.
گیرندگان پیام نیز, هر چند از فطرتهای سالم برخوردار باشند, اما اگر رهبری و هدایت آنان را شخصی با شایستگیهای لازم در دست نداشته باشد, راهی به جایی نخواهند برد و پیام, آن گونه که باید و شاید در روح و روان آنان دگرگونی پدید نمی آورد.