• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن معارف > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
معارف (بازدید: 718)
يکشنبه 12/6/1391 - 14:45 -0 تشکر 540598
جاذبه های دعوت پیامبر اعظم

راز و رمز گستردگی و اثرگذاری دعوت پیامبر اعظم(ص) در سرزمینهای دور و در (جان)های مشتاق, چه بود؟

چه انگیزه هایی مردمان را از هر گونه و قبیله, در گرد شمع وجود پیامبر, پروانه وار به گردش درآورد؟ آیا ماهیت و دورنمایه آموزه های اسلام مردمان را به سوی پیامبر اسلام کشاند, یا سیره و منش و خلق نیکوی پیامبر, نقش مهم و کلیدی را در این گرایش بزرگ داشته است.یا هیچ کدام, بلکه قدرت و زور و شمشیر اسلام سرزمینها را گشود و مردم در سایه شمشیر و قدرت به آموزه های اسلام گردن نهادند و اسلام در جهان به آن پایه شگفت رسید.

پاسخ دقیق به این پرسشها, بویژه از سوی حوزه و عالمان دین کارگشاست و آن در امر تبلیغ و گسترش اسلام و نفوذ دادن آن به قلبها, بسیار کارساز است.

عالمان دین در انجام سیاست خود, باید به پاسخهای قانع کننده در این باب دست یابند. بدون این که به درستی دریابند چه عامل و عاملهایی دعوت پیامبر را به آن پایه از دگرگونی آفرینی رساند, بی گمان روحانیت نمی تواند رسالت خود را به فرجام نیک برساند و تشنگی نسل جدید را فرونشاند.

پیش از آن که به اصل بحث بپردازیم و پرسشهای یاد شده را در بوته بررسی بنهیم, نگاهی می افکنیم به جاذبه های دعوت پیامبر و اعتراف دوستان و دشمنان به این پدیده شگفت و بسیار درس آموز و عبرت انگیز و راهگشا.

محمد(ص) زمانی که به پیامبری برانگیزانده شد و رسالت خویش را ابلاغ کرد, هیچ کس با او نبود, تا این که عموزاده اش, علی بن ابی طالب و همسرش, خدیجه, به او ایمان آوردند. اما دیری نپایید که همه چیز دگرگون شد و پژواک دعوت او, سر تا سر جزیرة العرب را فرا گرفت و بویژه در مکه, که کانون این حرکت بود, شور شگفتی پدید آورد. بین جوانان و سالخوردگان, پدران و فرزندان, برده داران و بردگان, سران قبیله و اهالی قبیله, بگو مگوهایی به وجود آمد. پیران ا زدین آبا و اجدادی و جوانان از دین جدید که محمد(ص) آورده بود, جانبداری می کردند. جوانان, بسیار پرشور, یکی پس از دیگری, به ندای پیامبر, لبیک می گفتند.

تاریخ اسلام, آکنده است از شگفتی ها و دل دادگیهای مردم به فرستاده خدا. در تاریخ بشر, نمی توان مصلحی را پیدا کرد, نشان داد و از او نام برد که سخنان او به اندازه و مقیاس سخنان محمد(ص) موج آفریده باشد.

سخنان نبی اکرم, در جوانان و توده مردم, زن و مرد, اثر ژرفی گذاشت.

جاذبه پیامبر و دعوت آن حضرت چنان قوی و اثرگذار و دگرگون آفرین بود که سران قریش, مسلمانان را (صباة) یعنی شیفتگان, می نامیدند و به یکدیگر می گفتند:

(بیم آن است مردانی از قریش, که نفوذ دارند و اثرگذار در فکر و اندیشه مردمان هستند, شیفته محمد شوند و به او بگروند. از جمله ولید بن مغیره که گل سرسبد قریش است, اگر جذب محمد شود, همه قریش را به دنبال خود خواهد کشید و در صف پیروان محمد در خواهد آورد.)

و می گفتند:

(سخنان محمد چون این چنین دگرگون آفرین و اثرگذار است و دیگران را شیفته می سازد, جز جادو چیز دیگری نمی تواند باشد.)

قریشیان, جوانان و بردگان خود را از نشست و برخاست با محمد باز می داشتند. چون بیم داشتند که او با سخنان و سیمای پرکشش خود, آنان را به سوی آیین جدید بکشاند.

آنان به چشم خود می دیدند که افراد با نزدیک شدن به محمد و شنیدن سخنان وی, آیین جدید را می پذیرند و جذب آن می شوند, به گونه ای که با هیچ نوع شکنجه و آزاری, از آن روی بر نمی گردانند.

ابن ابی الحدید می نویسد:

(فانه کان لایسمع احد کلامه الاّ أحبّه و مال الیه; و لذلک کانت قریش تسمی المسلمین قبل الهجرة الصباة و یقولون: نخاف أن یصبوالولید بن المغیرة الی دین محمد, صلی الله علیه و آله, ولئن صبا الولید و هو ریحانة قریش لتصبون قریش باجمعها. و قالوا فیه: ما کلامه الا السحر و انه لیفعل بالألباب فوق ما تفعل الخمر. و نهوا صبیانهم عن الجلوس الیه, لئلا یستمیلهم بکلامه و شمائله و کان اذا صلی فی الحجر وجهر یجعلون اصابعهم فی آذانهم خوفاً ان یسحرهم و یستمیلهم بقراءته و بوعظه و تذکیره, هذا هو معنی قوله تعالی: (جعلوا اصابعهم فی آذانهم و استغشوا ثیابهم.) نوح / 7 و معنی قوله: (و اذا ذکرت ربک فی القرآن وحده و لّوا علی ادبارهم نفوراً.) اسراء 46

لانهم کانوا یهربون اذا سمعوه یتلو القرآن, خوفاً ان یغیّر عقائدهم فی اصنامهم و لهذا أسلم أکثرالناس بمجرد سماع کلامه و رؤیته و مشاهدة روائه و منظره و ماذا قوه من حلاوة لفظه و سَرِیّ کلامه فی آذانهم و ملک قلوبهم و عقولهم,حتی بذل المهج فی نصرته, و هذا من اعظم معجزاته, علیه السلام…)

پیامبر(ص) به گونه ای بود, کسی سخن او را نمی شنید جز این که دوستدار او می شد و به آن حضرت گرایش پیدا می کرد.

از این روی, قریش, اسلام آورندگان را پیش از هجرت, صباة, می نامیدند دلدادگان و می گفتند: هراس از آن داریم که ولیدبن مغیره, شیفته دین محمد شود. اگر چنین شود و او دل در گرو دین محمد نهد, چون گل خوشبوی قریش است, بی گمان قریش, جملگی, دل در گرو آن خواهد نهاد. و درباره سخن پیامبر می گفتند: سخن او جز سحر نیست و هر آینه هوش ربایی آن, بیش از هوش ربایی خمر است.

قریشیان, جوانان خود را از نشستن نزد پیامبر پرهیز می دادند, برای این که جذب سخن و سیمای او نشوند.

و رویه شان بود که هرگاه پیامبر در حجر اسماعیل نماز می گزارد, و صدای خود را بلند می کرد, انگشتان شان را در گوشهای شان قرار می دادند, از بیم این که مبادا سحرشان کند و با قراءت قرآن و پند و اندرز و یادآوریهای خود, آنان را به سوی خود بکشد و این معنای فرموده باری تعالی [از زبان نوح] است:

انگشتهاشان بر گوشهاشان نهادند و جامه هاشان بر سر کشیدند:

و معنای فرموده خداوند:

هرگاه در قرآن, پروردگارت را یاد به یکتایی اش کنی, از سر بیزاری پشت کنند و روند.

زیرا رویه شان این بود که هرگاه می شنیدند پیامبر خدا قرآن تلاوت می کند, فرار می کردند, از ترس این که مباد عقایدشان نسبت به بتهاشان دستخوش دگرگونی شود. از این روی, بیش تر مردم به مجرد شنیدن سخن او و دیدن و درک زیبایی دیدار و سیمای آن بزرگوار, و آن چه می چشیدند و می نیوشیدند, از شیرینی لفظ و زیبایی کلام اش اسلام می آوردند و آن حضرت مالک قلبها و عقلهای شان می شد, تا آن جا که جان خود را در راه پیروزی اش نثار می کردند. و این از بزرگ ترین معجزات آن بزرگوار, علیه السلام, است.

شیفتگی جوانان و توده مردم به آن حضرت, چنان بود که سران قریش را سخت نگران و وحشت زده کرده بود و هر راهی را برای جلوگیری از این نفوذ روزافزون سخنان وی در دلها, در پیش گرفتند و چاره را در این دیدند که عرصه را بر ابوطالب تنگ کنند. تا مگر از این راه, جلوی موجی که از دعوت پیامبر پدید آمده بود, بگیرند. بارها با ابوطالب سخن گفتند و به وی هشدار دادند, اما نتیجه ای نگرفتند. تا این که بار آخر به وی هشدار دادند:

(ای ابوطالب! ما چندین بار پیش تو آمدیم, تا درباره پسر برادرت با تو سخن بگوییم که دست از ما بازدارد و پدران و خدایان ما را به بدی یاد نکند و فرزندان و جوانان و بردگان و کنیزکان ما را از راه نبرد.)

قریشیان نه تنها جوانان مکه را از همنشینی با پیامبر(ص) و شنیدن سخنان وی پرهیز می دادند که به زائران خانه خدا هشدار می دادند: مباد به سخنان محمد گوش فرا دهید. برخورد آنان با اسعدبن زراره, نمونه ای گویا از این رفتار است.

با این همه, جاذبه پیامبر چنان قوی بود که قریشیان نتوانستند کاری از پیش ببرند. اسعد بن زراره و بسیاری از زائران کعبه, همین که سخنان پیامبر را می شنیدند, جذب می شدند و به او ایمان می آوردند. با توجه به نمونه های یاد شده و صدها نمونه ای که در تاریخ ثبت است و اکنون و در این مقال جای ذکر آنها نیست, هیچ گونه گمان و تردیدی در جاذبه و کشش دعوت پیامبر نمی توان داشت. برابر متون استوار تاریخی, تلاشهای تبلیغی پیامبر, بسیار بسیار اثرگذار بوده و در ستردن عقاید جاهلی از صفحه سینه ها نقش بنیادین داشته است.

این دعوت, چنان پر جاذبه بوده که خیلی زود, عربستان را فرا گرفته و در جای جای آن سرزمین, سخن از آیین جدید به میان بوده و حتی سرزمینهای همجوار را در پرتو خود گرفته است.

نوع پیام رسانی و حق گستری به گونه ای بوده که اکنون, هنوز شادابی و بالندگی خود را همچنان حفظ کرده و سرزنده و پویا به حرکت پرکشش و جاذبه آفرین خود ادامه می دهد. بسیاری از دانایان و آگاهان, هر ناظر آگاه و بی طرفی, حتی دشمنان سرسخت اسلام, از همان صدر اسلام تا کنون, به شگفت انگیزی این دین در جذب مردمان و دامن گستری آن, اعتراف کرده اند و تاریخ نگاران و آگاهان و کسانی که از نزدیک شاهددعوت پیامبر و گسترش آن بوده اند, این نکته را یادآور شده اند که تهدید, تطمیع, آزار و شکنجه پیامبر و یاران, در جلوگیری از گسترش دعوت پیامبر بی اثر بوده و روز به روز بر شعاع آن افزوده می شده است:

در تاریخ آمده است:

(مرد هذلی از ابوجهل پرسید: چرا محمد را از مکه بیرون نمی کنید؟

ابوجهل گفت: او اگر از این جا بیرون برود و جوانان, سخنان او را بشنوند و شیرین زبانی او را ببینند, از او پیروی خواهند کرد و ما, اطمینان نداریم که به کمک آنها بر ما پیروز نشود.)

ابوجهل به چشم خود دیده بود که جاذبه دعوت محمد در تک تک مردم چگونه اثر می گذارد و دیده بود کسانی از خارج از مکه, بویژه یثرب, با محمد رفت و آمد دارند. حتی شنیده بود: آنان از وی خواسته اند مکه را ترک و در یثرب به آنان بپیوندد, تا از او پشتیبانی کنند و این همان رویداد بزرگی بود که ابوجهل و دیگر سران قریش از آن سخت واهمه داشتند. پیامبر برای گسترش اسلام, به دعوت یثربیان به یثرب هجرت کرد و اهل یثرب, چون پروانه به دور شمع وجود او به گردش درآمدند و تا پای جان از او و آیینی که آورده بود به دفاع برخاستند. این دفاع, یاری و پشتیبانی مخلصانه و عاشقانه, همگان, بویژه قریشیان را به شیفتگی واداشته و البته هراسی سخت کشنده در دل آنان نیز افکنده بود که از گزارشهای گوناگون کسانی از خود آنان روشن می شود. از جمله در گزارشی از عروة بن مسعود ثقفی, چهارمین سفیر قریش در واقعه حدیبیه, آمده است:

(ای گروه قریش من به دیار پادشاهان بسیاری رفته ام: به دربار کسری, قیصر روم و امپراطور حبشه, اما هیچ یک در بین یاران خویش, بسان محمد, محترم نیستند. اگر محمد به آنان دستوری دهد, بر یکدیگر در انجام آن پیشی می گیرند. وقتی او وضو می گیرد, آب وضوی او را برای تبرک از یکدیگر می ربایند.

به گونه ای که ممکن است زیر دست و پا له شوند. هر مویی از صورت اش می افتد بر می دارند. در حضور او صدای خود را بلند نمی کنند. به عنوان احترام, به وی نگاه تند نمی کنند. وقتی به سخن می آید چنان ساکت می شوند و گوش می دهند که گویی پرنده ای بالای سرشان قرار گرفته است.

من مردمی را دیدم که هرگز از یاری او دست بر نمی دارند. اکنون ببینید صلاح شما در چیست, به نظر من پیشنهاد او پیشنهاد خوب و درستی است, بهتر است بپذیرید.)

اکنون که با شمه ای از جاذبه و کشش دعوت پیامبر آشنا شدیم, می پردازیم به راز و رمز این جاذبه آفرینیها و این که چه عاملها و سببهایی آن موقعیت بزرگ را بهره پیامبر و آیین جدید کرد که دیری نپایید سرزمین قلبها را زیر نگین قدرت خود در آورد.

در پاسخ به این پرسش باید گفت: هر دعوت از سه عنصر اصلی تشکیل شده است:

1. پیام

2. پیام رسان

3. پیام گیرنده

رمز توفیق و راهیابی دعوت و پیام رسانی دینی, بستگی تام و تمام به ویژگیها و زمینه هایی دارد که در این سه رکن نمود می یابد.

وقتی که دعوت پیامبر و چگونگی راهیابی سخنان و پیامهای او را به دلها و قلبها بررسی و ارزیابی می کنیم, می بینیم همه این عناصر در جذب مردم و جاذبه آفرینی برای آنان اثر گذار بوده است. هم پیام و هم پیام رسان و هم پیام گیرنده. هم پیام از استواری و منطق بالا برخوردار بوده و هماهنگی با عقل و فطرت و هم پیام رسان دارای ویژگیها و والاییهای جاذبه آفرین و پرکشش بوده و هم پیام گیرندگان از فطرت سالم برخوردار بوده اند و تشنه پیام وحی. با این حال, نباید نقش مهم پیام رسان را نادیده انگاشت; چرا که پیام هر چند عالی, منطقی, برابر نیازهای زمان, ولی اگر خردمندانه و بصیرانه مدیریت نشود و انسانی جامع, پرجاذبه از حیث سیما و سیرت, آگاه به زمان و نیازها و روحیه های مردمان, با شیوه های خردمندانه پیام را به مردم نرساند, و در جهت علاقه مندی آنان به پیام تلاش نورزد, انگیزه ای در مردم پدید نمی آید.

گیرندگان پیام نیز, هر چند از فطرتهای سالم برخوردار باشند, اما اگر رهبری و هدایت آنان را شخصی با شایستگیهای لازم در دست نداشته باشد, راهی به جایی نخواهند برد و پیام, آن گونه که باید و شاید در روح و روان آنان دگرگونی پدید نمی آورد.

يکشنبه 12/6/1391 - 14:46 - 0 تشکر 540599


روش پیامبر در جذب مردم


بی گمان, شخصیت پیامبر در گرایش و جذب مردمان به اسلام, بسیار اثرگذار بوده و نقش مهمی داشته است.


سیره و منش آن حضرت سبب گردید از مردمی ناآگاه و به دور از تمدن و فرهنگ, مردمی آگاه, با آداب, با تربیت, با فرهنگ و تمدن ساخته شوند و تلاش و میدان داری خداجویانه و پرهیزگارانه آنان, جهانی را دگرگون کند و اسلام را با اتکال به خداوند, جاودانه سازند. با توجه به آن چه گفته آمد, بحث خود را روی شخصیت پیامبر متمرکز می کنیم و به بیان اصولی از سیره و منش آن حضرت که سبب گسترش و اثرگذاری دعوت وی شده است, می پردازیم.



يکشنبه 12/6/1391 - 14:47 - 0 تشکر 540600


روش پیامبر در جذب مردم به آیین حق


روش پیامبر در جذب مردم و زمینه سازی برای پذیرش آیینی که آورده بود, از زوایای گوناگون در خور بحث و بررسی است:


عرصه های نظری و معرفتی چون: ایمان به خدا, ایمان به راه و هدف, برانگیختن فطرت و عقل مردم, آگاهی و بصیرت, وظیفه شناسی و تکلیف محوری و…


عرصه های اخلاقی و رفتاری, چون: مهرورزی, خدمت و احسان به مردم, رفق و مدارا, گذشت, خوبی در برابر بدی, احترام به شخصیت و کرامت انسانها, برخورد شایسته با کودکان و جوانان, همنشینی و همدردی با محرومان و مستضعفان, پاسخ گویی به پرسشها و شبهه ها, تعامل سازنده و بیدارگرانه با یهودیان و مسیحیان, بنیان گذاری حکومت دینی, ساختن انسانهای فداکار و ایثارگر, ساده زیستی, راستی و درستی, نظم و انضباط, آراستگی و زیبایی, نگهداشت بهداشت, عدالت محوری در حوزه های فردی, خانوادگی و اجتماعی و ده ها ویژگی و رفتار نیک دیگر. ......



يکشنبه 12/6/1391 - 14:49 - 0 تشکر 540602


ساز گاری دعوت با خردورزی


پیامبر(ص) در دعوت مردم به اسلام, در گام نخست, به بیدارگری عقلانی پرداخت. برای این امر مهم برنامه ریخت. با دعوت به خردورزی, تفکر در پدیده ها, آفرینش, آسمانها و زمین, خورشید و ماه, گردش شب و روز, آغاز و انجام اقوام و تمدنها و … کسب آگاهی و دانش, پرهیز از عوامل جمود آفرین و نادانی گستر, مانند باورهای خرافی, شرک آمیز و… کاری کرد که مردم بیندیشند و اندیشیدن را در سرلوحه کارهای روزانه خود قرار دهند و هیچ از آن دوری نگزینند; چرا که راهی برای برون رفت از لجه های جهل, جز اندیشیدن وجود ندارد.


آن گاه که اندیشیدن مرام شد و در درون افراد نهادینه گردید, زمینه برای گرایش به حق فراهم می شود. چون انسان جز با اندیشیدن به حق نمی رسد.


خداوند در قرآن, آزاد سازی انسانها را از قید و بندها و بازکردن غل و زنجیرهایی که بشر بر اندیشه خود بسته از رسالتهای ویژه پیامبر برشمرده است:


(و یضع عنهم إصرهم و الاغلال التی کانت علیهم…)


و بارهای گران و بندهایی را که بر آنان می بود, از آنان فرو می نهد.


علی(ع) روی همین اصل استوار, برانگیختگی و بیداری عقلها را وظیفه ای بزرگ بر دوش پیامبران می داند:


(پس هر چندگاه, پیامبرانی فرستاد و به وسیله آنان به بندگان هشدار داد, تا حق میثاق الست بگزارند و نعمت فراموش کرده را به یاد آرند. با حجت و تبلیغ, چراغ معرفت شان را بیفروزند, تا به آیتهای خدا چشم دوزند.)


پیامبر, به گونه ای رفتار می کرد که مردم, از هرگونه رفتار و سخن نابخردانه دوری گزینند و باورهای خردسوز را کنار نهند. حتی اگر درباره خود وی به یک پندار نابخردانه روی می آوردند به روشنگری می پرداخت.


برخورد بیدارگرانه و روشنگرانه پیامبر, با کسانی که خورشید گرفتگی را, با مرگ ابراهیم فرزند آن حضرت مرتبط می دانستند, یکی از صدها نمونه مبارزه با باورها و پندارهای خردسوز است.


پیامبر, با این حرکت و برخورد, به مسلمانان می آموزاند برای گرویدن مردم به سوی حق, به هیچ روی نباید از عقاید خرافی بهره برد و نادانی آنان را وسیله قرار داد و برای رسیدن به هدف, گرچه آن هدف بسیار مقدس باشد. البته ممکن است در کوتاه مدت این گونه بهره برداریها, مفید افتند و کارساز باشند, ولی بی هیچ شک و گمان در درازمدت به سود دین نخواهد بود و به هیچ روی سبب گسترش آن نخواهد شد.


تمام تلاشهای رسول گرامی اسلام در عرصه ابلاغ کلمه حق بر این پایه شکل گرفته است که اسلام, همان گونه که هست, فهمیده شود و آن گاه به ایمان قلبی تبدیل گردد.


نمونه های بسیاری در سیره پیامبر وجود دارد که حضرت به گونه ای می خواسته است, عقلا را بیدار و پیرامونیان خویش را به اندیشیدن وادارد:


الف. در تاریخ آمده است: رسول خدا(ص) گاه مجلسی را مناسب می دید و به ابوذر می فرمود:


(یا أباذر, حدِّثنی ببدء اسلامک.


قال: کان لناصنم, یقال له نُهم فأتیته فصببت له لبناً و ولیت فحانت منی التفاتة, فاذا کلب یشرب ذلک اللبن. فلما فرغ رفع رجِله فبال علی الصنم فانشات اقول:


ألا یانُهم إنی قد بدالی


مَدَی شرف یبعد منک قربا


رأیت الکلب سامک خطّ خسف


فلم یمنع قفاک الیوم کلبا


فسمعتنی أمّ ذر فقالت:


لقد أتیت جرماً و أصبت عظما


حین هجوت نُهما


فخبرتها الخبر فقالت:


ألا فابقنا رباً کریما


جواداً فی الفضائل یا ابن وهب


فما من سامه کلب حقیر


فلم تمنع یداه لنا بربّ


فما عبدالحجارة غیرغاو


رکیک العقل لیس بذی لب


قال: فقال صلی الله علیه و آله و سلم: صدقت أم ذرّ فما عبد الحجارة غیر غاو.)


یا اباذر برای ما از شروع اسلام ات بگو.


اباذر گفت: برای ما بتی بود که به آن گفته می شد: نُهم. به نزد آن رفتم و مقداری شیر روی آن ریختم و نزدیک شدم و از نزدیک به آن می نگریستم که ناگاه سگی آمد و شیری را که روی بت نُهم ریخته بود نوشید و چون از نوشیدن فارغ شد, پایش را بلند کرد و به روی بت شاشید. پس این شعر را سرودم.


ای نُهم, به درستی که بر من آشکار گردید, هرگز شرف نداشته ای از تو دوری می گزینم. دیدم که سگ نشان ذلت را بر تو رقم زد; و تو آن را باز نداشتی.


امّ ذر سخنان مرا شنید, پس گفت:


گناه بزرگی انجام دادی و گناه بزرگ تری که از تو سر زد و به بت نشانه رفت, هجو نُهما بود.


به او اصل ماجرا را خبر دادم و آن چه دیده بودم گفتم.


ام ذر گفت: هان, ای ابن وهب, پس باقی می ماند برای ما پروردگاری که بخشنده است و پیشرو و پیشتاز در برتریها و فضیلتها.


پس آن که, خوار کرده است او را سگی پست, و دستان او, او را بازنداشته از پست شماری,پروردگار ما نیست.


و بنده سنگ جز گمراه نیست, سبک عقلی که بی بهره است از عقل تیز, تند و بیدار. گفت: پس رسول خدا فرمود: راست گفته است ام ذر: سنگ را بنده نیست, جز گمراه.


پیامبر(ص) با موضع گیری بالا و یادآوری آن بارها در مجلسهای گوناگون, مردم و یاران را به سوی اندیشیدن و برابر عقل و منطق کارها را پیش بردن, سوق می دهد و در حقیقت, روی این نکته, بارها تأکید می ورزد: اگر کسی عقل و فکر را به کار بندد و هر راهی را با اندیشه و خردورزانه شروع کند, بی گمان, بت و مانند بت را نخواهد پرستید و در نتیجه به راهی که عقل رهنمون می شود, خواهد رفت که همانا خدای یگانه را پرستیدن است.


ب. درباره صفوان امیه است. پیامبر پس از آن که به وی امان می دهد, چهار ماه فرصت می دهد تا درباره آیین جدید فکر کند.


(خرج صفوان بن امیه یرید جدّة لیرکب منها الی یمن. فقال عمیربن وهب: یا نبیّ الله انّ صفوان بن أمیه, سیّد قومه و قد خرج هارباً منک, لیقذف نفسه فی البحر, فأمنِّه صلی الله علیک.


قال: هو آمن


قال: یا رسول الله فأعطنی آیة یعرف بها أمانک.


فاعطاه رسول الله, صلی الله علیه و سلم, عمامته, التی دخل فیها مکه.


فخرج بها عمیر حتی ادرکه و هو یریدان یرکب فی البحر. فقال یا صفوان, فداک أبی و أمی. الله الله فی نفسک ان تهلکها, فهذا امان من رسول الله, صلی الله علیه و سلم. قد جئتک به.


قال: و یحک! أغرُب عنی فلا تکلمنی.


قال: أی صفوان, فداک أبی و أمی, افضل الناس, و أبرّ الناس و احلم الناس و خیر الناس, ابن عمک عزه عزّک, و شرفه شرفک و ملکه ملکک.


قال: انی اخافه علی نفسی.


قال: هو أحلم من ذاک و اکرم.


فرجع معه, حتی وقف به علی رسول الله, صلی الله علیه و سلم.


فقال صفوان: ان هذا یزعم أنک قد أمّنتنی.


قال: صدق.


قال: فاجعلنی بالخیار شهرین.


قال: أنت بالخیار فیه اربعة شهر.)


صفوان بن امیه, پس از فتح مکه از مکه بیرون رفت و آهنگ کنار دریا (جده) کرد, تا از آن جا, از راه دریا , به سوی یمن حرکت کند.


عمیر بن وهب, نزد رسول خدا آمد و گفت: یا رسول الله, صفوان بن امیه رئیس و سرور قوم خویش است. از مکه خارج شده و در حال فرار از توست, تا این که خود را به دریا بیفکند. او را امان بده, درود خدا بر تو باد.


رسول خدا فرمود: او در امان است.


عمیر بن وهب گفت: ای رسول خدا! نشانه ای به من بده, تا با آن, امان تو شناخته شود.


رسول خدا دستار خود را به وی داد. همان دستاری که در روز فتح مکه بر سر داشت.


عمیر, با این نشان امان, در پی صفوان, از مکه خارج شد, تا این که به صفوان رسید و او آهنگ سفر از راه دریا را داشت.


گفت: ای صفوان, پدر و مادرم فدای تو باد, خدا خدا از این که خود را به هلاکت افکنی. این امان از رسول خداست که برای تو آورده ام.


صفوان گفت: وای بر تو! دور شو از من و با من سخن مگو


عمیر گفت: ای صفوان, پدر و مادرم فدای تو, پسر عموی تو, برترین مردم, نیکوکارترین مردم, پرگذشت ترین مردم و بهترین مردم است. عزت او, عزت توست, شرافت او شرافت توست, پادشاهی او, پادشاهی توست.


صفوان گفت: من بر خودم می ترسم.


عمیر گفت: او پرگذشت تر و بخشنده تر از آن است که تو فکر می کنی.


صفوان با عمیر برگشت. نزد رسول خدا آمد, گفت: عمیر گمان کرده که تو مرا امان داده ای.


پیامبر فرمود: راست می گوید.


صفوان گفت: به من دو ماه فرصت بده, تا راه خود را برگزینم.


پیامبر فرمود: به تو چهارماه فرصت می دهم تا راه خود را برگزینی.


از این برخورد خردورزانه پیامبر با صفوان بن امیه و چگونگی دعوت وی به اسلام, دو نکته مهم به دست می آید:


1. پیامبر اکرم خواهان سیاهی لشکر و انبوهی یاران و مریدان بدون معرفت نبود. او می خواست که هر کس به دین اسلام می گرود, از روی شناخت و پس از کند و کاو و جست و جوی فراوان و از روی دقت و مطالعه باشد.


2. این رویداد و همانند آن, از یک واقعیت حکایت می کند و آن این که سران کفر و شرک, با همه آزار و اذیتی که بر شخص پیامبر و یاران وی روا داشتند, در گزینش اسلام, کمال آزادی را داشته اند. و نه تنها, اکراه و اجباری در کار نبوده که برنامه این بوده: کسان, با تفکر و خردورزی اسلام را برگزینند.


ج. سهیل بن عمرو, پس از فتح مکه, در را به روی خود بست و از ترس از خانه خارج نمی شد. هنگامی که خبر به پیامبر رسید, او را بخشید و افزون بر این به یاران خود فرمود: به سهیل بن عمرو, هنگام رو به رو شدن, تند نگاه نکنید. .و در ضمن, از خردورزی او سخن گفت و یاد آور شد: سهیل بن عمرو دریافته که پرستش (بت).ها سودی ندارد.


(ان سهیلاً له عقلاً و شرف و مثل سهیل جهل الاسلام و لقد رأی ما کان یوضع فیه انه لم یکن له نافع.)


سهیل, مردی است خردمند و با شرف و از کسی بسان سهیل, شگفت است که جاهل به حقانیت اسلام باشد. به درستی دید که پرستش (بت)ها برای او سودمند نبود.


پیامبر, با این که در اوج قدرت و یاران فدایی و از جان گذشته داشت, هیچ گاه کسی را وادار به پذیرش اسلام نکرد. سهیل بن عمرو نیز از این قاعده و اصل مهم استثنا نبود. سهیل بن عمرو, پس از مطالعه و بررسی درباره اسلام, هنگامی که پیامبر در (جعرانه) بود, به نزد ایشان آمد و اسلام آورد.


ییاران پیامبر و دعوت به اسلام


ییاران پیامبر نیز به همان شیوه عمل می کردند که در سیرت اسوه جاودانه آنان بازتاب یافته بود.


اینان با منطق و برهان سراغ دیگران می رفتند و آموزه های اسلام را ابلاغ می کردند. همه تلاش اینان این بود که عقل و فطرت مردمان را بیدار کنند, چون بر این باور بودند که تا عقلها و فطرتها بیدار نشوند, گسترش اسلام ممکن نیست.


از باب نمونه, چگونگی برخورد سفیران پیامبر را دربار حاکمان و فرمانروایان سرزمینها و کشورها, با شاهان و فرمانروایان, بسیار درس آموز و راهگشاست و نمونه اعلا از پیام رسانی دینی بر اساس سیره نبوی, به مردمان دیگر سرزمینها.


(عن یحیی بن عبدالرحمن بن حاطب, عن ابیه عن جده حاطب بن ابی بلتعة قال: بعثنی رسول الله(ص) الی المقوقس,ملک الاسکندریه, فجئته بکتاب رسول الله, فأنزلنی فی منزل, فاقمت عنده لیالی. ثم بعث الیّ و قد جمع بطارقته فقال: انی سأکلمک بکلام فاحب ان تفهمه منی.


فقلت: کلّم.


فقال: أخبرنی عن صاحبک الیس هو نبی.


قلت: بلی و هو رسول الله.


قال: و ما له حیث کان هکذا لم یدع علی قومه حین اخرجوه من بلده؟


فقلت: عیسی بن مریم, الیس هو نبی؟


قال: اشهد أنه رسول الله.


قلت: فما له حیث اخذه قومه فارادوا أن یصلبوه ان لا یکون دعا علیهم بأن یهلکهم الله حتی رفعه الله الیه فی سماء الدنیا؟


قال: أحسنت انت حکیم. جاء من عند حکیم…)


حاطب بن بلتعه گفت: رسول خدا مرا به سوی مقوقس, پادشاه اسکندریه فرستاد. به نزد او رفتم و نامه رسول خدا را به او تحویل دادم. پس مرا در منزلی فرود آورد و در آن چند شبی سکنی گزیدم. تا این که مرا به حضور خویش پذیرفت. اهل و کارگزاران خود را گرد آورده بود. رو کرد به من و گفت: با تو سخنی را در میان می گذارم و دوست دارم آن را بفهمانی.


گفتم: سخن بگو.


گفت: مرا خبر بده از سرور خویش, آیا پیامبر نیست؟


گفتم: بله, او فرستاده خداست.


گفت: اگر فرستاده خداست, برای چه بر قوم خویش نفرین نکرد, آن گاه که او را از شهر خویش بیرون کردند؟


گفتم: آیا عیسی بن مریم پیامبر نبود؟


گفت: شهادت می دهم که او رسول خدا بود.


گفتم: پس برای چه هنگامی که او را قوم اش گرفتند و بر آن شدند که او را به دار بیاویزند نفرین نکرد که خداوند آنان را هلاک کند. تا این که بالا برد خداوند ایشان را به آسمان دنیا.


گفت: آفرین بر تو. تو فرزانه ای و از نزد مرد فرزانه ای آمده ای.


در تاریخ آمده است:


علاء بن حضرمی, فرستاده رسول خدا چون به نزد فرمانروای بحرین, منذربن ساوی, کارگزار کسری پادشاه ایران رسید, نامه رسول خدا را به وی داد. وی نامه را خواند. علاء بن حضرمی به وی گفت:


(یا منذر انک عظیم العقل فی الدنیا فلا تقصرنّ عن الآخرة. ان هذه المجوسیة شرّ دین ینکح فیها مایستحیا من نکاحه و یأکلون ما یتکره من اکله و تعبدون فی الدنیا ناراً تأکلکم یوم القیامة و لست بعدیم العقل و لا رأی. فانظر هل ینبغی لمن لا یکذب فی الدنیا ان لا نصدقّه و لمن لا یخون ان لا نائتمنة و لمن لا یخلف ان لا نثق به, فان کان هذا هکذا فهذا هو النبی الامی الذی و الله لا یستطیع ذو عقل ان یقول لیت ما امر به نهی عنه و ما نهی عنه امر به.)


همه سفیران پیامبر(ص) این گونه بودند, بهره مند از خرد, هوش, توانایی مناظره; از این روی, در کتاب التراتیب الاداریه, فصلی را نویسنده اش گشوده با عنوان: (فصل فی صفات رسله, علیه السلام, من وفور العقل و طلاقة اللسان و قوة الحجة المقنعة للخصم.)


این گفت و گوها بیان گر آن است که زبان دعوت گران به حق, راستی و درستی و رهایی از جهل و ظلم, زبان منطق , استدلال, برهان و بیدارگر خرد و فطرت مردمان بوده است, نه زور و شمشیر, آن سان که شماری از خاورشناسان, یا از روی ناآگاهی و یا از روی کینه توزی گفته و نوشته اند. حتی در پاره ای از روایات, از جمله روایتی در توحید صدوق آمده است:


(فقال الرضا, حدثنی ابی موسی بن جعفر, عن ابیه جعفر بن محمد, عن ابیه محمد بن علی, عن ابیه علی بن الحسین, عن ابیه الحسین بن علی, عن ابیه علی بن ابی طالب(ع) أن المسلمین قالوا لرسول الله(ص) لو أکرهت یا رسول الله من قدرتَ علیه من الناس علی الاسلام لکثر عددنا و قوینا علی عدوِّنا.


فقال رسول الله(ص) ما کنت لألقی الله عزوجل ببدعة لم یحدث إلیّ فیها شیئاً و ما انا من المتکلفین. فانزل الله تبارک و تعالی: یا محمد (لو شاء ربک لآمن من فی الارض کلهم جمیعاً) علی السبیل الالحاء و الاضطرار فی الدنیا کما یؤمنون عند المعاینة و رؤیة الناس فی الآخرة و لو فعلت ذلک بهم, لم یستحقوا منّی ثواباً و لا مدحاً لکنی ارید منهم ان یؤمنوا مختارین غیر مضطرین یستحقوا منّی الزلفی و الکرامة و دوام الخلود فی جنة الخلد…)


امام رضا به نقل از پدرش, موسی بن جعفر, آن حضرت به نقل از پدرش جعفر بن محمد, آن حضرت به نقل از پدرش محمد بن علی, آن حضرت به نقل از پدرش علی بن حسین, آن حضرت به نقل از پدرش حسین بن علی, آن حضرت به نقل از پدرش علی بن ابیطالب, روایت می کند: گروهی از مسلمانان به رسول خدا گفتند: اگر کسانی را که بر آنان چیره شده ای به پذیرش اسلام وا می داشتی, شمار ما فزونی می گرفت و در برابر دشمن نیرومند می شدیم!


رسول خدا فرمود: بنا ندارم خدای بزرگ و شکوه مند را با بدعتی دیدار کنم که درباره آن, چیزی به من نفرموده است و از کسانی نیستم که کاری را بر عهده بگیرم که به من مربوط نیست. پس خدای پاک و والا, این آیه شریفه را نازل فرمود: (اگر پروردگارت می خواست, هر آینه هر که در روی زمین است, همه شان, با هم می گرویدند.) در دنیا از روی زور و ستم و ناگزیری, همان گونه که در آخرت به دیدار و مشاهده و با دیدن سختی و شدت, ایمان می آورند. اگر چنین کنی با ایشان, سزاوار ثواب و ستایش از من نخواهند بود, لکن من اراده کرده ام, با اختیار, نه از روی اضطرار و ناگزیری, ایمان بیاورند, تا سزاوار آن شوند که از سوی من منزلت یا بند و کرامت و دوام در بهشت جاودان.



يکشنبه 12/6/1391 - 14:58 - 0 تشکر 540604


پاسخ گویی به شبهه ها و پرسشها


از دیگر رمز و رازهای گسترش دعوت پیامبر و جذب مردمان به زیباییهای سخن و سیرت آن حضرت, پاسخهای منطقی, مستدل و دقیق ایشان, به پرسشها و شبهه هایی است که به ذهنها راه می یافته و بر سر زبانها می افتاده است. در قرآن و تاریخ, پرسشها و شبهه ها و پاسخهای حضرت بازتاب یافته است.


در سیره آن حضرت آمده است: گاه مطلبی را به گونه پرسش مطرح می کرد, چون حاضران فکر خود را برای پاسخ گویی به کار می انداختند و زمینه لازم برای دریافت پاسخ درست فراهم می شد, پاسخ نهایی را خود حضرت ارائه می داد:


(عن ابن عبدالله قال: قال رسول الله(ص) لاصحابه, اَیُّ عُری الایمان أوثق؟


قالوا: الله و رسوله اعلم.


و قال بعضهم: الصلاة


و قال بعضهم: الزکاة.


و قال بعضهم: الصیام.


و قال بعضهم: الحج و العمرة.


و قال بعضهم: الجهاد


فقال رسول الله: لکل ما قلتم فضل و لیس به. و لکن أوثق عُری الایمان: الحب فی الله و البغض فی الله و توالی اولیاء الله و التبرّی من أعداء الله.)


رسول خدا به یاران خود فرمود: کدام یک از دستاویزهای ایمان استوارتر است؟


گفتند: خدا و رسول داناترند.


و شماری گفتند: نماز.


و شماری گفتند: زکات


و شماری گفتند: روزه.


و شماری گفتند: حج و عمره.


و شماری گفتند: جهاد.


رسول خدا فرمود: برای هر یک از اینها که بر شمردید برتری است; اما پاسخ پرسش من نیست!استوارترین دستاویزهای ایمان, دوستی برای خدا و دشمنی برای خداست و پیروی اولیای خدا و روی گردانی از دشمنان خدا.


سخنان آن حضرت در رویارویی با مخالفان, با دلیل همراه بود و از آنان نیز, برای اثبات ادعای خود, دلیل می خواست:


(و قالوا لن یدخل الجنة: الا من کان هوداً او نصارا.


تلک امانیّهم. قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین.)


و گفتند: جز آن کسی که یهودی, یا نصرانی است, هرگز وارد بهشت نمی شود. این است آرزوهای شان. بگو: اگر راست می گویید, دلیل خود را بیاورید.


این سیره نیک و درس آموز که بسیاری از اهل نظر, آن را در گسترش اسلام, اثر گذار دانسته اند, هم در مکه بازتاب یافته; یعنی در روزگاری که حضرت قدرت نداشت و در فشار به سر می برد و هم در مدینه, در اوج قدرت.


در مکه, سران قریش, بارها با پیامبر به گفت و گو نشسته و پاسخهای قاطع و بُرّا از حضرت شنیده اند. گرچه بسیاری از آن کینه توزان, با همه روشنگری پیامبر, راه حق را پیش نگرفتند و انصاف را پاس نداشتند. اما بی گمان, موجی که پیامبر در پاسخ به پرسشها و شبهه ها انگیخت, در توده های مردم و جوانان حق طلب, اثر گذارد.


در مدینه نیز, همین روش را حضرت ادامه داد. مخالفان با آزادی کامل و بدون هیچ واهمه و نگرانی, پرسشها و شبهه های خود را مطرح می کردند و پیامبر, صبورانه به یکایک آنها پاسخ می گفت. شمار پرسشها و پاسخهای مدنی, یعنی در روزگاری که پیامبر حاکم بر جامعه بود, بسیار است که به دو نمونه بسنده می کنیم:


1. (قبیله سعد بن بکر, در رجب سال پنجم هجرت, ضمام بن ثعلبه را نزد رسول خدا, صلی الله علیه و آله, فرستادند و او هم به مدینه آمد و شتر خود را بر در مسجد دستبند زد و سپس به مسجد در آمد, در حالی که رسول خدا, در میان اصحاب نشسته بود.


ضمام, مردی دلیر بود و دو گیسوی بافته داشت.


پس چون نزدیک رسول خدا و اصحاب رسید, ایستاد و گفت:


کدام یک از شما پسر عبدالمطلب است؟


رسول خدا گفت: منم پسر عبدالمطلب.


گفت: محمد؟


گفت:آری.


گفت: ای پسر عبدالمطلب! من از تو سؤال می کنم و در سؤالات خود, درشتی خواهم کرد, مبادا از این جهت رنجشی پیدا کنی.


رسول خدا گفت: رنجشی پیدا نخواهم کرد, هر چه به نظرت می رسد, بپرس.


گفت: تو را به خدای تو و خدای پیشینیان و خدای پسینیان قسم می دهم, آیا خدا تو را به پیامبری بر ما فرستاده است؟


رسول خدا گفت: به خدا که چنین است.


گفت: باز هم تو را به خدای تو وخدای گذشتگان و خدای آیندگان قسم می دهم: آیا خدا تو را فرموده است که: ما را بفرمایی: او را به تنهایی پرستش کنیم و چیزی را شریک وی قرار ندهیم و این بتهایی را که پدران ما باوی پرستش می کرده اند, رها کنیم؟


رسول خدا گفت: به خدا که همین طور است.


گفت: تو را به خدای تو و کسانی که پیش از تو زیسته اند و خدای کسانی که پس از تو خواهند زیست: خدا تو را فرموده که: ما روزی پنج بار نماز گزاریم؟


رسول خدا گفت: به خدا که چنین است.


سپس فرائض اسلامی را از قبیل: زکات, روزه و حج را یکی پس از دیگری نام می برد و رسول خدا را در هر فریضه ای چنان که گفته شد قسم می داد و چون از این کار فراغت یافت, گفت: در این صورت, من هم به یگانگی خدا گواهی می دهم و نیز محمد را پیامبروی می شناسم و این فرائض را انجام خواهم داد و از آن چه مرا نهی فرمودی اجتناب خواهم کرد, نه چیزی بر آن خواهم افزود و نه چیزی از آن کم خواهم کرد. سپس از نزد رسول خدا رفت.


رسول خدا گفت: اگر این مرد دو گیسو راست گفته باشد, به بهشت می رود. ضمام نزد قبیله خویش بازگشت و چون نزد وی فراهم شدند, در نخستین سخنی که گفت: لات و عزی را دشنام داد.


و اهل قبیله گفتند: ضمام, خاموش باش و از آن که در اثر بدگفتن به خدایان, به پیسی یا خوره, یا دیوانگی مبتلا شوی بر حذر باش.


ضمام گفت: وای بر شما, به خدا قسم که از لات و عزی, نه زیانی ساخته است و نه سودی و خدا پیامبری فرستاده است و کتابی بر وی نازل کرده است و شما را بدین وسیله از بت پرستی نجات بخشیده است. من اکنون به یگانگی و بی شریکی خدا و بندگی و پیامبری محمد گواهی می دهم و آن چه را بدان امر می کند و آن چه را از آن نهی می فرماید, از نزد وی برای شما آورده ام.


نوشته اند که: تا شب آن روز, یک مرد و زن نامسلمان در میان قبیله اش باقی نماند و مسجدها ساختند و بانگ نماز در دادند.


ابن عباس گفت: نماینده قبیله ای برتر و بهتر از ضمام بن ثعلبه نشنیده ایم.)


2. مناظره ای است بسیار درازدامن که به روایت امام صادق از پدران اش از امیرالمؤمنین علی(ع) بین رسول خدا و گروهی از پیشوایان پنج دین: یهود, نصاری, دهری, ثنویه و مشرکان عرب انجام گرفته است.


اینان در وهله نخست, به بیان اعتقادات و باورهای خود می پردازند, آن گاه پیامبر ضعف و سستی و بی بنیادی, فراز فراز باورهای آنان را آشکار می سازد, تا جایی که به تنگنا می افتند و نمی توانند در برابر سخنان منطقی و برهانی و استوار پیامبر, به دفاع از عقاید خود بپردازند, ناگزیر در میدان جدال احسن, به زانو درمی آیند و اسلام می آورند:


(یهودیان گفتند: اعتقاد ما این است که عزیر پسر خداست و نزد تو آمده ایم که در این باره مذاکره کنیم و نظر تو را بدانیم. اگر با ما هم عقیده شدی حق تقدم با ماست و گرنه با اعتقاد ما مخالف بوده و ما نیز خصم تو خواهیم شد.


و نصارا گفتند: ما عقیده داریم که مسیح پسر خداست و خدا با او متحد شده و نزد تو آمده ایم تا نظرت را بدانیم و در صورت توافق, ما حق تقدم خواهیم داشت و گرنه با تو مخاصمه خواهیم کرد.


پس دهریه گفتند: ما معتقدیم موجودات جهان را آغاز و انجامی نیست و جهان قدیم و همیشگی است و در این موضوع با تو بحث خواهیم کرد. اگر با ما هم عقیده باشی, البته برتری ما ثابت می شود و اگر مخالفت کنی, با تو دشمنی خواهیم کرد.


و ثنویان گفتند: اعتقاد ما این است که تدبیر جهان از دو مبدأ نور و تاریکی سرچشمه می گیرد و نزد تو آمده ایم تا در این عقیده وارد بحث شویم. اگر با ما موافق بودی که حق تقدم خواهیم داشت و در صورت مخالفت خصم تو خواهیم شد.


و بت پرستان عرب اظهار نمودند: ما معتقدیم این بتها خدایان ما هستند و آمده ایم در این عقیده با تو بحث کنیم. اگر با ما توافق کردی, تقدم ما ثابت خواهد شد. و در صورت اختلاف نظر, ما نیز همچون دیگران خصم تو خواهیم شد.


رسول خدا فرمود: به خداوند بی شریک و بی انباز مؤمن, و به هر معبودی جز او, کافرم.


خداوند مرا برای همه جهانیان مبعوث فرمود, تا مردم را بشارت دهم و از عذاب او بترسانم تا بر تمام ایشان حجت و دلیل باشم.


ومرا در همه جا حفظ فرمود و مخالفان مرا دفع نمود.


پس رو کرد به یهودیان و فرمود: آیا نزد من آمده اید تا بی دلیل عقیده تان را بپذیرم؟


گفتند: نه


فرمود: پس بر اساس چه دلیلی معتقدید که عزیر پسر خداست.


گفتند: چون کتاب مقدس تورات را پس از متروک شدن, احیا نمود و این کار را جز در مقام پسر خدا بودن انجام نداد.


فرمود: با این استدلال, موسی به فرزندی خدا سزاوارتر از عزیر است; تورات توسط او نازل شده و معجزات بسیار که خود بر آنها واقف هستید, از او مشاهده گردیده. و بر اساس منطق شما, باید موسی نیز دارای مقامی بالاتر از مقام عزیر پسر خدا باشد. و دیگر این که اگر منظور شما از پسر خدا بودن این است که خداوند متعال همچون پدران دیگر با جفت خود نزدیکی نموده و در اثر این مقاربت پسری مانند عزیر متولد شده, در این صورت, شما پروردگار جهان را یکی از موجودات مادی و محدود جهان پنداشته و به او, صفاتی چون صفات مخلوقین داده اید.


گفتند: مراد ما (از ولادت) این معنی نیست. زیرا آن بنا به گفته شما کفر و نادانی است, بلکه مقصود ما از پسر خدا بودن, احترام و عظمت است, هرچند ولادتی در کار نباشد. چنانکه شماری از علمای ما به کسی که می خواهند احترام بگذارند می گویند: (ای پسر من) یا (تو پسر من هستی) و نظر آنان از این تعبیر تنها اظهار محبت است و احترام نه اثبات ولادت. و این سخن را به کسی می گویند که هیچ نسبتی میان شان نیست.


و به همین تعبیر, خداوند عزیر را از نظر شرافت و عظمت, پسر خود برگزید, نه بر اساس ولادت.


پیامبر فرمود: با این توجیه نیز پاسخ شما همان بود که در ابتدا گفتم. زیرا بر اساس این تعبیر, موسی برای این مقام شایسته تر بوده است.


به درستی که خداوند با اقرار اهل باطل, آنان را رسوا می کند و حجت را علیه ایشان بر می گرداند. این توجیهی که بدان استدلال کردید شما را به راهی دشوارتر از آن چه گفتید می اندازد. زیرا شما گفتید: یکی از بزرگان تان, به غریبه ای که بین آن دو هیچ نسبتی وجود ندارد می گوید: (ای پسر من) و (تو پسر من هستی) و نیز به دیگری می گوید: (تو شیخ و استاد و پدر من هستی) و به دیگری می گوید: (تو آقای من هستی) و (ای آقای من) و هر چه احترام اش بیش تر باشد, آن سخن محترمانه تر خواهد شد. و بر اساس این عقیده, لازم است موسی بن عمران, برادر یا استاد, یا پدر, یا مولای خدای باشد, تا فضیلت آن حضرت نسبت به عزیر فهمیده شود و به نظر شما آیا صحیح است این سخنان درباره موسی که از عزیر بالاتر است نسبت به خدا داده شود؟ حضرت امیر(ع) فرمود: یهودیان از پاسخ رسول خدا(ص) مات و مبهوت شدند و گفتند: ای محمد اجازه بده درباره سخنان ات تحقیق و تفکر کنیم.


رسول خدا فرمود: امیدوارم با قلب پاک در گفتار و عقیده تان فکر کنید. تا خداوند متعال حقیقت را به شما بنمایاند.


سپس رو به جماعت نصارا کرد و فرمود: شما معتقدید که خداوند, ازلی و قدیم, با پسر خود, حضرت مسیح متحد گشته است!


از شما می پرسم: منظورتان از این گفتار چیست؟ آیا مرادتان این است که خدای ازلی و قدیم, با اتحاد با یک موجود حادث, تنزّل کرده,یا این که حضرت مسیح, که موجودی محدود و حادث است, به واسطه اتحاد, با پروردگار قدیم و ابدی, ترقی کرده, و برابر و یکی شده است. و یا این که این, نهایت تعظیم و تکریم حضرت عیسی است؟


در صورت اول, بر اساس برهان عقلی, محال است; زیرا قدیم چگونه حادث می شود و یا حادث چگونه ممکن است به قدیم تغییر نماید. بنابراین, حادث, از هر جهت, ضد, بلکه نقیض قدیم است و اجتماع آن ممتنع و محال خواهد بود. و در صورت آخر, واضح است که مسیح یکی از مخلوقات و بندگان برگزیده خداوند بوده و حادث خواهد شد و به هر شکل, پسر خدا بودن مسیح و اتحاد خداوند با او محال و باطل است.


نصارا گفتند: ای محمد! مقصود ما این است که خداوند در مورد مسیح به جهت الطاف خاصه و توجه بی پایان به او, معجزات شگفت انگیزی را به دست او جاری فرموده و به همین جهت, موضوع پسر خدا بودن عیسی, تنها جنبه احترام و تجلیل دارد و بس.


پیامبر فرمود: حتماً سخنی که به یهودیان گفتم, شنیدید.


سپس گفتار خود را درباره پسر خدا بودن عزیر نبی تکرار فرمود.


جماعت نصارا همه ساکت و مجاب شدند… و گفتند: ما تا امروز هیچ کس را در مقام بحث و جدل چون تو [ماهر و زبردست] ندیده بودیم. فرصتی بده تا در این موضوع اندیشه کنیم…)



يکشنبه 12/6/1391 - 14:59 - 0 تشکر 540606


تربیت یافتگان محمد(ص)


سیره و رفتار کسانی که در مکتب فکری, اخلاقی پیامبر رشد کرده بودند, از عوامل مهم جذب افراد به دین اسلام است. اخلاق و رفتار پیامبر در کوتاه زمان دگرگونی ژرفی در بسیاری از (روح)ها و (روان)ها پدید آورد. پیامبر خدا, بت پرستی را به توحید, غرور و تکبر را به تواضع, دشمنی را به برادری و دوستی, سنگدلی و خشونت و وحشی گری را به مهربانی, درستی را به نرمی, بخل را به ایثار, انتقام جویی را به بخشش و جهل و سفاهت را به دانش و عقل و درایت دگر ساخت.


مردمی که در برابر امور بسیار ناچیز, خون یکدیگر را می ریختند, در پرتو اسلام به جایی رسیدند که حاضر نبودند کوچکترین حقی از دیگری را پایمال کنند و یا نادیده انگارند.


مردم, وقتی این تربیت یافتگان مکتب اخلاقی و رفتاری پیامبر را می دیدند که از خوی پست و نفرت انگیز دست برداشته و به اوج انسانیت دست یافته اند, مشتاق می شدند خود را به سرچشمه این همه زیبایی برسانند.


در این باب , نمونه های بسیاری وجود دارد که می توان ارائه داد. کسانی که در برخورد با تربیت شدگان و تحول یافتگان مکتب اخلاقی و رفتاری رسول خدا, دگرگون شده و به راه حق بازگشته اند, بسیارند و نکته هایی در چگونگی تحول آنان وجود دارد که بسیار درس آموز و عبرت انگیز است.


از آن جمله است داستان مُحیّصه و حُویّصه:


(قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم من ظفرتم به من رجال یهود, فاقتلوه فوثب مُحَیِّصَةُ بن مسعود علی ابن سُنَینة, رجل من تجار یهود کان یلابسهم و یبایعهم فقتله و کان حویِّصَة بن مسعود, اذ ذاک لم یُسِلمَ و کان أسن من محیصه, فلما قتله جعل حویّصة یضربه و یقول أی عدوالله, قتلته اما و الله لرب شحم فی بطنک من ماله؟ قال محیصه فقلت له و الله لو أمرنی بقتلک من امرنی بقتله لضربت عنقک. قال فوالله ان کان لأول اسلام حویصه.


و قال: لو أمرک محمد بقتلی لقتلتنی.


قال نعم و الله لو أمرنی بقتلک لضربت عنقک.


قال: و الله, ان دیناً بلغ بک هذا لعجب, فأسلم حویّصة)


رسول خدا به یاران فرمود: بر هر یک از مردان یهود[فتنه گران و آنان که علیه مسلمانان تلاش می کردند و دیگران را نیز به مخالفت و دسیسه و دشمنی با رسول خدا برمی انگیختند] دست یافتید بکشید.


محیّصة بن مسعود, بر ابن سُنَینه, بازرگان یهودی که با مسلمانان آمیزش و داد و ستد داشت, دست یافت و او را کشت.


برادر محیّصه, حویّصه, که هنوز مسلمان نشده بود, تا از قتل بازرگان یهودی آگاه شد, با برادرش گلاویز شد و او را می زد و می گفت:


ای دشمن خدا او را کشتی, در حالی که شکم ات از مال او پیه آورده.


محیّصه می گوید در جواب او گفتم: آن که مرا به کشتن این مرد یهودی فرمان داده, اگر به کشتن تو هم فرمان دهد, بی گمان گردن ات را خواهم زد!


حویّصه گفت: راستی تو را به خدا, اگر محمد تو را به کشتن من فرمان بدهد, مرا می کشی؟


محیّصه گفت: بلی. به خدا سوگند اگر محمد فرمان ام دهد که تو را بکشم, گردن ات را می زنم!


حویصه گفت: به راستی دینی که تو را به این جا رسانده, شگفت انگیز است.پس اسلام آورد.


نمونه دیگری که بازگو کننده روش اثرگذار تربیت یافتگان مکتب محمدی در دعوت مردم است, داستان اسعد بن زراره و مصعب بن عمیر است:


(اسعد بن زراره و مصعب بن عمیر, به محله بنی عبدالله الأشهل و بنی ظفر رفتند, تا سعد بن معاذ بن نعمان بن امری القیس بن زید بن عبدالأشهل, پسر خاله أسعد بن زراره, و اسید بن حضیر را که هر دو از اشراف بنی عبدالأشهل و هنوز مشرک بودند, به اسلام دعوت کنند.


سعد بن معاذ, که از آمدن شان آگاه شد, به اسید بن حضیر گفت: می دانی که أسعد بن زراره پسرخاله من است و نمی توانم با او درشتی کنم. تو خود نزد این دو مرد که به منظور گمراه کردن ضعفای ما آمده اند, رهسپار شو و آنان را از نزدیک شدن به محله ما بازدار.


اسید, حربه خود را برداشت و به سوی آن دو رهسپار گردید و همین که به آنان رسید, دشنام و ناسزاگویی را آغاز کرد.


مصعب که با معرفی أسعد, اسید را شناخته بود و تأثیر اسلام وی را نیک می دانست, به او گفت: چه مانعی دارد که بنشینی تا با تو سخن گویم. اگر دعوت ما را پسندیدی, می پذیری و اگر بدت آمد در دفع ما کوتاهی مکن.


گفت: چه با انصاف سخن گفتی.


اسید, نشست و با شنیدن دعوت مصعب و آیاتی از قرآن مجید گفت: برای مسلمان شدن, چه باید کرد؟ و آن گاه به دستور مصعب برخاست و غسل کرد و جامه هایش را پاکیزه ساخت و شهادت حق بر زبان راند و دو رکعت نماز خواند و سپس به آن دو گفت: اگر سعد بن معاذ هم به اسلام درآید, دیگر کسی از بنی عبدالأشهل نامسلمان نخواهد ماند. هم اکنون او را نزد شما می فرستم.


سعد بن معاذ هم, با همان ترتیب, با دشنام و ناسزا گفتن رسید و پس از شنیدن دعوت اسلام و آیاتی از قرآن مجید و پرسیدن آن که برای مسلمان شدن چه باید کرد؟ برخاست و شستشو کرد و جامه اش را تطهیر کرد و شهادت حق بر زبان جاری ساخت و دو رکعت نماز خواند و همراه اسید بن حضیر نزد قوم خود بازگشت و اسلام از سیمای وی آشکار بود.پس به آنان گفت: ای بنی عبدالأشهل مرا در میان خود چگونه می دانید؟


گفتند: سرور مائی و از همه ما با تدبیرتر و نیکو سرشت تر.


گفت: حال که چنین است, سخن با مردان و زنان شما بر من حرام است, تا به خدا و رسولش ایمان آورید.


گفتند: در آن شب, یک مرد, یا زن نامسلمان در میان بنی عبدالأشهل باقی نماند.)



يکشنبه 12/6/1391 - 15:0 - 0 تشکر 540607


برخورد شایسته با جوانان


در سیره پیامبر, جوانان فصل روشنی دارند. تعامل و برخوردهای مهربانانه, هدایت گرانه و منطقی و زندگی ساز پیامبر با جوانان, آغازی برای دگرگونیهای ژرف در مردم آن روزگار به شمار رفته است. فطرت پاک آنان در روبه رو شدن با فطرت رخشان و بی آمیغ پیامبر, خیلی زود نور وجود آن حضرت را در خود بازتاب می داد و همین سبب جذب این گروه بس اثرگذار و دگرگون آفرین شد که نکته های شگفت آن در تاریخ بازتاب یافته است.


جوانان زودتر و بهنگام تر از دیگران در سخنان, پیام و سیره و منش پیامبر, نیاز خود را دریافتند و این موج و گرایش شگفت آفرین جوانان به آیین جدید, سبب گردید که سران مترف قریش, خیلی زود در برابر این پدیده عکس العمل نشان بدهند و با تندی و خشماگینی با پیامبر و گرویدگان به وی برخورد کنند.


سران قریش جوانان پاک فطرتی را که به پیامبر گرویده بودند, گمراه می انگاشتند و از آنان به عنوان گمراه یاد می کردند.


عتبة بن ربیعة از سران قریش در دیدار با دوست خود, أسعد بن زراره, که از مدینه به مکه آمده بود, از رویداد مهم مکه, که در آن روزها همه را به خود مشغول کرده بود, چنین گزارش می دهد:


(خرج فینا رجل یدّعی أنه رسول الله. سفّه احلامنا و سبّ آلهتنا, و افسد شباننا. و فرّق جماعتنا.)


مردی در بین ما سربلند کرده, ادعا می کند فرستاده خداست. افکار ما را جاهلانه و سفیهانه می داند و خدایان ما را ناسزا می گوید و جوانان را به فساد کشانده و بین ما پراکندگی افکنده است.


ابوجهل نیز, از گرویدن جوانان به نبی اکرم, به شدت اظهار نگرانی کرده و همان تعبیر یاد شده را: (افسد شباننا) به کار برده است.


(یا معشر قریش انه لم یکن احد من العرب اعزّ منا. نحن اهل الله تفد الینا العرب فی السنة مرّتین و یکرموننا و نحن فی حرم الله لا یطمع فینا طامع. فلم نزل کذلک, حتی نشأ فینا محمد بن عبدالله فکنا نسمیه الامین لصلاحه و سکونه و صدق لهجته, حتی اذا بلغ ما بلغ و اکرمناه , ادّعی انّه رسول الله, و انّ اخبار السماء تأتیه, فسفّه احلامنا و سبّ آلهتنا و افسد شباننا و فرّق جماعتنا و زعم انّه من مات من اسلافنا ففی النار فلم یرد علینا شیء اعظم من هذا.)


ای قریشیان, هیچ یک از عرب, ارجمند تر از ما نیست. ما اهل الله هستیم. در سالی دوبار اعراب به نزد ما می آیند و ما را گرامی می دارند. و ما در حرم خداوند هستیم و هیچ آزمند و طمع ورزی چشم طمع به ما ندوخته است. پس چطور شد که این چنین پایین آمدیم تا این که محمد بن عبدالله سر بر آورد. همان که ما او را امین می نامیدیم, به خاطر نیک رفتاری و آرامش و راست گویی اش, تا هنگامی که رسید آن چه رسید و گرامی اش داشتیم, ادعا کرد که فرستاده خداست و این که اخبار آسمانی دریافت می کند, پس افکار ما را سفیهانه و ابلهانه خواند و خدایان ما را ناسزا گفت و جوانان ما را به گمراهی کشاند و بین ما اختلاف افکند و می پندارد هر کس از گذشتگان ما مرده است, در آتش است. بر ما پدیده ای بزرگ تر از این وارد نشده است.


و نیز نمایندگان قریش که به حبشه رفته بودند, تا مسلمانان مهاجر را به مکه برگردانند, در نزد پادشاه حبشه از گرویدن جوانان به دین جدید سخن گفتند:


(فقال عمرو بن العاص, ایها الملک خالفونا فی دیننا و سبّوا آلهتنا, أفسدوا شبّاننا, و فرّقوا جماعتنا, فردّهم الینا لتجمع أمرنا.)


عمرو عاص گفت: ای پادشاه, اینان از در ناسازگاری با آیین ما در آمده اند. خدایان ما را ناسزا می گویند, جوانان ما را به گمراهی کشانده اند و بین ما اختلاف و جدایی افکنده اند.


همه جا, سخن از گرایش شدید و پرشور جوانان به آیین جدید بود. پدران و مادران از این که جوانان شان جذب پیامبر می شدند, سخت خشمگین و نگران بودند و آنان را در تنگنا قرار می دادند, تا دست از پیامبر بردارند و از وی روی برگردانند.


این تلاشها بی ثمر بود. جاذبه دین جدید و آورنده آن و کسانی که به پیامبر گرویده بودند, چنان بود که هیچ کس را یارای آن نبود که بتواند مسیر گرویدگان را عوض کند.


شیوه پیامبر در برخورد با جوانان, بر مهرورزی و کرامت انسانی استوار بود. سخن او با خواست فطری, هر انسان پاک فطرت, بویژه جوانان که از این ویژگی بهره بیش تری داشتند, هماهنگ بود. از این روی شکنجه ها و آزارها نتوانست آنان را از عقیده شان بازدارد که ندای فطرت بود. پیامبر فطرتها را بیدار کرده بود. از این رو علاوه بر این که خود تلاش می ورزید پیام وحی را به جوانان برساند, دیگران را نیز سفارش می فرمود که از جوانان غافل نباشند.


(اوصیکم بالشباّن خیراً فانهم ارق افئدةً انّ اللّه بعثنی بشیراً و نذیراً فحالفنی الشّبان و خالفنی الشیوخ ثم قرأ فطال علیهم الامد فقست قلوبهم.)


شما را به نیک رفتاری با جوانان سفارش می کنم; زیرا که آنان دلی نازک تر دارند. خداوند مرا بشارت دهنده و هشدار دهنده برانگیخت. جوانان با من همپیمان شدند و پیران سر ناسازگاری گذاشتند.


سپس آیه ای از قرآن قراءت فرمود و فرمود:


(کسانی که عمرشان به درازا کشیده, دچار سخت دلی شده اند).


در یثرب نیز, نخستین گروندگان به رسول خدا جوانان بودند. در برهه ای بسیار سخت و شکننده, جوانان یثرب به پیامبر پیوستند و با وی عهد بستند که پشتیبان اش باشند.


پیامبر با اهمیت ویژه به جوانان, یثرب را دگرگون کرد و با واگذاری مسؤولیت به جوانان, زمینه برای پایه گذاری مدینة النبی فراهم ساخت.


در زمینه فقهی, علمی و فرهنگی از علی بن ابی طالب, معاذ بن جبل, مصعب بن عمیر و… بهره می گرفت و در ساحَتهای نظامی از اسامة بن زید,عبدالله بن رواحه, جعفربن ابی طالب و… در عرصه های سیاسی از عتاب بن اسید و … گاه جوانان را, به عنوان سفیر به دیگر سرزمینها و نزد پادشاهان و فرمانروایان می فرستاد. گاه, کسانی به حضرت خرده می گرفتند که چرا با وجود افراد کهنسال و سرد و گرم چشیده و با تجربت و کارآزموده, از جوانان در کارهای مهم بهره می بری؟


حضرت در جواب فرمود:


(لیس الاکبر هو الافضل, بل الافضل هو الاکبر.)


هر بزرگی, با فضیلت نیست, بلکه هر با فضیلتی بزرگ است.



يکشنبه 12/6/1391 - 15:3 - 0 تشکر 540612


سیره حکومتی پیامبر


پیامبر در دوران قدرت و حاکمیت, سخت جاذبه آفرین بود. بسیاری در این دوران جذب شدند , چون که می دیدند با این که در اوج قدرت است, اما رفتاری بسیار نیک, مهربان, مردمی و فروتنانه دارد و بسان پایین تر فرد جامعه زندگی می کند!


مردم, نه شنیده و نه دیده بودند که چنین رفتاری داشته باشد. آنان از حکومت گران هر چه دیده و یا شنیده بودند, خود محوری, غرور, نادیده انگاری مردم, زورگویی, ستم, فاصله گیری از مردم, عیش و نوش, مال اندوزی و … بود و از حاکم انتظاری جز این گونه رفتارها را نداشتند; اما به یکباره دیدند حاکمی با همه نفوذ, جایگاه و محبوبیتی که در دلها دارد و یاران سخت فدایی و از جان گذشته و پشتیبانان استوار; اما این همه فروتنانه با مردم نشست و برخاست می کند و از هیمنه سازیها و قدرت نماییها, خود به رخ کشیدنها در وی خبری نیست, جذب او می شدند و حکومتی را که او بنیان گذارده بود, از خود می دانستند, زیرا که می دیدند این حکومت بسان دیگر حکومتها نیست که شماری اندک به همه چیز برسند و بار خود را ببندند و اکثر مردم در فقر و فاقه نگهداشته شوند. بلکه حکومتی است که بر دوش مستضعفان و پابرهنگان در حرکت است و برای رشد فکری و مادی مردمان عقب نگهداشته شده سازمان یافته است.


پیامبر, در مقام حاکم اسلامی ساده زندگی می کرد, بی آلایش, تا جایی که شگفتی همگان را بویژه کسانی که برای نخستین بار ایشان را می دیدند برمی انگیخت:


(صفوان, عن ابن مسکان, عن الحسن الصیقل قال: سمعت اباعبدالله یقول: مرّت امرأة بدویّة برسول الله(ص) و هو یأکل و هو جالس علی الحضیض, فقالت: یا محمد و الله انک لتأکل اکل العبد و تجلس جلوسه.


فقال لها رسول الله: و یحک ایّ عبد اعبد منی.)


امام صادق(ع) فرمود: زنی بادیه نشین از کنار پیامبر می گذشت و ایشان روی زمین نشسته بود و غذا می خورد.


زن گفت: یا محمد! به خدا تو بسان بندگان غذا می خوری و بسان آنان روی زمین می نشینی.


پیامبر فرمود: وای بر تو, کدام بنده, بنده تر از من است.


پاره ای از برخوردهای حضرت در دوران حاکمیت, که سبب جذب مردمان به وی و آیین اسلام شده, به شرح زیر است:


1. پرهیز از رفتارهای فخرفروشانه و متکبرانه: رفتار پیامبر, در دوران قدرت, هیچ همانندی با رفتار امیران, فرمانروایان و پادشاهان آن روزگار نداشت. در این باب, نمونه های بسیاری را روایت گران تاریخ, روایت کرده اند.


واقدی می نویسد:


(قال فحدثنی الثَّوری, عن ایمن بن نائل, قال: سمعت قدامه بن عبدالله الکلابّی یقول:


رأیت رسول الله(ص) یرمی جمرة العقبة یوم النحر علی ناقة صهباء, لا ضرب و لا طرد و لا الیک الیک.)


قدامه گوید: رسول خدا را دیدم که در روز عید قربان, رمی جمره می کرد, در حالی که بر شتر صهبا سوار بود. نه زدنی در کار بود و نه دور باش و دور بادی.


رسول خدا, همواره مردم را پرهیز می داد از این که با او رفتاری بسان رفتار رعایا با پادشاهان داشته باشند. و رفتار و برخوردهای خود را با مردم به گونه ای سامان می داد که مردم در صحبت با او راحت باشند و احساس نکنند در برابر پادشاه, یا فرمانروایی قرار دارند:


ابن جوزی بغدادی, در کتاب الوفا بأحوال المصطفی, می نویسد:


(اتی النبی(ص) رجل یکلّمه فارعد.


فقال: هوّن علیک فانی لست ملکاً. انما انا ابن امرأة من قریش تأکل القدید.)


مردی به حضور رسول خدا رسید و از هیبت وی, به لرزه افتاد. پیامبر به او گفت: آرام باش, من پادشاه نیستم, من پسر زنی از قریش هستم که گوشت خشکیده می خورد.


نمونه دیگر, موضعی است که پیامبر در برابر رفتار مسلمانان گرفت:


(روی الصدوق, عن عبدالله بن محمد بن عبدالوهاب, عن احمد بن محمد الشعرانی, عن عبدالباقی, عن عمر بن سنان, عن حاجب بن سلیمان, عن وکیع بن الجرّاح, عن الاعمش, عن ابی ظبیان, عن ابی ذر, رحمة الله علیه, قال: رأیت سلمان و بلالا, یقبلان الی النبی(ص) اذا انکبّ سلمان عن قدم رسول الله(ص) یقبّلها, فزجره النبی عن ذلک, ثم قال له: یا سلمان لا تصنع بی ما تصنع الاعاجم بملوکها, انا عبدمن عبیدالله, آکل مما یأکل العبد و اقعد کما یقعد العبد.)


ابوذر می گوید: سلمان و بلال را دیدم, به سوی پیامبر پیش رفتند که ناگاه, سلمان خود را روی پاهای پیامبر انداخت و آنها را بوسید. پیامبر او را از این کار بازداشت و به او فرمود: ای سلمان, با من رفتاری نداشته باش که ایرانیان و غیر نژاد عرب, با پادشاهان خود انجام می دهند. من, بنده ای از بندگان خدا هستم. می خورم از آن چه که می خورد عبد و می نشینم, همان گونه که می نشیند عبد.


2. عدالت خواهی: از عوامل مهم جذب افراد به پیامبر بود. به این مهم بسیاری از سیره نگاران توجه داشته و آن را از زبان شاهدان بازگو کرده اند.


قانون را در برابر همه رعایت می کرد. در پیاده کردن قانون و حدود الهی, همگان برای وی, یکسان بودند و ناگزیر باید به آن تن می دادند. در نزد وی, شریف و وضیع, ثروت مند و نادار, نزدیک و دور, سیاه و سفید, خویشاوند و غیر خویشاوند, عرب و عجم یکسان بودند.


(الناس کاسنان المشط).


مردمان, بسان دندانه های شانه برابرند.


از این روی و روی همین اصل و اساس, دربرخورد با ام سلمه, که به شفاعت کنیزش در نزد پیامبر برخاسته بود, موضعی عادلانه و برابر با دیگران گرفت و قانون را درباره او اجرا کرد:


(عن ابی جعفر(ع) قال کان لامّ سلمه, زوج النبی(ص), امة, فسرقت من قوم. فاتی بها النبی(ص) فکلّمته امّ سلمه فیها فقال النبی(ص) یا امّ سلمه هذا حدّ من حدود الله لا یضیع. فقطعها رسول الله(ص).)


امام محمد باقر(ع) فرمود: کنیز امّ سلمه, همسر رسول خدا, دزدی کرده بود. رسول خدا او را به نزد خود حاضر کرد, امّ سلمه به شفاعت برخاست. پیامبر فرمود: ای امّ سلمه! این حدّی است از حدود خداوند که ضایع نمی گردد. پس رسول خدا دست کنیز را قطع کرد.


پیامبر, تلاش می ورزید, جامعه را به گونه ای بسازد و مردمان را به گونه ای تربیت کند و به روح آنان آگاهی بدمد و توانی به آنان بدهد که حق ضعیف هیچ گاه در جامعه ای که او پی ریخته , پایمال نشود. زیرا آن بزرگوار, رشد و تعالی جامعه را بسته به ستاندن حق ضعیف از قوی می دانست:


(و روی عن النبی, صلی الله علیه و آله, انه قال: ان الله لا یقدّس امّة لیس فیهم من یأخذ للضعیف حقّه من القوی.)


رسول خدا فرمود: خداوند امتی را پاک از گناه نمی کند که در بین شان کسی نباشد که حق ناتوان را از توانا بستاند.


حضرت امیر(ع) در عهدنامه مالک اشتر می فرماید:


(فانّی قد سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله, یقول فی غیر موطن: (لن تُقدَّس امّة لا یؤخذ للضعیف فیها حقّه من القوی غیر متتعتع.)


من از رسول خدا(ص) بارها شنیدم که می فرمود: هرگز امتی را پاک از گناه نخوانند که در آن امت, بی آنکه بترسند و در گفتار در مانند, حق ناتوان را از توانا نستانند.


نگهداشت عدالت و پاس آن در دوران حاکمیت رسول خدا, تنها در حق مسلمانان نبود که غیر مسلمانان هم از عدالت محمدی بهره مند بودند و پیامبر به هیچ روی نمی گذاشت کسی در حق آنان ستم روا بدارد:


امام سجاد می فرماید:


(فأنه بلغنا انه قال: من ظلم معاهداً کنت خصمه.)


به ما رسیده است که رسول خدا فرمود: هر کس بر پیمان بسته ای, ستم روا بدارد, من طرف و دشمن او باشم.


3. شفاف سازی: رفتار حاکمان هرچه روشن تر و شفاف تر باشد, اعتماد و اطمینان مردم بیش تر خواهد بود. بسیاری از نارضایتیها, دشمنیها و دوری گزینیهای مردم از حکومت گران, ریشه در این اصل دارد. اصلی که بسیاری آن را نادیده می انگارند, یا از روی به حساب نیاوردن مردم, یا به سبب منافعی که در ابهام آلودگی رفتارها و کارکردهای خود دارند!


روش پیامبر, از آغاز تا انجام, این بود که مردم از ریز مسائل آگاه باشند و چرایی هر رفتاری برای آنان روشن باشد.


در جنگ و صلح, در آهنگ جنگ و چگونگی جنگیدن, آهنگ صلح و درباره بندهای صلح نامه, درباره چگونگی تقسیم غنائم و… اصحاب, همگی, در جریان بودند و پیامبر نمی گذاشت هیچ ابهامی در ذهنها وجود داشته باشد.


در جریان صلح حدیبیه, عمر به رسول خدا گفت:


(ای رسول خدا! مگر پیامبر خدا نیستی؟


گفت: چرا!


گفت: مگر ما مسلمان نیستیم؟


گفت: چرا


گفت: مگر اینان مشرک نیستند.


گفت: چرا


گفت: پس چرا در راه دین خود, تن به خواری دهیم؟


رسول خدا گفت: من بنده خدا و پیامبر اویم و هرگز امر وی را مخالفت نخواهم کرد و او هم هرگز مرا وانخواهد گذاشت.)


یا در جریان حنین, گروه انصار و دیگران به رسول خدا درباره چگونگی تقسیم غنائم, خرده گرفتند و از آن حضرت گلایه کردند. حضرت وقتی چنین دید آنان را گرد آورده به روشنگری پرداخت:


(1. نوشته اند که: مردی از اصحاب گفت: ای رسول خدا! عیینة بن حصن و أقرع بن حابس را صد صد می دهی و جعیل بن سراقه ضمری را بی نصیب می گذاری؟


رسول خدا فرمود: به خدا قسم, جعیل بن سراقه بهتر است از آن که روی زمین از امثال عیینه و أقرع پر باشد.اما من از آن دو دلجویی کردم, تا اسلام آوردند. و جعیل را به اسلام اش حواله دادم.


2. مردی از بنی تمیم که او را ذوالخُوَ یصره می گفتند, در حالی که رسول خدا مشغول تقسیم غنائم بود, بر سر وی ایستاد و گفت: ای محمد! دیدم که امروز چه کردی.


رسول خدا گفت: آری, چگونه دیدی؟


گفت: ندیدم که عدالت کنی!


رسول خدا در خشم شد و گفت: وای بر تو, اگر عدالت نزدمن نباشد, نزد که خواهد بود؟


3. چون رسول خدا به مردی از قریش و دیگر قبائل عرب, بخششهایی فرمود و از این بابت به انصار چیزی نداد, حسان بن ثابت, به خشم آمد و قصیده ای در گله مندی از این کار رسول خدا گفت…


4. علاوه بر آن چه حسّان گفت, در میان انصار سخنان گله آمیز و نامناسبی گفته می شد و از کردار رسول خدا گله مند شده بودند و سعد بن عباده انصاری گله مندی و رنجیدگی آنان را به عرض رسول خدا رسانید و دستور یافت که انصار را در جایی فراهم سازد. و آن گاه رسول خدا به میان آنان آمد و برای آنان سخن گفت و چنان آنان را تحت تأثیر قرار داد که همگی گریستند و گفتند: ما به همین که رسول خدا همراه ما به مدینه بازگردد, خشنود و سرفرازیم.)


4. مشارکت دادن مردم در حکومت: پیامبر در امور حکومتی از تجربه و دیدگاه یاران خود بهره می گرفت و در بسیاری از امور حکومتی از آنان نظرخواهی می کرد. بویژه در جنگ و رویارویی با دشمن نظر یاران را جویا می شد.


(روز دوشنبه هشتم ماه رمضان بود که رسول خدا از مدینه [برای تصرف کاروان قریش که از شام به مکه برمی گشت] بیرون رفت. لوا را به مصعب بن عمیر, رایت عقاب را به علی بن ابی طالب و رایت دیگر را به سعد بن معاذ داد… رسول خدا در منزل ذَفِران, فرود آمد و چون از حرکت قریش برای دفاع از کاروان خویش خبر یافته بود, اصحاب خود را نیز باخبر ساخت و با آنان مشورت کرد. برخی از صحابه, نظراتی ابراز داشتند تا این که مقداد بن عمرو, به پا خاست و گفت: ای رسول خدا! راهی را که خدا فرموده است, در پیش گیر که ما همراه توایم به خدا قسم آن چه را که بنی اسرائیل به موسی گفتند که: تو و پروردگارت بروید و نبرد کنید ما همین جا نشسته ایم, ما نخواهیم گفت, بلکه می گوییم تو و پروردگارت رهسپار باشید و نبرد کنید که ما هم همراه شما نبرد می کنیم.


به خدایی که تو را به حق فرستاده است, اگر ما را تا نواحی یمن ببری, تا همان جا راه تو را از دشمن هموار خواهیم ساخت.


رسول خدا, درباره وی دعای خیر گفت و باز از مردم نظر خواست. و قصد او انصار بود, چه هم جمعیت شان بیش تر بود و هم درعقبه با وی بیعت کرده بودند, تا وی را مانند فرزندان و زنان خود, یاری و نگهداری کنند.


سعد بن معاذ گفت: ای رسول خدا! گویا به ما نظر داری؟


حضرت گفت: آری.


سعد گفت: ما به تو ایمان آورده ایم و تو را تصدیق کرده ایم و به حقانیت آن چه آورده ای شهادت داده ایم و با تو پیمان بسته ایم که هر چه فرمایی بشنویم و اطاعت کنیم. به هر جا خواهی رهسپار شو که ما هم با تو همراهیم. اگر ما را امر کنی که به این دریا بریزیم و خود پیشرو ما باشی, همه همراه تو به دریا خواهیم ریخت و یک مرد از ما عقب نشینی نخواهد کرد و هیچ باکی نداریم که فردا با دشمن رو به رو شویم. چه ما در جنگ شکیبا و در فداکاری راستگوییم. باشد که خدا چشم تو را به دیدن جانبازی ما روشن کند. پس هم اکنون به نام خدا ما را رهسپار ساز.


رسول خدا از گفتار سعد شادمان گشت و گفت: بروید و خوشدل باشید که خدا یکی از دو دسته را به من وعده داده است.


به خدا قسم, هم اکنون گویی به کشتارگاه مردان قریش می نگرم.)


5 دفاع از حقوق مردم: دفاع از حقوق مردم, در سرلوحه کار پیامبر بود. در نظامی که برپا داشته بود, حقوق مردم به بهترین وجه پاس داشته می شد. و همگان از این حیث, احساس امنیت می کردند. در این باره, نمونه هایی می توان ارائه داد که به دو نمونه بسنده می کنیم:


الف. (سمرة بن جندب, یک اصله درخت خرما در باغ یکی از انصار داشت. خانه مسکونی مرد انصاری که زن و بچه اش در آن جا به سر می بردند, همان دَمِ دَرِ باغ بود. سمره, گاهی می آمد و از نخله خود خبری می گرفت, یا از آن خرما می چید. و البته طبق قانون اسلام حق داشت که در آن خانه رفت و آمد نماید و به درخت خود رسیدگی کند.


سمره هر وقت که می خواست برود از درخت خود خبر بگیرد, بی اعتنا و سرزده داخل خانه می شد و ضمناً چشم چرانی می کرد.


صاحب خانه از او خواهش کرد که هر وقت می خواهد داخل شود, سرزده وارد نشود. او قبول نکرد.


ناچار صاحب خانه به رسول اکرم شکایت کرد و گفت: این مرد, سرزده داخل خانه من می شود. شما به او بگویید: بدون اطلاع و سرزده وارد نشود تا خانواده من قبلاً مطلع باشند و خود را از چشم چرانی او حفظ کنند. رسول اکرم, سمره را خواست و به او فرمود: فلانی از تو شکایت دارد, می گوید: تو بدون اطلاع وارد خانه او می شوی و قهراً خانواده او را در حالی می بینی که او دوست ندارد. بعد از این اجازه بگیر و بدون اطلاع و اجازه داخل نشو.


سمره تمکین نکرد.


پیامبر فرمود: پس درخت را بفروش.


سمره حاضر نشد.


رسول اکرم قیمت را بالا برد.


باز هم حاضر نشد.


بالاتر برد.


باز هم حاضر نشد.


فرمود: اگر این کار را بکنی در بهشت برای تو درختی خواهد بود.


باز هم تسلیم نشد.


پاها را در یک کفش کرده بود که نه از درخت خود صرف نظر می کنم, نه حاضرم هنگام ورود به باغ از صاحب باغ اجازه بگیرم.


در این وقت رسول اکرم فرمود: تو مرد زیان رسان و سخت گیری و در دین اسلام, زیان رساندن و تنگ گرفتن وجود ندارد.


بعد رو کرد به مرد انصاری و فرمود: برو درخت خرما را از زمین در آور و بینداز جلوی سمره.


رفتند و این کار را کردند.


آن گاه رسول اکرم به سمره فرمود: حالا برو درختت را هر جا که دلت می خواهد بکار.)


ب. پیامبر نه تنها از حقی که افراد نسبت به یکدیگر داشتند, دفاع می کرد و آنان را به پاسداری از حق افراد فرا می خواند, همگان را از کوچک ترین سهل انگاری و بی اهمیتی نسبت به حق دیگران پرهیز می داد. اگر کسی نسبت به خود آن حضرت حقی داشت, با کمال دقت به نگهداشت آن همت می گمارد و به ادای آن می پرداخت:


(عن ابن عباس, قال: جاء رجل یطلب نبی الله بدین او بحقّ فتکلّم ببعض الکلام. فهمّ صحابةُ رسول الله به فقال رسول الله مه انّ صحاب الدّین له سلطان علی صاحبه, حتی یقضیه.)


ابن عباس گفت: مردی نزد رسول خدا آمد, درخواست مالی را کرد که حضرت به وی بدهکار بود, یا حقی را. به گونه ناشایست با حضرت سخن گفت. اصحاب برآشفتند و آهنگ آن کردند که وی را ادب کنند.


حضرت فرمود: ساکت باشید طلبکار بر بدهکار سلطنت دارد, تا این که بدهکار بدهی خود را به وی بپردازد.


در روایت دیگر:


(عن ابی سعید الخُدریّ جاء اعرابی الی النبی(ص) یتقاضاه دیناً کان علیه. فاشتدّ علیه حتی قال له: اُحرِّج علیک الاقفیتنی.


فانتهره اصحابه و قالوا: و یحک تدری من تکلّم؟


قال: انی أطلب حقی


فقال النبی هلاّ مع صاحب الحق کنتم؟


ثم ارسل الی خولة بنت قیس. فقال لها: ان کان عندک تمر فأقرضینا حتی یأتینا تمرنا فنقضیک.


فقالت: نعم. بابی انت یا رسول الله.


قال: فأقرضته فقضی الاعرابیّ و اطعمه.


فقال: أوفیت. أوفی الله لک.


فقال: اولئک خیار النّاس. إنه لا قدِّسَت امّة لا یأخذ الضعیف فیها حقّه غیر متَعتَع.)


ابی سعید خدری گفت: مرد بیابان نشینی نزد رسول خدا آمد, از آن حضرت خواست که بدهی خود را بپردازد. برخورد تندی با حضرت کرد. حتی گفت: عرصه را بر تو تنگ می گیرم و تو را از هر کاری باز می دارم, تا زمانی که بدهی خود را به من بپردازی.


اصحاب رسول خدا به سر مرد اعرابی داد کشیدند و او را سرزنش کردند و گفتند: وای بر تو می دانی با چه کسی سخن می گویی؟


مرد اعرابی گفت: من حق ام را طلب می کنم.


رسول خدا فرمود: چرا شما با صاحب حق نبودید؟


سپس حضرت فرستاد به دنبال خوله دختر قیس و به وی گفت: اگر در نزد تو خرما هست به ما قرض بده تا خرمای خودمان برسد, پس آن وقت, آن چه را از تو گرفته ایم پرداخت کنیم.


خویله گفت: بله. پدرم فدای تو بادا, ای رسول خدا.


گفت: خویله به پیامبر خرما قرض داد. پیامبر بدهی خود را به اعرابی پرداخت و به او غذا داد.


اعرابی گفت: دین خود را به کمال ادا کردی. خدا حق تو را به کمال بدهد.


رسول خدا فرمود: اینها برگزیده مردم اند. خداوند تبارک و تعالی پاک و منزه از گناه نمی گذارد امتی را که در آن حق ناتوان بدون ترس و لکنت و گرفتگی زبان گرفته نمی شود.


اخلاق و رفتار اجتماعی پیامبر:


همه کسانی که به تاریخ اسلام, سیره پیامبر, راهیابی اسلام به جای جای جهان آگاهی دارند و درباره چگونگی انقلاب (روح)ها و (روان)ها با نفحه اسلام و پیام نبوی به مطالعه و بررسی پرداخته اند, روی این نکته انگشت گذاشته اند که اخلاق پیامبر, سبب گسترش شگفت انگیز و روزافزون دعوت پیامبر شده است.


مهم تر از این, قرآن است که به روشنی اخلاق و رفتار پیامبر را عامل جذب مردمان و گرد آمدن پیرامون وی می شمارد:


(فبما رحمة من الله لنت لهم و لو کنت فظا غلیظ القلب لا نفضّوا من حولک…)


پس, به مهری از خداست که بر آنان نرم شدی. اگر درشت و دل سخت بودی از گردت می پراکندند.


پیامبر دارای خلق عظیم بود. این ویژگی را خداوند در قرآن برای رسول خود بیان می فرماید:


(و انک لعلی خلق عظیم)


و این که تو ملکات اخلاقی بس بزرگی داری.


علامه طباطبایی در ذیل این آیه شریفه می نویسد:


(کلمه خُلُق, به معنای ملکه نفسانی است که افعال بدنی, مطابق اقتضای آن ملکه به آسانی از آدمی سر می زند, حال, چه این که آن ملکه از فضائل باشد, مانند عفت, شجاعت و امثال آن, و چه از رذایل مانند حرص و جبن و امثال آن, ولی اگر مطلق ذکر شود, فضیلت و خلق نیکو از آن فهمیده می شود…


این آیه شریفه, هر چند فی نفسها, و به خودی خود, حسن خلق رسول خدا(ص) را می ستاید و آن را بزرگ می شمارد, لیکن با در نظر گرفتن خصوص سیاق, به خصوص اخلاق پسندیده اجتماعی اش نظر دارد. اخلاقی که مربوط به معاشرت است, از قبیل استواری به حق, صبر در مقابل آزار مردم و خطا کاریهای اراذل و عفو و اغماض از آنان, سخاوت , مدارا, تواضع و امثال اینها.)


پیامبر همه ارزشهای والا را داشت. نماد انسان کامل بود. هر ویژگی زیبا و جاذبه آفرین را در حد کمال داشت. پیامبر در هر فضیلتی قله بود و قبله فضیلت خواهان:


(کان رسول الله احسن الناس خلقاً).


در برابر جاذبه های والای اخلاقی پیامبر, نه تنها دوستان که دشمنان هم, لب به ستایش گشوده اند قریشیان از همین ویژگیهای والای اخلاقی پیامبر نگران بودند; زیرا برخوردهای برخاسته از این ویژگیها را بسیار اثرگذار در مردم می دانستند.


سران قریش, با همه تلاشی که کردند این بعد از شخصیت پیامبر را کم رنگ جلوه بدهند و یا از اثرگذاری آن بکاهند, ره به جایی نبردند و نتیجه عکس گرفتند. حتی کسانی را که مأمور کردند به آن حضرت آزار برسانند در شعاع جاذبه پیامبر, روح شان دستخوش دگرگونی شد و راه حق را پیش گرفتند. هر چه در این راه هزینه هم کردند, از دست شان رفت و دچار خسران شدند. هر سنگ و تیری که به سوی حضرت پرتاب کردند, برگشت و پیشانی و قلب خودشان را شکافت و هر دامی گستراندند خود در آن گرفتار آمدند:


(…فکانت قریش جعلت مائة من الابل فیمن یأخذ نبی الله, فیردّه علیهم حین توجّه الی المدینه. فرکب بریدة فی سبعین راکباً من اهل بیته من بنی سهم, فتلقی النبی الله(ص).


فقال النبی: من انت؟


قال: انا بریدة


فالتفت الی ابی بکر: فقال: برد أمرنا و صلح.


ثم قال: و ممن انت؟


قال: من اسلم.


قال: سلمنا.


قال: ممن؟


قال: من بنی سهم.


قال: خرج سهمک.


فقال بریدة للنبی(ص): من انت؟


فقال: انا محمدبن عبدالله رسول الله.


فقال بریدة: اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمداً عبده و رسوله.


فاسلم بریده و اسلم من کان معه جمیعاً


فلما اصبح قال بریدة للنبی لا تدخل المدینه الا و معک لواء. فحلّ عمامته ثم شدّها فی رمح ثم مشی بین یدیه.


فقال یا نبی الله! تنزل علیّ


فقال: ان ناقتی هذه مأمورة.


قال بریدة: الحمد لله أسلمت بنوسهم طائعین غیر مکرهین.)


[پس از آن پیامبر شبانه مکه را به قصد مدینه ترک کرد] سران قریش برای دستگیری آن حضرت و تحویل وی به آنان, صد شتر جایزه بریدند.


بریدة أسلمی, با هفتاد سوارکار از اهل بیتش از قبیله بنی سهم, به جست و جوی پیامبر برخاست.


تا این که در یکی از منزلهای بین راه با پیامبر برخورد کرد.


پیامبر از وی پرسید: کیستی؟


گفت: من بریدة.


پیامبر, به ابوبکر رو کرد و فرمود: کار ما آسان گشت و بهبود یافت.


پس فرمود: از کدام قبیله ای؟


گفت: از اسلم.


فرمود: از خطر نجات یافتیم.


فرمود: از کدام شاخه ای؟


گفت: از بنی سهم.


فرمود: تیرت از کمان خارج گردید.


بریده گفت: تو که هستی؟


فرمود: من محمد بن عبدالله, رسول خدا هستم.


بریده گفت: شهادت می دهم به یگانگی خدا و شهادت می دهم که محمد بنده و رسول اوست.


بریده اسلام آورد و هر آن کس که با او بود نیز ایمان آورد, همگی. پس چون شب را به صبح رسانید, بریده گفت: ای رسول خدا! به مدینه داخل نشوید, مگر این که پرچمی در حالی که شما به سوی مدینه در حرکت هستید به اهتزاز در بیاید. پس دستارش را گشود, آن را بر سر نیزه محکم گره زد و پیشاپیش رسول خدا به حرکت درآمد.


پس گفت: ای رسول خدا, بر من فرود می آیی؟


پیامبر فرمود: شتر من مأموریت دارد.


بریده گفت: سپاس خدای را که بنی سهم, با شوق و رغبت اسلام آوردند نه به اجبار و اکراه.)


اخلاق نیک و پرجاذبه پیامبر در بین اسیران هم دگرگونی آفرید و شماری از آنان را به اسلام کشاند که از آن جمله است: ولید بن ولید بن مغیره. واقدی در مغازی می نویسد:


(و الولید بن الولید بن مغیره, اسره عبدالله بن جحش. فقدم فی فدائه اخوه خالد بن ولید و هشام بن الولید. فتمنّع عبدالله بن جحش, حتی افتکّاه باربعة آلاف, فجعل هشام لا یرید أن یبلغ ذلک. یرید ثلاث آلاف. فقال خالد لهشام: إنه لیس بابن امّک: و الله لو ابی فیه الاکذا و کذا, لفعلت. ثم خرج به حتی بلغا به ذاالحلیفة فأفلت فأتی النبی, صلی الله علیه و سلم فأسلم.


فقیل له: ألا أسلمت قبل أن تفتدی؟


قال کرهت ان أسلم حتی أفتدی بمثل ما افتدی به قومی).


و ولید بن ولید بن مغیره را در جنگ بدر, عبدالله جحش, اسیر کرد. برادران وی, خالد و هشام برای پرداخت فدیه او آمدند. عبدالله جحش از آزاد کردن او به کم تر از چهار هزار درهم خود داری کرد. این در حالی بود که هشام, بنا نداشت که بیش از سه هزار درهم, در ازای آزادی ولید بپردازد.


در این هنگام خالد به هشام گفت: او پسر مادر تو نیست. سوگند به خدا در برابر آزادی ولید هر مبلغی که بگوید می پردازم.


پس از پرداخت فدیه و آزادی ولید, از مدینه بیرون رفتند تا به ذوالحلیفه رسیدند. در این جا, ولید گریخت و به نزد رسول خدا آمد و اسلام آورد.


به او گفتند: مگر نمی شد پیش از آن که برای آزادی ات فدیه داده شود, مسلمان شوی؟


گفت: دوست نداشتم پیش از آن که به مقدار فدیه به قومم برای من پرداخت شود, اسلام بیاورم.


و در طبقات ابن سعد جمله ای افزون بر این دارد:


(… و لا تقول قریش انما اتبع محمداً فراراً من الفدی).


و این که قریش نگوید ولید از آن روی گردن به پیروی از محمد نهاد که از فدیه فرار کند.


و نیز پسر سرسخت ترین دشمن پیامبر, عکرمة بن ابوجهل, جذب پیامبر شده و اسلام آورد:


(عکرمة بن ابی جهل, عدّه علماء العامة من الصحابة و قالوا انه کان شدیدالعداوة لرسول الله و هو احد الاربعة الذین اباح النبی دماء هم و امرالناس بقتلهم أینما وجدوهم و ان کانوا متعلقین بأستار الکعبة ففرّو و رکب البحر فاصابته عاصفة. فعاهد ربه أن یأتی رسول الله و یبایعه ان انجاه الله تعالی, فنجی و أتی و أسلم. فقام فاعتنقه.


و قال مرحباً بالراکب المهاجر و کان المسلمون یقولون: هذا ابن عدوّالله ابی جهل. فشکی ذلک الی النبی فمنعهم من ذلک ثم استعمله(ص) علی صدقات هوازن عام حجّ. ثم شهد المشاهد بعد النبی(ص) و قتل باجنادین أو یوم الیرموک.)


شماری از علمای اهل سنت, عکرمة بن ابی جهل را از صحابه رسول خدا شمرده اند. و گفته اند: او, دشمنی بسیار شدیدی با رسول خدا داشته و یکی از چهار نفری است که پیامبر ریختن خون شان را مباح شمرد و امر کرد به اصحاب خود که هر جا به اینان دسترسی پیدا کردید, بکشیدشان, گرچه به پرده خانه خدا آویخته باشند. عکرمه فرار کرد و سوار بر کشتی شد و به سوی یمن به حرکت درآمد که دریا آشفته و طوفانی شد. در این هنگام با خدای خود عهد کرد که اگر نجات بیابد, به نزد رسول خدا بیاید و با آن حضرت بیعت کند. نجات یافت و به حضور رسول خدا رسید و اسلام آورد. پس پیامبر برخاست و وی را در آغوش گرفت و فرمود: خوش آمدی سوار مهاجر…


مسلمانان به او گفتند: این پسر دشمن خدا, ابی جهل است.


رسول خدا, آنان را از این گونه برخورد بازداشت.


سپس او را کارگزار خود در صدقات هوازن قرار داد. پس از رسول اکرم, در صحنه ها حضور داشت. در جنگ أجنادین, یا یرموک کشته شد.



يکشنبه 12/6/1391 - 15:5 - 0 تشکر 540617


مهرورزی


مهرورزی مصداقی از اصل پیشین به شمار می آید. اما چون این ویژگی بسیار در هدایت مردم نقش آفرین بوده است, جداگانه به آن می پردازیم.


در آن دوران که خشونت, برخوردهای غیرانسانی و به دور از مهربانی و مهرورزی و برهنه از هر گونه محبت, بویژه بالا دستان نسبت به زیردستان, امر عادی بود و مردمان زیردست و بردگان, هیچ گاه در ذهن شان هم نمی گذشت که اشراف و سران قریش, مال داران و ثروت مندان, به روی آنان لبخند بزنند, به آنان محبت کنند و مهر بورزند و در حلقه آنان بنشینند, رسول گرامی اسلام, مهربانانه, با یکایک مردم برخورد می کرد و به آنان مهر می ورزید. آن هم با همه یاران و نزدیکان, که حتی با مخالفان مهربانانه رفتار می کرد. از این روی خداوند در قرآن کریم, آن حضرت را پیامبر رحمت خوانده است:


(و ما ارسلناک الاّ رحمة للعالمین.)


این که پیامبر از گمراهی مردم رنج می بُرد و اندوهگینانه به روی گردانی آنان از حق می نگریست, برخاسته از سینه پرمحبتی بود که خداوند به آن والاگهر بخشیده بود. مهرورزی و محبت پیامبر به مردم و دغدغه هدایت آنان به حدی بود که خود را به رنج می افکند, تا جایی که خداوند به او فرمود:


(ما انزلنا علیک القرآن لتشقی. الاّتذکرة لمن یخشی.)


قرآن را بر تو فرو نفرستاده ایم که رنج بری. مگر اندرزی برای آن که ترسد.


و در آیه دیگر این چنین آن حضرت را می ستاید:


(و لقد جاءکم رسول من انفسکم عزیز علیه ما عنتّم حریص علیکم بالمؤمنین رؤوف رحیم.)


پیامبری آمده است تان هم از خودتان, که برای او گران است که در رنج افتید. سخت خواستارتان است. با گرویدگان نرم و مهربان است.


مهرورزی پیامبر, جلوه های خاصی در رفتار آن حضرت داشت که به پاره ای از آنها اشاره می کنیم.


1. گذشت: پیامبر در اوج قدرت, با کسانی که عزیزان او را کشتند, یا کینه ورزترین رفتار را با وی داشتند, جلوه های زیبایی از گذشت را نمایاند. این جلوه های زیبا در فتح مکه بیش ترین درخشش و نمود را داشته است.


گذشت پیامبر در روز فتح مکه از کینه ورزترین دشمنان خود, قدرت و شکوه آن حضرت را به نمایش گذارد.


در نگاه آن عزیز که در کار کردش در دوران زمامداری نمود یافت, گذشت نشان قدرت و بزرگی روح است و انتقام نشان حقارت و کوچکی روح:


(علیکم بالعفو فان العفو لا یزید العبد الاّعزّاًفتعافوا یعزکم الله.)


بر شما باد به پای بندی به اصل عفو. عفو نمی افزاید بر بنده, جز عزت. پس عفو کنید تا خداوند به شما سربلندی عنایت کند.


روح بزرگ پیامبر در سایه بخشش و گذشت از خطاها, خیانتها, گناهان, بر همگان آشکار شد. پیامبر کسانی را که در حساس ترین شرایط و عرصه ها, راه خطا می پیمودند و به ویل گناه فرو می افتادند, اگر برمی گشتند و آهنگ جبران خطاهای خود را داشتند, می بخشید و با آنان از در گذشت و چشم پوشی از خطاها وارد می شد:


(فبما رحمة من الله لنت لهم و لو کنت فظاً غلیظ القلب لانفضّوا من حولک فاعف عنهم و استغفرلهم.)


علامه طباطبایی در ذیل آیه شریفه می نویسد:


(خدای تعالی هر جا مناسبت داشته از مردم به خاطر نافرمانیهای شان اعراض کرده است و یکی از آن موارد, همین آیه مورد بحث است که متعرض یکی از حالات آنان است. آن حالتی که نوعی ارتباط با اعتراض شان بر رسول خدا, صلی الله علیه و آله, دارد و آن عبارت است از اندوهی که از کشته شدن دوستان شان داشتند. چون چه بسا که همین اندوه وادارشان کرد که در عملِ رسول خدا خرده گیری نموده, کشته شدن آنان را به آن جناب نسبت دهند و بگویند: تو باعث شدی که ما این چنین مستأصل و بیچاره شویم و به خاطر همین نسبت ناروا, خدای تعالی از سخن گفتن با آنان اعراض نموده و روی سخن به رسول خدا(ص) کرده فرموده:


(فبما رحمة من الله لنت لهم.)


و این سخن به خاطر این که حرف (فا) در اول آن آمده, فرع نتیجه گیری از کلامی دیگر است که البته صریحاً در آیات نیامده, ولی سیاق بر آن دلالت دارد و تقدیر کلام چنین است:


(و اذا کان حالهم ما تریه من الشباهة بالذین کفروا, و التحسر علی قتلاهم, فبرحمة منا لنت لهم و الاّ لانفضّوا من حولک.)


وقتی حال شان چنین است که می بینی, سخنانی نظیر سخنان کفّار دارند و بر کشتگان خود تحسر و اندوه می خورند, پس به رحمتی از ما نسبت به آنان مهربانی می کنی, چون اگر چنین نکنی از پیرامون ات متفرق می شوند.


در روز فتح مکه, پیامبر به سپاهیان خود سفارش می فرمود که از هر گونه آزار و اذیت, غارت و خون ریزی بپرهیزند که امروز روز رحمت است:


(پیامبر چون شنید یکی از فرماندهان سپاه اش, سعد بن عباده, فریاد می زند:


(الیوم یوم الملحمه, الیوم تستحل الحرمة)


امروز روز خون ریزی است! امروز حرمت شکنی حلال می گردد.


بی درنگ علی بن ابی طالب(ع) را فرستاد تا پرچم را از دست سعد بگیرد و نخستین کسی باشد که به مکه وارد می شود.)


در روایت واقدی آمده است:


(چون سخن سعد را پیامبر شنید, فرمود: (الیوم یوم المرحمة الیوم اعز ّالله فیه قریشاً)


پیامبر به هدایت همان کسانی می اندیشید که او و یاران را آزار داده بودند.روز فتح مکه را روز عفو و رحمت قرار داد و یاران را از هرگونه انتقام گیری و مقابله به مثل پرهیز داد. این حرکت و این مشی الهی, بسیار جاذبه آفرین بود و قلبهای بسان سنگ را آب کرد و چشمه های گوارا از آنها جوشاند.


پیامبر در روز فتح مکه اعلام عفو عمومی کرد, جز برای چند نفر که به فرمان آن حضرت باید کشته می شدند.


در عین حال, از میان این افراد, شماری بخشوده شدند.


1. عبدالله بن سعد ابی سرح


2. فَرتنی, کنیز خواننده و هجو کننده رسول خدا.


3. ساره, زنی که رسول خدا را آزار می داد.


4. عکرمة بن ابی جهل.


5 هبار بن اسود.


6. هند دختر عتبة بن ربیعه.


7. وحشی, کشنده حمزه سیدالشهداء


8. سهیل بن عمرو


و…


بخشش پیامبر به گونه ای بود که در افراد دگرگونی پدید می آورد. همان چیزی که رسول خدا آرزوی آن را داشت. رسول خدا برانگیخته شده بود, تا دلها را به نور حق روشن کند. اگر دلی به عفو دگرگون شود و با چشم پوشی روشنایی یابد, چه بهتر!


در این باب که دلهایی چون سنگ, با نگاه مهربانانه و آکنده از گذشت پیامبر دگرگونی شده اند, نمونه ها بسیار است که به پاره ای از آنها اشاره کردیم و به نمونه دیگر, که حکایت از دگرگونی حال شاعر هجوگر رسول خدا دارد, اشاره می کنیم:


(زهیربن ابی سُلمی از فحول شعرای عرب… از اصحاب معلقات سبع… یک سال پیش از بعثت رسول خدا, صلی الله علیه و آله درگذشت. دو پسر او, بجیر و کعب نیز دو شاعر توانا بودند. این هر دو شاعر از شعرای بزرگ اسلامی به شمار می روند.


تاریخ اسلام بجیر, علی التحقیق دانسته نیست. در کیفیت اسلام وی نوشته اند که: روزی با برادرش کعب بیرون رفت و چون به (ابرق العزّاف) رسیدند, بجیر به برادرش کعب گفت: گوسفندان ما را در همین جا نگهدار تا من نزد این مرد (یعنی: رسول خدا) بروم و ببینم چه می گوید.


کعب, همان جا ماند و بجیر نزد رسول خدا آمد, و چون اسلام را بر وی عرضه داشت, مسلمان شد. چون خبر اسلام وی به کعب رسید, اشعاری در ملامت وی گفت و برای او فرستاد.


بجیر, آن اشعار را به رسول خدا عرضه داشت.


رسول خدا فرمود: هر که کعب را بیابد, او را بکشد و خون او را هدر فرمود. بجیر در طائف همراه رسول خدا بود, و چون رسول خدا از طائف بازگشت, به برادرش کعب نوشت: که رسول خدا مردانی از رجال مکه که او را هجو می کرده و آزار می رسانده را کشته است و دیگر شعرای عرب, از جمله ابن زِبْعرَی و هبیرة بن ابی وهب گریخته اند. اگر به زندگی خود علاقه مند هستی, بهترین راه این است که نزد محمد باز آیی و توبه کنی, چه هر کس بر وی درآید و اسلام آورد در امان است.


کعب هم قصیده ای در مدیحه رسول خدا گفت و راه مدینه را در پیش گرفت و بر مردی از جُهَیْنه وارد شد و همان مرد, او را بامدادی به مسجد آورد و نماز صبح را با رسول خدا خواند و سپس رسول خدا را با اشاره به کعب نشان داد و گفت: برخیز و از وی امان بخواه.


کعب پیش رفت و ناشناس دست در دست رسول خدا نهاد و گفت: ای رسول خدا! کعب بن زهیر آمده است که توبه کند و اسلام آورد تا او را امان دهی. اگر نزدتو آید, توبه اش را قبول می کنی؟


فرمود: آری


گفت: من کعب بن زهیرم. سپس قصیده معروف خود را برای رسول خدا خواند و در همین قصیده است که می گوید:


نبئّت انّ رسول الله اوعدنی و العفو عند رسول الله مأمول


إنّ الرسول لنور یستضاء به مهنّد من سیوف الله مسلول


خبر یافته ام که پیامبر خدا مرا به مرگ تهدید کرده است, بخشش, نزد پیامبر خدا مورد آرزو و امیدواری است.


پیامبر, نوری است که راه راست به وسیله آن روشن می شود. او بهترین شمشیری است که خداوند برای پیروزی مسلمانان کشیده است.)


علی (ع) در پاسخ فرزندش امام حسین(ع) درباره این ویژگی حضرت فرمود:


(و یصبر للغریب علی الجفوة فی منطقه و مسألته, حتی أن کان اصحابه لیستجلبونهم [یعنی أنهم یستجلبوا الفقیر لئلا یوذی النبی] و یقول: اذا رأیتم طالب الحاجة یطلبها فأرفدوه و لا یقبل الثناء الا عن مکافئ و لا یقطع علی احد حدیثه حتی یجوز قیقطعه بانتها او قیام.)


بر بی ادبی شخص غریب, در گفتار و پرسش, شکیب می ورزید. تا جایی که اصحاب بر آن می شدند تا شخص اذیت کننده را جلب کنند. می فرمود:


وقتی نیازمندی را دیدید, به او یاری برسانید.


و هرگز ستایش کسی را نمی پذیرفت و سخن کسی را قطع نمی کرد, مگر آن که از حد مجاز و مشروع می گذشت که در آن صورت, با نهی, یا برخاستن, سخن او را قطع می کرد.


مدارا:


پیامبر در برابر انسانهای کم ظرفیت, متعصب, نادان و خشن, با مدارا رفتار می کرد. کسان در برابر این رفتار والا و برجسته رسول خدا, از لجّه نخوت, تکبر و جهل و تعصبهای کور بیرون می آمدند و در دریای مهر اسلام فرو می رفتند.


از باب نمونه روایت کرده اند:


(جاء اعرابی یوما یطلب منه شیئا فاعطاه(ص) ثم قال له:


احسنت الیک.


فقال الاعرابی: لا, لا اجملت.


قال: فغضب المسلمون و قاموا الیه و اشار الیهم ان کفّوا ثم قام و دخل منزله و ارسل الی الاعرابی و زاده شیئا.


ثم قال: احسنت الیک؟


فقال الاعرابی: نعم فجزاک الله من اهل و عشیرة خیرا


فقال له النبی(ص): انک قلت ما قلت و فی نفسی اصحابی شیء من ذلک فان احببت فقل بین ایدیهم ما قلت بین یدی حتی یذهب من صدورهم ما فیها علیک.


قال: نعم.


فلما کان من الغد, او من العشی, جاء.


فقال النبی(ص) إن هذا الاعرابی قال ما قال. فزدناه فزعم أنه رضی لذلک.


فقال الاعرابی: نعم فجزاک الله من اهل و عشیرة خیرا.


فقال(ص) :إن مثلی و مثل هذا الرجل الاعرابی کمثل رجل کانت له ناقة شردت علیه فاتبعها الناس فلم یزیدوها الا ّنفورا فناداهم صاحب الناقة خلّدا بینی و بین ناقتی فانّی أرفق بها و اعلم. فتوجه الیها صاحب الناقة بین یدیها فاخذلها من قمام الارض فردّها هوناً هوناً حتی جاءت و استناخت و شدّ علیها رحلها و استوی علیها و انّی لو ترکتکم حیث قال الرجل ما قال, فقتلوه دخل النار.)


روزی مردی بادیه نشین نزد رسول خدا آمد و از ایشان چیزی خواست.


رسول خدا به وی چیزی بخشید.


سپس فرمود: به تو احسان کردم.


مرد عرب گفت: خیر. احسان نکردی!


راوی می گوید: در این هنگام مسلمانان پیرامون رسول خدا خشمگین شدند و به سوی او خیز برداشتند.


رسول خدا به ایشان اشاره فرمود, دست بردارید, واگذاریدش.


سپس برخاست و وارد منزل شد و به سوی مرد بادیه نشین فرستاد و به وی کمک بیش تری کرد.


سپس فرمود: به تو احسان کردم.


مرد بادیه نشین گفت: بله. خداوند از اهل و عشیره ات به تو جزای خیر دهاد.


رسول خدا به آن مرد فرمود: تو آن چه خواستی گفتی, اما در دل اصحاب من از این رویداد, چیزی پیدا شده, حال اگر دوست داشتی, در بین ایشان حاضر شو و آن چه اکنون در نزد من گفتی, به آنان نیز بازگو. تا آن چه در سینه شان نسبت به تو پدید آمده, از بین برود.


مرد بادیه نشین گفت: بله خواهم گفت.


همین که فردا شد, یا شامگاه, آن مرد آمد.


رسول خدا فرمود: این مرد بادیه نشین, گفت آن چه گفت. ولی بعد که ما بیشتر به او بخشیدیم خشنود گردید.


مرد بادیه نشین گفت: بله. خداوند از اهل و عشیره ات, به تو جزای خیر دهد.


آن گاه رسول خدا فرمود: داستان من و داستان این مرد بادیه نشین مانند داستان مردی است که برای او شتری بود, گریخت. پس مردم در پی آن افتادند و با این کار چیزی به سود صاحب شتر نمی افزودند جز فرار بیشتر شتر او. در این هنگام صاحب شتر فریاد برآورد هان مردمان, خالی کنید بین من و شترم را و بین من و شترم جدایی میفکنید که من به آن مهربان تر و به حال آن داناترم.


در این هنگام صاحب شتر از سمت جلوی شتر, در حالی که مقداری خار و خاشاک از زمین برداشت, آهسته آهسته به حرکت درآمد. تا آن جا که شتر به پیش او آمد و زانو زد و صاحب شتر بار برپشت آن نهاد و بست و خود هم بر آن سوار شد!


من اگر شما را وامی گذاردم, آن گاه که او گفت آن چه گفت, او را می کشتید و داخل آتش می شد.



يکشنبه 12/6/1391 - 15:7 - 0 تشکر 540619


احترام به کرامت انسانها


همه سیره نگاران و بررسی کنندگان سیره و رفتار پیامبر, در این مسأله اتفاق نظر دارند که حضرت, کرامت انسانها را در حد اعلا پاس می داشت. اصلی که فراموش شده بود. وقتی پیامبر این اصل را احیا کرد و به روشنی پاس داشت و همگان را به کرامت انسانی توجه داد, مایه شگفتی مردمان شد و جذب و گرایش روزافزون آنان به حضرت و نهضتی که رایت آن را افراشته بود.


منطق آنان که منطق حضرت هم از آن سرچشمه گرفته بود, کرامت بخشیدن به انسان ها بود:


(لقد کرمنا بنی آدم و حملناهم فی البر و البحر و رزقناهم من الطّیبات و فضّلناهم علی کثیر ممن خلقنا تفضیلا.)


ما فرزندان آدم را گرامی داشته ایم و آنان را در خشکی و دریا بر نشانده ایم . و از خوردنیهای نیکو روزی ساخته ایم و ایشان را بر بسیاری از آفریدگان خویش بسی برتری داده ایم.


برابر این منطق به هیچ روی نمی توان کرامت انسانی انسانها را چه مؤمن و چه کافر نادیده انگاشت. از این روی امام علی در نامه خود به مالک اشتر می نویسد:


(و اشعر قلبک الرحمة للرعیة و المحبة لهم و اللطف بهم. و لا تکوننّ علیهم سبعا ضاریا تغتنم اکلهم فانهم صنفان إما اخ لک فی الدین و اما نظیر لک فی الخلق.)


مهربانی با رعیت را برای دل خودپوششی گردان و دوستی ورزیدن با آنان را و مهربانی کردن با همگان و مباش همچون جانوری شکاری که خوردن شان را غنیمت شماری; چه رعیت دو دسته اند: دسته ای برادر دینی تو اند و دسته دیگر در آفرینش با تو همانند.


سیره رسول خدا آکنده از رفتارهای کرامت آمیز با افراد است, حتی با اهل ذمه و کافران, اصل کرامت انسانی را رعایت می کرد, نه خود رفتاری انجام می داد که خدشه بر کرامت انسانها وارد آید و نه می گذاشت اصحاب, رفتاری انجام بدهند که با کرامت انسانی افراد ناهمخوان باشد و در اساس, در مکتب تربیتی اسلام, مسلمانان وظیفه دارند یکدیگر را تکریم کنند, زیرا تکریم برادر مسلمان تکریم خداست.


امام صادق(ع) می فرماید:


(من اتاه اخوه المسلم فاکرمه, فانما اکرم الله عزوجل.)


روشن است در مکتبی که اهل ذمه باید مورد احترام و تکریم باشند, مسلمانان نسبت به یکدیگر چه وظیفه ای دارند. در سیره نبوی, موارد بسیاری وجود دارد که حکایت از رفتار بسیار شایسته و تکریم آمیز رسول خدا, با اهل ذمه دارد.


در بدایع الفوائد حافظ ابن قیم آمده است:


(ان الامام احمد سئل هل یکنی الرجل اهل الذمه فقال: قد کنی النبی(ص) اسقف نجران)


از احمد حنبل پرسیده شد: آیا مرد اهل ذمه را می توان با کنیه صدا زد.


گفت: رسول خدا اسقف نجران را به کنیه صدا زد.


حضرت به گونه ای رفتار می کرد که انسان جایگاه والای خویش را بیابد. به هر یک از پیرامونیان این احساس دست بدهد که انسان به ماهو انسان ارزشمند است و جایگاه والایی دارد و باید از هرگونه رفتاری که مایه پایین آمدن او از جایگاه انسانی اش هست, پرهیز شود.


رسول خدا, با رفتار خود فهماند که کرامت بخشی به انسانها از کودکی باید آغاز شود. با کودک اگر کرامت آمیزانه رفتار شود, افزون بر این که هیچ گاه تن به ذلت و زبونی در دوران زندگی نخواهد داد, در تکریم دیگران نیز پیشقدم خواهد شد و در پی ریزی جامعه کرامت مند نقش ایفا خواهد کرد.


در تاریخ آمده است:


(و کان یؤتی بالصبّی الصغیر لیدعوله بالبرکة و التسمیة فیأخذه فیصنعه فی حجره فربما بال الصبی فیصیح به بعض من یراه فیقول له: لا تزرموا الصبی فیدعه حتی یقضی بوله ثم یفرغ من دعائه و تسمیته و یبلغ سرور اهله فیه لئلا یروا انه تأذی ببوله. و اذا انصرفوا غسل ثوبه بعدهم.)


گاه پدر و مادرانی, کودکان خود را نزد رسول خدا می آوردند, تا آن حضرت در باره اش دعا فرماید و نامگذاری کند.


رسول خدا, کودک را روی دامن خود می نشاند.


گاه پیش می آمد که کودک روی لباس حضرت بول می کرد. در این هنگام کسان کودک, بر سر کودک فریاد می زدند و او را سرزنش می کردند.


رسول خدا, آنان را از این کار باز می داشت و می فرمود: با کودک تندی نکنید.


رسول خدا کودک را آزاد می گذاشت تا ادرارش را تمام کند.


پس از آن که کودک را دعا می کرد و یا نامی بر او می گذارد, کسان کودک شادمان می شدند از این که در سیمای رسول خدا از بول کودک شان ناراحتی و خشمی نمی دیدند.


پس از آن که آنان محضر رسول خدا را ترک می گفتند, حضرت برمی خاست و جامه اش را می شست.


توجه ویژه به محرومان و تهی دستان


از دیگر رفتار جاذبه آفرین رسول خدا و عامل مهم در جذب و گرایش مردم به اسلام, همنشینی و همدردی آن حضرت با محرومان و تهی دستان بود.


حضرت, سطح زندگی اش در سطح زندگی پایین ترین افراد جامعه بود. مردم, رسول خدا را از خود می دانستند; زیرا که می دیدند آن بزرگوار مانند فقیرترین مردمان زندگی می کند و با آنان نشست و برخاست دارد.


سران قریش, به خاطر ثروت و مکنت, خود را از دیگران برتر می دیدند. رسول خدا برای مبارزه با این پندار واهی جاهلی, با تهی دستان و محرومان همنشینی می کرد و همدردی, تا هم تفکر جاهلی را ریشه کن سازد و هم به محرومان قوت قلب بدهد و غبار یأس را از چهره شان بزداید.


این رفتار رسول خدا, چنان اثر ژرفی در جامعه گذاشته بود و موجب گرایش محرومان و تهی دستان به آن حضرت, که سران و اشراف زادگان قریش, زبان به طعن و سرزنش حضرت گشودند و می گفتند:


(ای محمد تنها بی چیزان و مسکینان با تو نشست و برخاست دارند.اگر آنان را از پیرامون خود برانی, ما حاضریم با تو نشست و برخاست داشته باشیم.)


پیامبر در پاسخ اینان فرمود:


(و ما انا بطارد المؤمنین.)


و خداوند د رآیه شریفه دیگر خطاب به پیامبر(ص) می فرماید:


(و لا تطرد الذین یدعون ربهم بالغداة و العشی. یریدون وجهه ماعلیک من حسابهم من شیء و ما من حسابک علیهم من شیء فتطردهم فتکون من الظالمین.)


آنان را که در بام و شام, پروردگارشان را خوانند و راه او را خواهند, از خویش مران, نه از شمار کردارشان بر تو چیزی و نه از شمار کردارت بر آنان چیزی است,تا برانی شان و از ستمکاران شوی.


و امین الاسلام طبرسی ذیل این آیات شریفه:


(و اصبر نفسک مع الذین یدعون ربهم بالغداة و العشیّ یریدون وجهه و لا تعد عیناک عنهم یرید زینة الحیوة الدنیا و لا تطع من اغفلنا قلبه عن ذکرنا و اتبع هواه و کان امره فرطا.)(سوره کهف/ 28)


خود را با کسانی بدار که در بام و شام پروردگار خویش را می خوانند . روی او را می جویند [یعنی خدا, یا خشنودی خدا جویند] چشمان ات از آنان در نگذرد که زیور این جهان بجویی. فرمان از کسی نبر که دلش را از یادمان غافل داشته ایم و در پی خواهش اش رفته است و کارش فزون کاری است.


می نویسد:


(نزلت الآیة الاولی فی سلمان و ابی ذر و صهیب و عمار و حباب و غیرهم من فقراء اصحاب النبی(ص) و ذلک انّ المؤلفة قلوبهم جاؤوا الی رسول الله(ص) عیینة بن الحصین و الا قرع بن حابس و ذووهم, فقالوا: یا رسول الله ان جلست فی صدر المجلس و نحیت عنا هؤلاء روائح صنانهم و کانت علیهم جبات الصوف, جلسنا نحن الیک و اخذنا عنک, فلا یمنعنا من الدخول علیک الاّ هؤلاء. فلما نزلت الآیة قام النبی(ص) یلتمسهم فاصابهم فی مؤخر المسجد یذکرون الله عّز وجلّ فقال الحمد لله الذی لم یمتنی حتی امرنی ان اصبر نفسی مع رجال من امتی معکم المحیا و معکم الممات.)


آیه شریفه درباره سلمان و ابی ذر و صهیب و عمار و حباب و غیر اینها از بینوایان اصحاب نبی نازل شده است.


به این بیان که: شماری از اشراف نزد رسول خدا آمدندکه عبارت بودند از: عیینة بن حصین, و اقرع بن حابس و نزدیکان شان پس گفتند: ای رسول خدا! اگر در بالای مجلس بنشینی و دور کنی از ما این کسانی را که بدنهای شان بوی بد می دهد و مشام را می آزارد و لباس های خشن به تن دارند, با تو می نشینیم و از سخنان ات بهره می گیریم. هیچ چیز ما را از همنشینی و حضور در محضرت باز نمی دارد جز همینان.


چون آیه نازل شد, رسول خدا برخاست و به جست وجوی فقیران و مستضعفان برخاست و آنان را در آخر مسجد یافت, در حالی که ذکر خدا می گفتند. و فرمود: سپاس خدای را که مرا نمیراند, تا این که به من فرمان داد: خود را با مردانی از امتم بدارم. با شمایم در زندگی و با شمایم در مرگ.


از این گونه برخوردها در سیره پیامبر(ص) بسیار می توان نشان و ارائه داد. برخوردهای زیبایی که جاذبه می آفرید, دوستیهایی که پیوند را استوار می کرد. چون پیامبر از جان و دل به ضعیف نگه داشته شدگان ابراز علاقه می کرد و دوستی خود را بروز می داد, مستضعفان هم از جان و دل به آن حضرت و راه و مرام او عشق می ورزیدند و گرایش می یافتند.



يکشنبه 12/6/1391 - 15:8 - 0 تشکر 540620


هماهنگی رفتار با گفتار


هماهنگی و یکی بودن دل با زبان از عناصر بسیار مهم در جذب مخاطبان است. رسول خدا دل و زبانش هماهنگ بودند. پیش از آن که مردم را به کاری بخواند, آن را انجام می داد و هیچ گاه از مردم چیزی نمی خواست و به چیزی آنان را امر نمی کرد که خود آن را انجام نداده باشد.


عمل او همیشه پیش از گفتارش بروز و ظهور می یافت. از یاران هم می خواست هیچ گاه به کاری مردم را نخوانند که خودشان آن را انجام نداده اند.


رسول خدا, اگر از عمل به آموزه های اسلام سخن می گفت, پیش از آن, به آنها عمل کرده بود و شهد گوارای آنها را به جان اش ریخته بود.


اگر از راستی, درستی, یاری ستمدیدگان, همنوایی با بینوایان, وفای به عهد, جهاد در راه خدا سخن به میان می آورد و مردم را به این ارزشهای والا فرا می خواند, خود در عمل به آنها, به گواه دوست و دشمن, پیشاهنگ بود. همگان با هر فکر و عقیده, حتی مشرکان و افراد جبهه مخالف, از آن جا که در همه عرصه های زندگی و ارزش مداری, رفتارش با گفتارش هماهنگی کامل داشت, به وی اعتماد داشتند. به روشنی می دانستند اگر از راستی می گوید, واقعا خود وی مظهر و جلوه راستی است. اگر از وفای به عهد و پیمان سخن می گوید این اصل بلند را در همه آنات زندگی با جان و دل پاس می دارد و به آن پای بند است.


مردم مکه چه دوست و چه دشمن اموال شان را نزد حضرت به امانت می سپردند. چون می دانستند ذره ای از مالی که به امانت گذارده اند, کاسته نمی شود و سخن حضرت با کردارش صددرصد هماهنگی دارد. در تاریخ آمده است: وقتی حضرت آهنگ هجرت به مدینه کرد, به حضرت امیر(ع) مأموریت داد که در مکه بماند و امانتها را به صاحبان آنها برگرداند:


(أما علی, فان رسول الله صلی الله علیه وآله, فیما بلغنی اخبره بخروجه و أمره ان یتخلف بعده بمکه حتی یؤدی عن رسول الله, صلی الله علیه و آله, الودائع التی کانت عنده للناس و کان رسول الله لیس بمکه احد عنده شیء یخشی علیه الاّ وضعه عنده لما یُعلَم من صدقه و امانته.)


اما علی(ع) بنا بر آن چه به ما رسیده, پیامبر(ص) او را از خارج شدن خود از مکه آگاه کرد و دستور داد: پس از وی در مکه بماند, تا سپرده های مردم را که نزد وی بوده به آنان برگرداند.


در مکه هیچ کس نبود که مالی نزد خود داشته و بر آن بیمناک باشد, مگر که آن را نزد رسول خدا(ص) می نهاد; از آن روی که راستی و امانتداری وی بر همه روشن بود.


رسول خدا در حساس ترین شرایط و در تنگناها, در وظیفه اش کوتاهی نمی کرد و از نگهداشت ارزشها کوتاهی نمی ورزید و به دیگر سخن, کردارش با گفتارش ناهمخوانی نداشت.


در هنگامه جنگ خیبر, در حالی که جنگجویان مسلمان به آذوقه سخت نیازمند بودند, رفتار رسول خدا در برخورد با شبانی از یهودیان, که نزد پیامبر آمد و اسلام آورد, جای درنگ دارد.


(اسود راعی که مزدور و شبان مردی از یهودیان خیبر بود, در موقع محاصره یکی از قلعه های خیبر, با گوسفندانی که همراه داشت, نزد رسول خدا(ص) آمد و گفت: ای رسول خدا! اسلام را بر من عرضه دار, و چون اسلام را بر وی عرضه داشت, به اسلام درآمد.


رسول خدا, در مقام دعوت به اسلام و عرضه داشتن اسلام, احدی را کوچک و غیرقابل اعتنا نمی شمرد و هر کس را, هر که بود, دعوت به اسلام می کرد و اسلام را بر وی عرضه می داشت.


اسود, پس از آن که اسلام آورد, به رسول خدا گفت: من مزدور صاحب این گوسفندان بوده ام و این گوسفندان نزد من امانت است, اکنون چه کنم؟


رسول خدا فرمود: گوسفندان را رو به قلعه صاحب شان بزن, تا به آن جا بروند.


اسود برخاست و مشتی ریگ برگرفت و به روی گوسفندان پاشید و گفت: نزد صاحب خود بروید که من, به خدا قسم, دیگر با شما همراهی نخواهم کرد.)


یا درباره ستیز با مشرکان و سرکشان قریش, شعار نمی داد, که خود بیش از همه در عرصه کارزار حضور می یافت و شمشیر می زد و ساحت نبرد را گرم نگه می داشت و پشت و پناه اصحاب و لشکریان خود بود.


امام علی(ع) درباره این ویژگی رسول خدا می فرماید:


([و فی حدیثه علیه السلام] کنا اذا احمر البأس اتقینا برسول الله صلی الله علیه و آله فلم یکن منا اقرب الی العدو منه.)


[در حدیث آن حضرت است که:] چون کارزار دشوار می شد, ما خود را به رسول خدا نگاه می داشتیم. چنانکه هیچ یک از ما از وی به دشمن نزدیک تر نبود.


مردم وقتی این حضور اثرگذار, سرنوشت ساز و دگرگون آفرین حضرت را در سهمگین ترین آوردگاه ها می دیدند و تلاش گسترده او را که از باور راستین و زلال آن حضرت سرچشمه می گرفت, علاقه مند می شدند به دینی که در او چنین رستاخیز آفریده, بگروند.



برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.