• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن خانواده > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
خانواده (بازدید: 1897)
شنبه 11/6/1391 - 9:27 -0 تشکر 537867
نامه های عاشقانه

کی اهل نوشتن نامه است اون هم نامه عاشقانه؟


چند روز پیش و قتی نامه شهید رجایی را به همسرشون خوندم   و همین طور نامه امام خمینی به همسرشون خیلی جالب بود


 در این قسمت هم نامه  عاشقانه مرحوم نادر ابراهیمی که در اون در عین لطافت نکات بسیاری هست قرار میدهم  و همچنین نامه های عاشقانه معروف از بزرگان




امیدم مورد توجه قرار بگیرد در ضمن نامه امام خمینی را به همسرشون را در قسمت  فرهنگ پایداری  قرار داده ام  که میتوانید مطالعه کنید



جمعه 17/6/1391 - 17:37 - 0 تشکر 548479

نامه های جبران خلیل جبران به ماری هسکل




ماری نمی توانم برای ساعت خوابم، ساعت کارم و ساعت تمرینم برنامه ریزی کنم. همیشه می شنویم که می گویند همه قادرند هر روز در ساعت معینی بیدار شوند، چای بنوشند، و به بستر می روند - و از این انضباط خشنودند.

از نظر من، این مردم همیشه فقط همان یک روز را زندگی می کنند.

اگر بتوانم در قلب یک انسان، گوشه ای تازه را به او بنمایانم، بیهوده نزیسته ام. موضوع خود زندگی است، نه شعف یا درد یا شادی یا ناشادی. نفرت به همان اندازه ی دوست داشتن خوب است - یک دشمن می تواند به خوبی یک دوست باشد. برای خود زندگی کن - زندگی ات را بزی. سپس به راستی دوست انسان خواهی شد.


من نیازمند آنم که بگذارم چیزهایی که باید رخ بدهند،پس باید برای حوادث غیر مترقبه آماده بود. برای من، هر روزی که می گذارد تفاوت دارد،و وقتی هشتاد سالم بشود، همچنان منتظر تجربه هایی خواهم بود که درون و بیرونم را دگرگون می کند. وقتی پیری فرا می رسدف دیگر به کارهایی که کرده ام نخواهم اندیشید، دیگر گذشته است. می خواهم از هر لحظه زندگی که هنوز برایم باقی مانده، استفاده کنم.


نه برای مسائل مهم، که تنها می توان برای کارهای خرد برنامه داد. آن که برای کارهای مهم برنامه می ریزد، همه چیز را به مسائل کوچک تبدیل می کند.

25 دسامبر 1912



جمعه 17/6/1391 - 17:38 - 0 تشکر 548482

خسته و کوفته بسوی بستر خود میشتابم تا مگر از رنج سفر که تنم را فرسوده است بیاسایم .اما در بستر خواب روز تازه ای در سفر من آغاز میشود زیرا نوبت تلاش روح ما فرا میرسد .
روح من از اقامتگاه دور افتاده ام چون پارسایی زائر رو به قبله وجود تو می آورد و دیدگان خواب آلود مرا در دنیای تاریکی که قلمرو برگزیده کوران است گشوده نگاه میدارد .اما من در تاریکی با چشم دل جمال دل آرای تو را میبینم که چون گوهر شب چراغی در ظلمتی گورآسا میدرخشد و چهره شب تیره را با زیبایی خود جوان میکند .
دلدار من حالا میبینی که هم در روز تن من از رنج کار میفرساید و هم در شب روان واله ام از عشق تو آرام ندارد...
هنگامیکه از دست طالع ناسازگار و تنگ نظری مردم جهان در گوشه تنهایی میگریم و از سرنوشت غم انگیز مینالم ..
وقتی که از جور آسمان ستمکار که گوش به ناله های بی حاصل من نمیدهد شکوه میکنم .زمانیکه حال زار خود را میبینم و بر اقبال بد خویش لعنت میفرستم وآرزو میکنم که چون مردم خوشبخت امیدی در دل ویارانی در پیرامون خود داشتم   وقتی که به همه این اندیشه های دور و دراز که مرا از خود بیزار میکند فرو میروم ناگهان یاد از روی دل آرای تو میکنم و روحم چون سحرگاهان که جمال بامدادی را ببیند و نغمه شادی سر دهد از زمین تیره روی بجانب آسمان درخشان میکند و سرود امید میخواند زیرا آنوقت که یاد از عشق تو میکنم خود را چنان توانگر میبینم که مقام خویش را با همه شاهان جهان برابر نمینهم.

از شکسپیر..

جمعه 17/6/1391 - 17:40 - 0 تشکر 548484

نامه عاشقانه لورا لیئل تون به همسرش آلفرد




لورا لیئل تون به همسرش آلفرد. وی اندكی بعد هنگام زایمان در گذشت.

وصیت نامه من، لورا مری اكتاویا لیئل تون

اگر ماه آینده بمیرم؛ چندان چیزی از مال دنیا بر جای نخواهم گذاشت، چرا كه گنجینه ام را در ژرفای سینه پنهان كرده ام و هیچ كس را بدان دسترس نیست و حتی مرگ را ورود به آن میسر نیست.


قبل از هر چیز می خواهم به آلفرد بگویم كه هر چه در این دنیا دارم و همه آنچه هستم و خواهم بود بیش از هر كس دیگر متعلق به اوست.


كمتر زنی را سراغ دارم كه همچون من در تمام لحظات زندگی زناشویی خوشبخت بوده باشد. و كمتر زنی چنان آسمان درخشانی از عشق در افق زندگی خود داشته است. پس شاید عجیب باشد اگر بگویم غم مرگ و درد فراق بر من آسان است چرا كه می دانم پیوند من و آلفرد ابدی و ناگسستنی است.


احساس می كنم تا او زنده است من نیز در این دنیا خواهم بود. اگرچه روح من در دنیای دیگر خواهد بود. مثل همه عصرها آرام و پنهان در كنار او می نشینم. هنگامی كه آلفرد هم از دنیا برود دوباره مانند روی زمین با هم خواهیم بود و مثل امسال عاشق یكدیگر خواهیم بود اما با عشقی بیشتر از همیشه و با شوقی خالص تر و ستایشی عاشقانه تر از آنچه روی زمین می توان یافت.


در ضمن، تا زمانی كه جسم من از او پنهان است و چشمانم او را نمی بیند، بازیچه های ناقابل من از آن او خواهد بود تا طلوع آن سپیده ای كه در آن هیچ چیز دنیوی اهمیتی نخواهد داشت چرا كه همه چیز روح خواهد بود.



فوریه 1886



جمعه 17/6/1391 - 17:40 - 0 تشکر 548485

نامه ای بسیار زیبا از ویكتور هوگو به نام "برایت آرزومندم"




قبل از هر چیز برایت آرزو می‌كنم كه عاشق شوی، و اگر هستی، كسی هم به تو عشق بورزد، و اگر اینگونه نیست، تنهاییت كوتاه باشد و پس از تنهاییت، نفرت از كسی نیابی. آرزومندم كه اینگونه پیش نیاید، اما اگر پیش آمد، بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی كنی.

برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی، از جمله دوستان بد و ناپایدار، برخی نادوست و برخی دوستداركه دست كم یكی در میانشان بی تردید مورد اعتمادت باشد و چون زندگی بدین گونه است، برایت آرزومندم كه دشمن نیز داشته باشی، نه كم و نه زیاد. درست به اندازه، تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قراردهند، كه دست كم یكی از آن‌ها اعتراضش به حق باشد تا كه زیاده به خود غره نشوی.


و نیز آرزومندم مفید فایده باشی، نه خیلی غیر ضروری تا در لحظات سخت،.وقتی دیگر چیزی باقی نمانده است، همین مفید بودن كافی باشد تا تو را سرپا نگاه دارد.


همچنین برایت آرزومندم صبور باشی، نه با كسانی كه اشتباهات كوچك می‌كنند، چون این كار ساده ای است، بلكه با كسانی كه اشتباهات بزرگ و جبران ناپذیر می‌كنند و با كاربرد درست صبوریت برای دیگران نمونه شوی.
و امیدوارم اگر جوان هستی، خیلی به تعجیل، رسیده نشوی و اگر رسیده‌ای، به جوان نمایی اصرار نورزی، و اگر پیری، تسلیم نا امیدی نشوی، چرا كه هر سنی خوشی و ناخوشی خودش را دارد و لازم است بگذاریم در ما جریان یابد.


امیدوارم كه دانه ای هم بر خاك بفشانی .....هر چند خرد بوده باشد...... و با روییدنش همراه شوی، تا دریابی چقدر زندگی در یك درخت وجود دارد.


به علاوه امیدوارم پول داشته باشی، زیرا در عمل به آن نیازمندی و سالی یك بار پولت را جلو رویت بگذاری و بگویی: " این مال من است" فقط برای اینكه روشن كنی كدامتان ارباب دیگری است!


اگر همه این‌ها كه گفتم برایت فراهم شد، دیگر چیزی ندارم برایت آرزو كنم ...


جمعه 17/6/1391 - 22:16 - 0 تشکر 549316

سلام

خیلی زیبا بود هم عاشقانه و هم آموزنده.

 

  به طواف كعبه رفتم ،به حرم رهم ندادند          كه برون درچه كردي، كه درون خانه‌آئي

 

                                    

شنبه 18/6/1391 - 0:22 - 0 تشکر 549541

نامـه ای عاشـقانه از دکتـر علی شریـعتی


با تو، همه ی رنگهای این سرزمین مرا نوازش می کند
با تو، آهوان این صحرا دوستان همبازی من اند
با تو، کوه ها حامیان وفادار خاندان من اند
با تو، زمین گاهواره ای است که مرا در آغوش خود می خواباند
و ابر، حریری است که بر گاهواره ی من کشیده اند
و طناب گاهواره ام را مادرم، که در پس این کوه ها همسایه ی ماست در دست خویش دارد

با تو، دریا با من مهربانی می کند
با تو، سپیده ی هر صبح بر گونه ام بوسه می زند
با تو، نسیم هر لحظه گیسوانم را شانه می زند
با تو، من با بهار می رویم
با تو، من در عطر یاس ها پخش می شوم
با تو، من در شیره ی هر نبات میجوشم
با تو، من در هر شکوفه می شکفم
با تو، من در هر طلوع لبخند میزنم، در هر تندر فریاد شوق می کشم، در حلقوم مرغان عاشق می خوانم و در غلغل چشمه ها می خندم، در نای جویباران زمزمه می کنم
با تو، من در روح طبیعت پنهانم
با تو، من بودن را، زندگی را، شوق را، عشق را، زیبایی را، مهربانی پاک خداوندی را می نوشم
با تو، من در خلوت این صحرا، در غربت این سرزمین، در سکوت این آسمان، در تنهایی این بی کسی، غرقه ی فریاد و خروش و جمعیتم، درختان برادران من اند و پرندگان خواهران من اند و گلها کودکان من اند و اندام هر صخره مردی از خویشان من است و نسیم قاصدان بشارت گوی من اند و بوی باران، بوی پونه، بوی خاک، شاخه ها ی شسته، باران خورده، پاک، همه خوش ترین یادهای من، شیرین ترین یادگارهای من اند.
بی تو، من رنگهای این سرزمین را بیگانه میبینم
بی تو، رنگهای این سرزمین مرا می آزارند
بی تو، آهوان این صحرا گرگان هار من اند
بی تو، کوه ها دیوان سیاه و زشت خفته اند
بی تو، زمین قبرستان پلید و غبار آلودی است که مرا در خو به کینه می فشرد
ابر، کفن سپیدی است که بر گور خاکی من گسترده اند
و طناب گهواره ام را از دست مادرم ربوده اند و بر گردنم افکنده اند

بی تو، دریا گرگی است که آهوی معصوم مرا می بلعد
بی تو، پرندگان این سرزمین، سایه های وحشت اند و ابابیل بلایند
بی تو، سپیده ی هر صبح لبخند نفرت بار دهان جنازه ای است
بی تو، نسیم هر لحظه رنج های خفته را در سرم بیدار میکند
بی تو، من با بهار می میرم
بی تو، من در عطر یاس ها می گریم
بی تو، من در شیره ی هر نبات رنج هنوز بودن را و جراحت روزهایی را که همچنان زنده خواهم ماند لمس می کنم
بی تو، من با هر برگ پائیزی می افتم
بی تو، من در چنگ طبیعت تنها می خشکم
بی تو، من زندگی را، شوق را، بودن را، عشق را، زیبایی را، مهربانی پاک خداوندی را از یاد می برم
بی تو، من در خلوت این صحرا، در غربت این سرزمین، در سکوت این آسمان، در تنهایی این بی کسی، نگهبان سکوتم، حاجب درگه نومیدی، راهب معبد خاموشی، سالک راه فراموشی ها، باغ پژمرده ی پامال زمستانم.
درختان هر کدام خاطره ی رنجی، شبح هر صخره، ابلیسی، دیوی، غولی، گنگ وپرکینه فروخفته، کمین کرده مرا بر سر راه، باران زمزمه ی گریه در دل من، بوی پونه، پیک و پیغامی نه برای دل من، بوی خاک، تکرار دعوتی برای خفتن من، شاخه های غبار گرفته، باد خزانی خورده، پوک، همه تلخ ترین یادهای من، تلخ ترین یادگارهای من اند.

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.