در بهشت لباس حریر و طلاجات بر مرد حلال است
- دیدم جوانى زیباتر از آن قبلى با لباسهاى فاخر به رنگ سبز از جنس حریر و دیبا و انگشتر طلا به دست و با دست بند طلا به استقبال ما آمد و بعد با هم معانقه روبوسى كردیم و ایشان ما را به طرف تختى كه زیر سایه درخت قرار داشت راهنمایى كرد.
من مى خواستم به او بابت به دست كردن انگشتر طلا و هم لباس حریر بر تن كرده بود. (هر دو یعنى هم انگشتر طلا و هم لباس حریر مردان در دنیا حرام بود.) و تا لب بگشایم جناب هدایت گفت :
برادر! اینجا بهشت است و آن طلایى كه در دنیا مردن حرام بود و اگر شخصى ، انگشتر طلا به دست مى كرد علاوه بر اینكه نمازش باطل بود و اگر با آن حال مى مرد در حال عصیان مرده بود و جایش جهنم مى بود، اینجا حرام نیست و خداوند منان خود بهشتیان را به این زیور آلات مزین فرموده است .
- آرى آن جوانهایى كه در دنیا زیبایى انگشتر طلا را دیدند: اما گفتند: خداوند حكیم بدون علت چیزى را حرام نكرد و با به دست نكردن انگشتر طلا، حرام مرتكب نمى شوم و حتى وقتى خانواده عروس پیشنهاد كردند. حلقه طلا به دست كند در جوابش گفتند:
من انگشتر عقیق مى خواهم كه مستحب است . نه انگشتر طلا كه حرام است . و من نمى خواهم زندگى زناشویى را با گناه آغاز كنم ، اینجا مستحق این نعمت مى گردند و هر چه كه در دنیا سختى دیدند در عوض اینجا در آسایشند.
به هدایت گفتم : خدا تو را حفظ كند اگر تذكر نمى دادى من شرمنده مى شدم .
- از وقفه اى كه پیش آمد و صحبت بین ، من و هدایت رد و بدل مى شد، جوان بهشتى به تعجب وا داشت و خطاب به من گفت :
عذر مى خواهم ! از من ناراحتید؟
گفتم : ((استغفر الله )) چرا از شما ناراحت باشیم ، حقیقت مطلب را با او در میان گذاشتم و جوان با شنیدن ماجرا، شروع به خندیدن كرد و گفت : من هم ابتداى ورودم به اینجا وقتى این لباسها و زیور آلات را آوردند گفتم من نمى پوشم ولى در جواب گفتند، اینجا محدودیتى و حرمتى نیست ، حتى شرابى كه برایم آوردند ننوشیدم اما به من گفتند:
اصلا در این جا تكلیف نیست هر حرمتى بود مال دنیا بود و بس .
حال بیایید؛ براى شما از شراب پذیرایى كنم تا جگرتان حال بیاید.
در روى تخت كه بالشتهاى نرم و لطیف قرار داشت با زیر اندازه هاى نرم كه در زیر سایه درختان سر به فلك كشیده كه نه آفتابى دیده مى شد كه گرمایش اذیت كند و نه سرمایى بود كه بلرزاند، نشستیم و تكیه دادیم .
- غلامان براى ما نوشیدنى آوردند و در جامهاى لبریز از شراب به ما تعارف كردند و هر كدام یك جام گرفتیم و من از بوى خوش شراب ، نخورده مست بودم . اما نه مستى دنیا، بلكه تمام وجودم آكنده از سرور شد و خستگى از تنم بیرون رفت .
شراب را خوردیم ، و جانى دوباره گرفتیم و آنگاه ظرفهاى پر از انواع میوه ها را مقابل ما گذاشتند و هر كدام از دیگرى خوش رنگ تر و هر كدام از دیگرى ، خوش مزه تر و معطر بود و انسان هر چه مى خورد سیر نمى شد و اصولا در دنیا اگر چیزى مى خوردى دیگر اشتهایت كور مى شد و به هیچ چیز میل نداشتى اما اینجا این طور نبود، هر چه مى خوردى اشتها داشتى و میوه هاى آن تمام شدنى هم نبود.
- آنگاه من رو كردم به شهید و گفتم : حال كه خوردنیها را خوردیم و با شراب گوارا، جگرمان را جلا دادیم و خستگى از تنمان در رفت . اجازه مى خواهم ، سوالاتم را از حضرتعالى بپرسم .
شهید: بفرمایید. حالا دیگر من در خدمت شما هستم .
گفتم : اولا از اینكه اجازه فرمودید، در خدمت شما باشیم متشكرم . دوم از اینكه وقت گرانبهاى خود را در اختیار ما گذاشتید و از اهل عیال خود براى مدتى ؛ دور گشتید عذر مى خواهم .
شهید: خواهش مى كنم ، اینجا چیزى به بطالت نمى گذرد و هرچه اینجا تبادل شود همه لطف و صفا و سلامتى است .
گفتم : با اجازه از محضر استاد راهنما و سرور گرامى ، جناب هدایت ، اگر ممكن است بفرماید در دنیا چه اعمالى را انجام دادید كه با این مقام والا و فیض بزرگ نائل شدید؟
شهید: خدا را سپاس كه جان ناقابل ما را پذیرفت ، جان را كه خود به ما داد با ما معامله كرد و فرمود، این جان را برایم بفروش و در عوض بهشت برایت عطا كنم و به وعده اش عمل كرد.
- ببین ! بدون زحمت هیچ انسانى به مقصودش نرسید: به قول شاعر نامى سعدى :
نابرده رنج ، گنج مسیر نمى شود |
|
|
مزد آن گرفت كه جان برادر كه كار كرد |
و اگر قرآن خاطرتان باشد در بیشتر موارد پاداش الهى را به انسان عامل ؛ منتصب مى كند و حتى وعده اى كه مومنان را خوشحال مى كرد همه و همه براى عاملان بود مثل آیه شریفه عنكبوت كه مى فرمود:
آنان كه به خدا ایمان آوردند و به اعمال نیكو پرداختند؛ البته آنها را به عمارات عالى كه از زیر درختانش نهرهایى جارى است منزل دهیم كه در آن زندگانى ابدى كنند. چقدر پاداش عاملین خوب است .
- لذا بهشت را به بها مى دهند، به بهانه نمى دهند، نه به بهانه ، سالها ورد (دعاى زیر لبى ) تو نماز باشد اما تا نماز نخوانى كه گفتن نماز، نماز نمى شود.
- ما و امثال ما را هم كه اینجا مشاهده مى كنى در زیر سایه قدمهایى است كه در راه حق برداشتیم ، سعى كردیم واجبات را عمل كنیم و از محرمات الهى اجتناب و دورى كنیم و اگر هم توانستیم به مستحبات ، در حد توانمان عمل كردیم ، بله درست است كه اعمال ما ناقابل بود اما خداوند كریم به كرم پذیرفت و ما را جزو مكرمین قرار داد.
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند |
|
|
و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند |
بیخود از شعشعه پرتو ذاتم كردند |
|
|
باده از جام تجلى صفاتم دادند |
چه مبارك سحرى بود و چه فرخنده شبى |
|
|
آن شب قدر كه این تازه براتم دادند |
بعد ازین روى من و آینه وصف جمال |
|
|
كه در آنجا خبر از جلوه ذاتم دادند |
من اگر كام روا گشتم و خوشدل چه عجب |
|
|
مستحق بودم و اینها بزكاتم دادند |
هاتف آنروز بمن مژده این دولت داد |
|
|
كه بدان جور جفا صبر و ثباتم دادند |
این همه شهد و شكر كز سخنم میریزد |
|
|
اجر صبریست كزان شاخ نباتم دادند |
- حالا اگر در این مدت زندگى به گفتن اكتفاء مى كردیم آیا مى توانستیم نظر و رحمت خدا را جلب كنیم ؟
- ما دعوت حجت خدا را براى دفاع از دین شنیدیم و در دو راهى بهشت و جهنم قرار گرفتیم .
گفتم : با عرض معذرت ! چرا بین دو راهى قرار گرفتید؟
شهید: خوب پر واضح است كه انسان یك تعلقاتى به دنیا دارد از قبیل زن و فرزند و مال و منال و از طرفى دعوت حق و در راه اجابت این دعوت خطراتى از قبیل كشته شدن ، معلول شدن ، و از خیلى چیزهاى مادى گذشتن ، وجود دارد و اینجاست كه وسوسه هاى نفس اماره و ابلیس شروع مى شود و در این میان ، ایمان محكم و راسخ مى خواهد كه بتوانى از این وسوسه ها نجات پیدا كنى ، آرى اگر دعوت حق را لبیك بگویى باید از دنیا چشم پوشى كنى و در عوض بهشت نصیب تو خواهد شد و رضوان الهى و اگر دنیا بخواهى مادیات را حفظ كردى اما باید خسران الهى را خریدارى كنى و عاقبت آن جهنم است و چه بسیار انسانهایى كه در این دو راهى لغزش كردند و براى همیشه رو سیاه شدند.
- امام و پیشواى دینم ما را به جهاد در راه خدا ترغیب فرمود و ما از فضیلت جهاد از حضرتش مسئلت كردیم .
فضیلت جهاد فرموده و ما به عظمت و فضیلت جهاد پى بردیم و فهمیدیم كه انتخاب جهاد یعنى رستگارى ، یعنى صلاح دنیا و آخرت . صلاح دنیاست چون از دنیا سرافرازانه بیرون آمدیم و در مقابل شیطان و شیطان صفتان ایستادیم و در تاریخ گلگون اسلام نشان از شجاعت و شهامت و ایثار و فرمانبردارى از امام و رهبر را به جا گذاشتیم و اما آخرت ، همانگونه كه در خدمت شما هستیم . مى بینید! اینجا عزت و سربلندى است و ما جاودانه با نعمتهاى الهى كه نه كم مى شود و تمام شدنى نیست ، زندگى مى كنیم و به همین خاطر، نه یك دل بلكه صد دل عاشق ، خدا شدیم و در این راه سر نشناختم و از زندگى زودگذر دنیا چشم پوشیدیم و ((رضوان من الله اكبر)) را خریدیم .
گفتم : از نبرد خودتان برایمان بگویید آیا زخمهایى كه بر شما وارد مى شد درد مى كشیدید؟
شهید: اولا خدا مى داند اگر ایمان نباشد، برق تیر و گلوله جان را مثل بید مى لرزاند اما ما كه به صحنه كارزار جنگ وارد شدیم نه تنها نمى ترسیدم بلكه هر لحظه منتظر، لقاء الهى بودیم و بهشت را در یك قدمى خود مى دیدیم و لذا هر زخمى كه بر بدن ما وارد مى شد. مثل آب خنك گوارایى كه در یك هواى گرم سوزان براى تشنه لذت مى داد بود.
گفتم : برادر شهیدم از هنگام شهادتتان برایمان بفرمایید در چه حالى بودید؟
شهید: من در میدان جنگ تنها بیاد خدا بودم و تمام وجودم لبریز از ذكر خدا بود و با این حال به پیشروى ادامه مى دادم تا مى توانستم از دشمنان خدا به یارى خدا به جهنم واصل مى كردم و بالطبع جراحاتى نیز خودم برداشته بودم تا اینكه تیرى به قلبم اصابت كرد.
در وفاى عشق تو مشهور خوبانم چو شمع |
|
|
شب نشین كوى سربازان و رندانم چو شمع |
روز و شب خوابم نمى آید بچشم غم پرست |
|
|
بس كه در بیمارى هجر تو گریانم چو شمع |
رشته صبرم به مقراض غمت ببریده شد |
|
|
همچنان در آتش مهر تو سوزانم چو شمع |
گر كمیت اشك گلگونم نبودى گرم رو |
|
|
كى شدى روشن بگیتى راز پنهانم چو شمع |
در میان آب و آتش همچنان سرگرم تست |
|
|
این دل زار نزار اشك بارانم چو شمع |
در شب هجران مرا پروانه وصلى فرست |
|
|
ورنه از دردت جهانى را بسوزانم چو شمع |
بى جمال عالم آراى تو روزم چون شبست |
|
|
با كمال عشق تو در عین نقصانم چو شمع |
كوه صبرم نرم شد چون موم در دست غمت |
|
|
تا در آب و آتش عشقت گدازانم چو شمع |
همچو صبحم یك نفر باقیست با دیدار تو |
|
|
چهره بنما دلبرا تا جان برافشانم چو شمع |
سرفرازم كن شبى از وصل خود اى نازنین |
|
|
تا منور گردد از دیدار تو ایوانم چو شمع |
و با پاره شدن قلبم پرده هاى ظلمت و تاریكى كنار رفت و من دیدم در مقابلم ، حورالعین ایستاده و مرا به بهشت و كرامت الهى كه خدا وعده فرموده بود بشارت داد.
- در این حال خنده به لبانم شكوفه زد و من وعده هاى الهى را محقق شده یافتم ، كم كم با دنیا وداع مى كردم و روح از بدنم خارج مى شد و من تنها به فكر امام و رهبرم بودم و تنها نگرانى من در مورد امام و دین اسلام بود كه مبادا مردم آنها را تنها بگذارند.
- وقتى به زمین افتادم ، زمین خطاب به من گفت :
آفرین به روح پاك تو كه از بدن پاك خارج شد، خوشحال باش ! كه براى تو است نعمتهایى است كه نه چشمى دیده و نه گوشى شنیده و به خیال كسى خطور نكرد.
- خداوند فرمود دیگر غصه زن و فرزند و خانواده ات را نخور كه من جانشین تو در بین اهل تو خواهم بود و هر كس خانواده شهداء را گرامى بدارد مرا گرامى داشته و هر كس آنها را برنجاند مرا رنجانده .
- آنگاه من به سوى بهشت پر كشیدم .
گفتم : از نحوه ورودتان به بهشت بگویید.
شهید: ماموران در ورودى بهشت خطاب به ما گفتند:
بفرمایید داخل بهشت .
- وقتى وارد بهشت شدیم و بهشت را به چشم دیدیم و نعمتهاى الهى را به وفور یافتیم به یاد خانواده افتادم و گفتم ایكاش خانواده ام مى دانستند كه خداوند ما را بخشید و ما را جزو گرامى شده گان قرار داد.
- آرى ؛ با باز شدن دروازه بهشت دیدیم آنچه را كه به فكرمان خطور نمى كرد، بهشتى كه با این عظمت براى ما خلق شده ، به هر كجاى آن اراده مى كردیم ، مى رفتیم و از درختان میوه هر كدام از آن كه مى خواستیم مى خوردیم و از چشمه هاى زلال و گوناگون از شیر، و عسل و شراب مى نوشیدیم و با حوریان بهشتى كه خداوند بر ایمان خلق فرموده بود معاشقه مى كردیم .