قاصدک،همدم تنهایی های من.بیا تا خبری ببری.خبری که در آن موج می زند زیبایی.
من در اسارت دل خویش پیراهنی از جنس لطیف انتظار بافته ام. قاصدک یادت باشد که آن را به گل نرگس برسانی.
زیر این سقف کبود غروب جمعه، باران ناخوانده به چشم هایم سر می زند.سکوت بر من سنگینی می کند.
دوست می دارم در تمنای نگاهت ، ثانیه به ثانیه لحظه های انتظار را سپری کنم.
جمعه هایم رنگ دلواپسی گرفته اند و ماه شرمنده از از این که شب جمعه در آسمان بغض کرده حضور یابد.
غروب های جمعه برایم همانند خاموشی چراغ مرگ است.
گریه هایم را پایانی نمی بینم.دلم از برای نبودنت همسایه پریشانی شده است.
جمعه هایم بی قرارند.دلم بهانه ات را می گیرد.
پا به پای نسیم انتظار، همسفر با عطر گل نرگس، بغض در گلو،می آیم که شاید سنگی زنی بر بغض خسته ام.
تا ببارم بر پای گل یاس، تا شاید او اشک هایم را درون باغچه ی انتظار بکارد.
تا که شاید امید سر از خاک برون آورد و بشکند لحظه های فراق را.
عقربک های ساعت به عشق دیدار تو می روند.هیچ گاه درنگ نمی کنند.
در صبح جمعه سر در گریبان دارند و برای آمدنت زمزمه می کنند و در غروب جمعه سر ها رو به آسمان تا که شاید انتظار فرو بریزد.
الهم عجل لولیک الفرج
آمین یا رب العالمین