همه ی نگاهها به شیشه ی سخت اتاق مونا بود ، همه تو دلهاشون چیزی می گذشت اما محسن یه گوشه وایستاده بود و به شیشه ی سخت و سرد نگاه می کرد بی آنکه به چیزی فکر کند. یه نگاهی به دور و برش کرد همه داشتند یه کاری می کردند انگار فقط اون بود که کاری نمی کرد ، چه کاری می تونست کنه ، خودشو سرزنش کنه ؟ چه سودی داره حال مونا خوب میشه؟ از کنار دیوار آروم به سمت پله ها رفت انگار می خواست کسی نبینش به محوطه ی بیمارستان رسید یه گوشه نشست و به آسمان نگاه کرد ستاره ها تاریکی ماه همه و همه داشتند اون رو سرزنش می کردند انگار مونا ستاره ها رو هم عاشق کرده بود همه می گفتند مونا ولی هیچکس نگفت محسن جز یه صدای آرامش دهنده .
-محسن داداشم ناراحت نباش من با تو ام . بیا پیش من . بیا اینجا بیا اینجا ...
محسن به طرف صدا راه افتاد . به درب قبرستان رسید ، در بسته بود از بالای نرده ها وارد قبرستان تاریک و مه آلود شد همیشه از شبای حیاط خونشون هم می ترسید ولی الان که تو دنیای مردگان پا گذاشته بود از چیزی نمی ترسید . به طرف قبر خواهرش رفت . دختری روی قبر نشسته بود با خودش حرف می زد . محسن بدون ترس جلو رقت . کنار دخترک نشست و با صدای آرومی گفت : سلام ، فکر نمی کردم هنوزم شبا بیای اینجا ؟
دخترک روشو برگردوند و یه نگاهی کرد و گفت : یکی صدام کرد . یکی گفت بهم یکی بهت احتیاج داره .منم اومدم بیرون از خونمون . بابام نمی دونه . تو خونه خوابه .
- بابات هنوزم تو مرده شور خونه کار می کنه .
- دختر خنده ای کرد و با لبخندی پاسخ داد : هر شب میشینه میشمره چن نفر مردند چن نفر مریضند می خوان بمیرند ، کارشه دیگه . خواهرت خیلی ازت دلگیره .
- چیزی بهت گفته ؟
- همینکه ازم خواست بیام تا تو رو ببینم ، حتما کار اشتباهی کردی .
- نمی دونم ، کارم درست بود یا غلط ، من فقط فکر می کردم عاشقم . نمی دونم چرا این فکر می کردم ، نمی دونم چرا دلم می خواست یکی مال من باشه نمی دونم چرا یه دفعه احساس کردم خیلی تنهام ، نمی دونم چرا هیچ وقت نتونستم بدونم .
- عشق ... محسن عشق تو قلبه تو اینجاست تو قلب من و تو هر وقت دونستی اون موقعست که عاشق شدی .
- ولی یکی داره به خاطر من میمیره .
- خنده ای کرد و گفت : هیچ بنده ای به خاطر بنده ی دیگری نمی میره . مطمئن باش کنار ما کسی هس که به بودن یا نبودن ما هر روز و هر شب فکر می کنه و اگه بخواد ما میریم یا می مونیم . از خدا بخوا که بره ، اینجا چی داره محسن که همه نشستیم چسبیدیم بهش تقصیر ما نیست خاصیت زمینه که همه چیزو به خودش جذب می کنه .
- من می خوام برم بهم کمک کن دیگه نمی خوام زندگی آشغال خودم رو ادامه بدم .
- خدا اختیار داده به تو ، می خوای بری برو . در امام زاده از اون وره همون طور که اومدی برو ، برو هر وقت خواهرت خواست دوباره برگرد .
دخترک بلند شد و به طرف خونه ای که کنار قبرستان وجود داشت رفت . محسن همین طور به راه مه آلودی که دختر طی می کرد خیره شده بود تا دختر محو شد و مه تمام دید محسن رو گرفت .
این یه فرصته پسر ، بی خیال همه چیز شو بزن برو از اینجا برو برو دیگه برنگرد اینجا جای تو نیست ازت خواهش می کنم برو . فقط باید مونا رو فراموش کنم برای همیشه اون که آدرس منو نمی دونه شماره و هیج نشونه ای هم نداره ، دیگه بهش سر نمی زنم ، باید از این زندگی نکبت بار خلاص شم . نمی خوام دوباره تو لجن غرق بشم . نمی خوام دیگه حادثه ای که برای مونا اتفاق افتاد برای دیگران اتفاق بیفته ، من باید برم دانشگاه من باید برم درس بخونم و به خواهرم بگم که برادر خوبی براش هستم و باعث سربلندی اون میشم . آبجی من هر چی دارم از تو دارم ، من غیر تو هیچکی رو ندارم ، منو ببخشی . اشک مثل باران بهاری بر چشمانش جاری بود شب را تا صبح بر سر مزار خواهرش گریه می کرد و همانجا خوابش برد بی آنکه خبر داشته باشد که فردا روز اعلام نتایج کنکور سال 87 است. آیا او می تواند وارد دانشگاه شود ...
.....................................................................................................................
با سلام به دلایلی این داستان ها و اهدافش یک ایست موقتی داشت که انشاءالله در آینده جبران میشه و کوبنده تر از قبل باید ادامه پیدا کند از همه ی دوستان این خواهش را دارم که شرکت کنند . با تشکر