• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن معارف > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
معارف (بازدید: 1112)
يکشنبه 8/5/1391 - 15:32 -0 تشکر 484142
در باره ی عرفان

بر گرفته از http://www.lifeofthought.com/f97.htm  پایگاه حیات ادیشه



ای كه به هنگام درد راحت جانی مرا

ای كه به تلخی فقر گنج روانی مرا

آنچه نبردست وهم، آنچه ندیده ‌است فهم

از تو به جان می‌رسد، قبله‌ی آنی مرا

عالی‌ترین خصیصه‌ی یك انسان متحول و متحرك آگاهی است. انسان آگاه به معنی اعم، انسانی است كه به علت و علل وقایع محیط خود در هر زمینه آگاهی دارد و چون با پیشینه و تغییر و تحول بعدی جمیع امور آشناست هرگز شیفته‌ی ظواهر پر رنگ و جلال خیره‌كننده‌ی آن نمی‌شود، كه برای جلب توجه و گاه به منظور مردم‌فریبی آراسته می‌گردد. انسان آگاه هیچ‌گاه تحت تأثیر زر و زور و قدرت واقع نمی‌شود.

يکشنبه 8/5/1391 - 15:45 - 0 تشکر 484169

هفت وادی عرفان ایرانی


طلب، عشق، معرفت، استغناء، توحید، حیرت، فنا



گفت ما را هفت وادی در ره است



چون گذشتی هفت وادی، درگه است



وا نیامد در جهان زین راه كس



نــیست از فـرسنگ آن‌ آگـاه كـس



چون نیامد باز كس زین راه دور



چـون دهندت آگـهی ای نـاصبور



چون شدند آنجایكه گم سر بسر



كـی خبـر بـازت دهد از بی‌خبـر



هست وادی طلـب آغـاز كار



وادی عشق است از آن پس،بی‌كنار



پس سیم وادیست آن معرفت



پـس چهـارم وادی استغنی صفت



هست پنجم وادی توحید پاك



پس ششم وادی حیرت صعب‌ناك



هفتمین، وادی فقرست و فنا



بـعد از ایـن روی روش نبود ترا



در كشش افتی، روش گم گرددت



گـر بـود یك قطره قلزم گرددت



«شیخ فریدالدین محمد عطار نیشابوری

يکشنبه 8/5/1391 - 15:46 - 0 تشکر 484170

بیان وادی طلب



چون فرو آیی به وادی طلب



پیشت آید هر زمانی صد تعب



صد بلا در هر نفس اینجا بود



طوطی گردون، مگس اینجا بود



جد و جهد اینجات باید سالها



زانك اینجا قلب گردد كارها



ملك اینجا بایدت انداختن



ملـك اینجا بایـدت در بـاختن



در میان خونت باید آمدن



وز هـمه بـیرونت بـایـد آمـدن



چون نماند هیچ معلومت بـدست



دل بباید پاك‌كرد از هرچ هست



چون دل تو پاك گردد از صفات



تافتن گیرد ز حضرت نور ذات



چون شود آن نور بـر دل آشـكار



در دل تـو یك طلب گردد هزار



گـر شود در را‌ه‌ی او آتش پـدید



ور شود صد وادی ناخوش پـدید



خـویش را از شـوق او دیـوانه‌وار



بـر ســر آتـش زنـد پـروانــه‌وار



سر طلب گردد ز مشتاقی خویش



جرعه‌ی می‌خواهداز ساقی‌خویش



جرعه‌ی‌ز‌آن باده‌چون نوشش شود



هر دو عالم كل فرامـوشش شـود



غرقه‌ی دریا بماند خشك لب



سر جانان می‌كند از جـان طلـب



ز آرزوی آن كه سر بشناسد او



ز اژدهای جـان‌ستان نـهراسد او



كفر و لعنت گر بهم پیش آیدش



در پـذیرد تـا دری بـگشایدش



چون‌درش‌بگشاد، چه‌كفر و چه‌دین



زانك نبود زان‌سوی‌در آن ‌و این


يکشنبه 8/5/1391 - 15:46 - 0 تشکر 484171

بیان وادی عشق



بعد از این وادی عشق آید پدید



غرق آتش شد كسی كـآنجا رسید



كس در این وادی بجز آتش مباد



وانك آتش نیست عیشش‌خوش‌مباد



عاشق آن باشد كه چون آتش بود



گرم‌رو سـوزنده و سـركش بـود



عاقبت‌اندیش نبود یك زمان



دركشد‌خوش‌خوش‌بر آتش‌صدجهان



لحظه‌ی نه كافری داند نه دین



ذره‌ی نـه شـك شناسد نـه یقین



نیك و بد در راه او یكسان بود



خود چو عشق آمد نه این،‌نه‌آن بود



هرچ دارد، پاك در بازه به نقد



وز وصـال دوسـت می‌نازد به نقد



دیـگران را وعده‌ی فردا بود



لـیك او را نـقد هم اینجـا بـود



تا نسوزد خویش را یك‌بارگی



كـی تواند رست از غم‌خوارگـی



تا بریشم در وجود خود نسوخت



در مـفرح كی تواند دل فروخت


يکشنبه 8/5/1391 - 15:48 - 0 تشکر 484174

ادامه بیان وادی عشق



می‌تپد پیوسته در سوز و گداز



تا بجای خود رسد ناگاه باز



ماهی از دریا چو بر صحرا فتد



می‌تـپد تا بـوك در دریا فتد



عشق اینجا آتشست و عقل دود



عشق كامد در گریـزد عقل زود



عقل در سودای عشق استاد نیست



عشق كار عقل مادرزاد نیست



گر ز غیبت دیده‌ای بخشنده راست



اصل عشق اینجا ببینی كز كجاست



هست یك‌یك برگ از هستی عشق



سر ببر افكنـده از مستی عشق



گـر تـرا آن چشم غیبی باز شد



بـا تو ذرات جهان هم‌ راز شد



ور بچشم عقل بگشایی نظر



عشق را هرگز نبینی پا و سـر



مرد كـار افتاده بـاید عشق را



مـردم آزاده بـاید عشق را



او نه كارافتـاده‌‌‌‌ای نه عاشـقی



مرده‌یی تو، عشق را كی لایقی



زنده‌دل باید درین ره صد هزار



تـا كند در هر نفس صد جان نثار



يکشنبه 8/5/1391 - 15:48 - 0 تشکر 484175

بیان وادی معرفت



بعد از آن بنمایـدت پیش نظر



معرفت را وادیی بی‌پـا و سر



هیچ كس نبود كه او اینجایگاه



مختـلف گــردد ز بسیاری راه



هیچ ره در وی نه هم آن دیگرست



سالك تن، سالك جان، دیگـرست



باز جان و تن ز نقصان و كمال



پـس دایـم در تـرقـی و زوال



لاجرم بس ره كه پیش آمد پدید



هر یكی بر حد خویش آمد پدید



كی تواند شد درین راه خلیل



عنـكبوت مـبتلا هـم سیر پیل



سیر هر كس تا كمال وی بود



قرب هر كس حسب حال وی بود



گر بپرد پشه چندانی كه هست



كـی كمال صرصرش آید بدست



لاجرم چون مختلف افتاد سیر



هم روش هرگز نیفتد هیچ طیر



معرفت زینجا تفاوت یافتست



این یكی محراب و آن بت یافتست



چون بتابد آفتاب معـرفت



از سپهر این ره‌ی عالی صفت



هر یكی بینا شود بر قدر خویش



باز یابد در حقیقت صدر خویش



سر ذراتش همه روشن شود



گلخن دنیا برو گلشن شود



مغز بیند از درون نه پوست او



خود نبیند ذره‌ی جـز دوست او



هرچ بیند روی او بیند مـدام



ذره ذره كـوی او بیند مـدام



صدهزار اسرار از زیـر نقاب



روزمی بنمایدت چون آفتاب



صدهزاران مرد گـم گـردد مدام



تا یكی اسرار بین گـردد تـمام



كاملی باید درو جـانی شگـرف



تا كند غواصی این بحـر ژرف



گـر ز اسرارت شود ذوقـی پـدید



هر زمانت نو شود شوقی پـدید



تشنگی بر كمال اینجا بـود



صدهزاران خود حلال اینجا بود



گر بیاری دست تا عرش مجید



دم مزن یك ساعت از هل من مزید



خویش را در بحر عرفان غرق كن



ور نه باری خاك ره بر فـرق كن



گرنه‌یی ای خفته اهل تهنیت



پس چرا خود را  نداری تعزیت



گر نداری شادیی از وصل یار



خیز باری ماتم هجران بدار



گر نمی‌بینی جمال یار تـو



خیز منشین، می‌طلب اسرار تو



گر نمی‌دانی طلب كن شرم دار



چون خری تا چند باشی بی‌فسار



يکشنبه 8/5/1391 - 15:49 - 0 تشکر 484176

بیان وادی استغنا



بعد از این وادی استغنا بـود



نه درو دعـوی و نه معنی بود



مـی‌جهد از بی‌نیازی صرصری



می‌زند بر هـم به یك دم كشوری



هفت دریا یك شمر اینجا بـود



هفت اخگـر یك‌شرر اینجا بود



هشت جنت نیز اینجا مـرده‌ایست



هفت دوزخ همچو یخ افسرده‌ایست



هست موری را هم اینجا ای عجب



هر نفس صد پیل اجـری بی‌سبب



تـا كلاغی را شود پـر، حوصله



كس نمانده زنده در صد قـافله



صدهزاران سبزپوش از غم بسوخت



تا كه آدم را چراغی برفروخت



صدهزاران جسم خالی شد ز روح



تا درین حضرت درو گر گشت نوح



صدهزاران پشه در لشكر فـتاد



تا براهیم از میـان بـا سر فتاد



صدهزاران طفل سر ببریده گشت



تا كلیم‌الله صاحب دیده گشت



صدهزاران خلق در زنار شد



تا كه عیسی محرم اسرار شد



صدهزاران جان و دل تاراج یافت



تا محمد یك شبی معراج یـافت



قدر نه نو دارد اینجا نه كـهـن



خواه اینجا هیچ كن خواهی مكن



گر جهانی دل‌كبابـی دیده‌ی



همچنان دانـم كه خـوابی دیده‌ی



گر درین دریا هزاران جان فتاد



شب نمی در بحر بی‌پایان فتاد



گر فروشد صدهزاران سر بخواب



ذره‌ی با سایه‌ی شد ز آفتاب



گر شود افلاك و انجم لخت لخت



در جهان كم گیر برگـی از درخت



گر ز ماهی در عدم شد تا به مـاه



پای مـور لنگ شد در قعر چاه



گر دو عالم شد همه یك بار نیست



در زمین ریگی همان انگار نیست



گر نماند از دیو وز مردم اثر



از سر یك قطره باران درگذر



گر بریخت این جمله‌ی تنها به خاك



موی حیوانی اگر نبود چه باك



گر شد اینجا جزء و كل كلی تباه



كم شد از روی زمین یك برگ كاه



گر به یك ره گشت این نه طشت گم



قطره‌ی در هشت دریا گشت گم


يکشنبه 8/5/1391 - 15:49 - 0 تشکر 484178

بیان وادی توحید



بعد از این وادی توحید آیدت



منزل تفرید و تجرید آیدت



رویها چون زین بیابان در كنند



جمله سر از یك گریبان بركنند



گر بسی بینی عدد، گر اندكی



آن یكی باشد درین ره در یكی



چون بسی باشد یك اندر یك مدام



آن یك اندر یك یكی باشد تمام



نیست آن یك كان احد آید ترا



زان یكی كان در عدد آید ترا



چون برونست از احد وین از عدد



از ازل قطع نظر كن وز ابد



چون ازل گم شد، ابد هم جاودان



هر دو را كی هیچ ماند در میان



چون همه هیچی بود هیچ این همه



كی بود دو اصل جز پنج این همه



يکشنبه 8/5/1391 - 15:50 - 0 تشکر 484179

بیان وادی حیرت



بعد از این وادی حیرت آیدت



كار دایم درد و حسرت آیدت



هر نفس اینجا چو تیغی باشدت



هر دمی اینجا دریغی باشدت



آه باشد، درد باشد، سوز هم



روز و شب باشد، نه شب نه روز هم



از ین هر موی این كس نه بتیغ



می‌چكد خون می‌نگارد ای دریغ



آتشی باشد فسرده مرد این



یا یخی بس سوخته از درد این



مرد حیران چون رسد این جایگاه



در تحیر مانده و گم كرده راه



هرچ زد توحید بر جانش رقم



جمله گم گردد ازو گم نیز هم



گر بدو گویند مستی یا نه‌یی



نیستی گویی كه هستی یا نه‌یی



در میانی یا برونی از میان



بركناری یا نهانی یا عیان



فانیی یا باقیی یا هر دوی



یا نه‌ی هر دو توی یا نه توی



گوید اصلا می ندانم چیز من



وان ندانم هم ندانم نیز من



عاشقم اما ندانم بر كیم



نه مسلمانم نه كافر، پس چیم؟



لیكن از عشقم ندارم آگهی



هم‌ دلی پر عشق دارم، هم تهی


يکشنبه 8/5/1391 - 15:50 - 0 تشکر 484180

بیان وادی فنا



بعد از این وادی فقرست و فنا



كی بود اینجا سخن گفتن روا



عین وادی فراموشی بود



لنگی و كری و بیهوشی بود



صدهزاران سایه‌ی جاوید تو



گم شده بینی ز یك خورشید تو



بحر كلی چون به جنبش كرد رای



نقش‌ها بر بحر كی ماند به جای



هر دو عالم نقش آن دریاست بس



هركه‌گوید نیست این سوداست بس



هر كه در دریای كل كم بوده شد



دایـماً گـم بوده‌ی آسـوده شـد



دل درین دریای پر آسودگی



می نیابد هیچ جز گم‌بودگـی



گر ازین گم‌بـودگی بازش دهند



صنع بین گردد، بسی رازش دهند



سالكان پخته و مردان مرد



چون فرو رفتند در میدان درد



گم شدن اول قدم، زین پس چه بود



لاجرم دیگر قدم را كس نبود



چون همه در گام اول گم شدند



تو جمادی گیر اگر مردم شدند



عود و هیزم چون به آتش در شوند



هر دو بر یك جای خاكستر شوند



این به صورت هر دو یكسان باشدت



در صفت فرق فراوان باشدت



گر پلیدی گم شود در بحركل



در صفات خود فرو ماند بذل



لیك اگر پاكی درین دریا بود



او چو نبود در میان زیبا بود



نبود او و او بود چون باشد این



از خیال عقل بیرون باشد این


يکشنبه 8/5/1391 - 15:51 - 0 تشکر 484182

قدمت عرفان در ایران


عرفان، یكی از مظاهر فكری ایرانیان بود كه به صورت نهضت فرهنگی و فلسفی در قرنهای نخستین اسلامی جلوه‌گر شد. در مواقع حساس فكری و سیاسی عرفان ایرانی در تعلیمات جهانی خود علاوه بر آنكه برتری نژادی و مادی را به هیچ شمارد برتری دینی را به دست فراموشی سپرد و عموم مردم جهان از هر مذهب و هر گروه را در خانقاه صفا كه احتمالاً لغت صوفی نیز از آن مشتق است گردآورد و بر سر یك سفره نشاند و یا بهتر بگوئیم هر طبقه و صنف را اعم از شاه و گدا بدون هیچگونه امتیازی در كنار هم و در یك صف واحد به سوی وحدانیت و حقانیت جهان هستی كه هدف مشخص و غائی همه پیغمبران و الهیون و مصلحان جهان در مسیر تاریخ بود، رهنمون شدند.

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.