[quote=helella16;399461;402362]
سوال سری "دیالوگ نویسی" هللا:
لطفا برای هر جفت کلمه که میگم، یه دیالوگ بسیار کوتاه( حتی در حد یه حرف و یه پاسخ) بنویسید. (اعم از لطیفه گونه/طنز/حکیمانه/شعری...)
پت و مت: *** پت : هِی مت، دوباره که ما زدیم همه چی رو خراب کردیم که.
مت : پَ نَ پَ، کارمونو به نحو احسن انجام دادیم، تو چته پَت؟ این همه جمع شدن پای تلویزیون خرابکاری ما رو ببیننا.
-------
گربه و موش:
*** گربه پس از تعقیب و گریزی بی نتیجه : شد یه بار من پیروز این میدون باشم؟
موش : شما پیروزِ میدون باشی، مردم بشینن چی رو تماشا کنن؟ طرز طبخ منو؟!
-------
پلنگ و ماه:
*** پلنگ : می دونستی تو تنها کسی هستی که هر شب تا صبح زل می زنی تو چشای من و هیچ بلایی سرت نمی یاد؟! مگه دستم بهت نرسه.
ماه : تو چی؟! هیچ می دونستی اولین کسی هستی که هر شب منو می بینی و مسحور زیباییِ من نشدی؟! خاک تو سر بی احساست کنن.
------
انسان و عمر:
*** انسان : تا کی من بیچاره باید نگران این باشم که شما ته نگیری من از لذت زندگی محروم نشم؟!
عمر : تا وقتی بفهمی منو بهت ندادن از زندگی لذت ببری، دادن یه گلی به سر خودتو و دنیات بزنی.
------
قطره اشک و قطره خون:
*** قطره اشک : دانی که چه شبها ز دو چشمِ تر مولا
در چاه فرود آمده آهنگ نمودم
قطره خون : پس من چه بگویم که در آن سجدۀ آخر
سجادۀ مولای تو را رنگ نمودم
-----
گل و بلبل:
*** گل : از دور من گشتن و نغمه های عاشقانه سر دادن خسته نیستی؟! از این همه رنج کشیدن به کجا رسیده ای؟!
بلبل : اکنون به آنچه می خواستم رسیدم، تمام ناله ها و نغمه هایم از آن بود که شاید چند لحظه ای با من سخن بگویی.
-----
سعدی و حافظ:
سعدی : نمی دانم تا کی قرار است این مردم بوستان و گلستان مرا ورق بزنند و به به و چه چه کنند، اما یک خدا رحمتش کند هم نگویند.
حافظ : عجب؟! فکر اینجایش را نکرده نبودی نه؟! تو هم باید غزلهایی می سرودی که مردم با آن فال بزنند، آن وقت هر روز هزاران نفر فاتحه نثار روحت می کردند تا مطلب دلشان را فاش کنی.
------
دریا و آسمان:
*** دریا : ببینم، وقتی هم من آبی ام، هم تو، چه فرقی می کنه آبی واقعا رنگ کدوممون باشه و کدوممون فقط منعکسش کنیم؟!
آسمان : فرقش اینه که همین مردم هر وقت می خوان از رنگ ما دو تا حرف بزنن، می گن آبی آسمانی.
------
سلطان و مدیر سیستم انجمن ها:
*** سلطان : ببخشید، از انجمن صندلی داغ مزاحمتون شدم، می خواستم در صورت امکان این هفته شما مهمون صندلی داغ ما باشین.
مدیر سیستم انجمن ها : راستش داشتم به این موضوع فکر می کردم که چطوره یه تجدیدنظری تو مدیریت انجمن صندلی داغ داشته باشم، شاید نیاز به تنوع داشته باشه.
(اینجا روح از کالبد سلطان پر می کشه و در همین لحظات آخر یاد اون داستان زاغ و روباه می افته که :"لعنت به دهانی که بی موقع باز شود")
------
وحید میلادی و سُها:
*** سُها : چرا شما اینقد حرف سیاسی از خودت در می کنی؟! کم کم دارم نگرانتون می شما!
وحید میلادی : من که چیز بدی نمی گم، منطق می گم دیگه، هرچی منطق می گه، منم همونو می گم.
-----
شاهین و شیطان:
*** شاهین : خوب می ری تو جلد من، هر غلطی دلت خواست می کنی ها.
شیطان : اولا که درست حرف بزن، احترام سنمو نگه دار، دوما من چی کار کنم تو سست عنصری، مجال نمی دی من چیزی رو واست زینت بدم، عین چی می دویی دنبال گناه.
-----
جومونگ و تسو:
*** تسو : آی یتیم، چه احساسی داری حق حکومت منو خوردی؟!
جومونگ : همون احساسی که بابات داشت وقتی حق حکومت بابامو می خورد. (تحریف فجیع و شرم آور سریال فاخر جومونگ)
------
دیو و دلبر:
*** دلبر : تو هم که ماشاءالله آخر هیکلی، آرنولدی واسه خودت، نشد یه دانس راحت با تو داشته باشم.
دیو : خُبه خُبه، من چی کار کنم بابا نَنَت نون ندادین بخوری جون بگیری، جای رسیدن به سر و وضعت کمی هم به تغذیه ات می رسیدن خوب.
------
سلطان و شاهین(وقتی برای اولین بار چشم تو چشم میشین!):
*** سلطان : شاهین، چی شده، چرا چشاتو اونجوری می کنی، نکنه نابینا بودی تو؟!
شاهین : نه سلطون، نه، راستش می ترسم چشات همونجوری باشه که بچه های تبیان می گفتن، من تاب جذبشو رو ندارم، اگه میشه پشتمونو کنیم حرف بزنیم.
سلطان : مگه می خوایم دوئل کنیم، خودتو لوس نکن، وا کن چشاتو.
شاهین : حقیقتش من در فراق تو اینقد گریه کردم که چشامو از دست دادم.
سلطان : برو گم... بابا، شورشو درآوردی، اصلا شاهینِ کور به چه دردی می خوره که بخواد به درد رفاقت من بخوره؟!
و اینجا سلطان با عصبانیت شاهینو ترک می کنه و به اون پشت می کنه.
شاهین هم نامردی نمی کنه و خنجری که تو آستینش پنهان کرده بود در می یاره و از پشت در بدن سلطان فرو می کنه، به این ترتیب انتقام صندلی داغشو می گیره.بعد هم لیستی رو از جیبش در می یاره و روی آخرین اسم خط نخورده که اسم سلطانه خط می کشه.
------
هللا و رها:
هللا : مونامی سونامی، سلام، می شه همه چی رو فراموش کنی و تو صندلی داغ من حامی من باشی؟!
رها : اَه اَه دختره شیزوفرنی، چه رویی ام داره، ببینم تا کی می خوای تو داستانات زندگی کنی؟! بیا بیرون یه هوایی به کلّت بخوره.تنها لطفی که می تونم در حقت بکنم اینه که سر نماز از خدا شفاتو بخوام.خداحافظ