السلام علیك یا ابا صالح المهدی
سلام
نمونه هایى از شادى هاى پیامبر(صلى الله علیه وآله)
خنده پیامبر(صلى الله علیه وآله) در چهره على(علیه السلام) :
روز جنگ بدر، پیامبرخدا(صلى الله علیه وآله) هیچ آبى نداشت و على(علیه السلام) میان دشمن رفت تا آبى بیاورد و این در حالى بود که چاه بدر در دست دشمن بود و آن ها بر چاه احاطه داشتند، على(علیه السلام) بر سر چاه رسید و به داخل آن رفته، ظرف آب را پرکرد و بر روى چاه گذاشت. در این هنگام صدایى شنید... و لحظه اى در چاه نشست و پس از آن که آرام شد، بالا آمد، دید آب بر زمین ریخته است. بار دیگر پایین رفت و همان ماجرا تکرار شد. در مرتبه سوم آب را بالا نفرستاد بلکه با خودش حمل کرد و بالا آورد. وقتى آب را خدمت پیامبر(صلى الله علیه وآله) رساند، حضرت در چهره على نظر کرد و خندید و فرمود: تو (از ماجرا) خبر مى دهى یا من بگویم؟ على(علیه السلام) عرض کرد: اى فرستاده خدا، شما بفرمایید. سخن تو شیرین تر است.
پیامبرخدا(صلى الله علیه وآله) داستان را تعریف کرد، سپس فرمود: آن شخص جبرئیل بود (که آب را ریخت) و تو را تجربه مى کرد و ثبات قلب تو را به ملائکه مى نمایاند.
خنده و شادى پیامبر(صلى الله علیه وآله) از کار على(علیه السلام) :
ابوهریره گوید: در مدینه قحطى و گرسنگى روى داد و یک شب و یک روز بر من گذشت که چیزى نخوردم! ابوبکر را دیدم و از او آیه اى را (که خود تفسیر آن آیه را بهتر مى دانستم) پرسیدم و با او تا درِ خانه اش رفتم. او وارد خانه شد و من گرسنه برگشتم و آن روز را گرسنه ماندم. فردایش خلیفه دوم را دیدم و از وى آیه اى را (که خود به تفسیرش از او آگاه تر بودم) پرسیدم، رفتار او هم مانند رفتار ابوبکر بود (و من باز هم گرسنه برگشتم). روز سوّم نزد على(علیه السلام) رفتم و از او چیزى را که تنها او مى دانست، پرسیدم (جواب داد). خواستم برگردم که مرا به خانه اش دعوت کرد و دو قرص نان و روغن به من داد. پس از آن که سیر شدم نزد پیامبرخدا(صلى الله علیه وآله) رفتم، آن حضرت تا مرا دید، خندید و گفت: تو برایم خبر مى دهى یا من تو را خبر دهم؟ سپس ماجرا را آن گونه که اتفاق افتاد بیان کرد و فرمود: (این ماجرا را) جبرئیل برایم تعریف کرد.
خنده پیامبر(صلى الله علیه وآله) از جزع شیطان
حضرت رسول(صلى الله علیه وآله) غروب روز عرفه (در عرفات) براى امّت خود دعا کرد که بخشیده شوند، حتى از مظالم و خون هاى ریخته شده (حق الناس)، این دعایش اجابت نشد. صبح مزدلفه (صبح عید قربان در مشعرالحرام) همان دعا را کردند که اجابت شد، حتى در مورد مظالم و خون. (شیطان بى تاب شد) و پیامبر(صلى الله علیه وآله) از بى تابى شیطان خندید.
خنده پیامبر(صلى الله علیه وآله) از پیروزى امّ هانى بر برادرش على(علیه السلام) :
پیامبر(صلى الله علیه وآله) بعد از فتح مکه اعلان کردند که خون چند نفر هدر است، آنان را هر جا یافتید بکشید; از جمله آنها دو مرد از (قبیله) بنى مخزوم بودند که به اُمّ هانى پناهنده شدند و على(علیه السلام)وقتى آن دو را دید، شمشیر کشید تا بکشد، اُمّ هانى میان حضرت و آن دو مرد حایل شد و شمشیر را از على گرفت و بر او غالب شد و درِ خانه اش را بر روى وى بست و على(علیه السلام) اصرار کرد اما او اجازه نداد و گفت: (حاکم) میان من و تو پیامبرخدا(صلى الله علیه وآله) ! پیش از آن که نزد پیامبر(صلى الله علیه وآله)بیایند، خبر به حضرت رسید. پیامبرخدا(صلى الله علیه وآله) وقتى على و امّ هانى را دید، خندید و به على(علیه السلام)فرمود: اى ابو الحسن، امّ هانى بر تو پیروز شد؟! على(علیه السلام) گفت: اى پیامبرخدا(صلى الله علیه وآله) به خدا سوگند او نمى توانست کارى انجام دهد تا این که شمشیر را از دستم گرفت.
پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: اگر همه مردم از ابوطالب بودند، همه شان این گونه شدید و قوىبودند.
سپس پیامبر(صلى الله علیه وآله) در حالى که خنده بر لب داشتند، به ام هانى فرمودند: ما آن دو نفر را مهدور الدم دانستیم.
امّ هانى گفت: اى فرستاده خداوند، من آن دو را پناه داده ام، ایشان را بر من ببخش. پیامبر فرمود: اى امّ هانى، هر که را تو پناه دادى ما پناهش دادیم و به على(علیه السلام) فرمود: از آن دو صرف نظر کن و ایشان را به خاطر امّ هانى آزاد بگذار.
خنده پیامبر(صلى الله علیه وآله) از قضاى خدا درباره بنده مؤمن
امام صادق(علیه السلام) از پدرانش نقل کرده که: روزى پیامبرخدا(صلى الله علیه وآله) خندید، آن گونه که دندان هاى آخرش نمایان شد، و در این هنگام فرمود: از من نمى پرسید به خاطر چه چیزى خندیدم؟ گفتند: چرا اى پیامبرخدا(صلى الله علیه وآله) ! فرمود: تعجبم براى فرد مسلمان است که خداى سبحان هیچ قضایى درباره او ندارد، جز این که در عاقبت امر به خیر و صلاحش خواهد بود/
پیامبرخدا(صلى الله علیه وآله) روزى با یاران خود نشسته بودند که حضرت لحظه اى خندید و آنگاه فرمود: از من نمى پرسید که چرا و براى چه چیزى خندیدم؟ گفتند: اى فرستاده خداوند، از چه رو خندیدى؟ فرمود: تعجب کردم از کار شخص مؤمن که همه اش خیر است. اگر چیزى که مورد علاقه اوست به او برسد، حمد خدا را مى گوید و این به خیر اوست و اگر چیز ناخوشایندى به او رسد، صبر مى کند که این هم به خیر اوست و هیچ کس نیست که تمام امورش خیر باشد جز بنده مؤمن.
خنده و شگفتى پیامبرخدا(صلى الله علیه وآله) از مجادله بنده با خدا در قیامت
انس بن مالک گفت: روزى پیامبر(صلى الله علیه وآله) خنده یا تبسم کرد و فرمود: از من نمى پرسید که از چه رو خندیدم؟! و سپس افزود: در شگفتم از مجادله بنده با پروردگارش در روز قیامت، که
مى گوید: پروردگارا! آیا وعده ندادى که بر من ظلم نکنى؟
خداوند مى فرماید: آرى، وعده دادم!
بنده مى گوید: من شهادت هیچ کس را علیه خودم نمى پذیرم جز این که از خودم باشد.
پروردگار مى فرماید: آیا کافى نیست که من و فرشتگان کرام الکاتبین شاهد باشیم؟
پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: این سخن چند بار رد و بدل مى شود، پس از این، دهان بنده را مهر مى کنند و مى بندند و اعضاى بدن او سخن مى گویند و شرح مى دهند که او چه کرده است.
پروردگار خطاب به ایشان مى فرماید: دور باشید، آیا با من مجادله مى کنید؟!
خنده و شگفتى پیامبرخدا(صلى الله علیه وآله) از یک رؤیاى شگفت انگیز
عایشه گوید: پیامبر(صلى الله علیه وآله) از رؤیایى که مردى براى وى نقل کرد، آنقدر خندید که هرگز ندیده بودم از چیزى آن گونه بخندد!
محمدبن سیرین گوید: دانستم که آن رؤیا و تأویلش چیست. خواب این بود که آن مرد دید سرش جدا شده و او به دنبالش حرکت مى کند (و تأویل آن این است که) سر، پیامبر(صلى الله علیه وآله)بود و آن مرد مى خواست با عملِ خود به عملِ پیامبر(صلى الله علیه وآله) برسد ولى نمى توانست.
خنده پیامبر(صلى الله علیه وآله) از برخى استغفارها
از على بن ربیعه نقل شده که گفت: مرکبى را آوردند که على بن ابى طالب سوار شود، وقتى آن حضرت پاى خود را در رکاب گذاشت، گفت: «بسم الله...» و آنگاه که بر مرکب نشست، گفت: «الحمد لله...» و سپس سه بار حمد خدا و سه تکبیرگفت و این کلمات را خواند: «سُبْحَانَکَ لا إِلَهَ إِلاَّ أَنْتَ، وَ ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی إِنَّهُ لا یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ أَنْتَ». سپس خندید. گفتم: اى امیر مؤمنان، از چه رو خندیدى؟ فرمود: پیامبرخدا را دیدم، همین کار را که من انجام دادم او نیز انجام داد و خندید. پرسیدم: اى پیامبرخدا! براى چه خندیدى؟ فرمود: پروردگار از بنده اش تعجب مى کند هنگامى که مى گوید: «رَبِّ اغْفِرْ لِی» و مى فرماید: «بنده من دانست که گناهان را جز من، کسى نمى بخشد.»
شادى و خنده پیامبر(صلى الله علیه وآله) از بخشیده شدن گناهکاران در قیامت
از ابوذر(رحمه الله) نقل شده که گفت: پیامبرخدا(صلى الله علیه وآله) فرمود: در قیامت شخصى را مى آورند و (به
فرشتگان) گفته مى شود که گناهان کوچک وى را بر او عرضه کنید، فرشتگان چنین مى کنند، اما گناهان کبیره را از او پنهان مى دارند (او با دیدن گناهان خود) مى گوید: در چنین روزى چنین عملى را انجام دادم و به گناهان کوچک خود اعتراف مى کند، در حالى که از گناهان بزرگش ترس دارد. (به فرشتگان) گفته مى شود به جاى هر سیّئه و بدى، حسنه اى به او بدهید. او مى گوید: من گناهانى دارم که اکنون آنها را نمى بینم!
ابوذر گوید: دیدم پیامبرخدا(صلى الله علیه وآله) به گونه اى خندید که دندان هاى کنارى او هم آشکار شد!
خنده و شگفتى پیامبر(صلى الله علیه وآله) از شدت نزول باران به دنبال نماز باران و دعاى آن حضرت
عایشه نقل کرده است که: مردم از قحطى و خشک سالى نزد پیامبر(صلى الله علیه وآله) شکایت کردند. حضرت خطبه خواندند و دعا کردند و دو رکعت نماز گزاردند. در پى آن، خداوند قطعه ابرى پدید آورد که رعد و برقى زد و سپس باران نازل شد. هنوز پیامبر(صلى الله علیه وآله) به مسجدش (مسجدالنبى) نرسیده بود که سیل ها به راه افتاد! وقتى حضرت دیدند مردم با سرعت و شتاب، به خانه هایشان مى روند، به شدّت خندیدند و گفتند: «أَشْهَدُ أَنَّ اللهَ عَلى کُلِّ شَىْء قَدِیر وَأَنِّی عَبْدُاللهِ وَ رَسُولِهِ».
خنده و شگفتى پیامبر(صلى الله علیه وآله) از سخن دانشمند یهودى
دانشمندى از یهود نزد پیامبرخدا(صلى الله علیه وآله) آمد و گفت: اى ابو القاسم، وقتى که روز قیامت به پا شود، خدا آسمان ها را بر یک انگشت و زمین ها را بر انگشت دیگر و آب و خاک را نیز بر انگشت سوم و درختان را بر انگشتى و همه خلایق را بر انگشتى دیگر مى نهد، سپس تکان مى دهد و مى گوید: حاکم تنها من هستم.
پیامبرخدا(صلى الله علیه وآله) از این سخن در شگفت شد و به شدّت خندید، تا آنجا که دندان هاى کنارى حضرت آشکار شد و این آیه را قرائت کردند! وَ ما قَدَرُوا اللهَ حَقَّ قَدْرِهِ... ; «آنها خدا را درست نشناختند...»
پایگاه حوزه
دلتان شاد ولبتان خندان باد
اللهم عجل لولیك الفرج