هنگامى امام رضا ـ علیه السلام ـ ولیعهدى مأمون را پذیرفت كه دید اگر امتناع ورزد, نه تنها جان خویش را به رایگان از دست مى دهد , بلكه علویان و دوستداران حضرت نیز همگى در معرض خطر واقع مى شوند.
بر امام لازم بود كه جان خویشتن و شیعیان و هواخواهان را از گزندها برهاند , زیرا امت اسلامى به وجود آنان و آگاهى بخشیدنشان نیاز بسیار داشت . اینان بایستى باقى مى ماندند تا براى مردم چراغ راه و رهبر و مقتدا در حل مشكلات و هجوم شبهه ها باشند.
آرى , مردم به وجود امام و دست پروردگان وى نیاز بسیار داشتند , چه , در آن زمان موج فكرى و فرهنگى بیگانه اى بر همه جا چیره شده و در قالب بحثهاى فلسفى و تردید نسبت به مبادى خداشناسى , ارمغان كفر و الحاد مى آورد؟ ازینرو بر امام لازم بود كه بر جاى بماند و مسئولیت خویش را در نجات امت به انجام برساند و دیدیم كه امام نیز ـ با وجود كوتاه بودن دوران زندگیش پس از ولیعهدى ـ چگونه عملاً وارد این كار زار شد.
حال اگر او با رد قاطع و همیشگى ولیعهدى , هم خود و هم پیروانش را به دست نابودى مى سپرد , این فداكارى معلوم نیست همچون شهادت حیاتبخش و گرهگشاى سید شهیدان گرهى از كار بسته امت مى گشود. علاوه بر این
, نیل به مقام ولیعهدى ی اعتراف ضمنى از سوى عباسیان به شمار مى رفت دائر بر این مطلب كه علویان نیز در حكومت سهم شایسته اى دارند.
دیگر از دلائل قبول ولیعهدى از سوى امام آن بود كه مردم خاندان پیامبر 9را در صحنهء سیاست حاضر بیابند و به دست فراموشیشان نسپارند, و نیز گمان نكنند كه آنان ـ همان گونه كه شایع شده بود ـ فقط علما و فقهایى هستند كه در عمل هرگز به كار ملت نمى آیند. شاید امام نیز در پاسخى كه به سوءال ابن عرفه داد, نظر به همین مطلب داشت . ابن عرفه از حضرت پرسید:
ـ اى فرزند رسول خدا! به چه انگیزه اى وارد ماجراى ولیعهدى شدى ؟
امام پاسخ داد: به همان انگیزه اى كه جدم على ـ علیه السلام ـ را وادار به ورود در شورا نمود (29).
گذشته از همهء اینها, امام در ایام ولیعهدى خویش چهرهء واقعى مأمون را به همه شناساند و با افشا ساختن نیت و هدفهاى وى در كارهایى كه انجام مى داد, هرگونه شبهه و تردیدى را از ذهن مردم زدود.
آیا امام خود رغبتى به این كار داشت ؟
اینها كه گفتیم هرگز دلیلى بر میلى باطنى امام براى پذیرفتن ولیعهدى نمى باشد, بلكه همان گونه كه حوادث بعدى اثبات كرد, او مى دانست كه هرگز از دسیسه هاى مأمون و دار و دسته اش در امان نخواهد بود و گذشته از مقام , جانش نیز از آسیب آنان محفوظ نخواهد ماند. امام بخوبى در مى كرد كه مأمون به هر وسیله اى كه شده در مقام نابودى وى ـ جسمى یا معنوى ـ برخواهد آمد.
تازه اگر هم فرض مى شد كه مأمون هیچ نیت شومى در دل ندارد, چنانكه گفتیم با توجه به سن امام امید زیستنش تا پس از مرگ مأمون بسیار ضعیف مى نمود. پس اینها هیچ كدام براى توجیه پذیرفتن ولیعهدى براى امام كافى نبود. از همهء اینها كه بگذریم و فرض را بر این بگذاریم كه امام امید به زنده ماندن تا پس از درگذشت مأمون را نیز مى داشت , ولى برخوردش با عوامل ذى نفوذى كه از شیوهء حكمرانى وى خشنود نبودند, حتمى بود. همچنین توطئه هاى عباسیان و دار و دسته شان و بسیج همهء نیروها و ناراضیان اهل دنیا بر ضد حكومت امام كه برنامه اش اجراى احكام خدا به شیوهء جدش پیامبر (صلی الله علیه واله) و على ـ علیه السلام ـ بود, امام را با مشكلات زیانبارى روبرو مى ساخت .
فقط اتخاذ موضع منفى درست بود با توجه به تمام آنچه گفته شد درمى یابیم كه براى امام ـ علیه السلام ـ طبیعى بود كه اندیشه ء رسیدن به حكومت را از چنین راهى پر زیان و خطر از سر به دركند, چه , نه تنها هیچ ی از هدفهاى وى را به تحقق نمى رساند, بلكه بر عكس سبب نابودى علویان و پیروانشان همراه با هدفها و آمالشان نیز مى گردید. بنابراین , اقدام مثبت در این جهت ی عمل انتحارى و بى منطق قلمداد مى شد.