الهَرَویّ : جِئتُ إلى بابِ الدّارِ الّتی حُبِسَ فیها الرِّضا علیه السلام بِسَرَخْسَ وقد قُیِّدَ ، فاسْتَأذَنتُ علَیهِ السَّجّانَ فقالَ : لا سَبیلَ لَكُم إلَیهِ ، فقلتُ : ولِمَ ؟ قالَ : لأنّه رُبَّما صلّى فی یَومِهِ ولیلَتِهِ ألفَ رَكعةٍ ، وإنّما یَنْفَتِلُ مِن صَلاتِهِ ساعةً فیصدرِ النّهارِ وقَبلَ الزّوالِ وعندَ اصْفِرارِ الشَّمسِ ، فهُوَ فی هذهِ الأوقاتِ قاعِدٌ فی مُصَلاّهُ یُناجی ربَّهُ . قالَ : فقُلتُ لَه :فاطْلُبْ لِی فی هذِه الأوقاتِ إذْنا علَیهِ ، فاسْتأذَنَ لِی علَیهِ ، فدَخَلتُ علَیهِ وهُو قاعِدٌ فی مُصلاّه مُتَفكِّرٌ .
هروى : به باب الدار سرخس ، كه حضرت در آن جا زندانى و به زنجیر بسته شده بود ، رفتم . از زندانبان اجازه خواستم خدمت آن حضرت بروم امّا او گفت : نمى توانید با او ملاقات كنید . پرسیدم : چرا ؟ گفت : چون گاهى در شبانه روز هزار ركعت نماز مى خواند . فقط در آغاز روز و قبل از زوال و نزدیك غروب آفتاب ساعتى از نماز خواندن باز مى ایستد و در همین اوقات نیز بر سجاده خود مى نشیند و با خدایش راز و نیاز مى كند . هروى مى گوید : به زندانبان گفتم : از ایشان خواهش كن كه اجازه دهند در این اوقات به دیدارشان روم . او برایم اجازه گرفت و من به حضور آن بزرگوار رسیدم . و دیدم بر سجاده خود نشسته و در اندیشه است .
بحارالانوار :ج ٤٩ ص ٩١ ح ٥