• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن طنز و سرگرمی > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
طنز و سرگرمی (بازدید: 6904)
سه شنبه 28/10/1389 - 12:1 -0 تشکر 275292
حکایت تلخ و شیرین

اگر خاطره یا حکایتی شیرینی از خودت یا دیگران یا گذشته ها داری بیا اینجا

چهارشنبه 29/10/1389 - 9:45 - 0 تشکر 275674

گویند: پسری قصد ازدواج داشت. پدرش گفت: بدان ازدواج سه مرحله دارد. مرحله اول ماه عسل است كه در آن تو صحبت می‌كنی و زنت گوش می‌دهد. مرحله دوم او صحبت می‌كند و تو گوش می‌كنی، اما مرحله سوم كه خطرناكترین مراحل است و آن موقعی است كه هر دو بلند بلند داد می‌كشید و همسایه‌ها گوش می‌كنند!

چهارشنبه 29/10/1389 - 9:46 - 0 تشکر 275675

روزی شخصی پیش بهلول بی‌ادبی نمود. بهلول او را ملامت كرد كه چرا شرط ادب به جا نیاری؟ او گفت: چه كنم آب و گل مرا چنین سرشته‌اند، گفت: آب و گل تو را نیكو سرشته‌اند، اما لگد كم خورده است! (تنبیه و تربیت نشده‌ای)

چهارشنبه 29/10/1389 - 9:46 - 0 تشکر 275676

مردی می‌خواست زنش را طلاق دهد. دوستش علت را جویا شد و او گفت: این زن از روز اول همیشه می خواست من را عوض كند. مرا وادار كرد سیگار و مشروب را ترك كنم. لباس بهتر بپوشم، قماربازی نكنم، در سهام سرمایه‌گذاری كنم و حتی مرا عادت داده كه به موسیقی كلاسیك گوش كنم و لذت ببرم! دوستش گفت: اینها كه می‌گویی كه چیز بدی نیست! مرد گفت: ولی حالا حس می‌كنم كه دیگر این زن در شان من نیست!

چهارشنبه 29/10/1389 - 9:47 - 0 تشکر 275677

برزخ گفته است :
[quote=برزخ;29918;275365]

سلام

این اشتباه عجیب شاید در یك میلیون بار یك بار برای كسی پیش بیاد و....برای من پیش اومد

سمیناری در اداره ما برگزار شد وقرار بر این بود كه بنده اول مراسم قرآن بخوانم.قرآن تلاوت كردم وخوب هم شد.ولی.......

بعدا كه فیلم مراسم رو نگاه كردم چیز عجیبی دیدم..

در آخر كار من به جای قرآن میكروفون رو بوسیده وبه پیشانی چسبانده بودم.......

بسیار زیبا و دلنشین بود

خیلی لذت بردم

انشالله باز هم از این خاطره های قشنگ برامون تعریف کنی

چهارشنبه 29/10/1389 - 22:19 - 0 تشکر 275862

بهروز جان كاش این مبحث رو با همون نگرش اولی ادامه می دادی. یعنی خاطره های طنز از خود بچه ها. فكر كنم گیرایی بیشتر داشته باشه. مثل خاطره ای كه برزخ ذكر كرده كه خیلی شیرینه.
موفق باشی

پنج شنبه 30/10/1389 - 12:29 - 0 تشکر 276089

behroozraha گفته است :

بسیار زیبا و دلنشین بود

خیلی لذت بردم

انشالله باز هم از این خاطره های قشنگ برامون تعریف کنی

برزخ گفته است :
[quote=behroozraha;558041;275677][quote=برزخ;29918;275365]

سلام

این اشتباه عجیب شاید در یك میلیون بار یك بار برای كسی پیش بیاد و....برای من پیش اومد

سمیناری در اداره ما برگزار شد وقرار بر این بود كه بنده اول مراسم قرآن بخوانم.قرآن تلاوت كردم وخوب هم شد.ولی.......

بعدا كه فیلم مراسم رو نگاه كردم چیز عجیبی دیدم..

در آخر كار من به جای قرآن میكروفون رو بوسیده وبه پیشانی چسبانده بودم.......

سلام

........................

................................................................

........

حق یارتون

 السلام علیــــــــــک یا ابا عبدالله

 

ای شیـــــعه تو را چه غــم ز طوفـــان بلا

آن جا که سفینة النجـــــــاة است حسیـــــن (ع)

 

یابن الحســـــن روحـــــــــی فداک

يکشنبه 3/11/1389 - 8:53 - 0 تشکر 276614

روزی در اداره پست شهری در آمریكا جایی كه نامه ها را آززوی



آدرسشان تفكیك می كردند، نامه ای را یافتند كه درقسمت گیرنده



ی آن فقط نوشته شده بود: برسد بدست خدا. مامور پست كنجكاو



شد ونامه را باز كرد، دید نامه توسط یك بچه ی كلاس اولی نوشته



شده بدین مظمون كه:ای خدا !من مادری دارم كه مریض است وجز



او كسی راندارم واو نیز جزمن. پزشكان برای عمل جراحی او 100



هزار دلار خواسته اند ولی ما پولی نداریم اگه مادرم عمل نشود



خواهد مرد .



مامور پست سخت تحت تاثیر قرار گرفته ونامه را برای همكارانش



خواند وبعد تصمیم گرفتند تا هركسی در حدتوانش كمك كند یكی



1000دیگری 5000دیگری 2000 دلار وبالاخره فقط 50000دلار جمع



شد آن را به وسیله ای به آدرس نوشته شده روی پاكت رساندند.



بعد از 2هفته دوباره نامه ای مثل قبلی یافتند، آنرا گشودند در آن



نامه بسیار از خداوند تشكر كرده بود كه برایشان پول فرستاده ودر



پایان نوشته بود :خدایا!از توممنونم ولی این پستچی های دزد نامرد



نیمی ازآن پول را در بین راه دزدیده اند.

يکشنبه 3/11/1389 - 8:54 - 0 تشکر 276615

یک روز آموزگار از دانش‌آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می‌توانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق، بیان کنید؟



برخی از دانش آموزان گفتند: با بخشیدن، عشقشان را معنا می‌کنند. برخی؛ دادن گل و هدیه و برخی؛ حرف‌های دلنشین را، راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند: با هم بودن در تحمل رنج‌ها و لذت بردن از خوشبختی را، راه بیان عشق می‌دانند.
در آن بین، پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند، داستان کوتاهی تعریف کرد.
یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست شناس بودند، طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتی به بالای تپّه رسیدند درجا میخکوب شدند.
یک قلاده ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود. شوهر، تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود.
رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر، جرات کوچک‌ترین حرکتی نداشتند. ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد. همان لحظه، مرد زیست شناس فریاد زنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت.
بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه‌های مرد جوان به گوش زن رسید. ببر رفت و زن زنده ماند.
داستان به اینجا که رسید دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد.
راوی اما پرسید: آیا می‌دانید آن مرد در لحظه‌های آخر زندگی‌اش چه فریاد می‌زد؟
بچه ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است!
راوی جواب داد: نه، آخرین حرف مرد این بود که، عزیزم، تو بهترین مونسم بودی. از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود. قطره‌های بلورین اشک، صورت راوی را خیس کرده بود که ادامه داد: همه زیست شناسان می دانند که ببر فقط به کسی حمله می‌کند که حرکتی انجام می‌دهد و یا فرار می‌کند. پدر من در آن لحظه وحشتناک، با فدا کردن جانش، پیش‌مرگ مادرم شد و او را نجات داد. این صادقانه‌ترین و بی‌ریاترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود.


يکشنبه 3/11/1389 - 8:54 - 0 تشکر 276616

یك كشتی در یك سفر دریایی در میان طوفان در دریا شكست و غرق شد و تنها دو مرد توانستند نجات یابند و شنا كنان خود را به جزیره كوچكی برسانند. دو نجات یافته هیچ چاره ای به جز دعا كردن و كمك خواستن از خدا نداشتند. چون هر كدامشان ادعا می كردند كه به خدا نزدیك ترند و خدا دعایشان را زودتر استجاب می كند، تصمیم گرفتند كه جزیره را به 2 قسمت تقسیم كنند و هر كدام در قسمت متعلق به خودش دست به دعا بر دارد تا ببینند كدام زود تر به خواسته هایش می رسد.ا
نخستین چیزی كه هردو از خدا خواستند غذا بود. صبح روز بعد مرد اول میوه ای را بالای درختی در قسمت خودش دید و با آن گرسنگی اش را بر طرف كرد.اما سرزمین مرد دوم هنوز خالی از هر گیاه و نعمتی بود.ا
هفته بعد دو جزیره نشین احساس تنهایی كردند.مرد اول دست به دعا برداشت و از خدا طلب همسر كرد. روز بعد كشتی دیگری شكست و غرق شد و تنها نجات یافته آن یك زن بود كه به طرف بخشی كه مرد اول قرار داشت شنا كرد. در سمت دیگر مرد دوم هنوز هیچ همراه و همدمی نداشت.ا
بزودی مرد اول از خداوند طلب خانه، لباس و غذا بیشتری نمود. در روز بعد مثل اینكه جادو شده باشه همه چیزهایی كه خواسته بود به او داده شد. اما مرد دوم هنوز هیچ چیز نداشت.
سرانجام مرد اول از خدا طلب یك كشتی نمود تا او و همسرش آن جزیره را ترك كنند. صبح روز بعد مرد یك كشتی كه در قسمت او در كناره جزیره لنگر انداخته بود پیدا كرد. مرد با همسرش سوار كشتی شد و تصمیم گرفت جزیره را با مرد دوم كه تنها ساكن آن جزیره دور افتاده بود ترك كند.
با خودش فكر می كرد كه دیگری شایسته دریافت نعمتهای الهی نیست چرا كه هیچ كدام از درخواستهای او از طرف پروردگار پاسخ داده نشده بود.
هنگامی كه كشتی آماده ترك جزیره بود مرد اول ندایی از آسمان شنید :
"چرا همراه خود را در جزیره ترك می كنی؟"
مرد اول پاسخ داد:
" نعمتها تنها برای خودم است چون كه من تنها كسی بودم كه برای آنها دعا و طلب كردم ، دعا های او مستجاب نشد و سزاوار هیچ كدام نیست "
آن صدا سرزنش كنان ادامه داد :
"تو اشتباه می كنی او تنها كسی بود كه من دعاهایش را مستجاب كردم وگرنه تو هیچكدام از نعمتهای مرا دریافت نمی كردی"



مرد پرسید:


" به من بگو كه او چه دعایی كرده كه من باید بدهكارش باشم؟ "


"او دعا كرد كه همه دعاهای تو مستجاب شود"

يکشنبه 3/11/1389 - 8:55 - 0 تشکر 276617

dehkade2010 گفته است :

سلام

........................

................................................................

 ........

حق یارتون

behroozraha گفته است :

بسیار زیبا و دلنشین بود

خیلی لذت بردم

انشالله باز هم از این خاطره های قشنگ برامون تعریف کنی

برزخ گفته است :
[quote=dehkade2010;591792;276089][quote=behroozraha;558041;275677][quote=برزخ;29918;275365]

سلام

این اشتباه عجیب شاید در یك میلیون بار یك بار برای كسی پیش بیاد و....برای من پیش اومد

سمیناری در اداره ما برگزار شد وقرار بر این بود كه بنده اول مراسم قرآن بخوانم.قرآن تلاوت كردم وخوب هم شد.ولی.......

بعدا كه فیلم مراسم رو نگاه كردم چیز عجیبی دیدم..

در آخر كار من به جای قرآن میكروفون رو بوسیده وبه پیشانی چسبانده بودم.......

ای والله داری

موفق باشی همیشه

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.