• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن حوزه علميه > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
حوزه علميه (بازدید: 16302)
جمعه 21/12/1388 - 11:21 -0 تشکر 189482
لطائف طلبگی

 شوخ طبعی‌ها و حکایات طلبگی 

هر صنفی مسایل و لطایف و حتی ادبیات خاص خود را دارد در این جا برخی از لطایف، حکایات و شوخ طبعی های طلاب نوشته می شود.
از دوستان تمنا دارم از نقل و نبات های طلبگی خود و تجارب تبلیغی هم ما را بی نصیب نکنند البته تجارب زیاده ولی تجارب بامزه را اینجا بنویسیم دم عیدی نشاطی ایجاد کنید
یا علی


   

مدیر انجمن حوزه علمیه 

تماس بامن:

forum:www.mahdiyavar.mihanbb.com

e-mail:ya_lasaratelhosain@yahoo.com


 

دوشنبه 23/3/1390 - 20:36 - 0 تشکر 331109

واکس شبانه ميراث جبهه 2 سال اول طلبگي را ميخوندم که با حاجي آشنا شدم. به قول بچه هاي جبهه نور بالا مي زد. حاجي تو دل برو بود نه اين که خودشو بخواد تو دل زوري جا کند بچه ها خيلي ها شون موتور غبطه شونو شش سيلندر کرده بودند تا در گرد و غبار حسادت به او سرفه نکنند. ماه شعبان بود گفت قصد داريم بريم مشهد کي مياد؟ همه عاشق امام رضا -ع- بودند ولي بي پول. حاجي با يک نگاه فهميد سکوت آميخته به حياي دوستان حاکي از چيست؛ بي پولي و قناعت طلبگي. اصفهاني بود و در دست به جيب شدن تو کار خير مثل هفت تيرکش هاي تکزاس بود. بالاخره پول بچه ها را جور کرد تا با مديريت مالي و اردويي او به را بيفتيم . 20 نفر بوديم و سه کوپه قطار. جمع طلبگي 20 سال قبل هنوز شورش در سرم هست. مُرده خنده ها و گريه هاي جمع صميمي آنهايم. گريه اي که با جمع شدن همه تو يک کوپه براي خواند دعاي کميل و مرثيه بر اهل بيت جاري شد و خنده هاي که با شوخي هاي فلسفي دوستان بر باغ لبان شکفته مي شد. شب خواب از سرم پريده بود راهرو قطار را گرفتم و رفتم گاهي به جلوه بيابان و شکوه خدايي اش نگاه مي کردم و زماني غرق در ستاره هاي کوير مي شدم ستاره هايي که چترشون را همان نزديکي بالاي سرم حس مي کرد. کم کم خواب برچشمانم غلبه کرد به طرف کوپه رفتم. فردي روبروي کوپه ما در حالي که از زور سرما دستانش را زير بغل گرفته بود و کز کرده بود، ايستاده بود. جلو رفتم حاجي خودمون بود گفتم سردت نشه گفت نه هوا بد نيست. در کوپه را باز کردم تا بروم بخوابم که ديدم اورکت حاجي روي يکي از بچه ها بود اورکتي که زورش را زده بود ولي توانسته بود تنها قسمتي از آن بدن آسماني را بپوشاند. و حاجي باز هم جاي خود را به ديگري بخشيده بود او سرما را با عشق، جرعه جرعه بالا مي کشيد تا آن طلبه در خواب ناز برود و جايش را به داد تا برايش در نزد خدا تو بغل خودش بيارمد ------------------------- نقل از محمدحسين قديري سگ اصحاب کهف روزي چند پي نيکان گرفت و مردم شد خدايا در امتحان آدميت کمکم کن تا اسمم در قبول شدگان کنکور عاشقي شوم.

   

مدیر انجمن حوزه علمیه 

تماس بامن:

forum:www.mahdiyavar.mihanbb.com

e-mail:ya_lasaratelhosain@yahoo.com


 

دوشنبه 23/3/1390 - 20:36 - 0 تشکر 331110

گردش ديزي در يکي از مدارس قم که بوديم بر و بچه هاي بسيج برنامه جالبي طرح ريزي و اجرا کردند. يک ديزي( ظرف آبگوشت که دري داشت) توسط يک نفر در همه حجره ها گردانده مي شد. افرادي که تمايل داشتند پول کمک مي کردند و افرادي هم که پول نياز داشتند پول بر مي داشتند. --------------------- آيت الله مشکيني (ره) مي فرمودند ما در حجره پول خود را زير پتو مي گذاشتيم اگر نياز داشتيم بدون شرم بر مي داشتيم و اگر مي توانستيم کمک مي کرديم.

   

مدیر انجمن حوزه علمیه 

تماس بامن:

forum:www.mahdiyavar.mihanbb.com

e-mail:ya_lasaratelhosain@yahoo.com


 

دوشنبه 23/3/1390 - 20:37 - 0 تشکر 331111

مديريت مالي با شهريه بخور و نمير دوره ليسانس روان شناسي که بوديم يک همکلاسي از بچه هاي نجف آباداصفهان داشتيم که از همه کم سن و سال تر بود. با هم زبان انگليسي بحث مي کرديم روزي به او گفتم براي دوستان جالبه با اين که درس حوزه و هم درس دانشگاهي مي خونيم و نمي توانيم کار کنيم و از سويي هم شهريه مان بسيار اندک است ولي شما هم خانه دار شدي و هم ماشين داري و هم دوچرخه. آيا غير از شهريه از خانواده به شما کمک مي شود. گفت: نه . درسته شرکت و موسسه اي ندارم ولي براي خودم مديريت مالي متناسب با درآمدم دارم. 1- برخي مي گويند مثلا فلان ميوه فروش مقداري گران مي دهد يا فلان فروشگاه کمي گران فروش است من در خريدم زمان حال را نمي بينم آن در استمرار زمان و تعداد خريد محاسبه مي کنم. 2- برخي افراد که وضع مالي مناسبي ندارند سوار هر ماشيني مي شوند. مرتب آژانس استفاه مي کنند من محاسبه مي کنم اگر سوار تاکسي بشوم چقدر تفاوت پيدا مي کند با سوار اتوبوس و.....بنابراين فقط در موارد اورژانسي تاکسي دربست مي گيرم 3- هرگز مسافت هاي کوتاه را از وسيله نقليه کمک نمي گيرم. گاهي هم مسير خودم را پياده يا بادو چرخه مي روم. به نظرم به دليل همين پياده روي است که کمتر از دوستان پول دارو و دکتر ( هزينه زيادي )مي دهم. 4- بسياري از خريد هاي من از تعاوني ها است. تعاوني ها براي خريد هفتگي يا ماهانه کمک در وقت و مال مي کنند. 5- تا جايي که توانستم از همان سال اول تحصيلم از قرض الحسنه و وام کمک گرفتم و براي خودم حساب پس انداز باز کردم. 6- قانع هستم و ولخرج نيستم. 7- متناسب با در آمدم خرج مي کنم. الان هم با همين پيش بيني ها فرزندم را به مدرسه غير انتفاعي مذهبي مي فرستم البته بجاي سرويس خودم مي برمش.ولي 700 هزار تومان براي هر سالش پس انداز مي کنم ( تو اين دوره اگه خواستي بچه ات را مذهبي بار بيار بايد براش خرج کني هر مدرسه اي شايسته نيست گل زندگي ات را بفرستي)

   

مدیر انجمن حوزه علمیه 

تماس بامن:

forum:www.mahdiyavar.mihanbb.com

e-mail:ya_lasaratelhosain@yahoo.com


 

دوشنبه 23/3/1390 - 20:37 - 0 تشکر 331112

کارمندي مي گفت براي تربيت فرزندم پستم کنده شد و تلاش کردم دختر سال اولي من از مدرسه که برگشته ميگه بابا تلويزيون ما به درد نمي خوره گفتم چرا؟ گفت دوستم امروز تو مدرسه ميگه تلويزيونش خيلي برنامه داره رقص داره و بابا و مامان باهم تو مهمونيا مي رقصن و ...شاد شاده - مادري براي فرزندش تماس گرفت دلش پر بود فکر کرد من مسئوليت اجرايي خاصي دارم کمي صحبت کرد و بعد بد و بيراه گفت گفت تا وقتي فرزند زير دست من بود خوب بارش آوردم ولي از زماني که تو دانشگاه لعنتي پاش باز شد همه پنبه هام رشته شد. نه اين قدر هم نگوييد والدين مقصرند شما مقصريد شما که...............چون ديدم خيلي هم حرف هايش دور از آبادي نيست گوش دادم و همدلي کردم

   

مدیر انجمن حوزه علمیه 

تماس بامن:

forum:www.mahdiyavar.mihanbb.com

e-mail:ya_lasaratelhosain@yahoo.com


 

دوشنبه 23/3/1390 - 20:37 - 0 تشکر 331113

کتاب خانه ي مرکزي شهرداري مي رفتم کتاب خانه، ظهرها نماز جماعت برگزار مي شد؛ روحاني مي آمدند نماز را اقامه مي کردند و مي رفتند. يک روز اعلام کردند براي يک هفته نيستم يکي از دوستان مي آيند. فرداي آن روز رفتيم براي نماز ديديم يک نفر دارد اذان مي گويد، صدايشان نيز انصافاً زيبا بود؛ خانم ها جميعاً کنجکاو شديم که تا امروز مکبر نداشتيم! کيست که اذان مي گويد؟ آن هم با صداي خوش؟ چه کنيم؟ نوجواني بود و ... پرده را بالا زدم ديدم بله خود روحاني جديد هستند؛ اذان را گفتند بعد هم اقامه، بين دو نماز هم فرمودند روزي 2 دقيقه مسئله مي گوييم، که کارمندان هم به کارشان برسند نکته اي هم ذکر شده باشد؛ روزي دقيقاً 2 دقيقه هم مسئله مي گفتند (کامل، مختصر، مفيد) به اين مي گويند مديريت زمان

   

مدیر انجمن حوزه علمیه 

تماس بامن:

forum:www.mahdiyavar.mihanbb.com

e-mail:ya_lasaratelhosain@yahoo.com


 

دوشنبه 23/3/1390 - 20:37 - 0 تشکر 331114

يكي از روحانيون رو دعوت كردند به يك مجلس ختم ... خوب تو مجالس ختم بعد از كلي برنامه هاي مختلف و در نهايت پذيرايي ، معمولا از روحاني محترم مي خواهند كه فاتحه اي نثار ميت مورد نظر نمايد . اون روحاني محترم هم شروع كرد به فرستادن با بيان اين جملات كه :‌ نثار ارواح چهارده معصوم (عليهم السلام) انبياء و اولياء ، صالحين و شهداء‌ ، ارواح مؤمنين و مؤمنات ، مسلمين و مسلمات و ... كلام كه به اينجا رسيد يهو پسر ميت تو جمع بلند شد و با صداي بلند گفت:‌ حاج آقا ، پس پدر ما چي ؟! اينجور كه شما تقسيم كردي ، برا اون ديگه چيزي نمونده !!!

   

مدیر انجمن حوزه علمیه 

تماس بامن:

forum:www.mahdiyavar.mihanbb.com

e-mail:ya_lasaratelhosain@yahoo.com


 

دوشنبه 23/3/1390 - 20:37 - 0 تشکر 331115

شوخ طبعي و جو روان شناختي و فرهنگي دوستان طلبه من شاهدند که شوخ طبعي هاي طلاب دايره اي بسيار وسيع تر از چيزهايي است مي نويسيم. يادم مياد وقتي کتاب stap to understanding را مي خوانيدم در اين کتاب لطيفه هايي بود ولي دوستان وقتي برخي لطيفه هاي را مي خواندند مي گفتند کجاي اين لطيفه خنده دار بود. بله برخي لطايف را بايد در جو روان شناختي و فرهنگي خود ديد و شنيد. گاهي مقدماتي لازم است که بدون آن طعم لطيفه مي پرد. پس از پرداختن به آنها معذوريم به عنوان نمونه در برخي موارد مزاح طلاب اشاره به يک باب فقهي يا مزاح يک فقيه معروف يا آگاهي از نحو يا ادبيات عرب دارد. دست ما کوتاه و خرما بر نخيل مسلما نوع ادبيات نوشتاري و گفتاري در بيان لطيفه مهم است. يکي از اساتيد مي گفت يکي از فضلاي جامعه مدرسين حوزه از من خواست که در دکان لطيفه گفتن را ببندم چون به اعتقاد ايشان من آنها را له لورده مي کنم. به نظر من هم منع کردن به جا بوده است. يه روز همين استاد در کلاس لطيفه اي گفت بعد به چشمان دوستان نگاه مي کرد و بعد با نا اميدي گفت بابا يکي بخندد همين لطيفه را الان تو جلسه يه نفر گفت همه حضار کلي خنديدند

   

مدیر انجمن حوزه علمیه 

تماس بامن:

forum:www.mahdiyavar.mihanbb.com

e-mail:ya_lasaratelhosain@yahoo.com


 

دوشنبه 23/3/1390 - 20:37 - 0 تشکر 331116

قسمت اول فن جن گيري دوستان اين قسمت را دنبال کنيد جذاب است سالي يک بار تعريف مي کنم امروز هم بخت با خواننده يار بوده پس منتظرتون نمي گذارم از قديم به جن گرفتن علاقه داشتم. هر جا رمالي، کتابي يا جن گيري بود مي رفتم و با او در اين رابطه سخن مي گفتم. برخي اساتيد به شدت با من مخالف بودند از شما چه پنهان من هم با آنها مخالف بودم. افرادي که گذر خان را در قم مي شناسند مي دانند که گاهي آن جا کتاب فروش و عتقيق فروش هم پيدا مي شود. روزي براي به دست آوردن کتاب درباره احضار جن و روح به آن جا رفتم. يه حس عجيبي بهم مي گفت امروز خبرهايي است و همين حس مثل شمعي در تاريکي هاي نااميدي از جستجو سو سو مي کرد و قدم هايم را در اين راه مستحکم تر. تو کوچه هاي قديمي گذرخان آن قدر گشته بودم که خسته شده بودم. براي به در کردن خستگي روي سکويي که دم درب خانه اي بسيار قديمي بود نشستم . آهسته آهسته پلک هاي چشمانم سنگيني مي کرد شب قبل هم زياد نتونسته بودم بخوابم تا دير وقت تو اينترنت در باره احضار اموات جستجو مي کردم. هر کسي من را مي ديد تعجب مي کرد نمي دانستم تو دلشون چه مي گذشت. زاغ سياه خستگي قدرت تحليل و تفسير نگاه هاي مشکوک آنها را از من ربوده بود. شايد تعجب مي کردند من در خانه اي مخروبه نشسته بودم. چاره اي نبود هر چه التماس پاهايم را کردم گوش به حرفم نمي دادند و همان جا ميخکوب شده بودند. بالاخره چرت قدرت گرفت و خواب بر سرتاسر مملکت وجودم چترش را پهن کرد و من بي حس و بي هوش کنار آن خانه قديمي به خوابي عميق فرو رفتم. شايد 4-5 ساعت خواب بودم هوا تاريک تاريک شده بود که........ ادامه دارد..........

   

مدیر انجمن حوزه علمیه 

تماس بامن:

forum:www.mahdiyavar.mihanbb.com

e-mail:ya_lasaratelhosain@yahoo.com


 

دوشنبه 23/3/1390 - 20:37 - 0 تشکر 331117

قسمت دوم فن جن گيري شايد 4-5 ساعت خواب بودم هوا تاريک تاريک شده بود که دستي برشانه هايم احساس کردم. آقا آقا خوابي يا هنوز حرفش تمام نشده بود که از جا پريدم او با دستش اشاره کرد که نترسم. قيافه اش برايم هم آشنا بود و هم غريب. نمي دانم کجا ديده بودمش در بيداري يا خواب. بعد گفت اين جا چه مي کني؟ اين وقت شب؟ نمي دونم چرا، چرا بي اختيار به او اعتماد کردم و داستانم را برايش بيان کردم. براي اولين بار مي ديدم که سخنانم درباره مسائل متافيزيک براي کسي عجيب نيست. حس خوبي به او پيدا کردم او از خرجين دوچرخه اش کمي ميوه بيرون آورد و آنها به دست من داد و بعد دوچرخه اش را کنار ديوار کاه گلي گذاشت و درب خانه قديمي را باز کرد و بعد به من گفت بسم الله. وارد خانه شدم کليد برق توي راهرو را با اشاره او روشن کردم. او پشت سرم وارد خانه شد. دوچرخه اش را قفل کرد و به طرف دست شويي حرکت کرد و به من گفت ميوه ها را سر حوض بشويم تا برگردد. مشغول شستن ميوه که شدم يک دفعه به خودم آمدم خدايا من اين وقت شب اين جا با اين مرد غريبه چه مي کنم. بي اختيار تو دلم خالي شد. با عجله به سمت پنجره اتاق که پرده هايش پس بود رفتم و مشغول ديدن داخل اتاق شدم کمي کتاب وسط اتاق بود. گوشه ديگر يک سماور برنجي قديمي و يک سيني مسي و يک کاسه بزرگ چيني بود. از بين همه اشياء توجه ام به کتاب هاي وسط اتاق جلب شد فن جن گيري يکي از اين کتاب ها بود که به راحتي خوانده مي شد . با زحمت داشتم روي کتاب بعدي را مي خواندم که دستي به شانه هايم خورد آمدم برگردم اجازه نداد دو شانه من را محکم در دست گرفته بود گفت: مي دونم تشنه ديدن کتاب ها هستي اما نگفتي من ممکن است ناموسم داخل اتاق باشه بعد بدون اين که کلام قبلي اش کامل شود گفت: آن کتابي که جلدش قهوهاي سوخته است کتاب ...بالافاصله گفتم کتاب فن جن گيري است او گفت به به همه چيز را مي داني گفتم نه من ....هنوز حرفم تمام نشده بود که ذکر گفتنش را قطع کرد و گفت: خوب معطلت نکنم بريم داخل اتاق. از پله هاي قديمي که بالا مي رفتم زنگ گوشي من از توي جيب آن مرد به صدا در آمد سريع دستم را به سمت جيبم فرو بردم گوشي من نبود. مرد در حالي که لبخند مي زد گفت: .................

   

مدیر انجمن حوزه علمیه 

تماس بامن:

forum:www.mahdiyavar.mihanbb.com

e-mail:ya_lasaratelhosain@yahoo.com


 

دوشنبه 23/3/1390 - 20:37 - 0 تشکر 331118

قسمت سوم(پاياني) فن جن گيري3 به او گفت گوشي من دست تو چه مي کند؟ گفت حالا کجاش را ديديد خنده او حس بدي در من ايجاد کرده بود قدم هايم سست شده بودند و تپش قلبم زياد شده بود و صداي توپ توپ و تاپ تاپ قلبم را به وضوح مي شنيدم. گر گرفته بودم. مي خواستم از همان راه که آمده بودم برگردم. از اين که من ، جوان، اين قدر خام بودم و به اين غريبه اعتماد کرده بودم حال خوشي نداشتم. وقتي به خودم آمدم متوجه شدم که آن مرد به من زل زده است گفت چيزي شده گفتم نه. گفت بيا برويم داخل. امروز ميخوام از فن جن گيري برات حرف هايي بزنم ...با خود گفتم نکنه حرف دوستم درست باشه او مي گفت افرادي که تمايل دارند با جن مرتبط شوند گاهي مورد استقبال خود جني ها قرار مي گيرد. سخنان دوستم مثل واگن هاي قطار يکي يکي از روي ريل هاي ذهنم عبور مي کردند. يادم افتاد به زماني که مي گفت يه بار تو خوابگاه کتاب يکي از بچه درباره جن را برخلاف توصيه هايي که هم اتاقي کرده بود که به کتابش دست نزنم و گرنه ممکن است دچار مشکل شوم مي خواندم شب هنگام پرده هاي اتاق کشيده شده و اجنه به اتاقم آمده بودند....غرق عرق شده بودم مرد به من گفتم مي ترسي؟ با وحشت گفتم: ن ن نه مرد با خنده مشکوک گفت پيداست. دنبال جن احضار کردني؟ ها جن احضار کردن ياد بدهم که هنوز حرفش تمام نشده بود که بي اختياري از جا بلند شدم. خنده مرد تو گوشم مي پيچيد دم اتاق که رسيدم برق رفت. مرد گفت فکر کردي مي توني از دستم فرار کني قلبم داشت مي ايستاد. مرد گفت يه سئوال از تو مي پرسم اگه جواب دادي اجازه مي دهم.. با عجله گفتم بپرس گفت تو از سرکار گذاشتن بر و بچه هاي اسک دين خوشت مياد گفتم به خدا نه اما خب تو تاپيک شوخ طبعي ها بايد يه شوخي با آنها بکنم يا نه؟ در ثاني من دارم حس نويسندگي خودم را تقويت مي کنم و قوه خيالم را براي داستان نويسي پرورش مي دهم مرد خنده کنان گفت: چه جالب؟ نگفته بودي گفتم حالا که گفتم گفت شوخي با بچه هاي اسک دين بد نيست ولي زياد طولش نده چون حالشونو مي کني تو قوطي کبريت ----------- دوستان مرا ببخشيد راستي به نظرتون مي تونم داستان يا رمان نويس بشم يانه

   

مدیر انجمن حوزه علمیه 

تماس بامن:

forum:www.mahdiyavar.mihanbb.com

e-mail:ya_lasaratelhosain@yahoo.com


 

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.