تبیان، دستیار زندگی

 شوخ طبعی‌ها و حکایات طلبگی 

هر صنفی مسایل و لطایف و حتی ادبیات خاص خود را دارد در این جا برخی از لطایف، حکایات و شوخ طبعی های طلاب نوشته می شود.
از دوستان تمنا دارم از نقل و نبات های طلبگی خود و تجارب تبلیغی هم ما را بی نصیب نکنند البته تجارب زیاده ولی تجارب بامزه را اینجا بنویسیم دم عیدی نشاطی ایجاد کنید
یا علی

سلام البته ما نيز مقصريم چون از کار خير مي ترسيم خر خودمون از پل گذشته کاري حتي به اقوام نزديک و فاميل ها هم نداريم خدا در قرآن فرمود: زنان پاک براي مردان پاک اند ما وظيفه داريم در تحقق اين امر الهي تلاش کنيم. نکته: نبايد بترسيم از اين که واسطه خير شويم بايد معرفي کنيم اما در کنار آن هم بگوييم من فقط واسطه هستم خودتان بايد از تحقيق و مشاوره و...کمک بگيريد ببينيد تناسب داريد يا نه البته من به شدت اعتقاد به تعدد زوجات دارم البته نه براي همه براي افراد داراي شرايط (واي به حال کارشناساني که به خاطر رضايت برخي از خلايق نه خالق حرفي بنويسند يا بگويند و....) (خدايا خودت شاهدي اين را فقط فقط براساس تجارب مشاوره اي خودم و به خاطر دختران سي ساله ، سي و پنج ساله، چهل ساله نوشتم که کسي تا حالا سراغشون نرفته از زندگي خود سير شده اندو راضي به مرگ خود هستند و برخي حتي به خودکشي فکر مي کنند و برخي هم اقدام خودکشي کرده اند) مي دانم بسياري از خانم هاي محترم سايت با اين کلام من مخالفند اما خواهش مي کنم خواهش مي کنم به حرفم که نه از روي هوس است بلکه از روي دلسوزي است بيشتر فکر کنند و به قيدي که زدم دقت کنند (افراد داراي شرايط عقلي،اقتصادي، عاطفي و شرعي).

من به شدت اعتقاد به تعدد زوجات دارم البته نه براي همه براي افراد داراي شرايط (واي به حال کارشناساني که به خاطر رضايت برخي از خلايق نه خالق حرفي بنويسند يا بگويند و....) (خدايا خودت شاهدي اين را فقط فقط براساس تجارب مشاوره اي خودم و به خاطر دختران سي ساله ، سي و پنج ساله، چهل ساله نوشتم که کسي تا حالا سرغشون نرفته از زندگي خود سير شده اندو راضي به مرگ خود هستند و برخي حتي به خودکشي فکر مي کنند و برخي هم اقدام خودکشي کرده اند) مي دانم بسياري از خانم هاي محترم سايت با اين کلام من مخالفند اما خواهش مي کنم خواهش مي کنم به حرفم که نه از روي هوس است بلکه از روي دلسوزي است بيشتر فکر کنند و به قيدي که زدم دقت کنند (افراد داراي شرايط عقلي،اقتصادي، عاطفي و شرعي).

البته اعتقاد بالا به دليل ديگري هم هست روابط نامشروع که به خانواده ها کشيده شده است زنا که کولاک مي کند (شوخي نداريم بايد حقايق را گفت) در مشاوره ها شکايت خانم ها حتي برخي از خانم هاي مذهبي از شوهران شان(اس ام اس ها، روابط و....مشکوک) براي ما ...... قبلا از روابط بي مرز و حد دختر و پسر شکايت مي شد الان طوفان هوس به خانواده ها کشيده شده است مخالفت با قانون خدا هر چند با مزاح و.....بدون توجه به ظرافت حکم سبب مي شود دود اين آتش به چشمان خودمان هم برود(پناه بر خدا از شر هوس مان)

از سر کار خانم نرگس و مريم تشکر مي کنم که با مطالب بالا احساسي (مثل بسياري از خانم هاي حتي متدين) برخورد نکردند. برخي از خانم ها با اين کلام اين قدر مخالفند که نمي گذارند کلام ما منعقد شود و حرفم تمام شود. حرف هاي من قيد هاي قرص و محکم خود را دارد. افرادي که با پست هاي من در رابطه آگاهي دارند خوب مي دانند که من -مخالف هوس راني مرداني هستم که از پس يک زندگي بر نمي آيند - مخالف افرادي هستند که شرايط اقتصادي مناسب ندارند - مخالف ازواج متعدد مرداني هستم که فقر عاطفي دارند در آخر از شما استدعا دارم تاپيک و خدا محاکمه مي شود را بار ديگر بخوانند http://www.askdin.com/showthread.php?t=1541

رفتن به پاکستان برايم واجب شده روزي يکي از دوستانم را که در مدرسه خوابگاه داشت، در خيابان ديدم که صبح زود ساکي به دست گرفته بود به او گفتم ان شاءالله مسافرت مي روي گفت بله وقت ندارم از رفقا حلاليت بطلبم شما از طرف من اين زحمت را بکش. گفتم کجا؟ گفت: پاکستان. گفتم: جدي گفت: بله براي من واجب شده که بروم و ديگه تأخير بيش از اين مناسب فردي مثل من نيست. از همديگر خداحافظي کرديم ساعت 9 صبح او را در کلاس درس ديدم با عصبانيت گفتم نرفتي؟ در حالي که به موهاي براقش (اشاره به رفتن به حمام ) دست مي کشيد گفت چرا رفتم و زود هم برگشتم ح. قديري

سلام به نظرم اين پست تو پست هاي بالا هدر رفت پس يه بار ديگه بخونيد رفتن به پاکستان برايم واجب شده روزي يکي از دوستانم را که در مدرسه خوابگاه داشت، در خيابان ديدم که صبح زود ساکي به دست گرفته بود به او گفتم ان شاءالله مسافرت مي روي گفت بله وقت ندارم از رفقا حلاليت بطلبم شما از طرف من اين زحمت را بکش. گفتم کجا؟ گفت: پاکستان. گفتم: جدي گفت: بله براي من واجب شده که بروم و ديگه تأخير بيش از اين مناسب فردي مثل من نيست. از همديگر خداحافظي کرديم ساعت 9 صبح او را در کلاس درس ديدم با عصبانيت گفتم نرفتي؟ در حالي که به موهاي براقش (اشاره به رفتن به حمام ) دست مي کشيد گفت چرا رفتم و زود هم برگشتم ---------------------- ح. قديري

مسأله گوي ناشي در يکي از مساجد بزرگ همدان منبر مي رفتم. عده زيادي از بازاري هاي متدين و مؤمن پاي منبر مي آمدند. قبل از منبرم فردي مسأله شرعي مي گفت. يک بار زودتر به مسجد رسيدم. ايشان مشغول گفتن مسأله بودند و درباره حرمت تراشيدن ريش سخن مي گفتند. بعد از بيان مسأله از خودش تفسيري آورد که سبب ناراحتي قلبي عده زيادي از حضار شد. او مي گفت اصلا وقتي آدم ريشش را مي زند. از قيافه هم مي افتد قيافه اش مثل گربه مي شود. من که مشغول شنيدن سخنان او بودم با شنيدن اين حرف يکه خوردم چون عده اي از حضار ريش خود را تراشيده بودند. ما بايد تلاش کنيم افراد را يک قدم به قله اسلام نزديک تر کنيم نه دورتر. ما نبايد از هر فردي براي گفتن احکام استفاده کنيم. گاهي نگفتن ها به سود اسلام است نه گفتن ها. ----------------------------------------- به نقل از حاج آقا فقيهي اصفهاني امروز بحمد خدا در حوزه اولا از روحانيون باسواد براي تبليغ کمک مي گيرند و ثانيا برخي از روحانيون تخصص تبلغ مي گيرند. مراکز تبليغي نبايد به هر کسي(مخصوصا افرادي که درس دين نخوانده اند و تخصص ندارند) اجازه ورود به ميدان مهم تبليغ بدهند.

بلبلان خاموش به يک روحاني گفتم شنيده ام وقتي محل خودتان مي رويد سخنراني نمي کنيد! چرا تو که سال ها در قم درس خوانده اي وقتي به محل خودتان مي رويد سخنراني و موعظه نمي کنيد. با خنده گفت: خدا رحمت کند سعدي رو: نه عجب گر فرو رود نفسش عندليبي، غراب هم قفسش بله نبايد تعجب کنيم اگر ببينيم در قفسي کلاغ و بلبل در يک قفس باشند و بلبل با قارقار کلاغ سکوت اختيار کند. بعد آهي کشيد و گفت: مردي در محل ما قبلاً واسطه بين غربتي ها و مردم روستا براي معامله و داد و ستد الاغ بود. بعد که نسل الاغ ور افتاد و غربتي ها هم ماشين سوار شدند. او به مسجد آمد و در مجالس ترحيم از شرکت مردم در مراسم تشکر مي کرد بعد پيشرفت کرد و با مرگ قرآن خواني کرسي او را گرفت و سپس به جاي قرآن مداحي کرد و الان سخنراني هم مي کند. مردم روستا با سواد و بي سواد هم با شرکت و ماندن در سخنراني هاي او راضي به کارش هستند و حتي از او هم دعوت مي کنند در مقابل از روحانيون با سواد هم دعوتي ندارند. من هم نمي خواهم خودم را بر مردم تحميل کنم البته افراد اهل دقت تلاش مي کنند با جلسات خصوصي تبادل نظر کنيم.

حاج آقا عادت داشت شبها مي رفت بعضي از بچه ها رو براي نماز شب بيدار مي کرديه شب که حاجي به مسافرت رفته بود ، يکي از بچه ها تصميم گرفت يه خورده حال بچه ها رو بگيره يه چوبي برداشت به جاي عصاي حاج آقا يکي يکي ميرفت دم در حجره ها عصا رو به در ميزد و فرار ميکرد بچه ها که فردا بيدار شدن فهميدن که چه کلاهي سرشون رفته يکي ديگه سر کارشون گرفته،حسابي اعصابشون به هم ريخته بود گفتن امشب حالشو ميگيريم !همه دست به يکي کردن داخل يه حجره جمع شدن اومد که در حجره رو باز کنه پتو رو انداختن رو سرش شروع کردن به زدن يکي از بچه ها يه دفعه فرياد زد بچه ها اين حاج آقايه!؟عصاش از زير پتو اومده بيرون؟؟؟:hajaagha: دو تا پا داشتن دوتاي ديگه قرض گرفتن فرار کردن. حاج آقا با اين که مي دونست کيا بودن هيچ وقت به روي خودش نياورد

واکس شبانه ميراث جبهه 1 هنوز حال و هواي جبهه رو داشت واقعا وقتي يک جا مي نشست مثل شمع افراد دورش مي گشتند. برخي بهش مي گفتند مهره مار داري؟ مدرسه الهادي قم سال 1370-71 مسئول بسيج بود. درد آشنا بود اگه مي دونست کسي بي پول شک نداشتم که هر جور بود جور مي کرد و با پاکت نامه شبانه دم اتاقش مي گذاشت و به او هديه مي کرد. شبي همه کفش هاي بچه را به تدريج حجره اش برد بود و واکس زد. بهش گفتم حاجي دستت درد نکنه. کفش هاي بچه ها رو که اغلب نو سال ها پوشيده شده اند را برق انداختي. او خودش را به کوچه عمر چپ زد و گفت چي؟ گفتم هيچي همين امشب رو بهت وقت مي دم تا کفش هاي من را هم واکس بزني. مرد حسابي نگفتي ممکنه کفش قهوه اي هم باشه از منو جا انداختي اگر واکس نزني لوت مي دم. صبح روز بعد وقتي در حجره را باز کردم واکس کفش هايم را که ديدم و شرمنده حاجي شدم شرمي که هنوز هم تب وتابش تو دلم سرد نشده مخصوصا حال که دارم اين سطر را بنويسم. ادامه دارد...........