حلت اول: خجالت می کشیدند به بابای دوستشون بگن که پول ندارند
بالاخره رضا دلش رو به دریا زد و رفت به دوستش قضیه را گفت و دوستش هم با باباش صحبت کرد و بابای دوستش هم با خوشحالی از رضا و مرضیه خواست که باهاشون به خونه برگردند و بالاخره به خونه رسیدند و تندی رفتند پیش مامانشون و قضیه را برای او تعریف کردند
حالت دوم:رضا پیاده رفت و مرضیه با اتوبوس
مرضیه با اتوبوس رفت و خیلی زودتر از داداشش به خونه رسید و منتظر رضا شد تا اینکه رضا از سر کوچه پیداش شد و هر دو با هم وارد خونه شدند و قضیه را برای مادرشون تعریف کردند
ادامه:
مادرشون که نمیدونس بخنده یا گریه کنه به اون دوتا گفت خب میرفتید دفتر مدرسه و از اونا می خواستید که با من تماس بگیرن، تازه رضا مگه تو موبایل(ببخشید تلفن همراه) نداری؟!!!!!!!!!