به نام خدا
بخت سفید
ازدواج مجدد سعید
میخواستم این شروع جدید رو با بخت سفید آغاز کنم. چون بخت سفیدی که سرانجام ناهید هستش. یعنی ایمان دارم که سرانجامشه.
اما خب هنوز باید اتفاقات ناخوشایندی پیش بیاد و هنوز باید هم ناهید و هم سعید و هم بقیه امتحانات سختی پس بدن.
گفته بودم تا خبرهای مهمی پیش نیاد نمیام و این آئینه رو ادامه نمیدم. اما انگار زندگی تو این آئینه تحمل عدم اتفاقات مهم رو نداره!!!. اما خبر مهم.
سعید بعد از جدایی از ناهید، معطل نمیکنه و به هر ترفندی شده خانوادهاش رو مجبور میکنه براش برن خواستگاری( احتمالاً همون عشق شبهایی که ناهید تا نیمههای شب تو خونه منتظر میمونده).
اونا میدونن تو زندگی پسرشون زن دیگهای بوده و حالا برای حفظ آبروشون هم که شده به خواسته پسرشون به خواستگاری اون دختره میرن.!!!
ناهید از ماجرای خواستگاری اطلاع پیدا میکنه و مطمئن میشه این همون دختری هست که وقتی شبها شوهرش نمیومده خونه، پیش این دختره بوده. با اینکه دیگه هیچ مهری به سعید نداره و در عوض نفرتش از اون روز به روز بیشتر میشه. اما خب به خاطر احساسات زنانه و به خاطر دخترش و به خاطر این همه ظلم که در حقش شده ناراحت غمگین میشه.
خواستگاری انجام میشه و خب مسلماً جواب مثبته. سعید شوهر زنی بیوه میشه که حتی از نظر ظاهر هیچ برتری نسبت به ناهید نداره!!!.
به مناسبت این وصلت مبارک! !!!!!!، خانوادهی سعید اقوامشون رو دعوت میکنن و شیرینی میدن. مادر بزرگ سعید هم که بعد از فوت شوهرش در چندین سال پیش آواره خونهی پسرا و دختراش شده و خواری ذلت رو تحمل میکنه، تحت تاثیر پسر ارشدش(بابای سعید) خیلی ذوق زده میشه و به اقوامشون میگه: "شیرینی بخورین. این شیرینی خوردن داره"!!!.
تو همین دید و بازدیدها هست که بعضیها که یکم وجدانشون هنوز بیداره، انگار حرف از ترانه و مادرش میزنن. اما این وسط نطق عمو کوچیکه سعید باز میشه و مثل آدمهای دوران جاهلیت میگه:" زن رهگذره... . بچه مال پدره و..." !!! .
بعد از این مهمون بازیها، خیلی زود زن جدید وارد خونهای که با زحمتهای ناهید خونه شده بود میشه. (این خیلی طبیعی بود، چون شاید به همون اندازه که زندگی با ناهید طول کشیده، یکم کمتر سعید شبهای تنهایی ناهید با این زن جدید زندگی میکرده. البته گفته شده صیغهی هم بودن.)
با ورود زن جدید، ترانه هم صاحب یه نامادری میشه. یه نامادری که در اول ورودش خودش رو با کلاس و روشنفکر نشون میده. نامادری که بر خلاف مادری که سالها اونو بیرون با چادر میشناخته. حالا به جای اون زنی رو با مانتو و شال و احتمالاً وضع بد حجاب میشناسه.
نامادری به عنوان اولین هدیه به دختر ناتنیش، بهش میگه:" تو از این به بعد میتونی با مانتو و شال بیرون بری". (البته ترانه هنوز 8 سالشه و به سن تکلیف نرسیده. ولی این اجازه نامادری یعنی اجازه بد حجابی برای سالهای بعد. سالهای بلوغ و...)....
به ناهید خبر رسیده که سعید هنوز تا نیمه شب بیرونه. اما فرقش با قبل اینه که این بار با خانم جدیدش بیرون شب نشینی میکنه