یکی از نتایج این دگرگونی، رشدی چشمگیر در امکانات بالقوه نهفته در پدیده ورزش است برای بسیج مردمی: خواه این بسیج در شكل عملی خود مانند حضور مردم در ورزشگاهها به عنوان تماشاچی تبلور پیدا کند و خواه به شكل بسیج احساسات عمومی به هنگام ابراز خرسندی از یک پیروزی ورزشی و یا اعلام نارضایی از یك شكست. مسلم است كه یك چنین توان بسیجی هیچیك از حوزههای عمل انسانی را که وجودشان به طور مستقیم یا غیرمستقیم به رویكرد جمعهای گسترده بسته است، بیتفاوت نمیگذارد. از آن جمله است رویكرد بنگاههای اقتصادی به ورزش و استفاده از آن برای تبلیغ كالاهای خویش یا توجه سیاستمداران به ورزش برای پیشبرد اهدافشان. توجه سیاسی به ورزش از طریق تجزیه و تحلیل این توان بسیج قابل درك نمیباشد.
به عبارت دیگر توجه سیاسی به ورزش از سویهها و لایههای متعددی برخوردار است كه درک و شناخت آن را از فیالمثل توجه اقتصادی به ورزش پیچیدهتر میكند. بنگاههای اقتصادی از ورزش استفاده تبلیغاتی میكنند و ورزش از آنها برای بهبود امكاناتش سود میبرد. فارغ از این وجه، توجه اقتصادی به ورزش فقط در چارچوب تبدیل شدن باشگاههای ورزشی به بنگاههای اقتصادی تمام عیار ارزش مطالعه دارد. همین امر در مورد استفاده حركتهای نوعدوستانه و بشر دوستانه از ورزش نیز صادق است. این حركتها از ورزش برای عمومی كردن برنامههای خود، و جلب توجه هر چه گستردهتر استفاده میكنند و ورزش نیز با درگیر كردن خود در این نوع حركتها، چهره مخدوش شده خود به واسطه همسویی زیاده از حدش با اقتصاد را تا حدی پاک میکند. اما در ارتباط ورزش و سیاست وضع به گونه دیگری است.
در اینكه سیاستمداران از ورزش برای شناساندن خود به عموم و جلب نظر آنان استفاده میكنند شكی نیست و همین طور در بهرهبرداریِ متولیان ورزش از سیاستمداران برای رفع موانعی كه در مقابلشان قرار میگیرد. اما این ماجرا فقط به این ارتباط دو سویه محدود نمیماند.
دلیل اصلی این ارتباط گسترده وجود قطب سومی است در رابطه سیاست و ورزش. در واقع هم در ارتباطی كه اقتصاد با ورزش ایجاد میكند و هم در ارتباطی كه حركتهای نوعدوستانه با ورزش برقرار میسازند، خیل عظیم تماشاچیان فقط نقشی منفعل دارند. اما در رابطهای كه میان سیاست و ورزش برقرار میشود، این گروه میتواند نقشی فعال نیز ایفا كند. وجود همین قطب سوم بالقوه فعال استفاده سیاسی از ورزش را به امر خطیری تبدیل میكند كه میتواند هر آن علیه كسانی به كار گرفته شود که امیدِ انتفاع از این ارتباط را دارند. خواه این دولتها باشند كه بخواهند از خصلت بسیجکننده ورزش برای پیشبرد اهداف سیاسی خود استفاده ببرند، اهدافی كه نتوانستهاند با عملكرد مثبت خود به آن دست یابند، خواه این نیروهای منتقد دولت باشند كه بخواهند به عوض سعی و تلاش در بسیج سیاسی حول برنامهها و اهداف روشن، با برانگیختن عواطف ایجاد شده در ارتباط با ورزش قدرت خویش را به كرسی بنشانند. نکته اصلی آن است که فراخواندن خیل عظیم علاقمندان به ورزش بهر مداخله در سیاست، میتواند حضور این افراد را در صفِ مقدم سیاست نیز به دنبال بیاورد و نه فقط حضوری ثانوی پشتِ خواستههای این یا آن گروه سیاسی.
به همین دلیل است که ارائه یک ارزیابی دقیق از ارتباط سیاست و ورزش از جمله مستلزم شناخت اجتماعی و فرهنگی افرادی است که به نحو پیوستهای در زمرة علاقمندان به مسابقات ورزشی قرار دارند و نیز مستلزم درک گونهشناسی ساختاری نوع بسیجی که از این طریق شکل میگیرد ـ به عنوان مثال تودهوار بودنش ـ و دست آخر مستلزم درکِ محدودیت این نوع بسیج است در بازتاب دادن سویههای مهمی از سیاست