بر گرفته از: http://sheykhhassanjuri.blogfa.com/post/14
شیخ خلیفه مازندرانی، پدیدآور و اندیشه پرداز نهضت سربداران
نگاهی گذرا به سرگذشت شیخ خلیفه مازندرانی
از محضر شیخ بالوی آملی تا شهادت در مسجدی در سبزوار
شیخ خلیفه، یکی از شیوخ صوفیه مازندران بود. او از جوانی به تحصیل علوم اسلامی پرداخت و قرآن را حفظ کرد و در تفسیر و تأویل آیات، تعمق و تفکر نمود. سپس، شهر به شهر میگشت و برداشتهای خود را از قرآن با علمای زمان چون شیخ بالوی آملی و شیخ علاءالدین سمنانی و شیخ غیاثالدین هبةالله حموی در میان میگذاشت اما از علمای دوران، جواب مقتضی برای سوالات خود نمییافت. اگر چه در منابع، از سوالات شیخ خلیفه به وضوح، سخن نرفته است ولی میتوان حدس زد که سوالات شیخ، بر محور چگونگی تامین عدالت اجتماعی در کشورهای اسلامی و یا وظیفه هر مومن و متدین به اسلام و قرآن در قبال ظلم حکام و فساد اجتماعی دور میزده است.
وی که خود را همواره از نظر شرعی و از لحاظ انساندوستی و نوعپروری و استقرار مساوات در بین هم میهنان خود مامور و موظف میدید اعتقاد داشت که باید مردم را به مسائل اجتماعی آگاه کرد و آنان را تشویق و ترغیب نمود تا بر ضد مسببان اصلی فقر عمومی و نابودی کشاورزی و انحطاط اقتصادی که دامنگیر ایشان شده بود قیام کنند و با بیرون راندن بیگانگان، حکومت سرزمین خود را به دست افرادی صالح و مومن و وطندوست بسپارند. برای اینجام این منظور، هیچ سنگری بهتر از مسجد ندید که در هر شبانهروز سه بار محل تجمع عموم افراد مومن آن شهر بود. شیخ خلیفه در مسجد جامع سبزوار منزل گزید، به طوری که مورخان نوشتهاند چون حافظ قرآن بود و آن را با آوازی خوش میخواند و سخنان شیرین میگفت به زودی درو او جمع شدند و مرید بسیار پیدا کرد و از اطراف، مردم برای شنیدن صوت خوش و درک محضر او به سبزوار رو نهادند. فقیهان سنیمذهب سبزوار که طرفدار قدرتهای حاکمه بودند، چون وجود او را منافی دستگاه قدرت خود دیدند به نام آنکه رفتار شیخ خلیفه، خلاف دین است، فتوای قتل او را دادند و آن را پیش ابوسعید ایلخان به سلطانیه فرستادند. ابوسعید در جواب پیغام داد که «من حکم قتل درویشان نمیکنم، آنچه مصلحت باشد حکام خراسان به جای آورند.» در این میان، فقیهان سبزوار به تفرقهاندازی در بین طرفداران شیخ خلیفه پرداختند و شایعاتی درباره بیدینی وی رواج دادند.
به طوری که نوشتهاند در اثر تفرقهاندازی و ایجاد اختلاف و شایعات برخلاف فقیهان سبزوار در بین مردم، بین مریدان و طرفدارن شیخ خلیفه مازندرانی و طرفداران فقیهان سنیمذهب در سبزوار، جنگ درگرفت و همین امر بهانهای به دست روسای مذهبی و حکام میداد که کار اجرا یا عدم اجرای حکم قتل شیخ خلیفه را که سلطان ابوسعید ایلخان به بزرگان و حکام خراسان محول کرده بود به مرحله عمل درآورند. بنابراین، با استفاده از آشفتگی اوضاع، دشمنان شیخ خلیفه تصمیم گرفتند او را پنهانی به قتل برسانند. در اجرای این منظور، در 22 ربیعالاول سال 736 هجری، شبانه وی را در همان مسجدی که مقام داشت حلقآویز کردند. پس آنگاه «خشتی چند در زیر ستون بر یکدیگر چیده دیدند چنانچه شخصی خود را به ریسمان آویخته باشد» و چنین نمودند که شیخ خلیفه، خودکشی کرده است.
به هر حال، صبحگاهان که شاگردان و مریدان شیخ خلیفه به مسجد درآمدند مشاهده کردند که استاد و رهبر فکری ایشان را به یکی از ستونهای مسجد، حلقآویز کردهاند و بدین ترتیب رادمردی را که سخنان دلنشین او، مرهم زخم بیچارگان و رنجدیدگان عصر ایلخانی بود، شهید کردند.
در بین شاگردان معتقد و علاقمند به شیخ خلیفه مازندرانی، شیخ حسن جوری از دیگران فعالتر و شایستهتر بود. به همین علت شبی شیخ خلیفه مازندرانی که با در نظر گرفتن اوضاع و احوال موجود، کشته شدن خود را پیشبینی میکرد، پنهانی شیخ حسن جوری را به جانشینی خویش برگزید.