حکایت ایستادگى اصحاب اخدود تا پاى جان
خداى متعال در قرآن مجید، از «اصحاب اخدود» یاد كرده است. از نظر قرآن كریم اینان جرمى جز ایمان به خدا نداشتند.
داستان آنان بنا به نقل تفاسیر چنین است:
مردى وارد شهر «صنعا» پایتخت یمن شد و به سوى كاخ حكومتى «ذونواس» حركت كرد، دربان كاخ از ورودش جلوگیرى نمود و گفت: در این گرماى سوزان به چه علت به درب این خانه آمدهاى؟ گفت: خطر بزرگى پیش آمده است باید ذونواس را از این خطر آگاه كنم.
دربان گفت: پادشاه الآن از پذیرفتن تو معذور است، فعلًا قتلى را پشتسر گذاشته و از اضطراب شهر «صنعا» كاسته و مسئله یهودیّت را به مانند زمان تبّع رسانده و اكنون آماده است، تا در جنگى كه در شرق و غرب روى مىدهد شركت كند، او قصد دارد یهودیّت را دین عمومى نموده و حكم تورات را در زمین حاكم كند.
در هر صورت پادشاه نزدیك غروب آماده ملاقات است، مسافر گفت: خبر من با برنامه شاه فاصله زیادى ندارد و مربوط به همین دین است. دربان گفت: لحظهاى صبر كن تا شاه وارد باغ شود. پس از آن كه ذونواس بیرون آمد دربان به او گفت: مردى از «نجران» واقع در كشور حجاز براى ملاقات با شما آمده است و مىخواهد خبر از دین جدیدى بدهد كه خطر بزرگى براى یهودیّت است.
ذونواس گفت: دین جدید! كدام دین؟ او را پیش من آورید، مرد آمد و پس از احترام گفت: اى پادشاه! من براى درخواست كمك نزد تو نیامدهام؛ بلكه براى حادثه بزرگى كه در «نجران» پیش آمده است به حضورت رسیدهام.
ذونواس گفت: منظورت چیست؟ گفت: مدّتى است در نجران دین جدیدى پیدا شده و به نام عیسى مسیح بشارت مىدهد، بتپرستان نجران آسایش فكر خود را در این مسلك یافته و دسته دسته به این دین مىگروند. آنچه مهم است این است كه عدّهاى از یهودیان از دین خود دست كشیده و داخل دینى مىگردند كه بتپرستان با كمال اشتیاق به آن روى مىآورند؛ اگر پادشاه یهودیّت را حفظ نكند به زودى آثار آن از نجران معدوم مىگردد.
ذونواس گفت: این دین چگونه به «نجران» راه یافت؟ گفت: در میان عدّهاى كه به «نجران» آمده بودند دو نفر وارد شدند، یك مرد رومى به نام «فیمیون» و دیگرى مردى به نام «صالح» یكى از بتپرستانى كه درخت خرما مىپرستید فیمیون را خرید، او را شخص بزرگوارى یافت، مىدید در كار خستگى ندارد و هیچگونه شكایتى از سنگینى كار نمىكند، تمام روز را كار كرده و شب را به اتاقى براى عبادت پناه مىبرد. یك روز او را در حال نماز دید، از اتاقش بدون چراغ نورى مشاهده كرد، از كارش تعجّب كرد، از او پرسید: آیا غیر از آن درخت خرما را عبادت مىكنى؟ فیمیون گفت: من خدایى را پرستش مىكنم كه مالك عالم و اداره كننده آن است، همان خدایى كه مسیح به وجودش راهنمایى كرده و قدرتش را به ما نمایانده است. این درخت مالك نفع و ضرر نیست؛ بلكه خودش را نمىتواند حفظ كند و ضررى را از خود دور نماید. اگر من بخواهم مىتوانم از خداوند تقاضا كنم بادى بفرستد و آن را خشك نماید، یا آتشى فرستاده آن را بسوزاند.
ارباب گفت: آیا مىتوانى چنین كارى را انجام دهى؟ گفت: آرى، اگر انجام دهم به آیین حق مىگروى؟ گفت: بلى، فیمیون نماز خواند و از خدا خواست تا دعایش را مستجاب كند؛ بادى بر درخت وزید و درخت خشك شد. در این هنگام ارباب فیمیون به حق ایمان آورد، این مسئله در نجران منتشر شد و بسیارى از مردم آیین مسیح را پذیرفتند.
سپس آن مرد مطالب دیگرى درباره فیمیون گفت در حدّى كه غضب و خشم ذونواس به جوش آمد و با لشكرى انبوه به سوى نجران حركت كرد، شهر را محاصره كرد بزرگان و صاحبان رأى را جمع نمود و گفت: قبل از این كه دست به كشتار شما بزنم به شما مهلت مىدهم كه یا یهودیت را قبول كنید و یا اعدام و شكنجه در انتظار شماست.
مردمى كه حق را یافته بودند، مردمى كه لذّت حقپرستى را چشیده بودند، مردمى كه از معرفت الهى برخوردار شده بودند. مردمى كه مىدانستند در این دنیا جز وجود او چیزى اصالت ندارد، در پاسخ آن ستمگر گفتند: این دین جدید با جان ما درهم آمیخته و به تار و پود وجود ما راه یافته است، ما از آن دست برنمىداریم چه به ما مهلت دهى، چه ما را به كام مرگ دراندازى.
ما با خداى خود معامله كردهایم و هرگز او را به هیچ چیز ترجیح نمىدهیم. دنیا محلّى است زودگذر و سهم ما از آن بسیار اندك است و ما همه چیز خود را كه خداست با این سهم اندك عوض نمىكنیم.
ذونواس كه پافشارى مؤمنان را به این دین ملاحظه كرد، دستور داد خندقى حفر كنند و آتشى سهمگین برافروزند، از پیرمرد زمینگیر وپیرهزن قد خمیده، از جوان رشید و طفل شیرخوار از خرد و كلان، چشم نپوشید و همه را در كام آتش افكند و آنان نیز از حقّ دست برنداشته، كشته شدن را بر ننگ دنیا ترجیح دادند و جان خود را نثار معشوق حقیقى كردند.
و به فرموده امام صادق علیه السلام از آنان شدند كه ایثار محبوب بر ماسوا كردند: وَدَلیلُ الحُبّ إیثارُ الْمَحْبُوبِ عَلى ما سِواهُ