• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن عمومی > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
عمومی (بازدید: 630)
شنبه 7/11/1391 - 15:34 -0 تشکر 585663
زمانه ، این یک واقعیت است

سلام دوستان
هر روز که می گذرد در کوی و برزن و خیابان و خانه روزمان به گونه ای سر می شود. و ممکن است برای هر کس اتفاقی بیفتد . 
در این بحث همه اتفاقات خاص و آموزنده که در واقعیت برایمان اتفاق می افتد را بیان کنیم. 
این اتفاق می تواند حتی یک بازدید ساده از یک فروشگاه باشد یا صحبتی که امروز با راننده ی تاکسی کرده ایم. 
یا بحثی که با همکارمان داریم. 
خلاصه این مبحث محل ثبت آنچه هست که در واقعیت برایمان رخ می دهد. 
پس بسم الله
..........

خورشید آرزوی منی گرمتر بتاب
شنبه 7/11/1391 - 16:10 - 0 تشکر 585697

آنچه که دیشب برایم اتفاق افتاد ...

مدتها بود که برایم اس ام اس می آمد از یک فروشگاه مجلل برای بازدید . جالب آن است که هر دفعه با عنوان حراج این اس ام اس ارسال می شد و هر دو هفته این اس ام اس تکرار می شد جوری که در مدت زمانی کوتاه دهها اس ام اس برای بازدید از این فروشگاه داشتم. 


اگر چه که فروشگاهی معروف بود ولی من تا به حال به آنجا نرفته بودم. بالاخره رگ کنجکاوی من بر آن شد که عصر روز آدینه را مصصم به بازدید از این فروشگاه شوم که چه هست و در آن چه کالاهایی عرضه می شود.


پیدا کردن این فروشگاه چندان دشوار نبود چرا که در نبش یکی از خیابان های معروف بود و وسعت آن به گونه ای که تابلوی آن از فاصله ای دور نیز چشم را خیره می کرد. 


فروشگاه پر بود از آدم هایی که آنها نیز همانند من اس ام اس های مکرر را دریافت کرده بودند و کالاهایی که رنگ به رنگ و متنوع در هر گوشه و قفسه ای چیده شده بود. و کارمندان متعدد این فروشگاه که به فاصله ی هر چند متر به راهنمایی آنهمه مشتری می پرداختند. 


در ابتدا تصورم آن بود که این فروشگاه در همین یک طبقه ی وسیع خلاصه می شود و به خود گفتم ای وای که طول می کشد تا همه را ببینم و به خانه برگردم که ناگهان تابلویی را روبروی خود دیدم که به طبقه ی منهای یک مشتریان را راهنمایی می کرد و همزمان از بلند گوی فروشگاه می شنیدم که مشتریان را به بازدید از طبقات مثبت یک ، مثبت دو، مثبت سه، مثبت چهار ، منفی یک، منفی دو، منفی سه دعوت می کرد. پس زمان کمی داشتم که ببینم و تا دیروقت نشده و خانواده نگران نشده اند به منزل باز گردم. 


اما همین که تصمیم جدی به دیدن و خرید گرفتم آه از نهادم بر آمد که ای دل غافل چقدر باید پول داشته باشم که بتوانم چند تکه از این فروشگاه خرید کنم. 

آنقدر تعداد صفر ها زیاد بود که باید می شمردم که از مرز صد رد می شود یا میلیون یا ...!!!

بعضی از اجناس اینقدر گرون بودند و تعداد صفرهایشان زیاد که دیگر به ریال قید نکرده بودند و تومن را بهانه ای برای  کمتر کردن صفرها کرده بودند. 

یک مجسمه از دور چشمک میزد نزدیکش رفتم زنی بود که سطلی آب را بر سرش می ریخت که نمادی بود از یک زن زحمت کش روستایی اما قیمت اش از سالها زحمت یک زن روستایی بیشتر بود. حتی اگر حقوق سال خود را جمع می کردم نمی توانستم این مجسمه ی زیبا را بخرم. چرا که صفر مقابل عدد دوازده از پنج و شش هم هم تجاوز کرده بود. 

این بود که دیگر به قیمت ها کنجکاو شدم که ببینم چه قیمت اند این اجناس و دیگر از پسند و زیبایی شان منصرف شدم. 

یک میز نهار خوری آن طرف تر یک عدد 32 و باز هم هفت صفر در جلویش خودنمایی می کرد. و بر روی آن میز یک سرویس چینی که قیمت آن گران تر از خود میز تا میلیونها بیشتر از خود میز جلوه داشت. 

از خیر وسایل تزئینی گذشتم و پیش خود گفتم شاید وسایل دیگر نظیر کتابخانه اش مناسب باشد اما باز هم با صفرهایی نه کمتر بلکه در همان اندازه روبرو شدم. یک قفسه ی کوچک کتاب به قیمتی معادل شش ماه حقوق یک کارمند معمولی اتیکت خورده بود. 

دیگر امیدی به خرید نداشتم . 

فقط چون به این فروشگاه رفته بودم پیش خود گفتم فقط ببینم سریع طبقات را یکی پس از دیگری طی کردم و قیمت های نجومی بود که یکی پس از دیگری به چشم می خورد حتی با حراج 50% یا 20% یا 30% .

و اما باید بگویم از مشتریانی که به این فروشگاه مراجعه کرده بودند. گروهی همانند من با تعجب به این قیمت ها نگاه می کردند که ... کداممان با این درآمد ها می توانیم حتی یک تکه از این اجناس را بخریم. 

اما گروهی هم خیلی راحت خرید می کردند انگار نه انگار که چند تکه ای که خرید میکنند از مرز نیم صد میلیون تجاوز می کند. انگار که کالایی به قیمت بسیار پایین و معمولی می خرند. 


دیگر حوصله نداشتم از فروشگاه زدم بیرون تمام راه برگشت به خانه را به این فکر می کردم که ...

خورشید آرزوی منی گرمتر بتاب
دوشنبه 16/11/1391 - 10:46 - 0 تشکر 587368

سلام 

مبحث خوبیه 

درواقع یک جور اشتراک تجربیات و دیدگاههاست 

اهمراه شما و بقیه دوستان در این مبحث هستم 

خدا در همین نزدیکی است
سه شنبه 24/11/1391 - 13:4 - 0 تشکر 589304

heaven_h گفته است :
[quote=heaven_h;612899;587368]
سلام 

مبحث خوبیه 

درواقع یک جور اشتراک تجربیات و دیدگاههاست 

اهمراه شما و بقیه دوستان در این مبحث هستم 


سلام 
ممنون هوین جان
از اون روز منتظر بودم یکی این مبحث رو سر بزنه
حداقل شما اومدی

خورشید آرزوی منی گرمتر بتاب
سه شنبه 24/11/1391 - 15:53 - 0 تشکر 589347

meliaa گفته است :

سلام 
ممنون هوین جان
از اون روز منتظر بودم یکی این مبحث رو سر بزنه
حداقل شما اومدی
heaven_h گفته است :
[quote=meliaa;455559;589304][quote=heaven_h;612899;587368]
سلام 

مبحث خوبیه 

درواقع یک جور اشتراک تجربیات و دیدگاههاست 

اهمراه شما و بقیه دوستان در این مبحث هستم 


حتما خیلی ها سر زدن ولی پاسخ نزاشتن 
احساس می کنم خیلی ها منظور این تاپیک رو دقیقا متوجه نشدن که باید چه جور تجربه ای رو اینجا بزارن 

خدا در همین نزدیکی است
پنج شنبه 26/11/1391 - 15:40 - 0 تشکر 589748

به نام خدا و سلام

امروز علی رغم برنامه ریزی دو شب قبل برای افتتاح یک ساختمان در روستایمون برنامه اونجور که می خواستیم
پیش نرفت و بازهم برام ثابت شد که ما ایرانیها تو کارهای جمعی ناموفق تر از کارهای فردیمون هستیم اگر خودم تنهایی یا هر کس دیگه ای بهتنهایی کار را پیش می برد شرایط بهتر از اونی می شد که امروز اتفاق افتاد


یاد بگیریم کار جمعی و تعاون را همگی.

نمی دونم منظور از ایجاد این تاپیک این بود یا نه ولی ثبتش کردم

«اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم» 

رواق منظر چشم من آشیانه توست         کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست

انجمن تعلیم و تربیتیها 

چهارشنبه 2/12/1391 - 16:37 - 0 تشکر 591001

سلام 

از هوین و تیج من ممنون که تو بحث شرکت کردن.


انجه واقعیت است در این تاپیک می  گیم. 


چند روز پیش بود که مادرم برای خرید مرا به سوپر سر کوچه فرستاد و من هم که ذوق خرید دارم به سوپر رفتم اما در هنگام ورود خانمی را دیدم که مثل عروس خودشو درست کرده بود که من هم که هم جنسش بودم دوست داشتم به وجاهت و زیبایی که آرایش زیاد به اون اضافه کرده بود نیگاش کنم. و اما بدتر از اون خنده های شیطنت آمیز و دلبری اون بود که در صحبت با فروشنده داشت. 

طرف دیگرش فروشنده ای جوان بود که با با حالی متفاوت محو تماشا و خوش و بش کردن با این زن بود. 

اما بشنوید از من 

می پرسم فلان جنس را دارید ؟ جوابی نمی شنوم از فروشنده 

دوباره می پرسم که ببخشید سوال کردم فلان جنس را دارید ؟ 

برگشته است نگاهی به سرتا پای من و چادرم انداخته و با اخم می گوید نه نداریم. 

باز می پرسم از جنس دیگری اما باز با اخم می گوید تو فلان قفسه است. 

ناراحت و پشیمون از ذوق خرید از در مغازه بیرون می زنم .  اخم کردن به من بخاطر داشتن چادر بود بخاطر نگه داشتن عفت و پاکدامنی ام بود ؟ 

و در این فکر که ...


خورشید آرزوی منی گرمتر بتاب
برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.