آقا فرمودند خانة چند ارمنی و عاشوری اگر برویم خوب است. ما آدرسی از ارامنهنداشتیم. سری به كلیساهایشان زدیم كه آنها از ما بیخبرتر بودند. رفتیمبنیاد شهید، دیدیم خیلی اطلاعات ندارند. كمی اطلاعات خانوادة شهدا را از بنیادشهید، مقداری از كلیساها و یك سری هم توی محلهها پیدا كردیم و با این دیدگاهرفتیم.صبح رفتیم گشتیم توی محلة مجیدیه شمالی، دو سه تا خانواده پیدا كردیم.در خانوادهها را زدیم و با آنها صحبت كردیم.توی خانواده مسلمانها مامیرویم سلام میكنیم ومیگوییم از هیئت آمدیم از بسیج، پایگاه ابوذر، بالاخرهیك چیزی میگوییم و كارتی نشان میدهیم.بین ارمنیها بگوییم كه از بسیج آمدیم كه بالاخره فرهنگش... بگوییم ازدادستانی آمدیم كه باید دربروندكارت صداوسیما نشان دادیم و گفتیم از صداوسیمای جمهوری اسلامی ایران هستیم.امشب شبكریسمس كه شب پاك شماهاست میخواهیم فیلمی از شماها بگیریم و روی آنتن بفرستیم.برای نماز مغربوعشا با یك تیم حفاظتی وارد مجیدیه شدیم. گفتیم اسكورت كهحركت كرد به ما ابلاغ میكنند، میرویم سر كارمان دیگر. اسكورت هم به هوای این كهما توی منطقه هستیم با بیسیم زیاد صحبت نكنند كه مسیر لو نرود، روی شبكهبالاخره پخش میشود دیگر. چیزی نگفتند. یك آن مركز من را صدا كرد با بیسیمگفتم به گوشم.موردمان را گفت كه شخصیت سر پل سیدخندان است. سر پل سیدخندان تا مجیدیه كمتراز سه چهار دقیقه راه است.من سریع از ماشین پیاده شدم. در خانه را زدم.خانمی از گل بهتر آمد دم در، در را باز كرد. ما با یاالله یاالله خواستیموارد شویم،دیدیم نمیفهمد كه. بالاخره وارد شدیم. چون كار باید میكردیم. گفتیمنودال و اَمپِكسو چیزایی كه شنیده بودیم، كارگردان و اینها بروند تو.كارگردان رفت پشتبام پست بدهد، اَمپِكس رفت توی زیرزمین پست بدهد، آن رفتتوی حیاط پست بدهد.پست بودند دیگر حالا. فیلممان بود. یك ذره كه نزدیك شد، بیسیماعلام كرد كه ما سر مجیدیه هستیم. من هم با فاصلهای كه بود به این خانم چونآماده بشود، اینجوری جلوی آقا نیاید،گفتم: ببخشید! الآن مقام معظم رهبری دارند مشرف میشوند منزل شما.گفت: قدم روی چشم، تشریف بیاورد. گفتید كی؟من اسم حضرت آقا را گفتم. ـ داستان بازرگان و طوطی را شنیدهاید ـ، تا اسمآقا را گفتم افتاد وسط زمین و غش كرد. فكر كردیم چه كنیم داستان را؟داد بیداد كردیم، دو تا دختر از پله آمدند پایین. یاالله یاالله گفتیم وبهشان گفتیمكه مادرتان را فعلاً جمع كنید. مادر را بردند توی آشپزخانه.دخترها گفتند: چه شد؟گفتم: ببخشید! ما همان صداوسیمای صبح هستیم كه آمده بودیم. ولی الآن فهیمدیم كهمقام معظم رهبری میآیند منزلتان، به مادرتان گفتیم غش كرد. فكری كنید.اینها شروع كردند مادر خودشان را به حال آوردند. فشارشان افتاده بود،آب قند آوردند. بیسیم اعلام كرد كه آقا پشت در است. من دویدم در خانه را بازكردم.نگهبانی هم كه باید كنار در میایستاد، رفت دم در. كارهای حفاظتیمان را انجامدادیم.آقا از ماشین پیاده شد تا وارد خانه بشود. آمد توی در خانه نگاه كرد و گفت:سلام علیكم.گفتم: بفرمایید.گفت شما؟نه اینكه ما را نمیشناخت، گفتند، تو چه كارهای یعنی؟ گفتیم: صاحبخانه غشكرده.گفت: كس دیگری نیست؟یاد آن افتادیم كه دو تا دخترها هم میتوانند به آقا بگویند بفرمایید.گفتیم آقا شما بفرمایید داخل.گفت: من بدون اذن صاحبخانه به داخل نمیآیم.معنی و مفهوم حفاظت، خودش را اینجا از دست نمیدهد. مهمتر از حفاظت ایناست. بدون اذن وارد خانه كسی نمیشود.