• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
فرهنگ پایداری (بازدید: 377)
يکشنبه 7/8/1391 - 17:39 -0 تشکر 570062
شرط همسر شهید خندان برای ازدواج با او

خواستگاری همسرش هم كه رفتیم به شرط اینكه مهدی روز قیامت شفیع او شود قبول كرد و بله گفت. مهدی هم شرطش را پذیرفته بود.

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، شهید مهدی خندان به سال 1341 در روستای «ناران» از توابع لواسان كوچك به دنیا آمد. مهدی دوره راهنمایی را در سال 1353 به اتمام رساند و پس از آن به هنرستان دكتر احمد ناصری در تهران رفت. شهید خندان سال 1357 همزمان با پیروزی انقلاب توانست دیپلمش را در رشتة مكانیك بگیرد.

مهدی تابستان 1359 به عنوان عضو فعال بسیج به پادگان امام حسین (ع) اعزام شده و دوره آموزش عمومی نظامی را با موفقیت می گذراند و سپس برای مقابله با ضد انقلاب عازم كردستان شد و به سمت جبهه های غرب رفت.

شهید خندان به مدت شش ماه در جبهه غرب در سرپل ذهاب ماند و پس از آن به عضویت سپاه پاسداران در آمده و مدت چهار ماه به عنوان محافظ بیت امام خمینی (ره) به خدمت مشغول شد. ایشان در جبهه غرب چنان رشادت و شهامتی از خود نشان می دهد كه لقب «شیر كوهستان» را به او می‌دهند.

شهید خندان خرداد سال 1361 همراه حاج احمد متوسلیان و دیگر رزمندگان به لبنان اعزام می شود و حدود چهار ماه هم در آنجا به خدمت مشغول می‌شود.

سرانجام شهید مهدی خندان روز 28 آذر 1362 برابر با اربعین حسینی، در مرحله سوم عملیات «والفجر در ارتفاعات كانیمانگا، هنگام عبور از میدان مین و سیم خاردار، توسط گلوله تیر بار دشمن مزد زحماتش را گرفت و به شهادت رسید.

آنچه می خوانید قسمت دوم گفتگو با مادر بزرگوار این شهید است.

بانو کبری اباذری زاد مادر شهید مهدی خندان

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

يکشنبه 7/8/1391 - 17:40 - 0 تشکر 570063

حاجی با مصدق میانه خوبی داشت


در خانه رادیو داشتیم و اخبار را گوش می‌كردیم. حاجی با مصدق میانه خوبی داشت، یکبار که گروهی به طرفداری از مصدق ریخته بودند در خیابان، شوهر من هم رفته بود و در میان حزب توده‌‌ای‌ها مرگ بر شاه گفته بود. تعریف می‌کرد که: تا دروازه شمیران هم رفتم اما دیدم بكُش بكُش است فرار كردم.


پسر عموی حاجی هم علم‌كش طیب حاج رضایی بود و هر وقت می‌آمد خانه ما صحبتهایی در مورد اوضاع تهران می‌كرد. ایشان بار می‌برد سرچشمه تحویل طیب می‌داد. اهل ده چون بعضی‌هایشان به پسر عموی حاجی بار می‌دادند ببرد برای طیب و به همین خاطر طیب را خوب می‌شناختند.

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

يکشنبه 7/8/1391 - 17:40 - 0 تشکر 570064


نوبت عقدی که قسمت یکی دیگه بود


مهدی بعد از برادر کوچکش باقر نامزد کرد. مهدی وقت گرقته بود تا باقر همسرش را خدمت امام عقد کند. نزدیک عقد دوستانشان خبر آوردند که عملیات در پیش است. باقر هم که نمی‌خواست جا بماند نوبتش را داد به دوستش قاسم که ایشان هم فرزند شهید بود.



شهید مهدی خندان فرمانده تیپ عمار

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

يکشنبه 7/8/1391 - 17:40 - 0 تشکر 570065

شش ماه دیگر بیشتر مهمانت نیستم!


روز عید فطر مهدی خانمش را برد پیش امام خمینی و ایشان خطبه عقدشان را خواندند. ساعت حدود یک نصف شب بود که رسیدیم خانه، چند دقیقه بعد دیدم مهدی وضو می‌گیرد. رفتم کنارش، گفت: مادر نخوابیدی؟


گفتم: نه.


گفت: خیالت راحت شد زن گرفتم؟


گفتم: تا زمانی كه دست زنت را نگذارم توی دستت و بروید زیر یک سقف خیالم راحت نمی‌شه.


گفت: مامان! 6 ماه دیگر بیشتر مهمانت نیستم.ازدواج کردم چون دینم کامل نبود.


عیدفطر که عقد كردند 13 صفر هم شهید شد.


بعد از شهادتش یاد همان کتابی افتادم که گفته بود روزگاری می‌شود در این انقلاب مادرها پسرانشان را داماد می‌کنند ولی پسرها به حجله نمی‌رسند و شهید می‌شوند و این در حالی است که پدر و مادرها شادی می‌کنند. برایم جالب بود که دقیقاً همان قسمت کتاب نصیب خودم شده بود.


اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

يکشنبه 7/8/1391 - 17:40 - 0 تشکر 570066


جوانترین مادر شهید من هستم!


وقتی مهدی به شهادت رسید من ۳۴ سالم بود و جوانترین مادر شهید بودم اما هیچ وقت نتوانستم برایش گریه کنم. هر وقت هم که دلتنگش می‌شوم کتاب نوحه می‌آورم و برای خودم روضه حضرت علی اکبر(ع) را می‌خوانم.


اربعین امسال سی‌امین سالگرد شهادت مهدی را برگزار می کنم. البته پسرم ده سال مفقودالاثر بود و بعد از آن جنازه‌اش را آوردند.




شهید مهدی خندان فرمانده تیپ عمار نفر وسط

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

يکشنبه 7/8/1391 - 17:41 - 0 تشکر 570067


یکی زدی، دوتا می خوری. حالا ببین کی و کجا؟



شهید مهدی خندان پسر مظلوم و صبوری بود اما در عین حال انتقامجو هم بود. یعنی اصلا در مقابل ظلم یک نفر کوتاه نمی‌آمد و حتما حقش را کف دستش می گذاشت. یکبار مراسمی در ده‌مان بود، برای دادن چایی و قند بین نوه‌ی كدخدا و باقر (برادر مهدی) دعوا می‌شود. داماد كدخدا، پدر آن پسر می‌آید و یك سیلی می‌زند زیر باقر. آن لحظه مهدی که کلاس سوم راهنمایی هم بود نشست و چیزی نگفت.


این قضیه گذشت، یك روز باقر آمد خانه دیدم سر و صورتش خونی است.


پرسیدم: چی شده؟


گفت: داماد کدخدا منو زد.


خیلی ناراحت و عصبانی شدم برای همین رفتم خانه‌ی آنها و گفتم: فلانی خجالت نمی كشی؟ این درست است که دستت را روی بچه بلند می‌کنی؟


خلاصه دوباره دعوا به پاد شد. نمی‌دانم چه کسی می‌رود به مهدی می‌گوید: داماد کدخدا زد در گوش مادرت. ماجرای ما تمام شد و رفتیم خانه. از این طرف مهدی می رود در خانه و به دامادش می‌گوید: یكی زدی دو تا می‌خوری، حالا ببین کی و كجا؟!


داماد کدخدا می‌گوید: برو بچه!


مدتی گذشت و نزدیك عید نوروز داماد كدخدا می‌رود تهران خرید كند. موقع برگشت مهدی از مدرسه برمی‌گشت که او را می‌بیند از خیابان رد می‌شود. صدایش می‌کند و می‌گوید: فلانی یادته گفتم یكی زدی دو تا پس می‌دهی؟


داماد کدخدا می‌گوید: برو بچه دست بردار.


مهدی جلو می‌رود و دوتا می‌زند زیر گوش داماد کدخدا و روی زمین و گل می‌خواباند، خوب که لباسش را گلی می‌کند می‌گوید: حالا برو به خانمت خبر برسان، بگو یكی زدم و دو تا پس دادم، همان بچه من را زد.



شهید مهدی خندان نفر سمت راست

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

يکشنبه 7/8/1391 - 17:41 - 0 تشکر 570068

ماری که مهدی دهانش را دوخت!



مهدی خیلی دلاور بود. هنرستانی بود. یك قصاب داشتیم که مهدی سر به سرش می‌گذاشت. یک روز می‌رود می‌گوید: دو كیلو گوشت ناب بده برای كباب می‌خواهم. گوشت را می‌گیرد و می‌برد با دوستانش کنار سد كباب می‌كنند و بعد یك مار بزرگ را می‌گیرد دهانش را می‌دوزد و می‌گذارد در كیسه گوشت. می‌آید به قصاب می‌گیود: غلامرضا گفتم گوشت خوب بده این چی بود به من دادی؟


قصاب می‌گوید: من بهترین گوشت را دادم.


مهدی می‌گه: پولش مال خودت، گوشت‌ هم برای خودت. مار را که در کیسه گوشت می‌گذارد روی میز غلامرضا. قصاب گفته بود: این چیه آوردی؟!


مهدی در کیسه را باز كرد و پا گذاشت به فرار. می‌خواست با قصاب شوخی كند. خیلی اخلاقش خوب بود با هر کسی اندازه سن خودش رفتار می‌كرد.



شهید مهدی خندان فرمانده تیپ عمار در حال مداحی


اجازه نمی داد پدرش بفهمد سیگار می کشد


شهید خندان خیلی احترام پدر و مادرش را داشت، سیگار می‌كشید ولی اصلا نمی‌گذاشت پدرش بفهمد او سیگار می‌كشد.


اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

يکشنبه 7/8/1391 - 17:41 - 0 تشکر 570069


من نمره خوبی می دهم به شرطی که مهدی نگوید مرگ بر شاه!


یك روز مدرسه ما را خواست،‌ وقتی پدرش رفت معلمش گفته بود: مواظب مهدی باشید این كشته می‌شود، حیف است.


پدرش گفت: چرا؟


معلم می‌گوید: مهدی بچه‌ها را جمع كرده و برده اُزگل، وسط میدان یك سكویی درست می‌كند می‌رود روی آن و مرگ بر شاه می‌گوید و برای بچه‌ها سخنرانی می‌كند. می‌گوید امام همچین آدمی است و انقلاب اینگونه است، اصلا نترسید.


از میدان اُزگل تا اختیاریه راه زیاد است، بچه‌ها تا آنجا می‌روند و مرگ بر شاه می‌گویند و بعد شلوغ می‌شود و بچه‌ها و مهدی فرار می‌كنند. دبیرش گفت این بچه كشته می‌شود نگذارید از این کارها بکند. من نمره‌ی خوبی به او می‌دهم در عوض بگو این كارها را نكند.



فرمانده تیپ عمار، نفر اول از سمت چپ


علاوه بر درس خواندن کار هم می کرد


مهدی درسش خیلی خوب بود، موقع انقلاب هم راهپیمایی و مبارزاتش را می‌کرد، هم درس می‌خواند و هم کمک خرج پدرش بود. ما ملك داشتیم ولی پول دست‌مان كم بود به همین علت در مضیقه بودیم. پسرم اینقدر باملاحظه بود که به دبیرش كه تعمیرگاه داشت می‌گوید: من بعد از مدرسه می آیم دو ساعت پیش شما كار كنم.


دبیر مهدی به پدرش گفته بود: قدر این پسرت را بدان، خیلی پسر خوبی است.


وقتی هنرستان تعطیل می‌شد با دبیرش می‌رفت و روزی 2 ساعت آنجا كار می‌كرد. علاوه بر آن یك حاجی بود که سیمان فروشی داشت. مهدی سیمانهایش را خالی می‌كرد و پاكتی یك قرون می‌گرفت. با پولش برای فقیران و یتیمان هم چیزاهایی تهیه می‌کرد که لازم داشتند. شهید خندان خیلی شیك‌پوش بود. لباس‌هایش باید حتما تمیز و مرتب باشد.


اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

يکشنبه 7/8/1391 - 17:42 - 0 تشکر 570070


به احترام قُپه‌ی روی سینه‌اش نبود سرش را جدا می‌كردم


مهدی حتی اگر سرش می‌رفت حق را می‌گفت و از حق خودش خیلی دفاع كرد. زمان شاه یك سرتیپی بود که مزاحم مسافتی از زمین‌های ما شده بود. مهدی که این حق خوری را می‌دید زد زیر گوش سرتیپ، او هم شكایت كرد به پاسگاه لشكرك. ماموران آمدند و حاجی و مهدی را بردند، رئیس پاسگاه گفته بود: تو می‌دانی چه كسی را زدی؟!


مهدی می‌گوید: بله. ایشان سرتیپ است. اگر به احترام قُپه‌ی روی سینه‌اش نبود سرش را از تنش جدا می‌كردم من دارم از حقم دفاع می‌كنم.


رئیس پاسگاه با شنیدن حرف‌های مهدی نشست سر جایش.



شهید مهدی خندان فرمانده تیپ عمار نفر دوم از راست


نماز خواندن را من یادش دادم


قدرت و بی‌باكی‌ شهید خندان به پدرش رفته بود. اما نماز خواندن را من به مهدی یاد دادم. مدرسه‌ای هم که مهدی را فرستاده بودیم نماز خواندن برای بچه‌ها خیلی مقدم بود. مستخدم مدرسه موظف بود كه بچه‌ها را برای نماز جمع كند و نماز را در مدرسه می‌خواندند. آن زمان پدر و مادرها از مدرسه و معلمان می‌خواستند كه در مدرسه نماز بخوانند و آموزش آن را هم بدهند. شهید خندان تهران می‌رفت درس می‌خواند و دیپلم‌اش را هم در تهران گرفت.


بعد از انقلاب مدتی رفت جهاد. ده ما آب لوله‌كشی نداشت مهدی کاری کرد آب لوله‌كشی برایمان آوردند. دبیرستان هم كه می‌رفت در جهاد بود و همكاری می‌كرد. البته ما اطلاع نداشتیم و كارهایش همیشه مخفی بود.



تمام روزنامه های منافقین را مطالعه می کرد


یکی دیگر از خصلت‌های شهید خندان زرنگی و زیركی‌اش بود. در لواسان دهی داریم به نام «ابجه» كه در آن چند تا منافق بود. مهدی با آن‌ها آنها بحث می‌كرد و هم صحبت می‌شد.


یک روز در راه چشمه كه می‌رفتم دیدم كاغذهایی ریخته‌اند. آنها را برداشتم و آوردم دادم به مهدی و گفتم: اینها در راه چشمه روی زمین ریخته بود. دیدم در مسجد و راهرو مسجد هم این كاغذها ریخته.


مهدی گفت: مادر اینها كار «منافقین ابجه‌ای‌» است كه می‌خواهند جوان‌ها را از راه به در كنند.


مهدی روزنامه‌هایی می‌خواند و در آنها علامت می زد و به من داد، می‌گفت: مادر كسی این روزنامه‌ها را نبیند. من می‌فهمیدم این روزنامه‌ها برای منافقین است که مهدی برای شناختن آن‌ها روزنامه‌هایشان را مطالعه می کرد. البته من متوجه مطالبش نمی‌شدم.


یك روز به من گفت: مادر در قلهك در یکی از خانه‌های تیمی قرار شده جلسه بگذارند و من بروم آنجا با آنها بحث كنم.


گفتم: آن‌ها چند نفرند؟


گفت: نمی‌دانم.


گفتم: كسی آنجا هست كه جان تو را حفظ كند؟


گفت: نه.


گفتم: بگو آنها بیایند خانه‌ی ما، من جان آنها را حفظ می‌كنم و سلامتی آنها را تضمین می‌كنم. ولی به تو اجازه نمی‌دهم بروی قلهك. او هم به حرف من گوش داد.



شهید مهدی خندان فرمانده تیپ عمار، نفر نشسته


زمان جنگ مسئول بسیج بودم


زمان جنگ در ده‌مان مردم پتو، ‌لباس و ... می‌آوردند و با خاور می‌فرستادیم جبهه. من مسئول بسیج بودم در همین مسجد محله‌مان. خانم‌های محله را صدا می‌كردیم، شب آب جوش می‌آوردیم، پتوهایی را که از جبهه می‌آوردند خیس کرده و صبح می‌شستیم و خشك می‌كردیم. می‌زدیم بار كامیون می‌برد. گاهی ترشی و مربا هم درست می‌كردیم برای رزمندگان می‌بردند.



این چه بچه ایست تربیت کردی؟


مردم ده کنار چشمه ظرف و لباس می‌شستند. مهدی که از هنرستان بر‌می گشت كیفش را بلند می‌كرد و می‌گفت: بگو مرگ بر شاه! آن موقع اوایل انقلاب بود و هنوز مردم بیدار نشده بودند. یکی از اهالی می‌گفت: ببین پسرت چه می‌گوید، این چه بچه‌ای است تربیت كرده‌ای؟



شما من را ساعت 2 بیدار كن!


زمانی كه امام خمینی(ره) می‌خواستند تشریف بیاورند ایران، مهدی گفت: بابا من ساعت 2 باید بروم.


پدرش گفت: ساعت 2 نصفه شب چطور می‌خواهی بروی، وسیله نیست؟ زودتر می‌رفتی تهران شب خانه‌ی عمویت می‌خوابیدی.


گفت: شما من را ساعت 2 بیدار كن.


حالا چگونه و با چه وسیله‌ای رفت تهران ما نفهمیدیم. تا 3، 4 روز او را ندیدیم.



شه با وفا ابوالفضل


شهید خندان همیشه برایمان با صدای زیبایش نوحه می‌خواند. روضه «شه باوفا ابوالفضل» را هم خیلی دوست داشت.



شرطی که همسرش موقع ازدواج گذاشت


همیشه می‌گفت: شهادت را دوست دارم و واقعا عاشق شهادت بود. هر جا هم می‌رفتیم خواستگاری می‌گفت: من سپاهی هستم، یا اسیر می‌شوم یا جانباز و یا شهید. پس شما باید بدانید با چه کسی ازدواج می‌کنید. خواستگاری همسرش هم كه رفتیم به شرط اینكه مهدی روز قیامت شفیع او شود قبول كرد و بله گفت. مهدی هم شرطش را پذیرفته بود.



از شهادت آیت‌الله دستغیب خیلی گریه می‌کرد


مهدی همه‌ی شهیدان را دوست داشت اما شهید دستغیب كه به شهادت رسید، گریه‌های مهدی هنوز در گوش من است که خیلی ناراحت بود و اشک می‌ریخت. از شهادت علی‌اكبر شاه‌مرادی خیلی بهم ریخت و ناله می‌كرد.



یادی از دوستان شهید مهدی خندان


علی جزمانی،‌ صراف، حاج امینی،‌ كارور، حاج همت، از دوستان شهیدش هستند. وقتی تابستان می‌شد دوستانش می‌آمدند خانه‌مان. دوستانش را گاهی می‌آورد خانه. می‌گفتند و می‌خندیدند، چه عالمی داشتند. خیلی باصفا بودند اینها عالمی دیگر داشتند و همیشه از شهادت با هم صحبت می‌كردند.



اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.