خزان
شد خزان، یادی نما از مردگان
فصل سوم، بهرمان باشد نشان
روز و شب با رفت و آمدهای خود
می نماید این بهارم را، خزان
صبحگاهان نوحه ها دارد خروس
عمر خود دریاب، هر دم ای جوان
آینه هر صبح دارد گفتگو
حاصل عمرت نباشد، بس زیان
تار موهایت همه در جنب و جوش
خوب بنگر حال خود، ای نکته دان
آفتِ عمرست پنهان و پلید
شهرت و شهوت بُوَد، این را بدان
تو مشو غافل ز یاد حق و مرگ
خوب بنگر برگ ریزانِ خزان
رنگ زرد ِبرگ باشد عبرتی
شد غروب باغ و بستان این زمان
عیش و نوش بلبل و گل شد تمام
بشنو از بلبل فقط آه و فغان
مرگِ برگ دارد به بر ننگِ سقوط
زین نباشد مرگ بدتر در جهان(1)
مرگ شعله بهترین مرگ جهان
میرود چون شعله رو به آسمان(2)
ای «مبین» طوفان سوزان گنه
قد ایمان را نماید چون کمان
نصرالدین کریمی (مبین) از زیاران
وزن شعر: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
(1) و (2) این دو بیت از سروده ی زیبای دکتر شفیعی کدکنی مضمون سازی شده است
در میان گونه گونه مرگ ها
تلخ تر مرگی ست، مرگ برگ ها
زان که در هنگامه ی اوج و هبوط
تلخی مرگ ست با شرم سقوط
وز دگر سو٬ خوش ترین مرگ جهان٬
-زانچه بینی٬ آشکارا و نهان-
رو به بالا و ز پستی ها رها
خوش ترین مرگی ست، مرگ شعله ها ...
استاد شفیعی کدکنی