روانشناسی اعماق
همان فضای فكریای كه در اروپا وونت را بر آن داشت تا تحقیقاتش درباره احساس را به مطالعه درباره حالات عالیتر روحی و از آنجا به حوزه دین بكشاند، همچنین اثرات مشابهی بر علوم پزشكی و رهیافتش نسبت به ناهنجاریهای روحی گذارد، در اینجا نیز طغیان علیه افراطكاریهای رهیافتهای مكانیستی، ابتدا از درون محافلی بروز كرد كه روش علمی را به كار میبردند.
نخستین شخصیت مهم در این زمینه، پییر ژانه(1947-1859م) است كه تجربیاتش در زمینه هیپنوتیزم و كارهایش در زمینه بهبود پالایشی ناخوشی عصبی و روانی، او را به وضع نظریههایی راجع به «ضمیر نیمهآگاه» (كه این تعبیر را هم خود او وضع كرده است)، بعد شخصیت شامل نظریه آسیبزایی مبتنی بر مفهوم تثبیت تصورات كه به تاسیس روشی در باب تحلیل و تركیب روانشناختی نیز انجامید، راهبر شد.
او در اوج فعالیتش ، مدلهای توضیحیاش را برای وارسی دین به طور كلی به كار برد و از آغاز هم دین برای او جاذبه خاصی داشت. وی با آن كه توجه اصلیاش را به نحوه تكوین و نقش مفهوم خدا - كه او هسته اصلی دین و دیانت میدانست - معطوف داشت، در یك سلسله پدیدارهای دینی، از ایمانآوری عادی گرفته تا وجد و خلسه و حالات روحی ژرف دیگر، مطالعه و تحقیق كرد. او در عین حال كه نقش دین را در تكوین نفس اخلاقی قبول داشت، كه میتواند آرزوهای انسانی را سامان دهد یا سركوب كند، پیشبینی میكرد كه دین با پیشرفت علم و فلسفه، نابود میشود، و بر آن بود كه باید جانشینهایی نظیر رواندرمانی علمی از یك سو و پرستش ترقی از طریق پرورش اعتماد به نفس و به دیگران، برای آن پیدا كرد.
اغلب كارهای پخته ژانه را زیگموند فروید (1939-1856م) تكرار كرد یا تحتالشعاع كارهای خود قرار داد. ژانه از فروید انتقاد میكرد كه برای بینش و برداشت خویش، اهمیت و اعتبار گزاف قائل است. هر چند خود فروید اذعان میكرد كه در مورد تكوین ساختار نظری روانكاوی، دین عظیمتری به فخنر دارد، شكایت ژانه، چندان هم بیراه نیست، مخصوصا در زمینه روانشناسی دین. در عین حال تصورش دشوار است اگر بگوییم كارهای ژانه همان انقلابی را كه فروید به بار آورد، در روانشناسی به بار آورده است.
رهیافت اصلی او به دین، جدا از مدلهای گوناگونی كه در طی كارهایش برای روح انسانی عرضه داشته بود، عبارت بود از تلقی همه عقاید و شعائر دینی، همچون جلوه مبدل همان تعارضهای درون خانوادگی كه موقعیت یك نفس منفرد را در جامعه، در حوزه فراتر و متعالیتری كه در آن حل میشود، تعیین میكند، به نظر فروید، دین كاركردی نظیر یك سلسله «توهمات» داشت كه هدفش سركوب و حفظآرزوها و امیال ضد اجتماعی است كه نمونه اعلی و پیشین آن همان میل جنسی اودیپی پسران به مادران است. فروید در چنین زمینهای احتجاح میكرد كه دین با «كشتن» شخصیت پدر كه به صورت الوهیت رسمی و مقتدر ظاهر میشود ، آغاز شده است، و بر آن بود كه قربانی دینی، نمایانگر رهایی از احساس گناه پدركشی است. در جوامع ابتدایی، تمایلات گرایش به محارم باید با محرمات دینی مواجه میشد تا قابل كنترل باشد. و تاریخ خانوادگی مشترك نوع بشر در دنیای نو، همچون بخشی از میراث عام روح مشترك جمعی ما ، به هر فرد به ارث میرسد. فروید برخلاف همه منافعی كه دین برای سلامت روحی تمدن بشری داشته است، عقیده دارد كه زمان آن رسیده است كه واقعیتشناسی بیشتر را تشویق و ترویج كنیم و به سرنوشت بشری خود تسلیم شویم و بر تثبیت كودكانه دین فایق آییم.
از میان همه شاگردان فروید ، دو نفر به خاطر بریدنشان از او و تاسیس مكتبهای روانشناختی مستقلی از آن خویش، شایان ذكر هستند: یكی آلفرد آدلر (1937-1870م) و دیگری كارل گوستاو یونگ (1961-1875م.) یاریهای آدلر به حوزه روانشناسی دین، ناچیز و از حیث نااستواری بود، اما یونگ در تقابل با فروید، به خاطر توجه جدی و همه جانبه و پایندهاش به روانشناسی پدیدارهای دینی ، ممتاز است. اصل و نسبت فكری ژانه، پیوند آشكاری با روشنگری داشت، اما یونگ مانند فروید، در تعلق خاطرهای فلسفی اصلیاش، به نهضت رمانتیك تكیه داشت. تعلق خاطر اولیه یونگ به دین، اسطوره و سنن باطنی و كنایی (نمادین) نبود كه او را از فروید جدا كرد، بلكه ارزیابی مثبتش از دین به عنوان نمایانگر ابعاد روح به نحوی ژرفتر و جامعتر از سائقه جنسی بود، كه فروید محور روح بشر میانگاشت. طبق برآورد خود یونگ ، مطالعاتش در زمینه كیمیا بود كه با نشان دادن زمینه مشترك ، پیوند بین روانشناسی و دین را به او نمایاند و آن زمینه مشترك، سیر از ناخودآگاهی به خودآگاهی بود ، و سرانجام وحدت آن دو در نفس منفصل سخن آخر این كه سه نكته محوری یعنی منشا، تبدیل صور و سلامت هستی كه نظریههای روانشناختی در باب دین بر حول آنها دور میزند، و مسائل بحثانگیر این رشته را مطرح میسازد.