• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
کتاب و کتابخوانی (بازدید: 4636)
شنبه 28/5/1391 - 14:35 -0 تشکر 518047
کتاب سفر به عالم برزخ نوشته ی على رضا اسداللهى فرد

بر گرفته از http://www.ghadeer.org/aqaed/s_barzakh/70000001.htm#link1

سخنى با خوانندگان
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و صلى الله على محمد و آله الطاهرین سیما بقیه الله الاعظم حجت بن الحسن العسكرى ارواحنا لتراب مقدمه الفداء

یكى از موضوع هایى كه انسان را از طغیان و ظلم و حتى گناهان كوچك باز مى دارد این است كه انسان یقین داشته باشد كه هر كارى را كه انجام مى دهد ضبط و ثبت شده و براى آن كردار، جزا خواهد دید.
اگر ما در این دنیا اعمال ناشایست را ملاحظه مى كنیم ، و اگر ما در جهان پهناور انواع و اقسام انسانها، با خصلتهاى متفاوت را مى بینیم .
همه و همه براى این است كه سطح باورها به این موضوع متفاوت است .
براى اینكه انسان به این موضوع یقین پیدا نماید یا باید خود را دیده باشد و یا اینكه به آورنده خبر، اطمینان داشته باشد.
و تا انسان به باور نرسد امكان مواظبت و مراقبت به حداقل نخواهد رسید.
اگر انسانها در رفتارهاى اجتماعى و برخوردهاى نوعى ، از دیدگاه محاسبه بهرمنده باشند یعنى بدانند هیچ عملى از آنها سر نمى زند مگر اینكه حسابگرى او را به حسابرسى فرا خواهد خواست
 

، ناهنجارهاى اجتماعى رخ نخواهد داد.
ما مدینه فاضله را آرزو مى كنیم اما هیچگاه نخواستیم در ایجاد آن تلاش ‍ كنیم ، مدینه فاضله در صورتى ساخته مى شود كه من از خودم شروع كنم و تو از خود و در نهایت دست به دست هم بدهیم و به رفع موانع و معایب در مزین كردن این شهر سهیم باشیم و این نخواهد شد مگر اینكه حد و مرز خود را از آزادى انسانى بدانیم .
- اگر به ما مى گویند آزادید، یعنى در حدى كه از آزادى من ، لطمه و ضرر به دیگران نرسد.
چطور مى شود من آزادى را بر خود بخواهم و اسیرى و ذلت را براى دیگرى و از طرف دیگر، آرزوى مدینه فاضله را نمایم !
آرى ! باید تلاش نمود و مدینه فاضله را ایجاد كرد و براى این كار چند چیز لازم است :
1- بدانیم كه ما انسانها براى خوردن و خوابیدن خلق نشده ایم بلكه در وراى این زندگى وظایفى داریم كه شاءن و منزلت ما را از سایر موجودات ممتاز مى كند و آن تكامل انسانى است .
انسان از آن جهت كه انسان است نمى تواند با دنبال كردن سراب به منبع اصلى و سرچشمه زلال ابدى برسد، اگر ما انسانها بخواهیم به سرچشمه واقعى برسیم باید راهنما داشته باشیم و بدون راه رفتن مثل حركت كردن در تاریكى مطلق و بدون چراغ خواهد بود.
راهنما، باید كسى باشد كه مسیرهاى تند و سخت را پیموده و بداند كجا صخره و كجا هموار است و بالاخره از كجا باید عبور كرد تا در مسیر حركت نایستید و چه باید كرد كه مانع را برطرف كند و چه نباید كرد كه ترك آن خود رافع موانع است و به عبارت دیگر بایدها و نبایدها را، و حوادث ناگوار پیش رو را به ما هشدار دهد و ما صحت رفتار او را از دلائلى كه به ما ارائه مى دهد از طریق تدبر و تعقل در سخنان و ادعاهاى او پذیرفته باشیم ، در این صورت یعنى هنگامى كه عقل و وجدان ما شهادت داد این راهنماى ، حقیقى است و اینها انسانهاى پاك سرشتى هستند كه تاریخ به صداقت آنها صحه گذاشته و از این سخنان به مردم خود مى گفته اند و مردم را از اعمال سوء اعمال زشت برحذر مى داشتند، و ثمره كردار نیكو و عواقب خوشایند اعمال خوب را به مردم بشارت مى دادند، آنگاه با ایمانى استوار بدون تزلزل به گفته هاى راهنما گوش ‍ مى دادیم و عمل مى كردیم .
2- همان طور كه عرض شد اگر ما از دلایل عقلى پى به درستى گفتار شخصى بردیم دیگر درنگ جایز نیست و باید گوى سبقت گرفت و در این راه قدم برداشت و اولین گام این است كه از راهنما بپرسیم چه باید كرد تا رستگار شد و چه نباید كرد تا گمراه نشد.
براى اینكه این مطلب خوب تفهیم بشود مثالى مى زنم ؛ شما در صورتى از یك كودك ((حتى غیر ممیز)) خبرى از وقوع حادثه اى مى شنوید، اگر چه به آن خبر اطمینان نداشته باشید اما صرف احتمال اینكه شاید راست گفته باشد شما را در برخورد با مساله به احتیاط مجبور خواهد كرد و عقل سلیم نیز همین راه یعنى احتیاط را پیشنهاد خواهد كرد.
حال در مورد مساله خطیرى ، همچون مساله ((برزخ و معاد)) آیا انسان مى تواند آنرا نادیده بگیرد و از كنار آن به سهولت بگذرد؟
ما در این كتاب سعى كرده ایم از اخبار برزخ افرادى راستگو و صدیق (كه دوست و دشمن به عظمت شخصیتى آنان اقرار كرده اند و آنان را صادق مى دانند) به ما انسانها بیان فرموده اند، به صورت داستان بازگو كنیم و در پى نویس ، روایات آن را آورده تا به واقعیت داستان پى برده و چون مى دانیم آنچه از دل بر آید، لاجرم بر دل نشیند و نور هركجا روزانه اى بیابد از آن وارد مى شود و اثر مى گذارد. امیدوارم هم براى خودم و هم برا خوانندگان ، محترم تاثیر معنوى گذاشته و در مسیر تكامل معنوى مفید واقع گردد.
- در عصر ما همانطور كه رهبر معظم انقلاب فرمودند؛ دشمنان دین ، اعم از دشمنان داخلى و خارجى با تهاجم فرهنگى مى خواهند انسانیت و هویت انسانى را كه در سایه دین مبین اسلامى متجلى گشته نابود سازند و جوانان ما را با سقوط در منجلاب فساد، از كمال انسانى باز دارند و ما در صورتى كه جوانانمان را به سلاح تقوا، مجهز نسازیم به یقین شكست خواهیم خورد. در این خصوص یعنى در مورد تقویت ایمان و تقواى جوانان عزیزمان مى توانم با این مختصر، وظیفه خود را تا اندازه اى ایفاء نمایم و چون سخن ، از كلام خدا ائمه معصومین (علیه السلام ) است امیدوارم ان شاء الله در قلوب خوانندگان عزیز اثر گذاشته ، تا گامى در مبارزه با تهاجم فرهنگ مبتذل بیگانه برداشته شود.
این كتاب در دو قسمت ، كه قسمت اول تحت پیش گفتار در رابطه با ((برزخ )) بوده و از سه بخش تشكیل شده است . و در قسمت دوم كه ((سفر به عالم )) برزخ مى باشد از دو بخش كه بخش اول ، ((دیدار از اهل جهنم )) و در بخش دوم ، ((دیدار از اهل بهشت )) مى باشد، نگاشته شده است .
در ((سفر برزخى ))، سعى شده از ((جهنم و بهشت برزخى و اهل آنها)) و از چگونگى احوال آنان با استفاده از قرآن و روایات به صورت داستان ، ساده و شیرین بیان شود.
در خاتمه ضمن التماس دعا از شما خوانندگان گرامى ، خواهشمندیم ما را از پیشنهادات و انتقادات خود بى نصیب نفرمایید تا در قدمهاى بعدى ، بهتر قلم فرساى نموده و بیشتر مثمر ثمر واقع گردد.

قم        
علیرضا اسداللهى فرد

شنبه 28/5/1391 - 14:37 - 0 تشکر 518051

قسمت اول : پیش گفتار در رابطه با برزخ
در این قسمت از كتاب مساله ((برزخ از نظر اسلام )) پرداخته و ادله اى كه در خصوص این امر مهم آمده است از دیدگاه عقل و قرآن و سنت و سخنان گهربار ائمه معصومین (علیه السلام ) در سه بخش به استحضار مى رسانیم :
1- برزخ از دیدگاه عقل
2- برزخ از دیدگاه قرآن
3- برزخ از دیدگاه معصومین (علیهم السلام )
بخش اول : برزخ از دیدگاه عقل
انسان وقتى در رابطه با مرگ فكر مى كند دو سوال از مغز او خطور مى كند. اول اینكه ، انسان بعد از مرگ آیا زندگى خواهد داشت یا نه ؟
دوم اینكه ، آیا قبل از اینكه قیامت به پا شود (چون مى دانیم قیامت با وقوع حوادثى به پا خواهد شد و ما به عیان مى بینیم هنوز از آن حوادث چیزى اتفاق نیافتاده ) در حالى كه عده اى از دنیا رفته اند و در میان ما نیستند این انسانها بعد از مرگ چه نوع زندگى را دارند؟
از روزگار قدیم انسان در مواجهه با مرگ این سوال را از خود مى پرسیده كه آیا در وراى این زندگى كوتاه ، حیات جاویدى وجود دارد یا نه ؟
او براى پاسخ به این سوال اساسى ، در بعضى مواقع درمانده مى ماند و چون نحوه خلقت خود را فراموش مى كرد، راه فكر را كه باید بیاندیشد و بگوید آن قادر و توانایى كه او را خلق كرده در حالى كه نبوده ، مى تواند او را دوباره زندگى ببخشد و حیات جاوید دهد، مى بست .
در این میان عده اى بیراهه رفتند و منكر معاد و زندگى جاوید شدند و گفتند: انسان غیر از این دیگر حیات ندارد و لذا براى رسیدن به دنیا از هیچ گونه جنایتى بر همنوعان خود دریغ نكردند. و عده اى دیگر راه صواب پیش گرفتند و قوه تعقل را بكار بستند و با دیدن آیات دیگر راه مرگ و بعث از قبیل تغییر فصلها و رشد و نمو گیاهان و سپس از بین رفت آنها و باز به وجود آمدن آنها و سایر نشانه هاى مرگ و حیات ، به این نتیجه رسیدند كه انسان با این عظمت و امتیازى كه از سایر موجودات دارد، ممكن نیست براى مدتى كه بعد از آن فنا و نابودى است خلق شده باشد و اصولا امكان تصادف و اتفاق را به طور كلى ، غیر قابل قبول مى دانند چرا كه وجود نظم یا وجود اتفاقى بودن خلقت محال است البته بحث را رابطه با اثبات صانع و معاد در كتب فلسفى به طور مفصل آمده و این از حوصله بحث ما خارج است اما اشاره اى در اینجا نمودیم تا یادآورى آن ما را در فهم صحیح مطالب ، یارى نماید.
و اما در مورد حیات بعد از مرگ ، شواهدى زنده و قابل قبول بدست آوردند كه همگى ، حاكى از وجود زندگى بعد از مرگ مى باشد مثلا خواب دیدن عده اى از اشخاصى را كه از دنیا رفته اند و صحبت با آنها در رابطه با زندگى آنان در عالم برزخ 
و اتفاق افتادن وقایعى كه از سوى آن اشخاص به زنده ها بازگو شده و موارد بسیارى كه همگى اثبات وجود دنیائى است كه آن را ((برزخ )) مى نامیم .
قرآن مجید در سوره نباء براى اینكه راه عقل منكرین معاد را باز كند، آنها را دعوت به تعقل در رابطه با نظام آفرینش مى كند.
مرحوم علامه طباطبایى مفسر كبیر در ذیل آیات شریفه ((عم یتسائلون عن النباء العظیم ...)) مى گوید در این آیات از طریق فكر در نظام آفرینش ‍ مشركین را به زندگى پس از مرگ رهنمون مى سازد.




شنبه 28/5/1391 - 14:38 - 0 تشکر 518055

بخش دوم : برزخ از دیدگاه قرآن
از نظر قرآن مجید ((عالم برزخ )) وجود دارد و انسانها بعد از مرگ تا قیامت در آنجا خواهند بود و هر كس در قبال اعمال دنیوى اش در آنجا از نعمتهاى الهى یا از عذاب الهى برخوردار خواهد بود.
مرحوم علامه طباطبائى ، مفسر بزرگ اسلام ، در ذیل آیه شریفه 99 و 100 سوره مؤ منون
در تفسیر شریف المیزان مى فرماید:
((مراد از برزخ طبق آنچه كه سیاق آیات مى رساند عالم قبر است و عالم قبر همان ((عالم مثالى )) است كه انسان در آن بعد از مرگش تا روز قیامت زندگى مى كند و بر این واقعیت آیات دیگرى نیز دلالت مى كند)).

مرحوم ((علامه شهید مطهرى )) در كتاب ((زندگى جاوید یا حیات اخروى )) مى فرماید:
((آیا انسان پس از مرگ یكباره وارد عالم قیامت مى شود و كارش یكسره مى گردد، و یا انسان در فاصله مرگ و قیامت یك علل حاصل را طى مى كند و هنگامى كه قیامت كبرى به پا شد وارد عالم قیامت مى گردد؟
مطابق آنچه از نصوص قرآن كریم و اخبار و روایات متواتر و غیر قابل انكارى كه از رسول اكرم (صلى الله علیه و آله ) و ائمه اطهار (علیهم السلام ) رسیده است استفاده مى شود هیچ كس بلافاصله پس از مرگ وارد عالم قیامت كبرى نمى شود، زیرا قیامت كبرى مقارن است با یك سلسله انقلابها و دگرگونیهاى كلى در همه موجودات زمینى و آسمانى كه ما سراغ داریم یعنى كوهها و دریاها، ماه ، خورشید، ستارگان و كهكشانها.
هنگام قیامت كبرى هیچ چیزى در وضع موجود باقى نمى ماند.
- بعلاوه در قیامت كبرى اولین و آخرین جمع مى شوند، و ما مى بینیم كه هنوز نظام جهان برقرار است و شاید میلیونها و بلكه میلیاردها سال دیگر نیز برقرار باشد و میلیاردها، میلیارد انسان دیگر بعد از این بیایند.
همچنین از نظر قرآن كریم همانطور كه از آیات استفاده مى شود هیچكس ‍ در فاصله مرگ و قیامت كبرى در خاموشى و بى حسى فرو نمى رود یعنى چنین نیست كه انسان پس از مردن در حالى شبیه بیهوشى فرو رود و هیچ چیزى را احساس نكند، نه لذتى داشته باشد، نه درد و رنجى ، نه سرورى داشته باشد و نه اندوهى ، بلكه انسان بلافاصله پس از مرگ وارد مرحله اى دیگر از حیات مى گردد كه همه چیز را حس مى كند...
این مرحله ادامه دارد آنگاه كه قیامت كبرى به پا شود.
پس از نظر قرآن كریم عالم پس از مرگ در دو مرحله صورت مى گیرد: عالمى كه مانند عالم دنیا پایان مى پذیرد و عالم برزخ نامیده مى شود، دیگر عالم قیامت كبرى كه به هیچ وجه پایان نمى پذیرد.
))
در كتاب شریف ((تفسیر قمى )) در ذیل آیه شریفه و من ورائهم برزخ الى یوم یبعثون  مى فرماید:
این مساله (برزخ ) امرى است بین دو امر و آن ، ثواب و عقاب بین دنیا و آخرت است ، و همین آیه ، منكرین عذاب قبر و ثواب و عقاب قبل از قیامت را مردود مى شمارد.







شنبه 28/5/1391 - 14:39 - 0 تشکر 518060

بخش سوم : برزخ از دیدگاه معصومین (علیه السلام )
در مورد برزخ از نظر ائمه معصومین (علیه السلام ) اكتفا مى كنیم به چند روایت :
اول روایتى است كه در خطبه 83 نهج البلاغه آمده و آن عبارت است از اینكه حضرت در یادآورى مرگ و مصیبتهایى كه در راه است مى فرمایند: آیا كسى كه باقى است جز فنا را منتظر است ؟ با اینكه هنگام فراق و جدایى و لرزه اضطراب و ناراحتى مصیبت نزدیك شده كه حتى فرو بردن آب دهان براى او مشكل شود و از فرزندان و بستگان یارى جوید، آیا مى توانند مرگ را از او دفع كنند و یا ناله هاى آنان و فریادشان براى او سودى دارد، نه او به سرزمین مردگان سپرده مى شود و در تنگناى قبر مى ماند، حشرات پوستش را از هم مى شكافند و سختیهاى گور او را مى پوساند و از پاى در مى آورد، تند بادهاى سخت اثر او را نابود مى كند و گذشت شب و روز نشانه هاى او را از میان مى برد، اجساد پس از طراوت و تازگى تغییر مى پذیرند و استخوانها بعد از تواناى پوسیده مى گردند، ارواح گروگان اعمال مسئولیت خویشند و در آنجا به اسرار نهانى یقین حاصل مى كنند نه بر اعمال صالحشان چیزى افزوده مى شود
و نه از اعمال زشتشان مى توانند توبه كنند.
همان گونه كه در خطبه شریفه ملاحظه مى فرمایید، حضرت اشتغال ارواح را به جزا دیدن به خاطر اعمالى كه در دنیا مرتكب شدند یادآورى مى فرمایند و اینكه بلافاصله بعد از مرگ مصیبتها، براى بدكاران و رفاه و آسایش و متنعم شدن از نعمتهاى الهى براى صالحان در انتظار روح است .
دوم روایت كه تصریح دارد بهشت و جهنم خلق شده پیامبر اكرم ، به بهشت رفته و از جهنم دیدن كرده و این بهشت و جهنم ، همان بهشت و برزخى است و اگر وجود بهشت و جهنم را قبول كنیم كه حق نیز همین است باید بپذیریم كه بعد از رحلت از این جهان در عالم برزخ در یكى از دو مكان یعنى بهشت و یا جهنم بر اساس اعتقاد و عمل مقیم خواهند شد و آن روایت ، روایت هروى از امام رضا (علیه السلام ) است كه از امام پرسید آیا بهشت و جهنم را خدا خلق فرموده ؟
حضرت در پاسخ فرمودند: بله ، رسول خدا (صلى الله علیه و آله ) وقتى به معراج رفتند به داخل بهشت رفته و از جهنم دیدن كردند.

سوم روایتى كه در تفسیر قمّى در ذیل آیه شریفه ((و من ورائهم برزخ )) آورده و آن فرمایش این است :
- به خدا قسم من نمى ترسم براى شما مگر از بابت برزخ پس آنگاه كه امور به دست ما سپرده شد، ما اولى هستیم بر شما (یعنى اینكه پیروان را از لرز و ترس قیامت نجات دهیم ).

در این روایت حضرت صادق (علیه السلام )، وجود برزخ و خطراتى كه در آن وجود دارد را تصریح مى فرماید.
و همچنین روایاتى كه در طول داستان این كتاب بدان استناد كردیم ، همه حاكى از وجود حیات و زندگى بعد از مرگ است و روایات نورانى دیگرى داریم كه ذكر آنها را به علت انگیزه دیگرى كه از نوشتن این كتاب داریم نمى آوریم ، لذا خوانندگان گرامى را به كتب روایى و همچنین كتب استدلالى در رابطه با برزخ و معاد ارجاع مى دهیم .



شنبه 28/5/1391 - 14:41 - 0 تشکر 518067

قسمت دوم : سفر به عالم برزخ
((از سالها پیش موضوع مرگ و بعد از مرگ و عوالم بعد از مرگ ، فكر مرا به خود مشغول ساخته بود و در این رابطه هر وقت براى زیارت اهل قبور مى رفتم نسبت به مرگ و بعد از مرگ بیشتر به فكر مى افتادم .))
- حقیقت مطالب این است كه مردن ، حق است و این كاروان ، لاینقطع به پیش مى رود و مرا و امثال مرا با خود خواهد برد همانطور كه پیشینیان را با خود برده است تا جایى كه وجود مرگ را همه انسانها مثل ضرورت آب و هوا، پذیرفته اند و تنها فرق این دو این است كه ما آب و هوا را جهت نیاز حیات مادى مى طلبیم ولى مرگ مى طلبد ما را تا عظمت وجودى را از هر حیث به اثبات برساند.
روزى براى زیارت اهل قبور به گورستان محله رفته بودم و در آنجا قبرهایى را كه كنده و آماده نموده بودند از دور و براى دیدن قبرها، كنار آن قبور رفتم و نشستم و بى اختیار خانه آخرتم را مجسم كردم و با خود گفتم :
اگر من الان مى مردم ، جایگاه من اینجا بود، آغوش خاك ، تنهاى تنها اما توى این قبرها چه خبر است ؟ ایكاش مى دانستم در آنجا براى ساكنانش ‍ چه مى گذرد؟
دوست همسفر
آن قدر در این رابطه ذهنم مشغول بود كه خواب مرا گرفت و به خواب سنگینى رفتم در این اثنا شخصى را دیدم كه از پشت سر مرا صدا مى زد و با اسم به من گفت فلانى ! فلانى ! و متوجه او نبودم تا اینكه دستهایش را روى دوشم گذاشت و گفت :
على آقا! سلام علیكم .
من یكهو از جام پریدم ، برگشتم ، پشت سرم را نگاه كردم و گفتم بله !
- بفرمایید! امرى داشتید؟ مى بخشید من شما را به جا نمى آورم !
گفت : من رفیقت هستم ، همسفرت در راهى كه پیش گرفتى و من در این راه راهنماییت خواهد كرد.
گفتم : عذر مى خواهم چه راهى ؟
گفت : همان راهى كه همه رفتند و یا خواهند رفت .
عرض كردم : راستش بنده حوصله ندارم ، اگر ممكن است واضحتر بفرمایید، تا ما هم چیزى متوجه شویم .
گفت : اسم من ، هدایت است ! بنده سال هاست با تو رفاقت دارم ، حالا دیگر مرا نمى شناسى ! مى خواهى خودم را بیشتر معرفى كنم تا مرا خوب بجا بیاورى ؟
گفتم : این همان راه صواب است و من از آشنایى شما خوشحال خواهم شد.
گفت : من همان قرآن هستم كه تلاوت مى كردى ، مگر در سوره بقره نخواندى كه فرمود آن كتابى است كه متقین را هدایت مى كند.

گفتم : مرا ببخشید از اینكه نشناختم .
- از آشنایى شما خوشبختم امیدوارم موید و منصور باشید.
گفت : من براى راهنمایى تو آمدم و مى خواهم در رابطه با سوالاتى كه فكر تو را به خود مشغول كرده پاسخ بگویم و پیشنهاد مى كنم تا با من همراه شوى و به سفرى برویم كه در آن به سوالات پاسخ داده مى شود.
- من كه سالها در فكر مسائل متعدد و پاسخ آن بودم بسیار خوشحال شدم و بدون درنگ پیشنهادش را پذیرفتم .

گر ازین منزل ویران به سوى خانه روم
دگر آنجا كه روم عاقل و فرزانه روم
زین سفر گر به سلامت بوطن باز رسم
نذر كردم كه هم از راه بمیخانه روم
تا بگویم كه چه كشفم ازین سید و سلوك
بدر صومعه با بربط و پیمانه روم
آشنایان ره عشق گرم خون بخورند
ناكسم گر بشكایت سوى بیگانه روم
بعد ازین دست من و زلف چو زنجیر نگار
چند و چند از پى كام دل دیوانه روم
گر ببینم خم ابروى چو محراب باز
سجده شكر كنم و ز پى شكرانه روم


و از رفیقم خواستم زمان سفر را برایم مشخص كند.
او در جوابم گفت : این مسافرت مثل مسافرت هاى عادى نیست و به سرعت تو بستگى دارد.
گفتم : نمى فهمم ، چرا به خودم بستگى دارد؟
گفت : براى اینكه ابزار حركت ، نحوه حركت و بالاخره اسباب سفر به همراه تو است و من ، راهنما
خواهم بود و هر چه زودتر دست به كار شوى و وسائل سفرت را آماده كنى شما را به این سفر خواهم برد.
گفتم : عذر مى خواهم ، چه سائلى باید بردارم ؟
گفت : معمولا براى یك سفر چند روزه یك مسافر چه چیزهایى به همراه دارد؟
گفتم : لباس ، پول ، و یه خورده خرت و پرت .
گفت : البته سفرها با هم فرق مى كنند، مثلا كسى كه به كوه سفر مى كند باید وسائل مربوط به آن سفر را تهیه كند و یا كسى كه به قطب سفر مى كند باید وسائل مخصوص به قطب را حمل كند.
گفتم : خوب حالا ما ان شاء الله كجا مى خواهیم سفر كنیم .
گفت : تو را به جایى خواهم برد كه انسانها از اول بى صبرانه به دنبال این سفر بودند ولى توانستند و رفتند و برگشتند و عده اى به این سفر ناخواسته رفتند و هرگز برنگشتند و اگر خدا بخواهد من و تو به سفرى مى رویم كه راه برگشت وجود دارد و تنها در صورتى كه نتوانى به تعهداتت عمل كنى ناخودآگاه و معجل تو را خواهند برد و برگشتى نخواهد بود و تو در این سفر به اسرار زندگى بعد از مرگ ، پى خواهى برد و آنجا جواب سوالهاى تو، داده خواهد شد.
- تو باید بعد از برگشت از مسافرت همیشه خاطره هاى سفر را یاد كنى و خود را مثل سفر كرده هاى ابدى بدانى تا اینكه هر وقت خداوند متعال لقاء تو را خواست لبیك گفته و خداوند بزرگ را با كوله بارى پر از اعمال نیكو و صالح ملاقات كنى ، كه بهترین زاد و توشه تقوا است .

گفتم : اگر فضولى نباشد مى توانم اسم سفر را از شما بپرسم .
گفت : بله ، درست مى فرمایید این سفر نیز اسم دارد و سفر ما به عالم برزخ خواهد بود و از جاهاى مهم و به یاد ماندنى آن دیدن خواهیم داشت .
گفتم : راستش من نمى دانم در این سفر چه چیزهایى لازم است اگر لطف كرده یادآورى فرمایید، متشكر مى شوم .
گفت : وداع با اهل و عیال و با همه كس و همه و چیز.
- عینك بصیرت .
- انصاف .
- و نهایتا، تعهد نامه كه اهمیتش را به استحضار رساندم .
گفتم : مى توانم سوال دیگرى از شما داشته باشم ؟
گفت : بفرمایید.
گفتم : این چیزهایى كه فرمودید، اصلا و ابدا خرج ندارد. ولى چرا اینها؟
گفت : اینطور هم كه تصور مى نید، بى خرج هم نیست و به عكس ، خیلى هزینه دارد اما چون وسایل مورد نیاز ما در این سفر این چیزهایى كه عرض شد بستگى دارد لذا براى درك بیشتر عرایضم ، پاسخ را محول به خود سفر مى نمایم ، ان شاء الله در ین سفر پى به موضوع ببرید.
گفتم : ان شاء الله .
- پس مى روم كه وسائل را آماده كنم و به زودى خدمت مى رسم و خداحافظى نمودم .
- براى اینكه هر چه زودتر آماده شوم ، آنچه كه گفته بود مو به مو انجام دادم .
همسر و فرزندانم را مهیاى صبر، در فراقم نمودم و بدون اینكه اسمى از سفر ببرم به آنها مى گفتم :
- همه باید به این سفر برویم و من نیز مسافرم .
همسر كه خیلى متوجه حرف هاى من نبود، مى گفت :
چه سفرى ؟، كجا ان شاء الله ؟
این چه سفرى است كه به تنهایى مى روى ؟، بدون ما كجا؟
(من كه از ماجراى سفرم كاملا با اطلاع بودم ) به اشاره گفتم :
((انا لله و انا الیه راجعون .
))
هر از چند گاهى از این مسافرت یادآور مى شدم و با الفاظى از قبیل همه رفتنى اند، ما هم باید برویم ، من هم به زودى خواهم رفت و...
اما اگر كاملا متوجه مى شدند كه شاید از غصه جلوتر از من براى همیشه رخت مى بستند و خدا را شكر كه كاملا متوجه منظورم نمى شدند گرچه بزودى با تمام وجود پى به حرفهایم مى بردند.
كار دیگرى كه داشتم رسیدگى به حساب و كتابهایم بود و من در این مورد قرضهایم را دادم . هر كس را كه مى دیدم حلالیت مى خواستم و به آنها مى گفتم اگر غیبت شما را كردم ، اگر از من بدى دیدید، اگر از من رنجیده اید و بالاخره هر چه بدى دیدید به بزرگوارى گذشت كنید.
و آنها در پاسخ مى گفتند: حلال خوشیتان باشد! خواهش مى كنیم ! این چه حرفیه ! شما ما را حلال كنید!
- من كه مى دانستم و در كتب روایى خوانده بودم هر كس بر گردنش حق الناسى داشته باشد، خدا از او گذشت نخواهد كرد، رضایت او را بجا بیاورد. و به یاد روایتى افتادم كه پیامبر اكرم (صلى الله علیه و آله ) در روزهاى آخر عمرش هنگامى كه براى مردم از حساب و كتاب و قیامت صحبت مى فرمود و در خاتمه فرمایشاتش از مردم مى خواست هر كس از او ظلمى دید یا حقى از او بر گردن دارد همین لحظه از حضرتش بخواهند و علت آنرا احوال سخت قیامت مى دانستند. و مى فرمودند: من تاب و توان آنجا را ندارم . آنگاه شخصى خواست تا او را قصاص كند و گفت یا رسول الله روزى چوبى در دستت بود و آن چوب به شكم من خورد، (حضرت فرمود آن چوب را آوردند) و حضرت خطاب به آن ، فرمود:
من آماده ام تا قصاص شوم .
شخص عرض كرد: هنگامى كه چوب به شكم من خورد بدنم برهنه بود.
حضرت پیراهن را بالا زد و در این حال آن شخص لبها را روى شكم حضرت گذاشت و عرض كرد یا رسول الله ، من محتاج شفاعت تو هستم و این امر را بهانه قرار دادم والا دستم بشكند اگر بخواهم به رسول الله بى ادبى كنم .
او اگر چه از نظر شرعى حق داشت قصاص كند و حق داشت از آن بگذرد. اما این داستان حقیقى را به ما اثبات مى كند و آن اینكه همه ما انسانها اعم از پیامبران بزرگ و سایر مردم در مقابل اعمالمان مسئولیم و باید پاسخگوى آن باشیم . (تا آخر روایت ).

- و همچنین مى دانستم در آن جهان پولى ، مالى ، چیزى نیست تا با آن بتوان دیگران را راضى كرد. پس چه بهتر كه اینجا از خودشان حلالیت مى گرفتم و اگر خرجى هم داشت ، مى پرداختم . ولى خدا امواتشان را رحمت كند از روى كرامت و بزرگوارى از بدیهاى من در مى گذشتند.
با عده اى كه قهر بودم ، به دیدن آنها رفتم و با دلجویى از آنها محبتشان را بدست آوردم .
- در این مدت كه خودم را با تمام وجود مهیاى مسافرت مى كردم ، مثل كسى بودم كه به او گفته باشند یك سفر بسیار دلپذیر و مفرحى خواهى داشت و این را باور داشته باشد، به همین خاطر هیچ غم و غصه اى براى من راه نمى یافت .
- سعى كردم اگر نمازى قضا شده به جا بیاورم ؛ اگر روزه قضایى داشتم مى گرفتم ، بالاخره هر كارى كه بتواند مرا در رسیدن به كمال انسانى یارى كند انجام دهم .
- زبانم را از آزار و اذیت مردم باز مى داشتم و از حرفهایى كه بیانش ‍ سودى به حال دنیا و آخرتم نداشت نمى زدم ، كم حرف مى زدم و زیاد فكر مى كردم .
- چهل روز مراقبت و مواظبت واقعا براى من گنهكار كه عمرى طولانى معصیت كرده بودم سخت بود اما شاید شیرینى این مراقبتها و عبادات به من نیرو مى داد و من خوشحال از مرحمت الهى و آن را توفیق الهى بدانم .


شنبه 28/5/1391 - 14:41 - 0 تشکر 518069

چهل روز بعد
سخت مشغول رسیدگى به اعمال بوده و براى آمدن رفیقم لحظه شمارى مى كردم ، تا اینكه چهل روز گذشت بعد از چهل روز دوستم به سراغم آمد و به من گفت :
بسیار خوب ، حال شما همراه من مى توانى همراه من به سفر بیایى قبل از هر چیزى اجازه نامه را كه گرفتم از من تحویل بگیر تا در این سفر مانع رفتن تو نشوند.
- و دیگر اینكه عهدنامه ، به عنوان یكى از اسباب سفر را تجدید كن !
گفتم : من دوباره تعهد مى كنم .
گفت : یادآورى كنم كه این تعهد را اگر عمل نكنى به نزول بلا باید تن در دهید.
گفتم : به حول و قوه الهى سعى مى كنم مو به مو تعهداتم را عمل نمایم .
سرانجام بعد از تعهد، هنگام سفر فرا رسید و من با صد در صد آمادگى سفر را با دوستم آغاز كردم .

شنبه 28/5/1391 - 14:43 - 0 تشکر 518073

آغاز مسافرت
من براى اینكه وارد برزخ بشوم لازم بود از تن خاكى بیرون مى آمدم و اما خروج روح از بدن به این سادگى كه تصور شود نیست ، به قول معروف جان كندن خود یكى از بلاهاى الهى است  اما اگر انسان اندكى ، هر چند كم ، خوب باشد، خداوند منان او را آسان ، قبض روح مى كند، اما حقیر یادم نمى آید خوب بوده باشم و از وقتى كه خودم را شناختم در معصیت خدا بر سر بردم و از همه كس ترسیدم به جز خدا، از همه چیز حیا كردم جز از خدا، و از هیچ كس محبت كافى ندیدم مگر خداوند كه با این همه بدیهایم ، به من خوبى نمود از این جهت خیلى شرمسارم ، نه با دست پر و نه با روى سفید اما از رحمت الهى ناامید نبوده و نیستم و امید دارم خدا ما را از آن دسته انسانها كه رحمتش را شامل حال آنها مى كند قرار دهد.
در این موقع شخصى با صورت زیبا و خوش برخورد خطاب به من فرمود: وظیفه من این است كه تو را قبض روح كنم .
عرض كردم : آقاى من ، مرگ حق است و تو مامور الهى هستى ولى من طاقت سخت جان دادن را ندارم .
گفت : اگر سخت جان تو را بگیریم به نفع تو است چون بدین وسیله از گناههانت بخشیده مى شود و از این دنیا سبك بال سفر مى كنى و در آن سراى راحت زندگى مى كنید.
- تا خواستم یك كلمه بیشتر با او حرف بگویم احساس كردم تمام كوههاى ، كره زمین را بر دوشم گذاشته اند و از لا به لاى آنها جانم از گلویم به سختى بیرون مى آمد و من یك لحظه جان دادن را از سالها رنج و مشقت دنیوى بدتر دیدم .
- بعد از خروج روح از تن ، خود، را بالاى سر جسد بى جانم ، یافتم و زن و بچه ، دوستان ، آشنایان ، فامیل همه كنار جسدم با حالت گریه و زارى حلقه زده بودند
و من با تعجب به همسرم گفتم :
ولى انگار خانم بنده نمى شنید.
به هر كسى حرفى زدم ، ((آنچه جایى نرسد فریاد است ))، نشنیدند. با خود گفتم شاید این بى اعتنایى ، نوعى اعتراض به من است .
در حال تعجب و تحیر بودم كه رفیقم پیدا شد و من با ناراحتى گفتم :































































بى مهر رخت روز مرا نور نمانده ست
و زعمر مرا جز شب دیجور نمانده ست
هنگام وداع تو ز بس گریه كه كردم
دور از رخ تو چشم مرا نور نمانده ست
مى رفت خیال تو ز چشم من و میگفت
هیهات از این گوشه كه معمور نمانده ست
وصل تو اجل را ز سرم دور همى داشت
از دولت هجر تو كنون دور نمانده ست
نزدیك شد آندم كه رقیب تو بگوید
دور از رخت این خسته رنجور نمانده ست
صبر است مرا چاره هجران تو لیكن
چون صبر توان كرد كه مقدور نمانده ست
در هجر تو گر چشم مرا آب روان است
گو خون جگر ریز كه معذور نمانده ست


رفیق ! این رسم رفاقت است ! مرا در آن گرفتارى گذاشتى و رفتى ؟
گفت : دوست عزیزم ، همراه تو بودم ، چون تو سخت مشغول امتحان بودى مرا از یاد برده اى و زن و بچه ات متعرض نیستند بلكه خیال مى كنند شما مرده اید.

با گریه گفتم : رفیق ، من از تنهایى مى ترسم ؛ از تاریكى قبر از عذاب قبر، از فشار قبر مى ترسم .
گفت : حق دارى ترسناك است فاطمه زهرا (علیها السلام ) دخت گرامى پیامبر اكرم (صلى الله علیه و آله ) از عذاب قبر مى ترسید چه رسد بقیه انسانها، اما تا آن جسدت را داخل قبر نكنند نمى توانیم وارد برزخ شویم در حقیقت عالم برزخ یك دروازه بیش ندارد و آن هم راه ورودش از قبر است .
گفتم : پس بگذار من هم همراه این جسدم بروم .
گفت : خوب است به هر كجا جسدت را مى برند بروید، كه سفر تو از همینجا شروع مى شود.
آمبولانس حمل جنازه (كه قبلا دیگران را كه مى مردند با آن حمل مى كردند در حالى كه قبلا احساس بدى نسبت به این نوع ماشینها داشتم ) براى بردن نعشم وارد كوچه شد و اهالى جنازه مرا به دوش گرفته و گفتن لا اله الا الله ، محمد رسول الله ، علیا ولى الله داخل آمبولانس گذاشتند. همسرم و پسرم با یكى از بستگان ، كنار نعشم در ماشین نشستند.
- راننده با صداى بلند گفت : حركت كنم !
- و پسرم با زدن شیشه پشت سر راننده گفت : بگذار در ماشین را ببندم بعد برو.
- دیدم هنوز پیاده هستم و در ماشین بسته نشده ، گفتم بهتر است با آنها سوار ماشین شوم ، با عجله داخل ماشین شدم و به سوى غسال خانه روانه شدیم .
وارد غسل خانه شدیم ابتدا لباسهایم را كندند.
- برهنه و لخت ، مادر زاد شدم تنها براى اینكه آبرویم نرود روى عورتم را پوشاندند.
- جناب غسال آماده براى غسل با تهیه كافور و آب ، مقدمات غسل را فراهم نمود و طبق دستور شرع ، شروع كرد به غسل دادن .
ابتدا سر و گردن و سپس طرف راست بدن و بعد طرف چپ بدنم را شست و غسل كه تمام شد آنگاه غسال گفت : كفن بیاورید!
- پسرم گفت :
پدرم كفنى را از مكه معظمه آورده كه باید با آن كفن شود.
همه تحویل وارث ، حق یك كفن
(هر چه دارى باید تحویل ورثه بدهى و یك كفن حق جسد فانى ).
- با دیدن این صحنه (كه ساعت و انگشتر و لباس و حتى لباسهاى زیر از قبیل زیر پیراهن را از تنم كند)، به یاد فرمایش شاعر افتادم كه مى فرمود:
























به گورستان گذر كردم كم و بیش
بدیدم حال دولتمند و درویش
نه درویشى به خاكى بى كفن ماند
نه دولتمند برد از یك كفن بیش


- این همه زحمت جمع آورى مال ، خانه ، ماشین و امكانات دیگر و...)
سرانجام همه را باید به ورثه تحویل بدهى .
آرى ، اموال و ثروت دنیا به فرمایش خداوند تبارك و تعالى رفتنى است و این اعمال است كه مى ماند.

- راستى این لباس سفید (كفن ) را بزرگ و كوچك مال منال و بى چیز و گدا و هر كه را در این دنیا تصور كنى حتى سلاطین و پادشاهان و پیامبران بزرگ الهى ، انسانهاى خوب و بد باید همه به تن كنند و در روزى كه به آن محشر گفته مى شود حاضر شوند و كسى نمى تواند به لباسهایش افتخار كند و احدى نمى تواند ادعاء كند من پادشاه بودم و من ثروتمند بودم و اینجا هم باید با من مثل دنیا برخورد كنند.
- هرگز! هرگز، لباس سفید و بدون دوخت كه زن و مرد و به طور كلى تمام انسانها تن مى كنند، نشان از برابر بودن انسانها در مقابل خداوند بزرگ است و آن كسانى مى توانند امتیاز داشته باشند كه مطیع خداوند بوده باشند و در دنیا جز از خدا نترسیده و جز خدا را نپرسیده باشند.

نماز میت و طواف
بعد از اتمام تغسیل ، مرا براى خواندن نماز میت و طواف به حرم حضرت معصومه (علیها السلام ) بردند.
در این هنگام عده اى مى گفتند: خدا فلانى را رحمت كند، ما از او بدى ندیدیم ، او آدم بى آزارى بود، از این حرف خوشحال شدم و به خود بالیدم و گفتم خدایا! ما كه آدم خوبى نبودیم و تو محبت ما را به دل این مردم انداختى 
و این مردم لطف مى كنند.
خدایا اگر مردم مى گفتند: الحمد لله فلانى مرد و از دست او راحت شدیم چه مى كردم .

- بعد از نماز و طواف در حالى كه تشیع كنندگان با ذكر لا اله الا الله و محمد و رسول الله و علیا ولى الله مرا همراهى مى كردند نعشم را به سوى قبرستان محل بردن . زمینى را كندند و عده اى دور آن ایستاده بودند و شخصى هر از چند دقیقه اى فاتحه اى مى فرستاد و مردم با خواندن - حمد و سوره - مرا شاد مى كردند.
قبل از رسیدن به قبر، نعش مرا سه بار با فاصله زمانى ، زمین گذاشتند
و مى گفتند این كار به خاطر این است كه میت یك دفعه و سریع داخل قبر نشود و قبلا با این كار به منزل جدید عادت كند تا در قبر كمتر وحشت نماید.

شنبه 28/5/1391 - 14:44 - 0 تشکر 518076

داخل قبر
- نعشم را چند نفر از بستگانم از جمله پسرم برداشتند و داخل قبر گذاشتند و سپس از طرف بالاى سر كفن را باز كردند و مرا به سوى قبله به زمین گذاشتند اینجا ذلت و خوارى ام را در مقابل عظمت الهى یافتم و فهمیدم ما از خاكیم و بدن ما به خاك تبدیل خواهد شد غرور و تكبر كه معمولا از روى نادانى ما در دنیا سر مى زند و خیال مى كنیم همه كاره هستیم و انسانهاى دیگر را به حساب نمى آوردیم ، انگار بقیه آدم نیستند و تنها ما آدمیم و بس ! اگر كسى به ما سلام مى كرد، غرور و عجب ما را گم مى كرد و اگر پست و مقامى به ما مى دادند واقعا مى پنداشتیم این ما هستیم كه به این كار زیبنده هستیم و بس و خود را از دیگران یك سر و گردن بالاتر مى دیدیم ولى همه و همه بازى بود كه سودى به حالمان نداشت .
و همه آن مقامها و پستها سرابى بیش نبود، البته اگر آن پست و مقام به خاطر این بود كه حقى را به حق دار برسانیم یا از ظلمى جلوگیرى كنیم ، خوب بود.
- آرى همه چیز تمام شد و باید به قائم مقامها تبریك گفت و یادآور شد این تو و این ریاستت اما بزودى تو هم این مقام را باید به دیگران بسپارى و این سنت الهى است اگر غیر از این بود هیچ كسى مقام خود به دیگرى واگذار نمى كرد.
- و آنگاه یكى از مامورین گورستان با صداى بلند گفت : آقا را بگویید بیاید و تلقین بگویید.

شنبه 28/5/1391 - 14:47 - 0 تشکر 518085

تلقین  به میت
در حالى كه یك پتو در روى قبرم نگه داشته بودند، شخصى كه باید به من تلقین مى داد شروع كرد به خواندن این كلمات كه اگر دو ملك مامور خداوند آمدند پیش تو و از تو در مورد خدایت پرسیدند در جواب آنها بگو الله و...
- من احساس مى كردم گرچه كلمات به عربى خوانده مى شد ولى مى فهمیدم و با او تكرار مى كردم همه آن سوالهاى كه نكیر و منكر باید از من بپرسند از خدا و پیامبر و امامان و از حساب و كتاب و قیام و قیامت یكى برایم تلقین مى كرد و من هم با او تكرار مى كردم .
- در خاتمه دعایى كرد و سنگ لحد را یكى ، یكى روى قبر من گذاشتند و من تاریكى قبر را بیشتر و بیشتر احساس كردم تا جایى كه دیگر تاریكى مطلق و ظلمات ، قبرم را فرا گرفت و من از وحشت تاریكى داد مى زدم : كمك ! مرا رها نكنید كجا! بدون من كجا مى روید؟
مگر من به شما چه ظلمى كردم كه مرا تنها مى گذارید؟
- اما افسوس و صد افسوس ، اینها رفقاى با وفا نخواهند بود، من تازه پى بردم كه باید كار اساسى مى كردم و عمل صالح بیشترى انجام مى دادم .
- اما شاید من هم كارى را كه بستگان و فامیل كردند، مى كردم چرا كه تا انسان به مصیبتى مبتلا نشود درك مصیبت نمى كند.

شنبه 28/5/1391 - 14:48 - 0 تشکر 518089

روح در قبر به جسم وارد مى شود
همین كه قبر را پوشاندند و تاریكى قبر را گرفت ، روحم را در جسمم یافتم و خودم را در تاریكى وحشتناك كه هیچ روزانه اى از نور در آن دیده نمى شد و از سوى دیگر هواى آن به خاطر بسته بودن محیط خفه گشته بود، یافتم و من براى نجات از آن حالت سعى و تلاش فراوان كردم تا از آن ظلمت بیرون آیم تا خواستم از دستانم كمك بگیریم دیدم ، بسته است و من براى نجات خودم ، هر كارى كه مى توانستم مى كردم .
- بى محابا بلند شدم ، به طورى كه سرم محكم به سنگ لحد كوبیده شد. اینجا بود كه به خود آمده و گفتم آرى دیگر فرصتها از دست رفته و این منم كه مرده ام ، اى كاش مى شد به دنیا برمى گشتم و گذشته ها را جبران مى كردم .

اما دیگر دیر شده بود و امكان برگشت از اینجا براى كسى نیست .
- در حالى كه تاریكى محض ، قبر را فرا گرفته بود. دو نفر را به صورت هولناكى دیدم كه قبر با حضور آنها به لرزه در آمد، وحشت سر تا پاى مرا گرفته بود با صداى گرفته و نحیف و با لكنت زبان كامل گفتم :
ش ش ش ما ك ك ك كى هستید؟
- جوابى نشنیدم و باز تكرار كردم ولى احساس مى كردم بى نتیجه است .
آنها امر به سكوت كردند و از من پرسیدند: خداى تو كیست ؟
چه بگویم عمرى سر به سجده گذاشته ، به وحدانیت خداوند متعال اقرار نموده ، افتخارم این بود كه او معبود من است و من بنده او، (مگر مى شود كه خدایى كه خودش مرا تربیت كرده ، خدایى كه خودش را به من شناسانده اینجا مرا رها كند، هیهات ! هیهات !).

اینجا بود كه كم ، كم داشت ، زبانم باز مى شد و خداوند بزرگ مثل همیشه دست مرا گرفت و با یاد خداى كریم این بزرگترین روزانه اى كه از سوى نور به قبر تاریك من تلالو مى كرد زبانم را به توحید باز نمود و با كمك و استعانت پروردگارم به اولین سوال آن دو ((ملك )) پاسخ دادم :
خداى من خداى یگانه است كه شریك ندارد.

آنگاه از رسول خدا (صلى الله علیه و آله ) و سپس از ائمه اطهار (علیه السلام ) پرسیدند، وقتى از امامانم پرسید، من در جواب گفتم : ما امامان را از جان خود بیشتر دوست مى داشتیم و آنها را مفترض الطاعه مى دانستیم و در راه آنها از همه چیز گذشتیم و حتى جانمان را در راهشان فدا كردیم .
ملك گفت : حرف زیادى نزن ، دیگر بس است ، شما مگر نبودید كه ائمه (علیهم السلام ) را تنها گذاشتید؟
گفتم : نه ! نه ! هرگز ما ائمه و پیشوایانمان را تنها نگذاشتیم و شاهد دارم .
ملك : كو شاهد تو؟
گفتم : خدا بهترین گواه من است و او مى داند كه ائمه (علیهم السلام ) را تنها نگذاشتیم و من براى اینكه مدعاى خود را ثابت كنم همین قدر عرض ‍ كنم ، با اینكه ما نه رسول خدا (صلى الله علیه و آله ) را دیده بودیم و نه حدى از ائمه (علیهم السلام ) را با این حال ، ما با پیروى از فرزند پاك آن بزرگوار كه او را نائب امام زمانمان مى شناختم ، ایمانمان را نسبت به ائمه اثبات كردیم و بعد او از ولى فقیه زمان و خلف صالح او اطاعت كردیم و تا زنده بودیم دست از اطاعتشان بر نداشتیم .
ملك گفت : آرى راست گفتى .
وقتى كه از مصاحبه آن دو ملك سرافراز و با موقعیت بیرون آمدم ، این دو ملك به صورت زیبایى در آمدند.
- اسم آنها را پرسیدم گفتند: ما بشیر و مبشر هستیم خوب نگاه كن و بگو در پایین پایت چه مى بینى ؟
به دیواره پایین پایم نگاه كردم دریایى از آتش و عذاب زبانه مى زد، ترس ‍ دوباره بر تمام وجودم غلبه كرد.
و آن دو بزرگوار فرمودند: نترس آنجا جایگاه تو نیست . در صورتى كه از خدا دور مى شدى و توفیق توبه پیدا نمى كردى شاید جایگاه تو بود.
- حال كه توبه ات را خداوند پذیرفته دیگر هراسى نداشته باش .
- آنگاه گفتند: حالا به دیواره بالاى سرت نگاه كن . و من وقتى به بالاى سرم - نگاه كردم دیدم نور است و باغ با صفا، با نعمتهاى فراوان ، آنگاه درب سمت زیر پا را به رویم بستند و آن دریچه بالاى سرم را به قبرم باز كردند و اینجا دیگر قبر نبود بهشتى به وسعت زمین و آسمان و اینجا بود كه خنده بر لبانم نقش بست .
- آن دو ملك عزیز به من گفتند: بخواب مثل خواب عروس .

بعد از مدتى استراحت در حالى كه دیگر قبرم مثل قبل ، زیربنایش ، نیم در یك و هفتاد سانت نبود و آن ظلمات و تاریكى قبلى را از بین رفته بود و من خود را در نور و در باغى از نعمتهاى الهى یافتم در این حال و هوا جوانى را كه به نظرم آشنا مى آمد دیدم و از او اسمش را پرسیدم :
گفت : من همان هدایت هستم ، همان شخصم كه تو را به این سفر دعوت كردم حال مى خواهم در این عالم عواقب اشخاصى را كه به خاطر عملشان در دنیا، اینجا مى بینند و طعم خوشیها و عذابها را كه تا قیامت مى بینند به تو نشان مى دهم ، قبل از هر چیز به تو فرصت مى دهم به خانه ات سرى بزن و از اهل و عیال خبرى بگیر و نظاره كن و ببین نسبت به تو چه احساسى دارند.

گفتم : فعلا با اجازه .

شنبه 28/5/1391 - 14:49 - 0 تشکر 518092

دیدار از خانواده بعد از مرگ
- آنگاه برایم مرخصى دادند تا به دیدار از خانواده در دنیا بروم و به خانه ام برگشتم .
- با اینكه همه آنها را مى دیدم اما آنها مرا نمى دیدند و همسرم را از همه نسبت به من نزدیك تر بود مشغول گریه و زارى بود و به بدبختیش و اینكه چه خواهد شد و چطور امرار معاش خواهد كرد و چطور بچه هایش را بزرگ خواهد كرد، فكر مى كرد، طبیعى است كه به فكر من نه افتد و نگوید كه شوهر بى چاره ام در آن دنیا چه مى كشد؟
طبیعى است كه به فكر من نیافتد و بگوید كه او یك عمر جان كند، و براى ما نان و آب آورد، هیچ نپرسید، آقا این نان و آبى كه به ما مى آورى چطور به دست مى آوردید؟
- حلال بود یا حرام ؟
- حال ، شوهر بیچاره ! باید كتك آن زحمات را كه كشیده بخورد. باید جواب پس بدهد كه از كجا آوردى و در كجا خرج كردى .

- فرزندانم به یتیمى شان مى نالیدند و به مال و منالى كه به آنها رسیده بود فكر مى كردند تا چهلم نشده ارث پدر را تقسیم كنند.
و خلاصه از اهل و عیال غیر از غصه و ناراحتى خیر و احسانى كه قابل توجه باشد ندیده ام و یادم آمد من كه خودم دل نسوخته ام از دیگران چه انتظارى باید داشته باشم .
- پناه بر خدا اگر یه ذره عمل را هم نداشتیم چه مى شد؟ به احسانهایى توام با ریا و به صلوات و سلامهاى زوركى چیزى كه بتوان نجات پیدا كرد نمى شود دل بست .
اینجا بود كه یاد روایتى افتادم كه مى فرمود: اگر احسان ناچیزى را خود در حال حیاتتان بدهید بهتر از این احسانهایى است كه ورثه بدهند ولو این احسانشان خیلى با ارزش باشد.

- البته نمى گویم این احسانها تاثیر ندارد كسى از دار دنیا رفته به یك لقمه احسان از سوى كسى كه با نیت خالص به یك گربه مى دهد، محتاج تر مى شود. اما خواستم بگویم با حلوا حلوا گفتن دهان شیرین نمى شود باید كار را بنیادى مى كردیم كه نكردیم .
حال هر چه هم من به این مرده هاى به ظاهر زنده بگویم : آخر مرگى هست ! حسابى و كتابى ! كیست كه گوش بدهد.
- دنیا كه بودم بزرگان به ما مى گفتند: امروز كه زنده اید روز عمل است ، حساب نیست و فردا روز حساب است ، عمل نیست ،
ما كه یك خورده گوشمان به این حرفها بود و چیزى دستگیرمان شد این حال روز ماست ، واى به حال كسانى كه پنبه در گوش طپیدند و چیزهایى را هم كه مى شنیدند به حساب نشنیدن گذاشتند تا چند صباحى از این دار فانى لذت ببرند.
آى خوشا به حال آنها كه عاقل بودند و فهمیدند براى چه خداوند خلقت نموده و همیشه زمزمه مى كردند:





























روزها فكر من این است و همه شب سخنم
كه چرا غافل از احوال دل خویشتنم
ز كجا آمده ام آمدنم بحر چه بود
به كجا مى روم آخر ننمائى وطنم
مرغ باغ ملكوتم نیم از عالم خاك
چند روزى قفسى ساخته اند از بدنم


فرصت دیگر تمام شده بود و مى بایست به عالم برزخ برمى گشتم و با رفیقم به سفرم ادامه مى دادم و در یك چشم به هم زدن خود را در خانه ابدى یافتم و دیدم میوه هاى رنگارنگ و خوش بو مهیاست و رفیقم كنار سفره نشسته و منتظرم هست .
سلام عرض كردم و گفتم : دوست عزیز چقدر دلم گرفته بود از اینكه شما را دوباره زیارت كردم خیلى خوشحالم ، از اینكه به خانه ام رفتم و اهل و عیال را با حالت غمگین دیدم خیلى ناراحت شدم .
گفت : این رسم و رسوم همیشه بوده و هست و تو یادت نمى آید وقتى پدرت از دنیا رفت چه كردید.
گفتم : بله یادم مى آید و آن وقت ابتداى جوانیم بود و خیلى ناراحت بودم و راستش در فراقش خیلى گریه كردم ولى آنقدر كه به یتیمى ام گریه مى كردم به بیچارگى پدرم فكر نكردم .
- اما خدا گواه است من بعدها هر زمان كه بالاى سر قبر پدرم مى رفتم از احوال آخرتش مى پرسیدم ، و از خدا مى خواستم اگر تا به آن زمان پدرم را نبخشیده ، ببخشاید.
- من با خدایم عهد كرده بودم ، تمام كارهاى نیكى كه از من سر مى زد پدرم شریك باشد و اگر خداى نكرده گناه از من سر مى زد پدرم شریك باشد و اگر خداى نكرده گناه از من سر مى زد او را مواخذه نفرماید.

اشك در چشمم حلقه زده بود و دوستم احساس كرد اینجا بهترین موقع دیدار با والدین است ، رو كرد به من و گفت :
ناراحت مباش به دیدن پدرت نیز خواهیم رفت و تو از خودش جویاى حالش خواهى شد.
با خوشحالى به او گفتم :
تو از پدرم خبر دارى ؟
گفت : بله دارم و آنها منتظرت هستند.


برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.